روایت شجونی از نظر هاشمی درباره بهزاد نبوی و میرحسین موسوی
* نفوذیها در مدینه بسیار بود که در دل پر از کینه علیه مسلمانان بودند ولی در ظاهر بسیار صمیمی و خودمانی رفتار میکردند در حالی که با کفار قریش در مکه رابطه داشتند و برخی هم با سیستم مسیحیت روم ارتباط داشتند. در روزگار ما یکی از خط و خطوطشناسان مملکت بعد از انقلاب شهید لاجوردی بود. کشمیری، عامل نفوذی در جریان بمبگذاری کابینه شهید رجایی از سوی بهزاد نبوی به شهید رجایی معرفی شده بود در حالی که شهید لاجوردی درباره این فرد یعنی بهزاد نبوی میگفت که او باید محاکمه، زندانی و اعدام شود. در دوره اول مجلس که من در مجلس بودم؛ آقای کشمیری همیشه با ریشهای فراوان و اورکت خاکی رنگ دم در مجلس میآمد و مجلسیها را ورانداز میکرد تا آنها را خوب بشناسد. ببینید کشمیری چنان در کاخ ریاستجمهوری نفوذ کرده بود که در آنجا برای افراد مساله نشر حرمت درباره شیر دادن زن به بچه دیگری یا مسائل مربوط به ربا از توضیحالمسائل میگفت.
* یکی از دوستان میگفت در خیابان پاستور، کشمیری را در حالی دیدند که در زمستان و خیابان پوشیده از برف وقتی موذن اذان میگفت، کشمیری بلافاصله در همان شرایط اورکت خود را از تنش در میآورد، روی برف میانداخت و همان جا نماز میخواند؛ ما تا به امروز نشنیدیم که هیچ پیغمبری روی برف نماز خوانده باشد اما این آدم متظاهر اینگونه خودش را در این سیستم جا کرده بود.
یک سرهنگ بازنشسته در همین نظام جمهوری اسلامی به یک سربازی گفته بود اگر میخواهی راننده این حاج آقا باشی، نیم ساعت به اذان ظهر مانده آستین لباست را بالا بزن و حالت وضو گرفتن به خودت بگیر اگر این حاج آقا دو مرتبه تو را با این وضعیت ببیند حتماً میگوید بیا و راننده من باش، این درس تقلب و ریا و تزویر یاد دادن به افراد است.
البته کشمیری میخواست این بمب را در جماران منفجر کند، رجایی، باهنر و کشمیری با هم نزد امام رفته بودند اما پاسداران آنجا، اجازه ندادند کشمیری وارد شود و گفته بودند یا باید کیف دستی که همراهت است را همین بیرون بگذاری و خودت داخل بروی یا اجازه نمیدهیم که داخل بروی. او هم با حالت ناراحتی گفته بود که من همراه این آقایان هستم، به او گفته بودند به هر حال نمیتوانی کیف را با خودت داخل ببری، کشمیری هم گفته بود پس من بر میگردم اما ای کاش کیف او را همان جا بازرسی میکردند.
* البته بعد از آن ماجراها در نظام جمهوری اسلامی بیشتر مراقبت میشود، اگرچه فردی مثل شهید صیاد شیرازی یک محافظ هم نداشت ولی امروز مقابل در خانهاش سقاخانهای درست کردند که از آن سقاخانه محافظت میشود! من یک سال قبل که میخواستم در اطراف خانه شهید صیاد شیرازی ماشینم را پارک کنم دو نفر نظامی اجازه ندادند و گفتند که اینجا پارک نکنید. این یعنی امروز از سقاخانه جلوی خانه مرحوم صیاد شیرازی هم محافظت میکنند اما نوشدارو بعد از مرگ سهراب!
* آمریکا دانشجوییهایی که برای تحصیل به آنجا میروند را بررسی میکند، تا ببیند کدام یک به دنبال دلار و کدام یک به دنبال ترقی و تعالی بادکنکی هستند. از این رو هم کلاهی که حزب جمهوری را منفجر کرد و شهید بهشتی و ۷۲ نفر را به شهادت رساند و هم کشمیری هر دو از دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا بودند و از آنجا درس یاد گرفته بودند. دلار و پول میدهند، در روزنامهها آگهی پذیرش دانشجو برای انگلیس و کجا و کجا … میدهند. دانشجو هم مثل سایر مردم میتواند جذب شود و در اثر فقر و ضعف مالی پدر و مار بورسیه شود این میان برخی انسانها نیز به راحتی فریب میخورند.
