گفتوگوی تاریخ ایرانی با رئیس وقت پاسگاه سیاهکل: مردم محلی از چریکها حمایت نکردند
مجید یوسفی
اما کمتر از سوی ساکنان آن شهر، شاهدان بیطرف و نیز از سوی باقیماندگان دستگاه دولتی آن منطقه روایت یا حکایتی شنیده شد. ناظرانی که چندان سهمی از سوی موافقان مقابله با چریکها یا مخالفان نظام پهلوی نبرده بودند. ناظران و شاهدانی که در گذر زمان پنداشتهای آنان غبار زمان نگرفته و همچنان بر نقطه نظرات خود پای میفشرند.
علی یوسفی، درجهدار ژاندارمری یکی از شاهدانی است که دو روز بعد از آن واقعه، شاهد بسیاری از اتفاقات آن روزهای سیاهکل بود و حال پس از ۴۳ سال برای نخستین بار، خاطراتش از زمستان سرد سیاهکل سال ۴۹ را برای «تاریخ ایرانی» بازگو میکند.
***
شما بعد از واقعه سیاهکل رئیس پاسگاه آنجا شدید. کیفیت این حمله به چه صورت بود؟ شما چه اطلاع یا خبری از آن روزها دارید؟
آنطور که یادم میآید قبل از سیاهکل در شهرهای هشتپر و رضوانشهر هم چنین حملهای رخ داده بود. چریکها به طور مشخص و از قبل طراحی شده منطقه سیاهکل را انتخاب نکرده بودند.
آنها چند گروه بودند یا اینکه یک گروه بهم پیوسته بودند؟ پرسش من این است که آیا چند گروه بودند که قرار بود در یک عملیات و در روز مشخص به پاسگاهها حمله کنند، یا اینکه چند گروه بودند که به صورت برنامهریزی شدهای قرار بود در روزهای مختلف دست به چنین حملاتی بزنند؟
نه، به نظرم آنها یک گروه بودند که بعد از آنکه در هشتپر و رضوانشهر به نتیجه نرسیدند به سیاهکل آمدند.
در آنجا تلفاتی هم در برداشت؟
آنطور که من مطلع شده بودم نه، تلفات جانی نداشت و حتی در آن زمان انعکاس هم داده نشد. در واقع تصور غالب این بود که یک درگیری محلی است. اما بعد وقتی سیاهکل هم دچار حملهای مشابه شد این ذهنیت تقویت شد که یک جریان مخالف حاکمیت دست به کار شده است.
از روز حمله به پاسگاه سیاهکل چه روایتی از ژاندارمها شنیدید؟
آنطور که من از سربازها و ساکنان آنجا شنیده بودم این بود که یک جوانی به پاسگاه رجوع کرده و با رئیس پاسگاه شروع به صحبت میکند. حین صحبت رفتاری از خودش نشان میدهد که منجر به درگیری لفظی میشود. رئیس پاسگاه هم به او مشکوک میشود و ایشان را بازداشت میکند و با خودش به لاهیجان میبرد. حین راه اینها با هم درگیر میشوند و رئیس وقت پاسگاه کشته میشود.
بعدها رئیس پاسگاه مقصر شناخته میشود، چون رئیس پاسگاه نباید به تنهایی این جوان را به لاهیجان میبرد. باید به سربازها تحویل میداد و خودش در پاسگاه میماند. در واقع درگیری بعدی چریکها و کشته شدن نگهبان پاسگاه در غیبت رئیس پاسگاه رخ داده بود.
اینها با مردم محلی ارتباطی داشتند؟
یک دهبانی به نام خان عیسی در سیاهکل بود که با آنها ارتباط داشت. اما مردم محلی چندان ارتباطی نداشتند. اگر هم ارتباط مؤثری برقرار کردند از نظر ماموران پاسگاه پنهان مانده بود.
اینها با دهبان هماهنگ کرده بودند یا فقط ارتباط داشتند؟
معلوم نبود. شاید با اینها همکار بود یا فقط رفتوآمد داشتند.
هیچ وقت متوجه نشدید؟
نه، چون ما داخل گروهان نبودیم. ما فقط از طریق همکارانمان میشنیدیم که چنین جریانی روی داده است.
