ناگفتههای محمد هاشمی از چگونگی ورود خاندان رفسنجانی به مبازرات انقلابی
محمد هاشمی در این گفتوگوی صمیمانه با خبرگزاری ایسنا، با مرور خاطرات انقلاب به نحوه ورود خاندان هاشمی به مبارزات انقلابی اشاره کرد و گفت: آقای هاشمی در سال ۱۳۲۷ و حدوداً در سن ۱۴ سالگی برای تحصیل درس حوزه از رفسنجان به قم آمدند. البته در آن زمان فضای شهر قم سیاسی نبود و در حوزه نیز بیشتر فضای درس خواندن و علمآموزی حاکم بود، اما در سال ۱۳۳۱ با آمدن آقای مصدق و مطرح شدن موضوع ملی شدن نفت فضای کشور آزادتر شد و متاثر از آن، فضای سیاسی در حوزه نیز کم کم رشد پیدا کرد که در این سالها یکی از اساتید آقای هاشمی در قم حاج آقا روحالله یا همان امام خمینی(ره) بود.
در سال ۳۶ با پررنگ شدن مباحث سیاسی در حوزه علمیه قم دو جریان فکری در قم به راه افتاد، اول مکتب اسلام که حول محوریت آیتالله شریعتمداری و بیشتر وابسته به نهضت آزادی بود و دوم مکتب تشیع حول محور امام خمینی(ره) یا همان حاج آقا روحالله بود که پرمحتواتر از مکتب اسلام بود، چون در حالی که مکتب اسلام جوانپسند و سادهتر بود، مکتب تشیع بیشتر به موضوعات تحلیلی و تاریخی میپرداخت و آیتالله هاشمی رفسنجانی در کنار مرحوم دکتر باهنر و جمع دیگری از شاگردان امام از بنیانگذاران مکتب تشیع بودند.
در سال ۳۸ ساواک مکتب تشیع را تعطیل کرد؛ چرا که از نظر محتوایی بسیار قوی کار میکرد و یک سال بعد رژیم قانونی گذراند تا طلاب را که تا آن زمان از معافیت سربازی برخوردار بودند مجبور به گذراندن دوره سربازی کند و اولین طلبهای که از قم به سربازی رفت آیتالله هاشمی بود.
آقای هاشمی برای گذراندن دوره سربازی به پادگان نظامی باغ شاه رفت و در سربازخانه علیه رفتار نامناسب و خلاف شرع با سربازها نطقی کوبنده داشت که همین موضوع باعث شد تنها بعد از دو ماه رئیس پادگان او را به مرخصی بفرستد چون متوجه شدند توانایی کنترل او را ندارند و فرمانده گروهان هم لحظه خروج آقای هاشمی از پادگان به او گفته بود برو و دیگر برنگرد.
در سال ۱۳۴۰ در قم پس از فوت آیتالله بروجردی بر سر تعیین مرجعیت بحثهایی شروع شد و شاه از این تشتت ایجاد شده استفاده کرد و با تلگراف به علمای نجف تسلیت گفت تا مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند. شاه همچنین از این فضا استفاده کرد و طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطرح کرد که در این مصوبه شرط قسم به کتب آسمانی به جای قسم به قرآن مطرح شده بود و نکاتی نیز در مورد آزادی زنان مورد اشاره قرار گرفته بود و در این زمان بود که حاج آقا روحالله وارد صحنه شدند و اعلامیه تندی به مصوبه دولت دادند، بنابراین دولت عقبنشینی کرد و مصوبه لغو شد.
بار دیگر از سوی شاه موضوع اصلاحات ارضی یا همان انقلاب سفید مطرح شد که طرحی آمریکایی بود، بنابراین حاج آقا روحالله برای دومین بار اعلامیهای دادند و شاه توجه نکرد و روز ۵ بهمن به قم آمد و در سخنرانی خود به روحانیت حمله کرد و روحانیون را حیوان نجس و ارتجاع سیاه خواند و همینطور تهدید کرد که چکمههای پدرش را میپوشد و به قم میآید.