* آمریکا ما را ول نمیکند؛ چون به مفتخوری و خیانت معتاد شده است؛ در دوره ناصرالدین شاه تنب بزرگ و کوچک در دست انگلیسیها بود، بحرین را هم لازم داشت و از همان زمان آنها را ادعا میکرد؛ بالاخره در زمان شاه، بحرین را که مروارید خیز بود به آنها دادند و تنب بزرگ و کوچک را که مارخیز بود، گرفتند. هویدا در این باره میگفت: بحرین دختر خودمان بود شوهرش دادیم؛ اخیراً که بحرین میخواست به عربستان ملحق شود، من بالای منبر فریاد میزدم بحرین مال ما بود که شوهرش دادیم حالا که میخواهد طلاق بگیرد باید به خانه پدرش بیاید، چرا به خانه عربستان برود.
یادم نمیرود عکسی از شاه را که در آن پرچم ایران در دستش بود و پایش را روی نقشه ایران گذاشته بود، نام بحرین هم آن زمان در نقشه ایران قرار داشت و زیر این تصویر از زبان شاه نوشته شده بود که بحرین جزو لاینفک ایران است، مگر اینکه از نعش من رد شوند که بخواهند آن را از ایران جدا کنند، ما استاندار داریم و بحرین استان چهاردهم ماست. البته این حرف را همان ابتدا میزد، چند سال بعد که با انگلیسیها معامله کرد، تنب بزرگ و کوچک را گرفت و بحرین را داد.
یک زندانی داشتیم به نام نعمتزاده آذر که یک شعر گفته بود؛ البته آنقدر کتک خورد که بیچاره آش و لاش شد. شعرش این بود:
دیروز اگر میگفتی از ما نیست
میگفت آن پاره از اندام مام ماست
ای خائن، امروز اگر گویی از آن ماست
گوید خموش ای مرتجع آن پاره از ما نیست
منظور همان بحرین بود.
* در دوره اول مجلس، نماینده مجلس بودم، من فرمایشات شهید لاجوردی را به طور صد در صد قبول داشتم. آن زمان بهزاد نبوی میخواست به عنوان وزیر صنایع رای اعتماد بگیرد، چنان جوی علیه بهزاد نبوی درست شده بود که من تصور میکردم که بیشتر از سه رای نیاورد، همه ما علیه بهزاد نبوی حرف زدیم. موقع رای گیری آقای هاشمی از بهزاد نبوی چنان دفاعی کرد که همه ما مبهوت ماندیم، چنان مغز نمایندگان را تسخیر کرد که بهزاد نبوی که من خیال میکردم سه رای هم نمیآورد، ۱۸۳ رای آورد.
بعد که آقای هاشمی از آن بالا پایین آمد، رفتم پیش او و گفتم این طور که میگویند بهزاد نبوی دو بار در زندان مرتد شده، یکبار مسعود رجوی مسلمانش کرده و یک بار شهید رجایی. بیچاره شهید لاجوردی از بابت این ماجراها دارد نابود میشود، کشمیری را این آقا معرفی کرد، این آقا باید زیر سوال و پرسش برود. آقای هاشمی در پاسخ به من گفت، این مملکت را بهزاد نبوی و میرحسین موسوی میتوانند نگه دارند نه عسگراولادی و بازاریها. من به موتلفهایها هم گفتم که آقای هاشمی هنوز هم به شما هیچ عقیدهای ندارند آن زمان عقیدهاش اینگونه بود؛ حالا که دیگر هیچ! این حمایتها وجود داشت که اجازه نمیداد افرادی مانند بهزاد نبوی محاکمه شوند؛ همان طور که امروز هم اجازه نمیدهند.
* اگر یک آقا به خواستگاری دختر ما بیاید مته به خشخاش میگذاریم، ولی چرا یک فردی که میخواهد تا ریاستجمهوری برود، زیر سوال نمیبرند و ریشهیابی نمیکنند. معلوم است که ما این نظام را به اندازه دخترمان دوست نداریم، این نظام را به اندازه پسرمان هم دوست نداریم ما در عمل بد عمل کردیم و در آن دنیا گرفتار خواهیم شد.
نظر شما :