اینها در آن منطقه برای ساکنان سیاهکل غریبه بودند. خودشان را به مردم آن منطقه چه معرفی کرده بودند؟
عمدتا خودشان را جنگلبان معرفی میکردند. در غالب گروهی که برای یک پروژه تحقیقاتی به آن منطقه اعزام شده بودند.
گفته میشد که اینها به داخل خانهها هم میرفتند؟
نه، با مردم منطقه ارتباطی برقرار نمیکردند، جز یکی، دو نفر مثل دهبان، سپاهی دانش. اینها زمانی به خانههای مردم میرفتند که در اواخر کار با گرسنگی و تشنگی دست و پنجه نرم میکردند. آن موقع به خانههای مردم میرفتند که آذوقه یا غذایی از آنها بگیرند.
زمینه اجتماعی مردم نسبت به این اقدام چگونه بود؟ مردم به این نوع اقدامات تمایلی داشتند؟
نه، اقدامشان در آن سطحی نبود که مردم از آنها حمایت کنند.
ولی محلیها خلاف نظر شما میگویند.
خب اگر بود زمانی که اینها در جنگل بودند باید مردم به کمکشان میآمدند. اما مردم چندان درک درستی از این ماجرا نداشتند. در انتها وقتی نیروهای نظامی در منطقه مستقر شدند و تعدادی از چریکها کشته شدند دیگر فضای شهر آن فضایی نبود که تا قبل از آن وجود داشت. مردم از آن روند رضایت نداشتند. این به آن معنی نیست که مردم از چریکها حمایت میکردند.
برخی از نظامیان دیگر تعریف میکردند که رفتار محلیها با خانوادههایشان در سیاهکل خیلی تند بود.
خب هر سیستمی موافق و مخالف دارد. مثلا من وقتی در رستمآباد بودم آنجا عدهای علنا به شاه توهین میکردند، چون شاه اصلاحات ارضی را پیاده کرده بود و برای مالکان اصلا رضایتبخش نبود. نماینده یا مباشرهای مالکان وقتی میآمدند پاسگاه چندان حال خوشی نداشتند. اولا که آن احترام و اعتبار را نداشتند و دوم اینکه به لحاظ مادی چندان راضی نبودند، چون دیگر آن خاستگاه اجتماعی و اقتصادی را نداشتند.
یکی از پرسشهایی که همیشه برای من مطرح بوده اینست که چرا این چریکها منطقه سیاهکل را انتخاب کرده بودند؟
چون جنگل بود و میتوانستند در موقع لزوم پنهان شوند. ضمن اینکه هدف از حمله آزادسازی یکی از همفکرانشان بود. آنها نمیدانستند که از این جنگل به شهر نمیرسند، چون جنگل سیاهکل بنبست بود.
چرا رامسر را انتخاب نکردند؟
این را باید فرماندۀ آن چریکها توضیح دهد. ما در آن زمان چنین تصوری داشتیم. ضمن اینکه واقعا فکر سیاسی ما در آن سطحی نبود که تشخیص دهیم اساسا این نوع اقدامات با چه معیاری مشخص میشود. مردم و حتی مدیران دوایر دولتی کم و بیش در فکر زندگی خودشان بودند و درگیر مباحث اینچنینی نبودند. مهمتر اینکه اجرای اصلاحات ارضی خیلی در روحیه مردم اثربخش بود. در اثر این اصلاحات و واگذاریها، روستاییها و کشاورزان از شاه راضی شده بودند. تبلیغات اصلاحات ارضی مثل توپ صدا کرد.
تعداد چریکها چند نفر بود؟
به نظرم حدوداً ۱۰ نفر بودند. وقتی به پاسگاه حمله کردند ۹ قبضه اسلحه را برداشته و نگهبان پاسگاه را هم کشتند.
چریکها مگر با خودشان اسلحهای نداشتند؟
چرا داشتند اما فشنگی در داخل اسلحهها نبود.
بعد از حمله به پاسگاه کجا رفتند؟
برگشتند به منطقه لونک و داخل جنگل پنهان شدند.
