فرشاد مؤمنی: یکی از اولین اقدامات بهشتی برکناری خلخالی بود/ بهشتی رابطۀ دوستانهای با طالقانی داشت
***
ابتدا مختصراً درباره سابقه آشنایی و روابطتان با شهید بهشتی توضیح بفرمایید.
توفیق آشنایی من با شهید بهشتی به زمان دانشجویی در دانشگاه ملی آن زمان (دانشگاه شهید بهشتی فعلی) بر میگردد. در آن زمان طوفانی از بحرانهای فکری در بین دانشجویان به وجود آمده بود که شاید مهمترین علل آن، ماجراهایی بود که در عرصه مبارزه با رژیم پهلوی در درون برخی از سازمانهای مبارز آن زمان ایجاد شده بود. شهید بهشتی در جلسات چهارشنبه شب منزلشان، بدون اینکه نامی از سازمانهای سیاسی بیاورند و بهانهای به دست ساواک بدهند، فرازهایی از بیانیه تغییر مواضع سازمان مجاهدین خلق را میخواندند و به ارزیابی و نقد آن میپرداختند.
من به خاطر دارم که قدرت اقناعی ایشان چنان خارقالعاده بود که پس از پایان جلسه، دوستان با احساس غرور بابت پیروی از مبانی فکری منسجم و عقلانی ارائه شده از سوی شهید بهشتی، از جلسه خارج میشدند. این آشنایی و توفیق، به همکاریهای نزدیکتری در دوران قبل از انقلاب انجامید و پس از انقلاب هم من این توفیق را داشتم که در حزب جمهوری اسلامی مستقیماً زیر نظر شهید بهشتی کار کنم و این همکاری تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.
شهید بهشتی در مقایسه با هاشمی رفسنجانی و شهید مطهری، رابطه شخصی چندانی با امام خمینی نداشت. چطور شد که پس از انقلاب، معمار قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی شد؟
قسمت اول فرمایش شما کاملاً نادرست است زیرا آقای بهشتی از همان اوایلی که امام درس خارج ارائه میکردند، در کلاسهای امام حضور داشتند و ارتباط خیلی نزدیکی هم با امام داشتند.
یعنی رابطه بهشتی با امام در حد مطهری و هاشمی بود؟
اگر بیشتر نبوده باشد، کمتر هم نبود.
حالا بفرمایید چرا شهید بهشتی معمار قانون اساسی جمهوری اسلامی شد؟
شهید بهشتی در اندیشهورزی و فهم اسلام جزو اسلامشناسان ممتاز و کم نظیر تاریخ معاصر محسوب میشوند. آقای بهشتی از حیث بنیانهای فکری – فلسفی و مبانی روششناختی، به تواناییهایی رسیده بودند که اکثریت اسلامشناسان، فاقد این تواناییها بودند. شهید بهشتی مخاطب پیام قرآن را نه فقط مسلمانها بلکه همه انسانها میدانست و این نکته را با استناد به آیات قران نشان میداد. بهشتی معتقد بود فرم عرضه پیام اسلام باید به گونهای باشد که هر انسان منصف غیرمسلمانی در مواجهه با این پیام، بتواند آن را بپذیرد. شهید بهشتی بر ضرورت فهم عقلانی از اسلام تاکید میکرد و کارکرد ارائه چنین فهمی را، از یکسو جذب غیرمسلمانان به جانب اسلام و از سوی دیگر، منتفی ساختن امکان استفاده ابزاری و فرصتطلبانه از دین، در درون جوامع اسلامی میدانست.
شهید بهشتی میگفت برپایی جامعه آرمانی اسلام، علاوه بر دانش چیستی، نیازمند دانش چگونگی نیز است. مثلاً کافی نیست که ما بدانیم اسلام با استثمار مخالف است بلکه باید ساز و کارهای اجرایی – عملیاتی متناسب با این آموزه اسلامی را نیز پیدا و پیاده کنیم. دانش چگونگی، کانون اصلی مزیت رقابتی در سطح دنیا برای بنگاهها و کشورها به حساب میآید و چون شهید بهشتی از ابتدا بر اساس این بنیان روششناختی به دانش چگونگی حساس بود، در زمینه امور اجرایی و طراحی سیستم، نسبت به سایر اسلامشناسان، تواناییهای بسیار بالاتری داشتند.
