نگاهی کوتاه به نظریههای شکلدهنده کنش چریکهای فدایی خلق- پیمان وهابزاده
گروه جزنی و ظریفی تجربههای حزب توده و کودتای ۲۸ مرداد و سالهای فعالیت جبهه ملی دوم را در انبان داشتند، حال آنکه گروه احمدزاده و پویان و مفتاحی از بستر دورهی فضای نیمهباز سیاسی ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ و دمکراتهای اسلامی برخاسته و سپس به مارکسیسم رسیده بودند.
اگر ویژگی کمهمتای این شرایط نبود، دو گروه شکلدهنده فداییان احتمالاً متحد نمیشدند و جنبش چریکی شهری در ایران چه بسا شکل دیگرگونهای به خود میگرفت. که این، البته بحث دیگری است. مهم آن است که این ریشه دوگانه، به تفسیر من، از چریکهای فدایی گروهی ساخت که به گروههای دیگر چپ در ایران مانند نبود، زیرا این آغاز دوگانه ناگزیر در سالهای بعد به چریکها تنوعی درونی بخشید، و از چریکهای فدایی گروهی ساخت که هر چند نمود بیرونی آن به سبب کنش مسلحانه یکدست بود، اما در درون، جایگاه بحثها و نظرهای چندگانه و چهبسا واگرا بود.
باری، در هنگام پدیداری در فضای سیاسی ایران در فروردین ۱۳۵۰، چریکهای فدایی خلق گروهی بود که به گونهای تمامعیار نقش اندیشه مسعود احمدزاده و حساسیتها و دغدغههای نسل او را بر خود داشت. اندیشههای بیژن جزنی برای افراد این گروه، از چند استثناء و از آن جمله حمید اشرف که بگذریم، بیگانه بود. به دیگر سخن، هر چند جزنی به گواه نوشتههای دوران زندان او و نیز خاطرات رفقای همبندش، خود را پدر معنوی و نظری جنبش فدایی میدانست، امّا این نظریه "مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک" احمدزاده بود که فدابیان را تعریف میکرد. اگر احمدزاده مدت بیشتری در سازمان مانده بود، شاید آینده چریکهای فدایی به سویی دیگر میرفت.
به سبب رویدادهای پیشبینینشده، تاریخ پُر است از این راههای نرفته، که از تاریخ ساحت ممکنهای فراموش شده را میسازند. از آغاز دستگیری های گسترده کادرها و هواداران فدایی در سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۵۲، زندان، که اکنون جایگاه بحث در مورد جنبش نوآغاز شده بود، شاهد بحثهای داغی بود میان هواداران پُرشمار نظریه احمدزاده و زندانیان کمشمار پیرامون جزنی.
هنگامی که دو سال پس از آغاز مبارزه مسلحانه، غریو مسلسل فداییان از خودگذشته همچنان نتوانست بر آهن سرد تودهها اثر کند و تز "فنر فشرده" در گرانجانی و پافشاری شرایط موجود از رونق افتاد، خوشبینی چیره بر کوششگران فدایی کمکم پس رفت و نظریه جزنی، به سبب رابطه مداوم وی با اشرف از طریق زندانیان آزاده شده به چرخشی آهسته امّا مطمئن در سیاستها و در ماهیت سازمان فدایی انجامید.
این مشاهدههای عمومی و زمینهای راه را برای نگاه تطبیقی زیر به دو نظریهپرداز محوری چریکهای فدایی خلق، مسعود احمدزاده و بیژن جزنی، فراهم میآورد. خواننده هوشیار آگاه است که آنچه در زیر میآید به سبب کمبود فضا و پخش اینترنتی این نوشتار ناگزیر کوتاه است و فشرده، و از این رو نمیتواند زیر و زبَرهای کارهای این دو نظریهپرداز را بازتاب دهد.
مسعود احمدزاده: مبارزه مسلحانه روشنفکران انقلابی
روشن است که نام احمدزاده با کتاب "مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک" پیوند خورده است. تحت تأثیر مارکسیستهای انقلابی امریکای لاتین، از چه گوارا گرفته تا کارلوس ماریگلای برزیلی و توپاماروهای اوروگوئه، احمدزاده بر شباهتهای شرایط سرمایهداری وابسته و دیکتاتوری میان ایران و کشورهای امریکای لاتین تأکید میکند، و از این رو، راه مبارزه را نیز برای این جوامع مشترک میبیند.
با این حال، کتابی که بیشترین تأثیر را بر احمدزاده گذاشت، بازتابهای رژیس دبره در مورد انقلاب کوبا در کتاب "انقلاب در انقلاب؟" بود. نکته اساسی این کتاب آن است که برای آغاز مبارزه انقلابی وجود پیشاندر حزب کمونیست بایسته نیست.