گفته شده که برخی از محلی را هم اذیت کرده بودند؟
نه، چنین قصدی نداشتند. آن شخصی که مورد اذیت و آزار قرار گرفت رانندهشان بود که بعد از بازگشت به جنگل، راننده را به یک درختی در اطراف لونک بستند.
راننده محلی بود؟
بله.
خودشان رانندگی نمیدانستند؟
نه، چون بیشتر محصل و دانشجو بودند.
چقدر طول کشید که این چریکها بازداشت شوند؟
۲۰ روز تا یک ماه. تقریبا یک گردان نیرو در سیاهکل مستقر کردند. این نیروها غالبا از تهران اعزام شده بودند. شاه برای دفع این عملیات و جلوگیری از سرایت آن به دیگر نقاط کشور برادر خود را مامور این کار کرده بود.
به نظر شما چریکها به منبع قدرتی متصل بودند؟ یعنی یک گروه قدرتمندی اینها را مدیریت میکرد؟
قطعا، چون بیسیم داشتند و وقتی که حمله کردند با بیسیم صحبت میکردند.
در این مدت نحوه مدیریت پاسگاه هم ویژه بود؟ یعنی شما مدیریت بحران میکردید؟ یا اینکه اساسا مدیریت منطقه در دست گروه اعزامی از تهران بود؟
مدیریت منطقه سیاهکل از دست ماموران محلی خارج شده بود. مدیریت منطقه در دست ارتش و ساواک بود، اما ما هم نمیتوانستیم به منزل برویم. تقریبا ۴۰ روز در آمادهباش بسر میبردیم. فضای کلی این بود که اگر آماده و به هوش نباشیم چریکها حمله خواهند کرد و این بار سر ژاندارمها را خواهند برید. دستکم من یادم میآید که ما ۴۰ روز به منزل نرفتیم. از ترس چریکها ۴۰ روز نتوانستیم اسلحه را بر زمین بگذاریم. همواره لباس بر تن و آمادهباش بودیم.
به نظر شما چریکها چرا موفق نشدند؟ آیا امکان این وجود داشت که در موقعیت و شرایط دیگر موفقیتی کسب کنند؟
اول آنکه آنها به جهت سن و سال و تجربه محدودی که داشتند در مقابل یک دستگاه عریض و طویل دولتی اصلا به حساب نمیآمدند، چندان که از سوی مردم هم هیچ حمایتی نمیشدند. اما اگر اینها قبل از اصلاحات ارضی دست به چنین اقدامی میزدند شاید میتوانستند موفقیت قابل توجهی کسب کنند. از یاد نبرید که این عملیات تقریبا ۹ سال بعد از اجرای اصلاحات ارضی روی داد. در واقع نانی که شاه به کشاورزان و دهقانان داد، جایگاه او را تقویت کرد. هیچ پادشاهی چنین امتیازی را به آنها نداد. در تاریخ سراغ نداریم که از دوره قاجار به این سو پادشاهی دست به چنین اقدامی بزند.
در واقع شما میخواهید بگویید که قبل و بعد از اصلاحات ارضی وضعیت کشور خیلی متفاوت بود و به نوعی شرایط کشور قبل از اصلاحات ارضی به سود شاه نبود؟
کاملا، چون حزب توده و حامیانش زیاد بودند. من یادم هست که بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ مناطق وسیعی از گیلان در دست تودهایها بود. در سالهای قبل از ۱۳۳۴ ما درگیری زیادی در منطقه ضیابر در غرب گیلان داشتیم. تقریبا میتوانم بگویم که همه آن منطقه سمپات تودهایها بودند. شبها بعد از تاریک شدن منطقه ژاندارمها نمیتوانستند در آن منطقه رفتوآمد کنند.
با این تفاسیر، به نظر شما اگر شاه چنین حامیانی داشت چرا در بهمن ۵۷ سقوط کرد؟
باز هم به دلیل اصلاحات ارضی. مردم دیگر اعتماد به نفس پیدا کرده بودند. شاه خواسته یا ناخواسته زندگی جدیدی را به آنها تعارف کرده بود که دیگر نمیتوانستند به گذشته خود بازگردند.
علی یوسفی (نفر چهارم از سمت راست)
نظر شما :