در سالهای پس از انقلاب، همه احساس میکردند که همه راهها به شهید بهشتی ختم میشود. دلیل این امر آن بود که بهشتی با الگوی روششناختی و تربیت فکری خاص خودش، سالهای سال بر روی موضوع برپایی نظام اسلامی، کار روشمند و سیستماتیک انجام داده بودند و هر بار که مشکلی در زمینه اجرا پیش میآمد، شهید بهشتی تنها کسی بود که آماده مواجهه با آن شرایط دشوار بود. تمام کسانی که در مواجهه با مشکلات اجرایی در میماندند، تنها پناهگاه خود را شهید بهشتی میدانستند و به او روی میآوردند. این امر باعث میشد که برخی افراد این امتیاز استثنایی شهید بهشتی را نشانه انحصارطلبی او بدانند!
من به خاطر دارم که در یکی از جلسات مسوولان واحدهای تشکیلاتی حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی مظلومانه این موضوع را مطرح کردند و بدون اینکه از فرد خاصی گله کنند، گفتند من در هر جلسهای که شرکت میکنم، اکثریت قریب به اتفاق حضار آن جلسه، مسوولیتهای اجرایی را با اصرار متوجه من میکنند و هر قدر که من درباره محدودیتهای جسمی و زمانی خودم توضیح میدهم، آنها میگویند اگر شما این کار را بر عهده نگیرید، این کار بر زمین میماند. بعد هم فرمودند همان کسانی که این طور با اصرار بارهای ما لایطاق بر دوش من میگذارند، هفته بعد با نشریات مصاحبه میکنند و میگویند شما به هر جا که نگاه میکنید رد پایی از بهشتی میبینید!
با توجه به این توان اجرایی بالا، دلیل کاندیدا نشدن بهشتی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۵۸، مخالفت امام با ریاستجمهوری روحانیان بود؟
بله، دقیقا. امام خمینی ترجیحشان این بود که روحانیان در امور اجرایی مداخله نکنند.
بهشتی خودش تمایل داشت که کاندیدای ریاستجمهوری شود؟
نه. شهید بهشتی نه تنها هیچ تمایلی به کاندیداتوری در انتخابات ریاستجمهوری نداشت بلکه حتی تصورش این بود که حتی نباید مسوولیت قوه قضاییه را بر عهده بگیرد. آقای بهشتی با توجه به برنامهریزی گستردهای که برای عرضه یک نظام اسلامی متناسب با مقتضیات زمان انجام داده بودند، تصورشان این بود که به لحاظ فکری باید آن برنامه را پیش ببرند و به لحاظ اجرایی هم با توجه به جایگاه رفیعی که برای سازماندهی مسلمانان قائل بودند و بر همین اساس حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده بودند، ترجیحشان این بود که در همان جز جمهوری اسلامی فعال باشند. اصرار و پافشاری امام خمینی باعث شد که شهید بهشتی مسوولیت قوه قضاییه را برعهده بگیرد. البته شهید بهشتی تقوا را به دو نوع تقوای گریز و تقوای ستیز تقسیم میکردند و معتقد بودند اسلام تقوای گریز را تجویز نمیکند و یک انسان مسلمان حتماً باید درگیر مسوولیتهای اجتماعی باشد.
بنابراین شهید بهشتی اگر چه تمایلی به پذیرش مسوولیتهای اجرایی، چه در قوه مجریه و چه در قوه مقننه، نداشتند ولی میگفتند اگر احساس کنم پذیرش مسوولیتی خاص میتواند به پیشبرد آرمانهای اسلامی کمک کند، تقوای گریز را انتخاب نخواهم کرد.
برخی از روحانیان محافظهکار شهید بهشتی را غربزده میدانستند. سوال من این است که بهشتی تا چه حد از زندگی در غرب تاثیر پذیرفته بود؟
کسانی که این ادعا را مطرح کردهاند، استدلالی در تایید این مدعا مطرح نکردهاند.