از این رو، انقلاب کوبا تز لنینی حزب را دور زد. در ایران نیز نسل تازه روشنفکران انقلابی بر اساس این آموزهها بر آن شدند تا جنبش را بدون حضور حزب سامان دهند. اگر دبره به صورت مفهومی پیشتاز انقلابی را از کالبد لنینی حزب جدا کرد، احمدزاده و همفکرانش به گونهای عملی و از راه کنش چریکی این پیشتاز انقلابی را در ایران ممکن کردند.
به دیگر سخن، کنش انقلابی امریکای لاتین که متضمن برجسته کردن نقش روشنفکران انقلابی بود، جواز نظری کنشگران ایرانی برای پرداختن به مبارزهء مسلحانه شد. روح شورشی و عملگرای این نسل خسته از توجیهات ایدئولوژیک بود.
از این رو، به گفته احمدزاده:"دیگر وقت آن گذشته که ما با وابستگی لفظی به انقلاب و مارکسیسم ـ لنینیسم، انقلابیون را بشناسیم... سیاست انقلابی اگر بناست که رها نشود باید از سیاست محض رها شود" (14-113).
از آنجا که به سبب نبود شرایط دمکراتیک برای سازماندهی گروههای اجتماعی راهی جز سازماندهی زیرزمینی (یا سیاسی ـ نظامی) نمیماند، در نتیجه شکلدادن پیشرو انقلابی بر شانههای روشنفکران انقلابی میافتد. تز احمدزاده و امید وی آن بود که با راه اندازی این پیشرو مردم بدان خواهند پیوست.
به یاد آوریم که برای امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده عدم حضور جنبش اعتراضی (از چند مورد مانند تظاهرات علیه گران شدن بلیطهای شرکت واحد در تهران که بگذریم) به معنای عدم وجود جنبش نبود، بل نشانگر سرکوب پلیسی بود. باری، پیوند دو جنبش، یکی آشکار و دیگری پنهان، اساس رویکرد احمدزاده و تئوری معروف وی است: "در شرایط کنونی هر مبارزه سیاسی به ناچار باید بر اساس مبارزه مسلحانه سازمان یابد و تنها موتور کوچک مسلح است که میتواند موتور بزرگ تودهها را به حرکت درآورد." (۱۳۳)
شکلگیری پیشرو و موفقیت آن در گرو رابطه گرفتن با مردم است. از یاد نبریم که آماج مبارزه مسلحانه بسیج تمام خلق است و نه تنها کارگران (۱۶۱). در کتاب "مبارزهء مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک" برنامهای برای سازماندهی مردم وجود ندارد و آماج بحثهای کتاب رسیدن به گرهگاه تاریخی انطباق مبارزه مسلحانه روشنفکران و شورشهای خودانگیخته مردم است.
روشن است که آنچه این تئوری فرض میگیرد آن است که شرایط نارضایتی عمومی در جامعه ایران وجود دارد و رکود سیاسی در جامعه نشانگر آن است، که این تز امیرپرویز پویان در "مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" بود.
روشن است که این پیشفرض که جنبش چریکی در آتش زیر خاکستر تودهها خواهد دمید، جای تردید بسیار دارد و رخدادهای دهه ۱۳۵۰ نشان دادند که جنبش مردمی به جای پیوستن به چریکها به پیروی از روحانیت پرداخت (که این، بحث دیگری است).
به هر رو، اندیشههای احمدزاده راهنمای چریکهای فدایی خلق در سه سال نخستین آنها بود هر چند احمدزاده خود زنده نماند تا بیشتر به دشواریهای پیش رو بیندیشد. ناگفته نماند که پیش از مرگ زودرسش احمدزاده در برخی از جنبههای این نظریه بازبینی کرده بود، که متأسفانه اثری از این نوشتهها نمانده است. [۱]
کوتاه سخن، احمدزاده رکود سیاسی را برآمد سرکوب پلیسی میدید و از آن آماده بودن شرایط عینی انقلاب را نتیجه میگرفت و پس طبیعی است که از این دیدگاه، پس از آغاز مبارزه مسلحانه، پیروزی چپ انقلابی نزدیک خواهد بود.
بیژن جزنی: محدودیتهای مبارزه مسلحانه و دشواری «پای دوم»
جزنی، همانند احمدزاده، امیدوار است که زمانی جنبش چریکی به جنبش تودهای بدل شود. وی در "رابطه جنبش انقلابی مسلحانه با خلق" (در "پنج رساله") مینویسد:"آنچه بر آهن سرد تودهها، در دوره خمودی مؤثر میافتد، آتش سوزان پیشاهنگ است" (۲۵).