فروردین سال بعد در سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) در مسجد فیضیه مراسمی برگزار شد که ساواک به آن مراسم حمله کرد و یک طلبه جوان کشته شد، پس امام تصمیم گرفت ۱۲ فروردین در عاشورای قم که همچون اربعین کربلا به حساب میآمد و جمعیت زیادی در این مراسم هر ساله حضور پیدا میکردند، سخنرانی کنند، پس امام برای اولین بار در این سخنرانی شاه را خطاب قرار دادند و گفتند: اگر اسرائیلی هستی بگو تا بگویم تو را بیرون کنند. امام همچنین خطاب به شاه گفتند که چکمههای پدرت به پای تو گشاد است.
یک شب بعد از سخنرانی امام در روز عاشورا، ساواک و نیروهای نظامی به منزل امام در قم حمله کرده و امام را به تهران بردند و پس از اعلام خادم خانه امام این موضوع از بلندگوهای حرم به اطلاع مردم رسید و مردم به خیابانها ریختند و عده زیادی کشته شدند.
امام بعد از یک سال زندان آزاد شدند و بعد از سخنرانی تندشان در پی مطرح شدن طرح کاپیتولاسیون از سوی رژیم به ترکیه و عراق تبعید شدند.
محمد هاشمی در ادامه گفتوگو، با اشاره به اینکه در آن ایام آیتالله هاشمی از شاگردان امام(ره) و به ایشان بسیار نزدیک بود، گفت: به واسطه این نزدیکی امام گاهی برای ناهار و یا شام به منزل ما میآمدند و در سال ۴۰ که پدرمان به رحمت خدا رفتند، امام برایشان نماز خواندند و به احترامشان کلاس درس خود را تعطیل کردند. پس آقای هاشمی از زمان شاگردی امام خمینی همراه ایشان بود و وارد مبارزات انقلابی شد و در طول مبارزات خود بارها و بارها به زندان افتاد و ایشان در واقع از پایههای نهضت امام و محل رجوع طلاب و دانشگاهیان و بازاریان بود.
وی با اشاره به اینکه پدر ما یک تئوری داشتند مبنی بر اینکه اگر فرزندانش در دوره بلوغ در محیط مذهبی حضور داشته باشند، از انحراف دور خواهند ماند، گفت: پدرم به این خاطر فرزندان خود را در سن ۱۴ و ۱۵ سالگی به حوزه میفرستادند، بنابراین من و برادرهایم از جمله آقای هاشمی، محمود، احمد و من همگی در سن پانزده سالگی به حوزه آمدیم و سال ورود من به حوزه ۱۳۳۶ و همزمان با اوجگیری مکتب تشیع بود که من نیز جذب آن شدم و از همین طریق به مبارزات انقلابی و نهضت امام پیوستم.
مسئول دفتر آیتالله هاشمی رفسنجانی در بخش دیگری از مصاحبه خود در رابطه با نحوه حمایت مالی خانواده هاشمی از انقلاب توضیح داد: وضع مالی خانواده ما بد نبود و دستمان به دهانمان میرسید، پس از همان زمانی که آقای هاشمی وارد مبارزات انقلابی شد، به مبارزین انقلابی و همچنین خانوادههای سیاسی که سرپرست خانوارشان در زندان به سر میبرد کمک میکرد و در این مسیر از آقای سید ابوالفضل تولیت که در آن زمان تولیت آستان قدس را بر عهده داشتند، نیز کمک میگرفت. البته برادر بزرگترمان قاسم (پدر علی هاشمی) هم کارش همین بود و از قم به تهران میآمد تا خانوادههای زندانیان سیاسی را برای کمک شناسایی کند که در نهایت در یک تصادف ساختگی کشته شد.