آنها تفکر شورایی بهشتی را نشانه غربزدگی وی میدانستند.
در این باره هم توضیح میدهم! اما باید بگویم من این اتهام را ناشی از حسادت و عقدهگشایی میدانم. یکی از امتیازات استثنایی شهید بهشتی، این است که قرآن محور تمامی مباحث مطرح شده از سوی ایشان است. این نکته را در عناوین آثار شهید بهشتی نیز میتوان دید: حج از دیدگاه قرآن، امر به معروف و نهی از منکر از دیدگاه قرآن و... بنابراین شهید بهشتی هر ایدهای را که مطرح میکرد، ابتدا به پایههای قرآنی آن ایده میپرداخت. درباره شوراها هم باید بگویم که با چنین منطقی، لابد مرحوم طالقانی هم به دلیل زندگی در غرب بود که آن همه بر روی شوراها تاکید میکرد!
واقعیت این است که مساله شوراها و نظام شورایی چه در قرآن و چه در سیره پیامبر اکرم در بالاترین سطح مورد توجه و اهتمام بوده است. بنابراین اهتمام شهید بهشتی به مساله شوراها هیچ ربطی به غربگرایی و غربزدگی ندارد.
به نظر شما، بهشتی مشخصاً چه تاثیری از غرب گرفته بود؟
شهید بهشتی در غرب توجه به نقش علم، قانون، برنامه و اخلاق را مشاهده کرد و چون همه این امور را کاملاً سازگار با اندیشه و اخلاق اسلامی میدانست، تلاش کرد تا در سیره نظری و عملی خودش، این محورهای چهارگانه را چه در فهم و چه در تبلیغ اسلام به کار برد. بنابراین، به یک اعتبار، شهید بهشتی عناصر چهارگانهای را از غرب گرفت که در قرآن و سیره پیامبر و ائمه، نظراً و عملاً بر آنها تاکید شده است و این تاکید حتی خیلی بیشتر از تاکیدی است که جهان غرب بر این امور میکند.
شهید بهشتی توامان منتقد سوسیالیسم و لیبرالیسم بود. به نظر شما، به کدام یک از این دو مکتب انتقاد بیشتری داشت؟
من مقالهای نوشتهام با عنوان شهید بهشتی متفکر منصف. در آن مقاله توضیح دادهام که از نظر شهید بهشتی، اسلام در یک کلمه یعنی انصاف. شهید بهشتی در بحث از هر پدیدهای، همواره پایبند انصاف بود. مثلاً در نقد لیبرالیسم میگوید این مکتب چند نقطه بسیار برجسته و مثبت دارد. از نظر بهشتی، استبدادستیزی لیبرالیسم یکی از نقاط قوت اساسی این مکتب است. کمااینکه مخالفت مارکسیسم با استثمارگرایی را میپسندید و آن را با اصول اسلامی سازگار میدانست. اما غفلت مارکسیسم از حقوق بدیهی فردی انسانها را نادرست میدانست. در مجموع شهید بهشتی بین مارکسیسم و لیبرالیسم قائل به ترجیح نبود.
ظاهراً شهید بهشتی جزو مدافعان سرسخت اسلامی شدن علوم انسانی هم بود. یعنی بهشتی میگفت علوم انسانی فلسفهای دارند و تا فلسفه آنها اسلامی نشود، نباید در دانشگاههای ایران تدریس شوند.
تا جایی که من میدانم، شید بهشتی در مقام یک فیلسوف و روششناس برجسته و ممتاز، در بحث از رابطه دانش و ارزش، برخلاف نظر پوزیتیویستها، بر این نکته تاکید میکرد که اساساً این امکان برای هیچ پژوهشگری وجود ندارد که علائق و ارزشهای خودش را کنار بگذارد؛ بنابراین دانش و ارزش، لامحاله، به اشکال گوناگونی با یکدیگر پیوند برقرار میکنند. بحث ایشان در این زمینه، بیش از آنکه تهاجمی باشد، جنبه تدافعی داشت.