با این حال، در زمینه اندیشیدن رابطه میان جنبش چریکی روشنفکران و جنبش مردمی جزنی بس محتاط است. وی در "طرح جامعهشناسی ــ بخش اقتصادی" به بیاثر شدن و تضعیف بورژوازی ملی اشاره میکند. (۱۱)
مهمتر از آن، جزنی در "جمعبندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران" اشاره میکند که انقلاب سفید و توسعه اقتصادی ایران به رشد سطح زندگی کارگران و طبقه متوسط منجر شده و دستکم در دهه ۱۳۴۰ روحیه نارضایتی را در میان بسیاری از گروههای اجتماعی کاهش داده است و این جایگاه جنبش آزادیبخش ملی را در کشور تضعیف کرده است. (۸۷) پس عدم حضور جنبش اعتراضی مردمی برای وی نشانگر عدم وجود چنین جنبشی است. از نگاه وی، شرایط نارضایتی عمومی در ایران در بهترین حالت در روند شکلگیری هستند و شکلگیری جنبش نارضایتی وابسته به کاهش رشد توسعه اقتصادی، یا به دیگر سخن بحران توسعهیافتگی، در ایران است.از همین روست که جزنی در "پنج رساله" به روشنی میگوید که جنبش مسلحانه راهی برای سرنگونی حکومت (مانند انقلاب کوبا) نیست (۲۱)، بل روشی برای ایجاد جنبش گسترده اعتراضی مردمی است. معنای این گفته آن است که مبارزه مسلحانه نقش تاکتیکی دارد، برعکس نظر احمدزاده.
در اینجا فرصت پرداختن به "پارادایم وابستگی" جزنی را، که در قلب تئوری وی است، نداریم. از آنجا که از دیدگاه وی نبرد با دیکتاتوری مقدم بر نبرد با امپریالیسم است، با وجود آنکه دیکتاتوری اعمال اراده طبقه بورژوازی وابسته است (و این نکته زمانی از بخشهای جنجالی تئوری وی بود)، تئوری جزنی، به خوانش و تفسیر امروزین من، نظریه ایجاد جنبش مردمی برای گشودگی سیاسی است و از این رو، باز هم به تفسیر من، در نوشتههای وی نظریه جبهه دمکراتیک نهفته است.
میدانیم که جزنی علاوه بر تحصیلات خود در علوم اجتماعی، که نظریه وی را متدیک میکند، از این موهبت برخوردار است که چهار سال پس از سیاهکل زنده بماند تا زیر و زبَرهای جنبش چریکی را از دور مورد تحلیل قرار دهد. از این رو، در کتاب "چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود" جزنی برای جنبش مسلحانه سه مرحله قائل میشود: در مرحله نخست جنبش مسلحانه تثبیت میشود و قادر است خود را به رژیم تحمیل کند. در مرحله دوم، جنبش این توان را مییابد که از حمایت معنوی و مادی و پشتیبانی مردم برخوردار شود. در مرحله سوم، مبارزه مسلحانه «تودهای» میشود. (۱۶)
وی تردیدی ندارد که در مرحله اول و دوم مردم به پیشاهنگ نخواهند پیوست. (۳۷-۳۶)مبارزه مسلحانه جنگ انقلابی خلق نیست.(۶۸) چنان که وی در "جمعبندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران" مینویسد، روشن است که در این دو مرحله چریکها تنها از سوی کسانی حمایت خواهند شد که از پیش با رژیم مخالف بودهاند.(۱۵۷) در "چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود" جزنی میگوید که آزمایش واقعی چریکها در جای دیگری است:"غلبه بر تردیدها، سوءظنها و بیاعتقادی تودهها بار سنگینی است که بر دوش جنبش مسلحانه گذاشته شده است."(۱۱)
پس از دیدگاه جزنی، ایجاد جناح سیاسی یا "پای دوم" یا همانا شبکههای سازماندهی سیاسی گروههای اجتماعی و بالاتر از همه کارگران برای برپایی جنبش مردمی ضروری بود، همانگونه که در "نبرد با دیکتاتوری شاه" آمده است. (۴۲-۴۱)
بر اساس رهنمودهای وی و پس از پیوستن بهروز ارمغانی ــ که در زندان توسط جزنی برای فداییان عضوگیری شده بود ــ به مرکزیت چریکها و به همت حمید اشرف گامهایی برای ایجاد این شبکهها برداشته شد. برای نخستین بار پایگاههای فدایی به وجود آمدند که به بخش دمکراتیک تعلق داشتند و اعضای آنها مسلح نبودند و مانند افراد عادی در کارخانه و اداره کار میکردند.البته آنچه جزنی ندید، آن بود که تبدیل یک سازمان مسلح مخفی به شبکهای دمکراتیک کاری دشوارتر از آنچه بود که او میپنداشت.
