راه ناتمام جزنی؛ مرثیهای برای ارثیه فدائیان
اتابک فتحاللهزاده
تاریخ ایرانی: پس از گذشت ۵۰ سال حالا میتوان به راحتی با دید باز، خط مشی و بنیاد تفکر جنبش چریکی را موشکافانه به نقد کشید که البته در این نوشته من چنین قصدی ندارم اما در یک آنالیز کلی، سه عامل تعیینکننده در پیدایش و تولد سازمان فدائیان خلق ایران نقش برجسته داشت: ۱- کودتای ۲۸ مرداد، ۲- استبداد و اختناق رو به افزایش محمدرضا شاه، ۳- شکست حزب توده ایران در صحنه سیاست.
خارج از علل و زمینههای پیدایش جنبش فدائیان میخواهم اندک اشارهای به فضای حاکم آن روزگار داشته باشم. در آن سالها آنان که در اپوزیسیون حکومت پهلوی بودند همه فکر میکردند که اختناق دیگر به اوج خود رسیده است و اختناقی بدتر از این دیگر قابل تصور نیست. در آن سالها در صف اپوزیسیون کسی غیر این فکر نمیکرد. خواهینخواهی دوام اختناق در دوره شاه، آرام آرام، مردم و اکثریت روشنفکران و اپوزیسیون را به سمت یاس و ناتوانی سوق میداد. هر چه زمان اختناق طولانیتر میشد اپوزیسیون بطور ناخواسته در مقابل سرکوب و اختناق در قبال خواستههای خود کوتاه میآمد و در عمل هیچ راه برونرفتی در مقابل انسداد سیاسی نمیدید.
با وجود چنین فضای سنگینی، اندک روشنفکران و انقلابیون سرکشی بودند که به لحاظ احساسی و شور و حرارت جوانی به هیچ وجه قادر نبودند خود را با شرایط اختناق و خودسریهای شاه تطبیق دهند. تمام هم و غم و واکنش آنان در وهله اول این بود که برای رهایی از اختناق با توسل به شیوه مبارزه مسلحانه و رادیکال و با شکستن بنبست سیاسی راهی برای جنبش آزادیخواهانه باز کنند. در واقع مبارزه مسلحانه در وهله اول واکنشی سیاسی در قبال استبداد شاهنشاهی بود.
بدنه اصلی تشکیلدهندگان سازمان فدائیان متعلق به نسل جوان و دانشجویان بود. پدر و مادر و یا بسیاری از اقوام و آشنایان این نسل سرکش، گرایش به نهصت ملی و یا به حزب توده ایران داشتند. آنان در دوران حساس جوانی و نوجوانی به عینه شاهد تحقیر ملت و عزیزان خود بودند. وقتی یکی از فدائیان با اسلحه دستگیر میشود، مبصر رئیس شهربانی کل کشور به پدر این فدایی دستگیر شده (یکی از افراد شناخته شده جبهه ملی) به طعنه میگوید: «این شما هستید که اسلحه به دست پسرت دادی.» پدرش جواب میدهد: «نه خیر، چنین نیست من هم موافق اسلحه به دست گرفتن نیستم اما مسبب اسلحه به دست گرفتن پسرم شما هستید نه من. چون پسرم دید که پدر و دوستانش با همراهی رای مردم نتوانستند در چهارچوب قانونی به خواستههایشان برسند. پسرم به عینه میدید شما بر سر پدرش زدید، بازداشت و تحقیرش کردید.»
درست است که جنبش سیاهکل محکوم به شکست بود و از طرف دیگر مبارزه مسلحانه فدائیان و مجاهدین باعث افزایش فضای سرکوب در جامعه بخصوص در زندانها شد اما در به چالش کشیدن حکومت شاه و شکستن فضای بسته آن دوره اثرگذار و برای به دست آوردن آزادی امیدآفرین و برای جوانان الهامبخش بود. حتی کسانی که به درستی مخالف مبارزه مسلحانه بودند آنان نیز به لحاظ عاطفی با فدائیان احساس همدردی میکردند.