محور اصلی بحث شهید بهشتی این بود که با توجه به پیشرفتهای فلسفه علم، ما امروزه اعتبار علمی گزارههای یک پژوهش را ب اساس علائق پژوهشگر نمیسنجیم بلکه با مولفهها و ابزارهای دیگری گزارههای علمی و غیرعلمی را در عرصه علوم انسانی از یکدیگر تفکیک میکنیم.
در واقع شهید بهشتی میگفت همان طور که مارکسیستها و لیبرالها میتوانند نظریهپردازی علمی کنند، مسلمانها نیز میتوانند چنین کاری انجام دهند. ایشان در عین اشراف به محدودیتهای معرفت علمی، به دلیل علم باوریشان، این بحث را مطرح میکردند که علم بما هو علم، در تمدن اسلامی به هیچ وجه بیاهمیتتر از سایر تمدنها نیست. شما باید این نحوه نگرش را از رویکردهای افراطگرایانه به مساله اسلامی شدن علوم انسانی تفکیک کنید.
شهید بهشتی در سال ۱۳۶۰ موافق تدریس همان متون جامعهشناسی و روانشناسیای بود که پیش از انقلاب در دانشگاههای ایران تدریس میشد با قائل به اصلاح اسلامی متون درسی این رشتهها بود؟
برخورد ایشان با نظریههای علمی غربی، برخوردی فعال بود. ما در ساحت علم، به ویژه در عرصه علوم انسانی، حرف آخر نداریم. نظریههای علمی همه در تلاش فهم واقعیتاند. شهید بهشتی از این نظر، کوششهای علمی صورت گرفته در هر نقطه جهان را گرامی میداشت اما در عین حال قائل به برخورد فعال و انتقادی با همه نظریههای علمی، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، بودند. ولی شهید بهشتی با آن دیدگاه شبه طالبانیای که تصور میکند بین مسلمانها و غیرمسلمانها هیچ وجه مشترکی وجود ندارد و به همین دلیل نظریههای علمی غربیان در حوزه علوم انسانی به کار ما نمیآید، شدیداً مرزبندی داشت.
مدلول عملی برخورد فعال با نظریههای غربی این بود که نظریات پارهای از جامعهشناسان غربی که در متون درسی رشته جامعهشناسی در ایران آن زمان وجود داشت باید کنار گذاشته شود؟
نه، اصلا بحث حذف نظریههای جامعهشناسان غربی در میان نبود. شهید بهشتی پیشرفت تمدن غربی را مدیون اندیشه انتقادی میدانست و معتقد بود که مسلمانها با اندیشه نقادانه است که میتوانند سهمی در عرصه علم در جهان داشته باشند. شهید بهشتی معتقد بود ما باید نقاط قوت هر نظریهای را بپذیریم و نقاط ضعف آن را هم نقد کنیم.
شهید بهشتی چطور مسلمانی بود؟ بنیادگرا بود یا دموکرات؟
وقتی که متفکری در فهم و عرضه اسلام بیش از هر چیز بر منطق و قدرت اقناعی تاکید میکند، طبیعتاً چنین شخصی انسانی است به غایت روادار و اعتلابخش. انسان اعتلابخش مسلماً به اخلاق حسنه و جذب حداکثری قائل است و انسان بما هو انسان را واجدشان و حق میداند. بنابراین اگر بخواهیم در کادر بحثهای متداول در این باره سخن بگوییم، باید گفت سیره نظری و عملی شهید بهشتی بر حقوق انسان دلالت داشت و برخوردهای حذفی، جداکننده و نفرت زا را به کلی با روح اسلام مغایر میدانست.
