هوشنگ ماهرویان در گفتوگو با تاریخ ایرانی: اقتصاد نفتی حرکت سیاهکل را بیاثر کرده بود
مجید یوسفی
هوشنگ ماهرویان، نویسنده و پژوهشگر مسائل تاریخ سیاسی و روشنفکری در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» معتقد است که گفتمان تئوریک نسل دهههای چهل و پنجاه ایران آنچنان دچار تاریکی ذهنی شده بود که توان روبرو شدن با واقعیتهای موجود جهان را نداشت. ضعف تئوریک و از هم گسیختگی فکری باعث شد که برخی از جوانان این مرز و بوم بیآنکه اصالت و ماهیت بسیاری از حرکتهای سیاسی و چرایی اقدامات متهورانه را درک کنند به قربانگاه رژیم پهلوی دعوت شوند.
***
رهبری چریکهای جنگل دقیقاً منتسب به کیست؟ آیا این گروه به اصطلاح چریکهای خودسر بودند یا اینکه از قبل سازماندهی متمرکزی وجود داشت؟
رهبری اینها متعلق به علیاکبر صفایی فراهانی بود که پیش از این همپرونده گروه بیژن جزنی محسوب میشد. چریکی که به فلسطین رفت، چند سالی هم در آنجا دورههای چریکی دید و برگشت به ایران و جریان سیاهکل را به راه انداخت.
کتابی هم به نام ایشان موجود است که همیشه درباره اصالت نویسنده آن شک و تردیدهایی وجود دارد؟
کتاب «آنچه که یک انقلابی باید بداند» نوشته ایشان است، البته بعضیها معتقدند که این کتاب متعلق به بیژن جزنی است. اما من چنین اعتقادی ندارم. به نظر من این کتاب متعلق به خود صفایی فراهانی است.
چه نشانهای وجود دارد که صفایی فراهانی نویسنده آن کتاب باشد؟
چون نثر کتاب با نثر جزنی مطابقت ندارد. مضافا اینکه نوع نگاه نویسنده کتاب هم چندان به نگاه جزنی نزدیک نیست.
دیدگاه صفایی فراهانی از آنچه که ایشان در آثار خود نوشته چه نوع عقایدی را بازتاب میدهد؟
چندان عقاید قابل دفاعی نیست. فراهانی در این کتاب ـ آنچه که یک انقلابی باید بداند ـ مینویسد: «ما قصد داریم شخصیت ملی خود را همراه با تکنولوژی غرب به دست آورده و با قرار گرفتن در صف اول پیشرفت و ترقی به فرهنگ جهان کمک کنیم.» آدم فکر میکند که این جمله از کتاب «غربزدگی» زندهیاد جلال آلاحمد است و یا از کسانی که میخواهند سنت را نگه دارند و از غرب فقط تکنولوژی را بگیرند، انگار میتوان خرد تکنولوژی را از خرد مدرن جدا کرد، اولی را گرفت و دومی را به دور انداخت. در جمله دیگر آقای صفایی فراهانی میگوید: در جامعه کهنه اقلیت استثمارکننده و حتی عالیترین مظاهر اشرافیت فئودالی با اکثریت محروم وحدت فرهنگی داشتند. بدین صورت که اکثریت محروم در عین عقبماندگی و کمبودهای فرهنگی در فرهنگ طبقات عالیه جامعه اشتراک داشت. محرومان و مرفهان هر دو آداب و رسوم و ارزشهای واحدی را میشناختند. غیرت و ناموس برای همه جامعه معنا و مفاهیم مشترکی داشت. من نمیدانم که وقتی فدائیان خود را منادیان ایرانی سوسیالیسم آینده میدانستند چگونه به حافظان سنت و گذشته تبدیل شدند؟ شاید گمان میکردند که سرمایهداری چنان نفرتانگیز است که باید از جامعه کهنه و مظاهر فئودالی دفاع کرد. اما لازم بود کمی مانیفست مارکس را ورق میزدند و میدیدند که نظریهپرداز جهانی سرنگونی سرمایهداری چگونه سخن گفته است، چگونه از سرمایهداری در قبال جامعه غربی تعریف و تمجید کرده است. چگونه جامعه سرمایهداری هر دم متحول را در مقابل جامعه ایستایی فئودالیسم ستوده است.
با این تفاسیر، چقدر حمله به پاسگاه سیاهکل برنامهریزی شده بود. چون برخی از ساکنان محل چندان اعتقادی به یک برنامه منسجم نداشتند. آنها معتقدند که اصلا برنامهای وجود نداشت. رئیس وقت پاسگاه سیاهکل نیز گفته که پیش از آن در حوالی رضوانشهر و هشتپر هم چنین اتفاقی افتاد اما چندان ابعاد زیادی پیدا نکرد، ضمن اینکه موفقیتی هم کسب نکردند.
شما کتاب «چریکهای فدایی خلق» محمود نادری را بخوانید که میگوید یکی از چریکها ناگهان در ابتدای کار در جنگل گم میشود. بچهها دنبالش میکنند متوجه میشوند که او از انتهای صف خودش را از جمع خارج میکند و از لابهلای جنگل به شهر و سپس به تهران میآید و بعدها به سوئد میرود. ایشان هنوز زنده هستند و در سوئد بسر میبرند. شاید چنین فردی از خواست و نیت اصلی آن گروه اطلاعی داشته باشد. شاید برنامهریزی کرده بودند اما نفس این نوع عملیات کم و بیش قابل پیشبینی نیست. اطلاعاتی که بعدها منتشر شد گواه این نکته است که چندان ذهن منسجمی پشت این کنش سیاسی وجود نداشت.
نظر شما راجع به شرایط بعد از اتفاق سیاهکل چیست؟ آیا مردم همدلیهایی با چریکها داشتند؟ به نظر میرسید که کنش چریکها در سیاهکل خارج از محتوای ذهنی حاکم بر مردمان آن منطقه بود. در واقع چنین حرکتی برآمده از نیازهای واقعی مردمان روستایی آن منطقه نبود. چندان که آقای منفردزاده در جایی گفته است که وقتی چریکها به پاسگاه حمله میکنند مردم روستایی به کمک چریکها نمیآیند. اما بعد از حادثه حمله به سیاهکل مردم همدلیهایی با چریکها داشتند. در بخشی از صحبتهای همسر رئیس پاسگاه بعد از واقعه سیاهکل هم آمده است: «مردم شهر کاملا سیاسی شده بودند و من به هر نقطه از شهر میرفتم کم و بیش مردم به من طعنه میزدند. این برای ما کاملا غریب و غیرقابل قبول بود.» ارزیابی شما از آن واقعه چه بود؟
به نظر من در جامعه و مخصوصاً بنیانهای فرهنگی ما به نوعی ترور و اینگونه حرکات تأیید میشد. چنان که قبل از این واقعه هم ما چنین تجربهای در کشور داشتیم.
مثلا کدام حادثه؟
حزب ملل اسلامی، آقای کاظم بجنوردی، رئیس دایرةالمعارف اسلامی و ابوالقاسم سرحدیزاده، وزیر کار دوران آقای موسوی از اعضای اصلی این حزب بودند. این گروه میخواستند از منطقه شاهآباد با جنگ چریکی حکومت را بگیرند. پیش از آن نیز چنین کنشهای چریکی و این نوع رفتارهای نظامی نامنظم هم در ایران تجربه شده بود. ترور شاه در کاخ مرمر و نیز ترور برخی از نخستوزیران پهلوی دوم مثل رزمآرا، حسین علاء و حسنعلی منصور هم در همین راستا تعریف میشود. چریکهایی که به پاسگاه سیاهکل حمله کردند، نه آثاری از رژه دبره و نه حتی یادداشتهای چهگوارا را خوانده بودند. به تعبیری روشن، این جامعه یا شاهد شورش بوده یا سکون و استبداد را تجربه کرده است. به همین جهت این جامعه بین نویسندگان معتبر چپ جهانی بیشتر دنبال کتاب «انقلاب در انقلاب» رژه دبره میرود. جالب است که بدانید رژه دبره بعد از دو سال از انتشار کتاب «انقلاب در انقلاب»، کتاب «نقد سلاح» را مینویسد که در آن اساساً تروریسم را مردود میداند، اما این کتاب در ایران ترجمه نمیشود. بعدها زندهیاد محمد مختاری در کتاب «انسان در شعر معاصر» از این کتاب با شجاعت نقل قولهایی میآورد که نبرد چریکی و استفاده از سلاح را مذمت میکند. به واقع حتی لنینیسم هم که در روسیه به وجود میآید با استبداد روسی ارتباط تنگاتنگ و همخوانی داشت و پیدایش آن به نوعی استبداد روسی را بازتولید میکند، به همین دلیل هم مورد استقبال قرار میگیرد. اما روشنفکر ایرانی چرا نمیرود اسپینوزا را تبیین و تفسیر کند، چون کار دشواری است. فهم امانوئل کانت هم بسیار غامض است. برای تشریح و تفسیر این نوع فلاسفه سالها خواندن و نوشتن نیاز هست، اما کتاب «سرخ» مائو راحت و آسان است، ضمن اینکه با بنیانهای فرهنگی ما به شدت مطابقت دارد. چرا لنینیسم تنها در کشورهای عقبمانده حامی و طرفدار دارد، اما در سوئیس و سوئد طرفداری پیدا نمیکند؟
منظور شما این است که دلیل رجوع این نوع گروهها به جنگهای چریکی به این دلیل بوده است که آنها فهم دقیقی از مباحث تئوریک و نظری موجود آن زمان نداشتند؟
نه صرفا، بلکه اساساً بنیانهای فرهنگی ما هم با این نوع کنشها همخوانی بیشتری داشتند. ضمن اینکه این نوع کنشها عقبماندگیهای تاریخی ما را به نوعی توجیه میکند. در همین مقطع زمانی چرا اثری از ولتر در ایران منتشر نمیشود؛ اندیشمندی که میگوید: من حاضرم بمیرم تا مخالف فکری من حرف خود را بیان کند، چون این نوع فعالیتهای فرهنگی نیازمند عمق و بینش عمیق فکری است و برای جوانهای آن روز کار بسیار دشواری بوده و احتمالا کم و بیش الان هم نباید فهم آن کار سادهای باشد. اما وظیفه روشنفکر ایرانی این بود که «تفکیک قوا»ی منتسکیو را تشریح کند، چون تفکیک قوا از قدر قدرت شدن حکومت جلوگیری به عمل میآورد. در این صورت هر قوهای مسئول است که پاسخگو باشد. وقتی شما «روحالقوانین» منتسکیو را میخوانید متوجه میشوید که این فرد در یک دورانی از روشنگری رشد کرده و به این ترتیب نظریهای ارائه داده است که حتی انقلاب مشروطیت آن را میپذیرد و انقلاب ۵۷ به آن استناد میکند. بنابراین ما نمیتوانیم منتسکیو را با چهگوارا مقایسه کنیم. اینها قابل مقایسه نیستند؛ چریکی که با یک اسلحه در بولیوی به جنگ اهریمن زمان خود میرود.
با این تفاسیر، از دیدگاه شما منشا واقعه سیاهکل بر اساس چه نوع قرائتی از چپ ایرانی یا جهانی شکل گرفت؟
بر اساس واقعیتها و نیازهای بنیانهای فرهنگی شکل گرفت. انقلاب کوبا هم خیلی در ایران سر و صدا کرد، به نحوی که ژان پل سارتر اثر «جنگ شکر در کوبا» را مینویسد. اما آثاری که سارتر درباره اگزیستانسیالیسم مینویسد چندان با استقبال مواجه نمیشود، ولی جنگ شکر سارتر بارها در ایران تجدید چاپ میشود. به نظر شما چرا این همه جدی گرفته میشود؟
وقتی میگویید این حرکتها مابهازای بنیانهای فرهنگی ماست منظورتان چیست؟
یعنی در طول تاریخ بررسی کنید که چقدر در ایران تجربه ترور وجود داشته است.
اما آنچه که در سیاهکل روی داد در مناطق دیگر ایران تکرار نشد؟
چرا ادامه پیدا نکرد؟ اتفاقا از روستا به داخل شهرها رسید و حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. من در دانشکده یک همدانشگاهی داشتم به نام آقای حسین تاجمیر ریاحی. او زمانی در فلسطین دوره دید و یک مدت هم در زمان شاه مدیریت رادیو عراق را به عهده داشت. سال ۱۳۵۶ وقتی من به انگلیس رفتم، در آنجا دو جریان وجود داشت؛ یکی اعضای کنفدراسیون دانشجویان که با جریانهای مسلحانه شدیداً مخالفت میکردند و دیگری ۱۹ بهمنیها که طرفدار سیاهکل بودند. حسین تاجمیر ریاحی و اعضای همین گروه بعد از انقلاب به ایران آمدند و جریانی تشکیل دادند به نام اتحادیه کمونیستهای ایران که خط و خطوط آن رد تئوری «سه جهان مائو» بود. همین گروه وقتی جنگ شروع شد حتی چهار یا پنج نفر کشته دادند. سپس بعد از دو ماه به جنگلهای آمل رفتند و در آنجا جنگ مسلحانه راه انداختند. به نحوی که یکی، دو سال بعد هر کسی از آنجا رد میشد تحت کنترل بود. در واقعه جنگلهای آمل ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر کشته شدند. بنابراین اینها یک دفعه تصمیم گرفتند که از وسط جنگ با عراقیها، بروند در آمل بجنگند. بعد همین آقایان آمدند جلوی دوربین تلویزیون گفتند: «البته ما اشتباه کردیم!» شما بیخود کردید که اشتباه کردید! شما با جان ۲۰۰ نفر از هموطنان این کشور بازی کردید. اگر روشنفکر هستید، وظیفه شما این نیست.
وظیفه روشنفکر چیست؟
وظیفه روشنفکر این است که نگاه علمی به جهان را گسترش دهد. مفهوم دموکراسی را تبیین سازد و ابعاد جامعه مدنی را تشریح کند. اینها رسالت روشنفکری است.
آنها از واقعه سیاهکل الهام گرفته بودند؟
شاید، اما قضیه جنگلهای آمل خیلی وسیعتر از ماجرای سیاهکل بود. سیاهکل در مقابل آمل چیزی نبود. در سیاهکل در مجموع ۱۳ نفر از بین میروند اما در آمل نزدیک ۲۰۰ نفر کشته شدند. بعد هم تاجمیر ریاحی جلوی دوربین تلویزیون میآید و به اشتباه خود اعتراف میکند.
تصور میکنید چرا این اتفاقات رخ داد؟
ضعف اندیشه و فقدان استراتژی.
کوروش لاشایی هم در مصاحبه با حمید شوکت میگوید که ما به دنبال روستاییانی بودیم که قرار بود با همکاری آنها بعد از اشغال روستاها به شهر بیاییم. در واقع اینها فکر میکردند از طریق روستاها به شهرها میروند.
بله، اینها تصور میکردند که از طریق روستا میتوانند شهرها را تسخیر کنند. اما این ایده متاثر از تئوری مائو بود؛ تئوریای که در واقع خاستگاه چینی داشت و ارتباط به جامعه روستایی ایران نداشت.
اساساً در ایران از طریق روستاها امکان محاصره شهرها وجود داشت؟
نه، روستاهای ایران با چین و کشورهای غربی متفاوت است. در واقع آنها جو سیاسی را تشخیص ندادند. در ایران اصلاحات ارضی شده بود و مالکیت بزرگ وجود نداشت. از سوی دیگر، مالک زمین غایب بود و در شهر زندگی میکرد و تنها از طریق مباشر پیگیر کار میشد. در روستاهای ایران اشرافیت مقتدر نداشتیم، ولی در چین و غرب مالک بر روی زمین حاضر است؛ کاخ، برج و بارو هم دارد. مخصوصاً بعد از اصلاحات ارضی اساساً زمینها تکه تکه شده بود و مالکیت بزرگی وجود نداشت که روستاییان بخواهند با آنها بجنگند.
دلایل جامعهشناسی این پدیده چیست؟
ابتدا اینکه ایران مشکل آب دارد و مالکیت عمده دیرپا و اشرافیت مقتدر نداریم، بنابراین حکومتهای مرکزی موظفاند تأسیسات آبیاری ایجاد کنند تا کشاورزی دوام بیاورد. نویسنده تاریخ سیستان مینویسد: آبادانی سیستان بر سه بند است: آب، باد و مفسدین، چون بادیهنشینانی بودند که زمان درو محصول به کشاورزان حمله میکردند. بنابراین روستاها محل امنی نبود. به این دلیل روستاها به کوهها تکیه دادند. طی ۸۰ سال اخیر و تجربه اقتصاد نفتی این بنادر هستند که روستاها را تغذیه میکنند. به همین دلیل اقتصاد نفتی حرکت سیاهکل را بیاثر کرده بود.
چرا چریکها سیاهکل را انتخاب کرده بودند؟
چون منطقه زیبایی بود و درختها و پرندگان در جنگل جذابیت اقامت را تشدید میکرد. شاید تصور میکردند که اگر تیراندازی شود صدای رگبار مسلسل هم به جذابیت آهنگین منطقه کمک خواهد کرد. به نظرم همین اندازه میتواند رمانتیک باشد.
تصور کنیم که واقعه سیاهکل موفق میشد و کشور را از چنگ شاه بیرون میآوردند. به نظر شما آن عقاید کشور را به کجا میکشاند؟
هیچ، یک پول پوت در ایران ظهور میکرد، چون آنها اصلا به جامعه مدنی اعتقادی نداشتند. منظورم نه فقط آن جریان که عمده جریانهای آن زمان چندان اعتقادی به دموکراسی و جامعه مدنی نداشتند.
نظر شما :