دادگاه اعضای نهضت آزادی به روایت محمدمهدی جعفری: رژیم میخواست از ملی- مذهبیها زهرچشم بگیرد
آقای جعفری! شما جزو کسانی بودید که در زمره سران نهضت آزادی ایران در ابتدای دهه ۴۰ در دادگاه نظامی محاکمه شدید. یعنی وقتی بازداشت شدید، شاه در اندیشههای اصلاحی به سر میبرد و فضای باز سیاسی دولت علی امینی موید این نکته بود. به نظرتان چرا رژیم در آن شرایط به اصطلاح اصلاحی دست به چنین محاکمهای زد که همه میدانستند، عادلانه نخواهد بود. مهندس بازرگان هم در یکی از جلسات دادگاه از تشکل شما به عنوان آخرین گروه مبارزان مسالمتجو و در چارچوب قانون یاد کردند...
دهه ۱۹۶۰ میلادی یعنی پایان دهه ۳۰ شمسی، دهه مبارزات چریکی در جهان بود. البته الجزایر از ۱۹۵۴ مبارزاتش را شروع کرد که تا ۱۹۶۲ ادامه داشت، کوبا از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ که به نتیجه رسید، همین طور در چین و حتی یونان این مبارزه چریکی شروع شده بود و جریان داشت. حتی متهمین جریان سوءقصد به شاه در کاخ مرمر هم مائوییست بودند و از چین الگو گرفته بودند. عدهای هم از کوبا و اروپای شرقی الگو میگرفتند. یعنی میخواهم بگویم در ابتدای دهه ۴۰ موج مبارزات مسلحانه به ایران رسیده بود. به طور کلی، جبهه ملی که در ۱۳۳۹ تجدید حیات کرد و دنباله نهضت مقاومت ملی که همه به این جبهه پیوستند و فعالیت خود را شروع کردند، دنبال دکترین آیزنهاور بودند.
یعنی کمربند جلوگیری از نفوذ کمونیسم؟
بله، آیزنهاور دکترینی با این عنوان داشت که آمریکا باید در اطراف بلوک شرق زنجیری از اتحاد کشورهای وابسته به غرب ایجاد کند که هم جلو نفوذ کمونیسم را بگیرد و هم اصلاحاتی در خود این کشورها صورت پذیرد که از انقلاب جلوگیری شود. سران جبهه ملی این دکترین را پذیرفته بودند. زیرا برای این کار باید دموکراسی نیمبندی در کشورهای وابسته به غرب ایجاد میشد تا اینها با هم متحد شوند. سران جبهه ملی با پذیرش این دکترین حتی منتظر شدند که به نخستوزیری و کابینه دعوت شوند و راه مصدق را ادامه دهند.
اما امینی به نخستوزیری رسید!
بله، در واقع آمریکا دکتر امینی را بر شاه تحمیل کرد. اما شاه دید که اگر امینی بخواهد قدرت را در دست بگیرد، شاه باید سلطنت کند نه حکومت. او که بعد از ۲۸ مرداد با قدرت آمریکا روی کار آمده بود داشت به سرعت به طرف دیکتاتوری میرفت. شاه در آن شرایط حاضر بود هر آوانسی به آمریکا بدهد تا خود او را مطرح کند. همین هم شد. بالاخره با اعلام ورشکستی امینی که به سبب عدم حمایت آمریکا به وجود آمد، شاه او را کنار گذاشت.
امینی کنار رفت و علم آمد. علم نوکر حلقه به گوش دربار بود و بنابراین کسی نبود که در مقابل شاه بایستد. در نتیجه، همان سیاست مشت آهنین را در پیش گرفتند. این زمانی بود که اصلاحات ارضی مطرح شد. ششم بهمن ۴۱ شاه برای انقلاب سفید رفراندوم کرد و همان زمان افراد زیادی بازداشت شدند؛ سران جبهه ملی و بسیاری از روشنفکران و دانشجویان و... از این به بعد دیگر فضای باز سیاسی به طرف بسته شدن رفت که منجر شد به حادثه مدرسه فیضیه در دوم فروردین ۱۳۴۲ و قیام ۱۵ خرداد ختم شد. مهندس بازرگان هم آن حرکت جهانی را میدید که موجش به ایران رسیده بود و هم مناسبات آمریکا و شاه را درک میکرد.