آیا شهید بهشتی گناه را در جامعه به رسمیت میشناخت یا اینکه در پی برپایی جامعهای عاری از گناه و خطا بود؟ سوالم دقیقاً این است: آیا بهشتی یوتوپیست بود؟
به هیچ وجه! من شما را به کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان» ارجاع میدهم. شهید بهشتی در این کتاب، دیدگاه خودش درباره آزادی در دین اسلام را صورتبندی نظری کرده است. شهید بهشتی در این کتاب صریحاً این بحث را مطرح میکند که اگر خداوند میخواست همه انسانها به بهشت بروند، حتماً میتوانست انسان را به گونه دیگری بیافریند که این خواسته محقق شود. شهید بهشتی در این کتاب به صراحت میگوید که نباید اجباری در آیین زیستن در کار باشد. آنچه مهم است، روشن کردن راه از بیراهه است. شهید بهشتی در این چارچوب میگوید اشتباه کردن و یادگیری پس از اشتباه، یکی از مولفههای تربیت اسلامی است و میتواند به شکوفایی آدمی منجر شود.
اگر شهید بهشتی معتقد بود آیین زیستن نباید اجباری باشد، چطور از ضرورت باحجاب بودن همه زنان جامعه ایران دفاع میکرد؟
شهید بهشتی مطلقا از حجاب اجباری دفاع نمیکرد و مساله اجبار در حجاب پس از شهادت آقای بهشتی در جامعه ما متداول شد.
ولی بهشتی در جایی کمابیش میگوید ما این استدلال را قبول نداریم فلان خانم با هر پوششی که بخواهد میتواند به خیابان بیاید و مردان خودشان باید نگاهشان را کنترل کنند.
به هر حال هر جامعهای هنجارهایی حداقلی دارد و بر روی این هنجارها پافشاری میکند. منظور شهید بهشتی از آن حرف این بوده است و نه بیشتر. تاکید بر هنجارهای حداقلی، دال بر گنجانده شدن حجاب اسلامی در قانون و مکلف شدن همه شهروندان به رعایت این حجاب نیست.
من خودم مکرر در جلساتی که شهید بهشتی در این باره صحبت میکردند حضور داشتم. من خودم شخصاً جلسهای در کانون توحید برگزار کردم و شهید بهشتی در آن جلسه به صراحت به خانمهای حاضر در جلسه گفتند که ما در بحث حجاب، فقط بسترسازی و بحث اقناعی میکنیم و به هیچ وجه کسی را در این زمینه مجبور نمیکنیم. در همان کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان» هم صریحاً در این باره موضع گیری کردهاند.
قصه متهم شدن شهید بهشتی به قتل آیتالله طالقانی چه بود؟ اصلاً چه شد که این اتهام سنگین در جامعه ایران مطرح و از سوی خیلیها پذیرفته شد؟
وزارت اطلاعات مجموعهای سه جلدی درباره سازمان مجاهدین خلق منتشر کرده است. اعترافات وحید افراخته و بهرام آرا جزو خواندنیترین فرازهای این کتاب است. این دو نفر به صراحت گفتهاند که از سال ۱۳۵۴، به دلیل انتقادات شهید بهشتی از این سازمان، تصمیم گرفته بودند با شهید بهشتی برخورد حذفی کنند. آنها ترور شخصیت از طریق طرح اتهام گوناگون علیه شهید بهشتی را یکی از راههای تسهیل کننده حذف فیزیکی ایشان میدانستند. من خودم قبل از انقلاب جزو کسانی بودم که به مرحوم طالقانی اعتراض داشتم که چرا به جای اطلاعیه صادر کردن با مجموعه روحانیت تهران، به صورت منفرد بیانیه میدادند. اعتراضم را با شهید بهشتی در میان گذاشتم و شهید بهشتی هم به من گفتند که بهتر است این موضوع را مستقیماً با خود آقای طالقانی در میان بگذاری. وقتی که من گفتم حتماً چنین کاری خواهم کرد، ایشان مرا صدا زدند و فرمودند: من صمیمانه به شما میگویم وقتی خدمت آقای طالقانی رسیدید، با این لحنی که با من صحبت کردید، با آقای طالقانی صحبت نکنی. من پرسیدم: چرا؟ شهید بهشتی هم فرمودند: از نظر من، آقای طالقانی جزو گلهای بسیار معطر بوستان روحانیت هستند.
