دعایی: حضور یک روحانی در مطبوعات را نمیپذیرفتند
به گزارش خبرگزاری مهر، همایش «شمس و جلال؛ روشنفکرانی متفاوت» عصر روز دوشنبه ۲۵ آذر با حضور جمعی از پژوهشگران کشور در محل موسسه مطالعاتی تاریخ معاصر ایران برگزار شد.
سومین سخنران این مراسم ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین دانشور بود که در سخنان کوتاه خود به روایت آشنایی آلاحمد و دانشور پرداخت و گفت: یادم هست خواهر بزرگ ما عروسی کرده بود و رفته بود به اصفهان. من و خواهر و چند نفر از فامیل هم برای تبریک سال نو به اصفهان رفتیم. بعد از دو روز به خاطر اینکه مزاحمت ایجاد نشود از شوهر خواهرم خواستم برای ما بلیتی بگیرد که به تهران بازگردیم. او هم رفت و به صورت اتفاقی ۶ بلیت پیدا کرد که گویا برای مهندسان ساختمانی بوده که با آلاحمد برای دیدن تخت جمشید به شیراز رفتند و پس از بازدید قصد کرده بودند در شیراز بمانند.
دانشور ادامه داد: فردا صبح با آن اتوبوس راهی تهران شدیم؛ اتوبوسی که جلال هم در آن بود. گویا او قبل از این با خواهرم از راه نوشتن آشنا بود و وقتی متوجه حضور او در آن ماشین میشود، تا تهران با وی به گفتوگو پرداخت. پس از آنکه به تهران رسیدیم تا ۹ روز هر صبح آلاحمد به در منزل ما میآمد و با سیمین بیرون میرفت و پس از آن ۹ روز بود که این دو اعلام کردند قصد ازدواج با هم را دارند.
حجتالاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، سرپرست موسسه اطلاعات نیز سخنران دیگر این مراسم بود که در این مراسم با اشاره به اینکه نخستین آشناییاش با آلاحمد با خواندن کتاب «سه تار» و «نون والقلم» بوده است، گفت: جلال دیداری هم با حضرت امام(ره) داشت و در آن دیدار دیده بود که امام هم غربزدگی را میخواند و بعد از اینکه اظهار داشته بود که شما هم این پرت و پلاها را میخوانید؟ امام به او پاسخ داده بود که از خواندن این کتاب لذت برده است. جلال هم به امام گفته بود، نهضت شما مبارک است و آمدن روحانیون به صحنه مبارزه را به فال نیک گرفته و خواستار این شده بوده که در صورت مصلحت پیام علما و مراجع را پیش از انتشار و برای بهتر خوانده شدن ویرایش کند. من به واسطه شنیدم که وقتی آن جلسه تمام شد، آلاحمد به شمس گفته بود: این شخص (محمدرضا شاه) چنین شاخی را میخواهد.
دعایی ادامه داد: در سال ۱۳۵۹ قرار شد من مسئول موسسه اطلاعات شوم. ابتدا قرار بود من با حکم بنیصدر به آن موسسه بروم. دلیلش هم این بود که حکم امام به آقای یزدی برای حضورش در موسسه کیهان موجب اعتراض بنیصدر شده بود و مرحوم احمد آقا میخواست با صدور این حکم توسط بنیصدر برای من، به نوعی توازن قوا انجام شود و اختلافی به بار نیاید. من به احمد آقا گفتم: بدون حکم امام به موسسه نمیروم. در نهایت نیز با حکم هر دو به موسسه رفتم. یادم هست در آن روزها جامعه روشنفکری حضور یک روحانی را در فضای مطبوعات نمیپذیرفت و همین موضوع بود که وقتی یک روز شمس آلاحمد به دیدار من آمد که انتصابم را تبریک بگوید، به ذهنم رسید که بهترین موقعیت است که او را برای سردبیری انتخاب کنم تا به نوعی این ذهنیتها کمرنگ شود. البته او شرایط خاصی داشت. مثلاً میگفت: من مریض هستم و باید محل کارم تختی داشته باشد تا هر چند ساعت یک بار روی آن استراحت کنم که همه را برایش فراهم کردیم. احمد آقا هم از این موضوع استقبال کرد و حتی ملاقاتی میان شمس و امام ترتیب داد که شمس در آن خطاب به امام اظهار داشته بود، بیان شما بیانی واقعگراست که جامعه به آن نیاز دارد.
وی افزود: شمس در کنار نیروهایی به فعالیت پرداخت که از نهاد دیگری به روزنامه آورده شدند. من در آن ایام به دلیل آنکه آشنایی با فضای فرهنگی ایران نداشتم، خدمت شهید بهشتی رفتم. او هم مرا به کسی معرفی کرد که تجربه زیادی در کار روزنامه داشت و قرار شد به کمک او نیروهایی را برای روزنامه تعیین کنم. آن فرد، میرحسین موسوی سردبیر وقت روزنامه جمهوری اسلامی بود.
سرپرست موسسه اطلاعات افزود: اولین توصیه موسوی به من این بود که نزدیکترین محل به تحریریه را برای دفتر خودم انتخاب کنم و بعد از آن هم تیمی ۱۰ تا ۱۵ نفره را به من معرفی کرد که در روزنامه مشغول به کار شدند و با شمس آلاحمد همخوانی نداشتند. باید اینجا بگویم که شمس رفتهرفته خود را به دفتر بنیصدر نزدیک کرد و حتی قرار مصاحبهای با او گذاشت و روزنامهنگاری به نام تاراجی را برای مصاحبه با او به تهران آورد. در نهایت هم که اختلافاتمان زیاد شد، اعلام کرد احتیاج بیشتری به استراحت دارد و از روزنامه رفت. بعدها دیدم در روزنامه «میزان» که متعلق به نهضت آزادی بود، مقالهای نوشت که از این پس محسناتی را که در روزنامه اطلاعات میبینید، پای من ننویسید.
دعایی ادامه داد: بعد از ماجرای بنیصدر، من و احمد آقا سعی کردیم نگذاریم آقای شمس آلاحمد آسیب ببیند و به همین خاطر، مقدمات سفری پژوهشی برای وی به کوبا را فراهم کردیم. او به عنوان نماینده روزنامه اطلاعات به همراه سید حسین موسویان، سردبیر وقت روزنامه تهران تایمز به دعوت سفارت کوبا برای شرکت در سمیناری آماده سفر شد. خودم او را به فرودگاه بردم و در گیت آخر که چمدانش را گشتند، پاکتی که در آن ارز مورد نیاز او بود را در آن چمدان گذاشتم. خاطرم هست مامور گمرک نیز آن را دید، اما به روی خود نیاورد. آنها از تهران به اسپانیا رفتند اما در آن کشور به دلیل کارشکنی ماموران فرودگاه به پرواز هاوانا نرسیده و مجددا به ایران بازگشتند. پس از مدتی برای سفر دوم او را به نیکاراگوئه فرستادیم که سه ماه در آنجا ماند و بعد از آن به آقای خاتمی وزیر ارشاد نامهای نوشت و خواستار تمدید اقامتش شد که ایشان هم موافقت کرد و مبالغی را از طریق سفارت به دست او رساندند.
نظر شما :