اما رژیم شاه بلافاصله به مذاکره با سران جبهه ملی در زندان پرداخت...
رژیم مسببان ۱۵ خرداد را محاکمه کرد و با آن زهرچشمی از سایر مخالفان گرفت. بله، با جبهه ملی هم وارد مذاکره شد. یعنی در ۲۹ خرداد ۴۲ که ما در زندان قصر بودیم، آمدند سران جبهه ملی را بردند به زندان قزلقلعه برای مذاکره.
دکتر سحابی و مهندس بازرگان هم جزو آنها بودند؟
بله، این دو نفر هم در زمره سران جبهه ملی به حساب میآمدند که به زندان قزلقلعه منتقل شدند.
شما از محتوای مذاکرات خبردار شدید؟
ما شنیدیم که از دربار آمده بودند و با سران جبهه ملی مذاکره کرده بودند که شما بیایید سیاست صبر و انتظار را در پیش بگیرید. سران جبهه هم به غیر از مهندس بازرگان و دکتر سحابی پذیرفتند و به تدریج آزاد شدند. لذا این دو نفر در زندان ماندند و بعد با عنوان سران نهضت آزادی به محاکمه کشیده شدند.
چرا دستگاه چنین تفکیکی قایل شد؟ چه سودی برایش داشت؟
این به مثابه زهرچشمی بود که رژیم بعد از محاکمه سران ۱۵ خرداد میخواست از ملی- مذهبیها بگیرد. آنها اتهام میزدند که نهضت آزادی هم در قیام ۱۵ خرداد شرکت داشته است.
شما چه زمانی متوجه شدید که قرار است محاکمه شوید؟ آیا محاکمه به صورتی مجزا از سایر تشکلها خاصه جبهه ملی در تحلیلهایتان بود؟
برای اولین بار که ما را از زندان قصر به عشرتآباد بردند برای پروندهخوانی به ما گفتند که شما باید محاکمه شوید و بنابراین برای خودتان وکیل انتخاب کنید. ما به زندان قصر برگشتیم و من به آقای مسعود حجازی که از اعضای جبهه ملی بود جریان را گفتم. ایشان گفت که هرگز شما را محاکمه نخواهند کرد زیرا اگر این کار بکنند شما بزرگ میشوید و سیاست دستگاه این نیست. البته این پیشبینی اشتباه درآمد و رژیم، جبهه ملی و نهضت آزادی را تفکیک کرده بود.
تفکیک در نگرش سیاسی و مبارزاتی؟
بله، چون در آن روزها مابین جبهه ملی و نهضت آزادی، نهضت رادیکالتر محسوب میشد.
این رادیکالیسمی که میگویید، چه منطقی داشت؟
در زمان نخستوزیری امینی جبهه ملی میگفت که باید با نخستوزیر مبارزه کنیم و نهضت آزادی بر این عقیده بود که باید با دیکتاتوری شاه مبارزه شود. خب این یک تفاوت اساسی بود. بنابر همین اختلاف نظر بود که رژیم هم نهضت را از جبهه ملی تفکیک کرد و به این ترتیب، بیشتر اعضای جبهه ملی آزاد شدند اما از نهضت هرکس بازداشت میشد، محاکمه میشد. یعنی به غیر از این هشت نفر، سه، چهار گروه دیگر را هم که گرفتند به محاکمه کشیدند.
این اتفاقات تحلیلهای سران و اعضای نهضت را نسبت به وضعیت بعدی مبارزات به چه سمتی برد؟ همانطور که گفتید دهه، دهه مبارزات چریکی بود و در داخل هم فضا به سمت استبداد میرفت...