شهید بهشتی تا زمان فوت آقای طالقانی، با حداکثر احترام، رابطهای عمیقا دوستانه با آقای طالقانی داشتند. اتهام قتل آقای طالقانی توسط شهید بهشتی، یکی از نارواترین و ناجوانمردانهترین کارهایی بود که سازمان مجاهدین خلق و همانندان آنها انجام دادند.
رابطه شهید بهشتی با صادق خلخالی چطور بود؟ ظاهراً بهشتی از کارهای خلخالی خیلی شاکی بود؟ درباره خلخالی چه نظری داشت؟
سیره عملی شهید بهشتی این گونه بود که به کسی اجازه غیبت دیگران را نمیداد و خودش هم به هیچ وجه اهل غیبت کردن نبود. ما درباره اشخاص خیلی به ندرت چیزی از شهید بهشتی میشنیدیم؛ مگر اینکه بحث تعریف و تکریم در میان میبود.
شهید بهشتی وقتی مسوولیت قوه قضاییه را بر عهده گرفت، یکی از اولین اقداماتش برکناری آقای خلخالی بود و همین باعث شد که خلخالی در مجلس، موضعگیریهای تندی علیه شهید بهشتی داشته باشد و شاید هم بتوان گفت به گونهای انفعالی، در زمره فراکسیون مخالفان حزب جمهوری اسلامی طرفداران بنیصدر درآمد؛ بدون اینکه ضرورتاً باوری به صلاحیت بنیصدر داشته باشند. ارزیابی ما در آن زمان این بود که مخالفتهای خلخالی با شهید بهشتی، واکنشی بود نسبت به برخورد قاطع و بدون تعارف شهید بهشتی با تخلفاتی که در قوه قضاییه رخ داده بود.
بهشتی درباره دلیل عزل خلخالی توضیحی نداد؟
من شخصاً در این زمینه چیز از ایشان نشنیدم ولی همه ما، که شهید بهشتی را به خوبی میشناختیم، انتظاری جز عزل خلخالی از سوی شهید بهشتی نداشتیم. در حزب جمهوری اسلامی هم هر گاه که کسی حق کس دیگری را ضایع میکرد، شهید بهشتی خیلی بیتعارف و شفاف مداخله میکرد.
ظاهراً بهشتی در خصوص نحوه برخورد با دکتر شریعتی هم مخالفتهایی با نگاه مرحوم مطهری داشت.
من در این زمینه شخصاً نقدی از شهید بهشتی نسبت به آقای مطهری نشنیدم اما خوشبختانه، شهید بهشتی در کتاب «شریعتی جستجوگری در مسیر شدن» قاطعانه رویههای افراطگرایانه در قبال مرحوم شریعتی را محکوم میکند و نکات منحصر به فرد و کم نظیری از مواجهه شخصی خودشان با دکتر شریعتی نقل میکند. مثلاً شهید بهشتی در آن کتاب میگوید دکتر شریعتی نزد من آمد و از من خواست تا نوشتههایش را نقد کنم و خودش را نیازمند چنین نقدهایی دانست. شهید بهشتی هم به دکتر شریعتی میگوید این کار جزو وظایف ماست ولی در کار شما اشکالی میبینم و آن اینکه، شما ابتدا بحثهایتان را به جامعه عرضه میکنید و طیفهای افراطی جو جامعه را به هم میریزند و همین باعث میشود که نقد ما بر آرای شما در چنین شرایطی، جنبه انفعالی پیدا کند. شهید بهشتی میگوید من به دکتر شریعتی پیشنهاد کردم، شما آن بحثهایی را که احتمال میدهید حساسیت برانگیز باشد، ابتدا در جمعی خصوصی عرضه کنید تا ما در محیطی صمیمی، آن مباحث را نقد کنیم و سپس شما نتایج این جلسه انتقادی را در حوزه عمومی مطرح کنید.
شهید بهشتی در مقام تجلیل از اخلاص و صفای دکتر شریعتی، میگوید دکتر شریعتی این ایده مرا کاملاً پسندید و ما با هم قرار گذاشتیم که از آن به بعد، چنان رویهای در پیش گرفته شود. اما شهید بهشتی در مجموع اخلاص و نقدپذیری دکتر شریعتی را، امتیاز برجسته او میدانست.
شهید بهشتی درباره مصدق چه نظری داشت؟ گویا به مصدق حسن ظن داشت.
بدون تردید! یکی از اولین فعالیتهای اجتماعی شهید بهشتی، سخنرانی وی در دفاع از ملی شدن صنعت نفت در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بود. شهید بهشتی مسلماً به واسطه همان انصاف همیشگیاش، خدمات کم نظیر دکتر مصدق را نمیتوانست نادیده بگیرد. اما این به این معنا نبود که شهید بهشتی نقدی بر دکتر مصدق و اطرافیان وی نداشت؛ کما اینکه شهید بهشتی با آیتالله کاشانی هم برخورد انتقادی داشت و البته ویژگیهای مثبت آقای کاشانی را هم نادیده نمیگرفت.
در مجموع بیشتر منتقد مصدق بود یا کاشانی؟
نسبت به هر دو نفر انتقاداتی داشتند.
عزتالله سحابی هم چند سال پیش در مصاحبهای گفت که پس از تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، نسبت به ورود این اصل به متن قانون اساسی، سخنرانی اعتراضآمیزی داشتم و فردایش که به مجلس خبرگان رفتم، بهشتی مرا در آغوش گرفت و گفت: بهتر است بعضی دردها در سینه ما بماند! یعنی مرحوم سحابی نتیجه میگرفت آن حرف بهشتی دال بر مخالفت پنهانیاش با اصل ولایت فقیه در عین دفاع آشکارش از این اصل در جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی بود.
من اطمینان دارم که برداشت مرحوم سحابی کاملاً اشتباه بوده است. ما به هیچ وجه چنین برخوردهایی از شهید بهشتی ندیدیم. شهید بهشتی به عنوان یک انسان منصف و واقعبین، احتمالاً نظرشان این بود که حرفها و نگرانیهای مرحوم سحابی، نه کاملاً درست بوده و نه کاملاً غلط. برخی از نگرانیهای مهندس سحابی، احتمالا جزو دغدغههای شهید بهشتی هم بوده است اما از حیث مبانی نظری، شهید بهشتی به هیچ وجه با مرحوم سحابی هم رای نبود.
یعنی برخلاف حدس مهندس سحابی، کاملا به اصل ولایت فقیه اعتقاد داشتند؟
بله، کاملاً به این اصل در چارچوب قانون اساسی اول جمهوری اسلامی ایران معتقد بودند.
هر سیستمی طبیعتاً کاستیهایی دارد. به نظر شما شهید بهشتی چه نقشی در کاستیهای ساختاری نظام سیاسی ایران داشته است؟
شهید بهشتی کمتر از سه سال پس از انقلاب اسلامی ایران، به شهادت رسید. بنابراین ما باید به این سوال پاسخ دهیم که آیا سیستمی که از سوی ایشان طراحی شد منطقاً قابل دفاع است یا نه. من شخصاً بر این باورم که سیستم طراحی شده در قانون اساسی، کاملاً قابل دفاع است اما اینکه بعداً به نام اسلام و قانون اساسی، چه مسائل و مشکلاتی پدیدار شد، به گمان من هیچ ربطی به شهید بهشتی ندارد. بیگمان پس از امام کسی در نظام ما از حیث صلاحیتهای نظری و عملی و اخلاقی در حد شهید بهشتی نبود.
آخرین باری که شما شهید بهشتی را دیدید، کی بود و بین شما چه گذشت؟
من شهید بهشتی را آخرین بار همان روز انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی زیارت کردم. وقتی که وارد حزب شدم ایشان را دیدم. ولی من آن روز به شدت بیمار بودم و در آن جلسه نماندم. آن روز هم مثل همیشه که شهید بهشتی را میدیدم، از دیدن آن بزرگوار احساس غرور و افتخار میکردم و مثل همیشه مورد لطف و محبت ایشان قرار داشتم تا اینکه ساعاتی بعد خبر شهادتشان را شنیدم.
منبع: عصر ایران
نظر شما :