برای بخشی از افکار عمومی این سؤال پیش میآمد، آخر این چه معمایی است که این جوانان تحصیلکرده با فداکاری و گذشت از زندگی و آینده خوبی که میتوانستند برای خود داشته باشند، پذیرای مرگ و یا شکنجه و زندان میشوند.
حالا میتوان نقدهای بسیار جدی و عمیق به بنیاد تفکر و شیوه مبارزه فدائیان کرد اما هر تحلیل و قضاوت تاریخی در مورد فدائیان نباید بدون در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی آنان باشد. به باور من در آن فضای بینالمللی، استبداد دوامدار شاه باعث آن شد که مبارزه سیاسی و آزادیخواهانه نسل جوان نسبت به نسلهای قبلی به سمت رادیکالیسم و قهقرا سوق داده شود. شاید تنها دستاورد اولیه و باارزش جنبش فدایی از زبان بیژن جزنی بیان شده بود که متاسفانه پس از انقلاب به سبب کممایهگی سیاسی، نه تنها تحول نیافت بلکه با شیفتگی مفت و مجانی در اختیار حزب توده و شوروی قرار گرفت.
چکیده حرف بیژن جزنی این بود، گرچه کشور شوروی دوست ماست اما این کشور در وهله اول به فکر منافع خود میباشد، ما باید مستقل و متکی به خود باشیم. خب این حرف حلال تمام مشکلات نبود چون شادروان بیژن جزنی هم مانند همه چپها در حوزه نظری دچار گیر اساسی بود اما شروع خوبی در خط مشی سیاسی بود.
با تیرباران شدن بیژن جزنی و ضیاء ظریفی در پشت تپه زندان اوین و با کشته شدن پی در پی رهبران سازمان متاسفانه دستاورد تجربی بیژن جزنی دوام و قوام نیافت البته در یک مبارزه مسلحانه تمامعیار جایی برای شکوفایی هستههای فکری درست نمیماند. دلیل آن آشکار است چون حکم اصلی در مبارزه مسلحانه و نابرابر فقط مسالهٔ مرگ و زندگی بود و بس. با این شرح و حال و ساختار فکری امکان نداشت که سازمان فدائی تولیدگر فکر و اندیشه باشد و یا در بازنگری خود قدمهای جدی به جلو بردارد. بیسبب نبود سازمان طی این پنجاه سال همانند آئینه شکسته سی تکه بشود.
با در نظر گرفتن این روال مبارزه، عاقبت کار در آستانه انقلاب بهمن به جایی رسید که تنها با به جان بردن چند عضو بطور معجزهآسا که فرصت خاراندن سرشان را هم نداشتند بدون داشتن تجربه و سواد سیاسی رهبری سازمان را به دست گرفتند.
باری هر چه بود و نبود، تنها ارثیهٔ معنوی و گوهر گرانبهای فدائیان، استقلال و قائم به ذات بودن آن در قبال شوروی بود که با گوشت و خون ساخته شده بود که متاسفانه پس از انقلاب ارزش این ارثیهٔ معنوی توسط گردانندگان سازمان دانسته نشد.
با گذشت پنجاه سال از واقعه سیاهکل، با تمام اشتباهات و نادرستیها، من به تمامی فدائیانی که برای درهم شکستن فضای استبداد و کسب آزادی (نمیگویم دموکراسی) جان خود را فدا کردند، همچنان احترام میگذارم و فکر میکنم احترام واقعی به این عزیزان از دست رفته زمانی بیشتر خواهد شد که با نقد سازنده (نقد، نه دشمنی) برای ایران امروز و فردا، جنبش دموکراسیخواهی را ارتقا دهیم و افزون بر این از کسانی که از جان این عزیزان میخواهند برای خود امامزاده درست کنند، دوری کنیم.
نظر شما :