درست است، مهندس بازرگان با دیدن این سیاستها به این نتیجه رسیده بود که جوانها دیگر به هیچوجه زیر بار مبارزه پارلمانتاریستی نخواهند رفت. البته این زمزمه پیشتر از آن در بین جوانانی که من هم یکی از آنها بودم، وجود داشت. یکی از اتهامات من همین بود. یکبار در یک برنامه کوهنوردی آقای جلالالدین فارسی هم تحلیلشان همین بود که مبارزه پارلمانتاریستی دورانش گذشته است. در دادخواستی هم که دادستان علیه ما نوشته بود تاکید کرده بود، اینها نیت اصلیشان براندازی است و مبارزه مسالمتآمیز بهانه است که یادم هست مهندس بازرگان میگفت شما که نمیتوانید روی نیت افراد، آنها را محاکمه کنید.
دادگاه نظامی مدارک دیگری دال بر اقدام شما برای براندازی در دست نداشت؟
وقتی مصر، سوریه و عراق در سال ۴۱ متحد شدند ما از طرف دانشجویان تلگراف تبریک دادیم به رییسجمهوریهای سوریه و عراق که در انتهای آن نوشته شده بود انشاءالله ما هم آزادی خود را به دست بیاوریم. رژیم این را بهانه کرده بود که شما هم در فکر انقلاب هستید.
یعنی نهضت در شکلگیری مبارزات مسلحانه – دستکم نیروهای منشعب از خودش مثل مجاهدین خلق - نقش نداشت؟
این بازرگان نبود که حنیفنژاد را وادار کرد کار چریکی کند بلکه میدانست حنیفنژاد دیگر کسی نیست که کار پارلمانتاریستی کند. آنها – حنیفنژاد، سعید محسن و بدیعزادگان – وقتی در آذر ۴۲ به سربازی رفتند و اوضاع ارتش را دیدند به کار مسلحانه مصمم شدند. آنها دیده بودند ارتش مرتبا در حال دریافت سلاحهایی است که بیشتر به کار سرکوب شورشهای احتمالی در داخل میآید تا جنگ با بیگانه! این شد که بعد از نهضت آزادی، مجاهدین خلق تشکیل شد و مبارزه مسلحانه را تنها راه دانست.
آقای دکتر! سران نهضت همه با هم دستگیر شدند؟
خیر، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیتالله طالقانی و دکتر شیبانی از دوم تا پنجم بهمن ماه ۴۱ بازداشت شدند آن هم به بهانه تهیه بیانیه «انقلاب چیست و انقلابی کیست» که آن زمان خیلی سر و صدا کرده بود. دکتر سحابی مسوول تهیه و تکثیر این بیانیه بود. بنابراین، دوم بهمن که مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی بازداشت شدند، دکتر سحابی مخفی شد و پنجم بهمن که بیانیه آماده شد آن را به مهندس سحابی دادند تا از طریق ایشان به دست ما رسید و خودشان هم خود را معرفی کردند. چند ماه گذشته بود که در شب دوم خرداد ۴۲ اعضای تشکیلات نهضت آزادی و کمیسیون سیاسی دانشجویی نهضت آزادی که من هم جزو آن بودم، جلسهای در منزل آقای صدر حاجسیدجوادی که آن زمان دادستان تهران بود، داشتیم که ساواک به آنجا ریخت و ما بازداشت شدیم. البته جلسه را کسی لو داد که مامور ساواک بود و من قبلا فهمیده بودم که او مامور است اما باید رابطه را با او آرامآرام قطع میکردیم که این اتفاقات در این میان افتاد و آن فرد با نام دستغیب ما را لو داده بود. آن شب که ما را بردند شبانه به شاه گزارش داده بودند که اعضای اصلی نهضت آزادی را گرفتیم. یعنی با وجود بازداشت سه نفر از سران، باز هم فعالیت زیادی میشد و آنها با گرفتن ما تصور کردند که اعضای اصلی نهضت را گرفتهاند. هشت نفر آن شب بازداشت شدیم. مهندس سحابی نیز در دفترش، آقای علی بابایی در منزلش و آقای حکیمی هم در خیابان بازداشت شده بودند. آن شب ۱۱ نفر را گرفتند و چهار نفر را هم که قبلا گرفته بودند.