به هر رو، پس از مرگ رهبری فداییان در تیر ۱۳۵۵ تمام این نقشهها بر هم خورد و بسیاری از کادرهای علنی سازمان به سر کار و زندگی خود بازگشتند. با اینکه فداییان از سال ۱۳۵۳ از نظریه احمدزاده فاصله گرفته بودند، (هر چند افرادی مانند حمید مؤمنی در مرکزیت همچنان از نظر احمدزاده دفاع میکردند)، تنها در آذرماه ۱۳۵۶ بود که سازمان چریکهای فدایی خلق، نظرات جزنی را نظرات راهنمای سازمان اعلام کرد.
کوتاه سخن آنکه جزنی به سبب آماده نبودن شرایط عینی انقلاب به سرشت تدارکاتی مبارزه مسلحانه تأکید میکرد و آن را "تبلیغ مسلحانه" مینامید و مبارزه چریکی چپ مبارز را آغاز روندی درازمدت برای ایجاد یک جنبش مردمی میانگاشت. به خوانش من، جزنی آنقدر که در پی ساختن جنبش اعتراضی دمکراتیک آینده است، چشم انتظار پیوند مبارزه مسلحانه با جنبش تودهای (به گمان) خفته در زیر رکود ظاهری نیست. جزنی میبیند که رشد گروههای اجتماعی در ایران نیازمند مشارکت سیاسی آنهاست و این در شرایط فروبستگی سیاسی کشور پس از سال ۱۳۴۲ ممکن نیست.
چند اشاره پایانی
در بستر فضای پسااستعماری، انقلابی و جنگ سرد در دهه ۱۹۶۰، آن گاه که به گفته فردریک جیمسون، "دستکم برای مدتی کوتاه هر چیزی ممکن مینمود"، روح انقلابی در فضا موج میزد و روشنفکران ایران نیز بخشی از این خیزش جهانی برای دنیایی بهتر بودند.
روشن است که این نسل عملگرای آزادیخواه باید نظریههای خویش را مینوشت و به همین سبب هم برعکس چپ سنتی ایران مانند حزب توده یا چپ انقلابی مانند سازمان انقلابی که از ادبیات استالینیستی شوروی یا مائوئیستی نسخه برداری میکردند، و نیز برعکس گروههای متعدد فداییان در پس از انقلاب، نظریهپردازان چریکهای فدایی در دوره نخست کنش خود، ناچار به خلق تئوریهای خود با الهام از منابع گوناگون شدند.
و این از ویژگیهای کمهمتای این نسل است، هر چند نمیتوان در این فرصت کوتاه به ویژگیهای این جنبش و تئوریستهای آن پرداخت.
پانویسها:
* بحث فشرده حاضر را در کتاب «اودیسهء چریکی: مدرنیزاسیون، سکولاریسم، دمکراسی و دوران جنبش آزادیبخش ملی فدائیان، ۱۳۵۷-۱۳۴۹» (انتشارات دانشگاه سیراکیوز، ۲۰۱۰؛ به انگلیسی) به گونهای گستردهتر و در رابطه با تئوریهای جنبشهای آزادیبخش ملی ارائه دادهام و خواننده علاقمند را به این کتاب رجوع میدهم. برای اطلاع بیشتر بنگرید به:
http://www.syracuseuniversitypress.syr.edu/spring-۲۰۱۰/guerrilla.html
[۱] در گفتگویی که در تابستان ۲۰۰۱ با خانم مستوره احمدزاده داشتم آگاه شدم که پس از انقلاب ایشان و آقای مهدی سامع پس از سالها در یک جاسازی قدیمی دست نوشتههایی از مسعود را یافتند که در آن احمدزاده پیش از دستگیری خود نظریه تازهای در مورد نقش پیشرو انقلابی و تشکیل حزب ارائه داده بود. به گفته خانم احمدزاده این دست نوشتهها به رهبران وقت فداییان تحویل داده شدند. از سرنوشت این دست نوشتههای بیهمتا بیخبرم.
[۲] در این زمینه بنگرید به گفتگوی مهرنامه (چاپ تهران) با این نویسنده: «تجربه کوبا دست اول به ایران نرسید.» مهرنامه ۶ (آبان ۱۳۸۹). ۱۲۱-۱۱۹.
[۳] روشن است که جزنی در اینجا از مدلی تحلیلی برای جنبشهای اجتماعی استفاده میکند به نام «تئوری محرومیت نسبی» که توسط جیمز دیویز امریکائی (با ترکیب تئوریهای مارکس و الکسی دوتوکویل) که در سالهای ۱۹۶۰ خلق شده بود. تئوری خواهر این نظریه تئوری J-Curve نام دارد که آن هم در تحلیل جزنی دیده میشود. متأسفانه فرصت پرداختن به این نظریهها را ندارم.
* وهاب زاده استاد دپارتمان جامعه شناسی دانشگاه ویکتوریا، کانادا است.
منبع: بی بی سی
نظر شما :