محمد هاشمی در ادامه به روایت ورود امام به پاریس پرداخت و توضیح داد: وقتی امام را از عراق بیرون کردند و خواستند به کویت بروند، اما برایشان ویزا صادر نشد حسین آقا پسر مرحوم حاج آقا مصطفی یعنی نوه امام از بصره با من که در آن زمان برای تحصیل به آمریکا رفته بودم، تماس گرفتند و دو روز بعد از آن امام وارد پاریس شدند و من هم ساکم را جمع کردم و خدمت امام رسیدم. بنابراین از ۱۱۷ روزی که امام در پاریس بود ۱۱۴ روزش را در خدمت ایشان بودم.
وی با اشاره به اینکه محل اقامت امام نوفللوشاتو در ۳۰ کیلومتری پاریس بود، گفت: در تمام روزهایی که امام در پاریس بودند و من در خدمت ایشان بودم هر جور کاری انجام میدادم. از رانندگی، ترجمه، آشپزی تا پیاده کردن نوار و نوشتن اعلامیهها، ارتباط با خبرنگاران، انجام تماسهای تلفنی، خرید منزل امام، صحبت با مهمانان خارجی و خبرنگاران و ترجمه صحبتهای امام و... چون در این مدت تعداد افرادی که در خدمت امام بودیم بسیار کم بود و تعدادمان بیشتر از ۱۵ نفر نمیشد.
مسئول دفتر آیتالله هاشمی رفسنجانی در ادامه با اشاره به اینکه خانه امام در پاریس بسیار کوچک بود، افزود: خانه امام در پاریس در باغی با زمینی کمتر از ۱۴۰۰ متر مکعب قرار داشت که یک ساختمان کوچک و زیرزمینی نمور داشت و بالای آن دو اتاق و یک آشپزخانه و یک تراس کوچک وجود داشت که امام و همه همراهانش آنجا بودند، بنابراین خانه کوچک دیگری را که در همان کوچه بود اجاره کردیم و امام با خانوادهاش به آنجا رفت اما دیدارها در همین باغ نزدیک درخت سیب در زیر یک چادر انجام میشد و نماز جماعت و سخنرانیهای امام هم در همان چادر برگزار میشد و در طول هفته نیز غذایمان به دلیل کمبود امکانات آبگوشت، عدسی و یا تخممرغ پخته بود. به یاد میآورم هفتهای سه بار تخممرغ پخته میخوردیم و این موضوع باعث شد یکی از خبرنگاران خارجی از من بپرسد آیا خوردن تخممرغ پخته در دین اسلام حکمی دارد که هفتهای چند بار آن به عنوان وعده غذایی مصرف میکنید.
وی ادامه داد: بعد از ۱۱۷ روز از حضور امام در پاریس، ایشان تصمیم گرفتند به ایران برگردند، اما یک شب نمایندگانی از طرف آقای کارتر و رئیسجمهور فرانسه خدمت امام رسیدند، نماینده آمریکا تلویحاً امام را تهدید کرد که در مسائل ایران دخالت نکنید، اما امام در پاسخ به او گفت: «من هنوز به ملت ایران نگفتم با آمریکا چه رفتاری داشته باشند، اما اگر لازم باشد، میگویم.»
یادم میآید که در آن جلسه نماینده فرانسه از در دیگری وارد شد و گفت: الان به ایران نروید چون برایتان خطر دارد و اگر اینجا جایتان خوب نیست ما کاخ ورسای یکی از کاخهای قدیمی فرانسه را در اختیارتان قرار خواهیم داد. بعد از پایان این ملاقات یک ساعت و نیمه وقتی این دو نفر از حضور امام رفتند، امام ما را خواستند و گفتند اعلام کنید به ایران برمیگردند.
در آن زمان دو طرف داخل و خارج ایران شرایط را برای بازگشت امام مناسب نمیدانستند، اما امام به این کار اصرار داشتند و این خبر ساعت ۱۲ از رادیو فرانسه منتشر شد. بختیار با شنیدن این خبر خواست امام را ببیند، اما امام با قبول این شرط که بختیار استعفا دهد، حاضر به پذیرش او شد و او هم شرط را نپذیرفت، بنابراین بختیار گفت فرودگاه را به روی امام خواهیم بست و جلوی هواپیمای ایرانایر که قرار بود امام با آن به ایران بازگردد را گرفت، بنابراین یک هواپیمای ۷۴۷ ایرفرانس اجاره کردیم و برای این پرواز اسامی ۴۵۰ نفر متشکل از ۱۵۰ خبرنگار و ۳۰۰ نفر به عنوان همراهان امام مشخص شد. مدیر ایرفرانس روز سهشنبه گفت: تنها ۱۵۰ مسافر میگیریم، بنابراین مجبور شدیم تعداد خبرنگاران را نصف کنیم و هشتاد نفر را به عنوان همراه در هواپیما جای دهیم و بقیه افراد با هواپیمای دیگری چند روز بعد به ایران بازگشتند.
ساعت یک بعد از نصف شب به وقت پاریس از فرودگاه به طرف تهران حرکت کردیم و ۹ صبح وارد مرز تبریز شدیم در این لحظه خلبان اعلام کرد که همه در جای خود بنشینند و رفتار او وحشتی در هواپیما ایجاد کرد. بنابراین امام را به طبقه دوم هواپیما بردیم و خلبان نیم ساعت روی آسمان تهران دور زد که کارش برای همه سؤالبرانگیز بود، تا اینکه هواپیما به زمین نشست، اما بعد از توقف کوتاه دوباره حرکت کرد که این موضوع وحشت مسافران را بیشتر کرد چون شرایط خاص و فضای نظامی شدیدی بر فرودگاه حاکم بود، اما خلبان هواپیما را صد متر به جلوتر برد و پارک کرد و پله را آوردند، اول حاج احمد آقا از هواپیما پیاده شدند و بعد آقایان مطهری، صباغیان و پسندیده به داخل هواپیما آمدند و امام را پایین آوردند و همان عکس ماندگار که در ذهن همه به جای مانده است، گرفته شد.
به این ترتیب بود که در روز ۱۲ بهمن امام وارد تهران شد و من هم به همراه مسافرین دیگر از هواپیما خارج شدم و ما را به طبقه دوم فرودگاه مهرآباد بردند، البته به خاطر تسلطم به زبان انگلیسی مسئولیت انضباط با خبرنگاران خارجی را داشتم، اما به محض اینکه اخویام آقایان هاشمی، باهنر، خامنهای، بهشتی و موسوی اردبیلی را دیدم به آنها پیوستم و با آنها راهی شدیمو ناهار روز ۱۲ بهمن هم میهمان منزل آیتالله موسوی اردبیلی بودیم، امام هم بعد از ورود به ایران تا ۲۲ بهمن یعنی روز پیروزی انقلاب اسلامی در مدرسه علوی ساکن شدند و هر روزه جمعیت زیادی برای ملاقات ایشان به این مدرسه میرفتند.
محمد هاشمی در بخش دیگری از مصاحبه خود به ماجرای ازدواجش که همزمان با نخستین روزهای پیروزی انقلاب بود اشاره کرد و گفت: بعد از پیروزی انقلاب به دیدار مادرم در روستایمان رفتم و او گفت باید ازدواج کنی، دختر خوبی برایت در نظر گرفتهام. پس برای خواستگاری به کرمان رفتیم، اما به خاطر مشغله زیاد به تهران آمدم و پس از آن برای تعیین تکلیف خانه و دانشگاه هم در آمریکا برای مدت یک و نیم ماه به آمریکا رفتم، اما پس از بازگشت به ایران در روز ۱۸ تیر ۵۸ خطبه عقدمان توسط امام جاری شد و حاج خانم مهریهاش را که مطابق مهر السنت ۵۰۰ درهم نقره یا همان سه هزار و ۵۰۰ تومان بود را بعد از عقدمان وقتی به حرم حضرت معصومه رفتیم بخشید و بدون هیچ مراسم و جشنی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
نظر شما :