بعد از دستگیری به کجا منتقل شدید؟
همان شب ما را به زندان قزلقلعه بردند. از مهندس سحابی پیشنویس بیانیه را گرفته بودند، از حکیمی ماشین کپی و از من هم که اعلامیههایی که برده بودم تا به سرشاخههای دانشجویی بدهم. در آنجا تصمیم گرفتیم دایره را بین خودمان ببندیم و گفتیم مهندس سحابی اعلامیهها و بیانیهها را مینوشته، حکیمی تکثیر میکرده و من پخش میکردهام. سایرین هم که وضعشان روشن بود چون همه پذیرفته بودند که در مرکزیت نهضت هستند. فقط آقای عدالتمنش- خواهرزاده آیتالله طالقانی - را چون روز ۱۵ خرداد گرفته بودند میخواستند به نهضت وصل کنند و بگویند ارتباطی بین نهضت و ۱۵ خرداد هست. بعد هم که فهمیدند ایشان اصلا عضو نهضت نیست، برایشان یک سال حبس بریدند. البته بعدا کسان دیگری را هم محاکمه کردند از جمله آقایان را دنیا، مصطفی مفیدی و محمد بستهنگار.
ما را دو روز در قزلقلعه نگه داشتند سپس هر ۱۱ نفر را بردند به زندان موقت که حالا موزه عبرت است. ۱۵ خرداد که شد ما در آنجا بودیم که در کانون درگیریها نزدیک میدان توپخانه به وجود آمد. ما آنجا بودیم که گروهگروه از متهمان را میآوردند از جمله دکتر پیمان و دکتر سامی و...
روز بعد منتقلمان کردند به زندان قصر. آیتالله طالقانی را همان روزهای اول بعد از بازداشت آزاد کرده بودند تا به خیالشان بیایند بیرون و پروندهشان را سنگینتر کنند تا بتوانند با بازداشت بعدی، حکم سنگینی برایشان ببرند. ما در زندان قصر بودیم که روز ۲۲ خرداد در لواسانات ایشان را مجددا بازداشت کردند و به زندان قصر آوردند. البته دستور رسید ایشان را به زندان شماره دو قصر منتقل کنند. به این ترتیب ما را که برای محاکمه خواستند به عشرتآباد ببرند، آیتالله طالقانی از زندان شماره دو قصر میآمد، دکتر سحابی و مهندس بازرگان که با سران جبهه ملی به قزلقلعه منتقل شده بودند از آنجا و بقیه ما از زندان شماره چهار قصر.
آقای دکتر! تعداد جلسات دادگاه در مجموع - بدوی و تجدیدنظر- چند جلسه و احکام متهمان چه شد؟
۳۱ جلسه دادگاه بدوی به طول انجامید که به هر ترتیب، با پایان دادرسی در روز شانزدهم دیماه ۱۳۴۲ رأی به محکومیت ما داده شد و بر اساس حکم دادگاه بدوی آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان به ۱۰سال، دکتر یدالله سحابی، دکتر عباس شیبانی و احمدعلی بابایی به شش سال، مهندس عزتالله سحابی، ابوالفضل حکیمی و محمدمهدی جعفری هر کدام به چهار سال و پرویز عدالتمنش به یک سال حبس محکوم شدیم. البته پس از پایان محاکمه تمامی متهمان به جز آیتالله طالقانی به حکم صادره اعتراض و درخواست کردیم در یک دادگاه صالح رسیدگی شود. در اواخر اسفند همان سال قرار شد دادگاه تجدیدنظر برگزار شود اما این دادگاه در فروردین ماه ۱۳۴۳ شروع به دادرسی کرد که خود این دادرسی در دادگاه تجدیدنظر ۸۰ جلسه طول کشید و به فاصله کوتاهی حکم قطعی صادر شد. بر اساس این حکم جز تغییر در حکم آقای دکتر سحابی، که از شش سال به چهار سال کاهش یافت، باقی احکام دادگاه بدوی به همان شکل مورد تایید قرار گرفت.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :