چریکهای خالق سیاهکل در گفتوگو با مازیار بهروز: اختناق حکومتی ترک خورد
اینها و پرسشهایی دیگر هنوز بعد از گذشته نزدیک به چهار دهه از آن دوران، در ذهن پژوهشگران و علاقهمندان تاریخ معاصر میچرخد اما پاسخها کماکان متفاوتاند! یکی رمانتیسم انقلابی را به رسمیت میشناسد و یکی دیگر آن را تخطئه میکند. مازیار بهروز، استاد دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو و نویسنده کتاب «شورشیان آرمانخواه» یکی از کسانی است که باید در جستوجوی پاسخ این پرسشها به سراغ او رفت. آقای بهروز معتقد است که چریکهای مسلح چپ در ایران بر پوسته سخت استبداد شاهنشاهی ترکی سخت انداختند.
***
آقای بهروز، شما سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بزرگترین و موثرترین جریان مسلحانه مخالف رژیم شاهنشاهی در دهه ۵۰ ایران میدانید. اگر ممکن است قدری درباره ابعاد کمی و کیفی این سازمان توضیح بدهید. چرا به زعم شما این سازمان بزرگترین جریان مسلح مخالف شاه محسوب میشود؟ ممکن است این سازمان را با سازمانهای مسلح دیگر مقایسه تطبیقی کرد؟
سازمان چریکهای فدایی در سال ۱۳۴۹ تشکیل شد و یکی از بزرگترین سازمانهای جریان مسلحانه در دهه ۵۰ بود. در دهه ۵۰ و تا پیش از انقلاب، در قیاس با سازمانها و گروههای پیروی مشی چریکی، سازمان فدایی از لحاظ تعداد و امکانات بر دیگران برتری داشت و بنابراین به قضاوت من بزرگترین و موثرترین جریان مسلحانه مخالف رژیم شاهنشاهی بود. برای نمونه سازمان فدایی چه از لحاظ دارا بودن افراد مسلح و فعال و چه از لحاظ امکان عملیات نظامی از سازمان مجاهدین خلق امکانات بهتر و گستردهتری داشت. نمونهاش را میتوان در تعداد عملیات نظامی سازمان فدایی در طول سالهای ۵۷-۵۶ مشاهده کرد که بخشی از آن در کتاب «شورشیان آرمانخواه» ثبت شده است.
شما در اظهارنظری برای چریکهای فدایی خلق سه برجستگی ویژه قائل شدهاید؛ یکی اعتراض نسل جوان ایران به حکومت خودکامه، دیگری همان تز دو مطلق و درهم شکستن مطلق قدرت شاه و مطلق ضعف مردم و سومی بازیافت و ترمیم چهره چپ انقلابی و مارکسیست ایرانی که در دوران کودتای ۲۸ مرداد در انفعال – حزب توده – عمل کرد. عدهای از منتقدان میگویند این هر سه فاکتور و با اندکی اغماض دو فاکتور آخر خیلی هم اصولی نیستند! آیا واقعا چریکها مطلق شاه را شکستند؟ آیا آنها به راستی توانستند عملکرد بد حزب توده را جبران کنند؟
باید دید آنانی که این سه برداشت را نفی میکنند دلایل خود را بر چه اساسی استوار کردهاند. شاید آسانترین کارها این باشد که فردی مسایل را حلاجی کند یا بنایی را بسازد و دیگری با نگاهی بگوید که چنین نیست یا دیوار این بنا کج است و بس! اینکه مشی مسلحانه اعتراض نسل جوان به حکومت خودکامه بود از برگهای بازجویی و آخرین دفاعیات این نسل در دادگاههای رژیم پیشین متبلور است و نیمنگاهی به آنان مسایل را کمی روشن میکند. اینکه نظریه دو مطلق کاربرد داشت یا نه را میتوان در مسایل زیر جستوجو کرد: آیا تا قبل از جنبش مسلحانه در ایران، سازمان سیاسی مستقل (چه علنی و چه غیرعلنی) وجود داشت؟ با تشکیل سازمانهای مسلحانه زیرزمینی در دهه ۱۳۵۰ تاثیری بر روحیه مبارزاتی جامعه گذاشته شد؟ پاسخ به تمام پرسشهای بالا مثبت است. پس قدرت مطلق اختناق حکومتی و قدر قدرتی دستگاه سرکوب آن در این دوران دچار خدشه شد و ترک خورد و این خود اثبات صحت نظریه دو مطلق است. اما اینکه جریان چپ در ایران بدون جنبش مسلحانه چه شکل و شمایلی میتوانست بعد از انقلاب داشته باشد، کافی است مقایسهای شود میان وضعیت چپ قبل از ۲۸ مرداد و وضعیت آن در اوایل دهه ۱۳۴۰ خورشیدی. در مورد اول چپ سازماندهی وسیعی داشت و حداقل در شهرها از حمایت اجتماعی برخوردار بود. در مورد دوم چپ از لحاظ سازماندهی متلاشی شده بود و سازمان واحدی نداشت. از لحاظ وجهه اجتماعی هم در شرایط مناسبی نبود. بیجا نبود که چپ در دوران دوم تحت لوای احزاب دیگر ظاهر شد و نه به عنوان سازمان یا حزبی مستقل و فراگیر.
خود شما چطور میتوانید ماجرای سیاهکل را توجیه منطقی کنید؟ حتی به نظر میرسد چریکهای فدایی خلق در سیاهکل الگوی چریک روستایی را هم درست پیادهسازی نکردهاند...
سیاهکل آغاز یک فرآیند بود. این عملیات به عنوان یک عملیات تاکتیکی و نظامی ناموفق بود ولی به عنوان جرقهای که آغاز یک روند یا فرآیند را نوید میداد از اهمیت تاریخی برخوردار است.
آقای بهروز، بگذارید بپردازیم به دوران بعد از ضربه ۴۹ و ۵۰ به چریکها و سازمان مجاهیدن خلق. آن الگوی اعتراضی به حکومت خودکامه که شما میگویید در فضای فوقالعاده امنیتی آغاز دهه ۵۰ دچار انشعاب میشود. آرامآرام از درون چپ مصطفی شعاعیانها درمیآید و از دل سازمان، تقی شهرامها! این مساله را چگونه باید توضیح داد؟ به عبارت بهتر چرا اپوزیسیون مسلح دست به تجدیدنظر از درون میزند؟
سازمانها و احزاب سیاسی را باید به عنوان موجود زنده نگاه کرد. از این منظر دست به تجدیدنظر زدن در منطق طبیعی اینگونه حرکات است. اگر اینان در مواجهه با مسایل عینی و مشکلات مبارزاتی دست به تجدیدنظر نزنند یا نزده باشند، جای تعجب میبود. با این حال به نظر من تجدید نظر در افکار، یک مساله است و چگونه این عمل را انجام دادن مقولهای جداست. چه رفتاری که تقی شهرام و همراهانش با گروه مخالف انجام دادند و چه طریقی که به مصطفی شعاعیان برخورد کرد قابل توجیه در چارچوب برخورد رای سالم درون گروهی نیست. همانگونه که من مفصل در اینباره نوشتهام، ریشه اینگونه برخوردها را باید در بدفهمی چپ ایران از مارکسیسم (یعنی برداشت استالینی) و فرهنگ استبدادزده جامعه ایرانی یافت.
چپ ایرانی و خاصه جوانانی که جذب سازمان چریکهای فدایی خلق شدند به یک معنا دچار ضعف شدید تئوریک بودند، زندگی مخفی و تورهای امنیتی ساواک هم که اجازه نمیداد کار تئوریک و آموزشی به خوبی دنبال شود. آیا به نظرتان در چنین وضعیتی – ضعف شدید تئوریک – میشد وجهه از دست رفته چپ در ایران را بازیابی کرد؟ خاصه آنکه شهرنشینان ایرانی بیشتر دل در گرو نهاد مذهبی و بازار داشتند و خرده بورژوازی سنتی بود که اتوماتیکوار با مارکسیسم سر عناد داشت...
در پاسخ به این پرسش باید گفت که حداقل بخش طبقه متوسط مدرن به چپ تا حدودی با اقبال برخورد کردند و این را هم باید اضافه کرد که فقر نظر چپ ارتباط مستقیمی به محبوبیت آن میان عوام ندارد. حزب کمونیست چین هم از سطح نظری بالایی برخوردار نبود اما جامعه چین را حداقل میشناخت. یک جریان سیاسی میتواند در سطح مسایل نظری کم رشد کرده باشد ولی در مسایل عملی و شناخت جامعه در سطح مراوده روزمره با مردم موفقتر باشد. هم جامعه چین و هم جامعه ویتنام، هم دینی بودند، هم سنتی و هم روستایی و احزاب کمونیست این کشورها توانستند با شناخت درست از جامعه و گره زدن دغدغههای آن با مسایلی مانند مبارزه با استعمار و مبارزه طبقاتی، جامعه را پیرامون برنامه خود متحد کنند.
من فکر میکنم وضعیت بیثبات در یافتن هژمونی سیاسی در اوایل دهه ۵۰ در سازمان چریکها، تا پایان همان دهه و بعد از انقلاب هم ادامه یافت و باعث شد آنها در ساختار قدرت بعد از انقلاب هم هژمونی نیابند و برچیده شوند. حالا با این حساب مساله ضعف در ارتباطگیری با تودهها و اقشار مختلف اجتماعی پیش میآید که سازمانهای مسلح و به خصوص چریکها با آن درگیر بودند. شما در اینباره چه فکر میکنید؟ آیا چریکهای مسلح با قدرت قلم و مقاومت مدنی بهتر نمیتوانستند به هژمونی سیاسی – اجتماعی بیشتری دست یابند؟ البته در اینباره زیاد حرف زده شده اما مایلم شما بفرمایید در اتمسفر وقت ایران اصلا مبارزه مدنی با ابزارهای روشنفکری امکانپذیر بود یا خیر؟
اگر میشد با قدرت قلم و مقاومت مدنی با مردم ارتباط برقرار کرد، تشکیلات سیاسی درست کرد و از آن طریق هژمونی سیاسی به وجود آورد که دیگر نیازی به جنبش مسلحانه نبود. اصل منطق جنبش مسلحانه این بود که حکومت، جامعه مدنی را قبضه کرده است و با بیقانونی آن کاری را میکند که خودش درست میداند. منطق جنبش مسلحانه از دید بیژن جزنی این بود که جنبش مسلحانه اول سازمان انقلابی را به وجود میآورد و تحکیم میکند و سپس در یک دوران طولانی مبارزه سیاسی و نظامی جنبش انقلابی را به سرانجام پیروز خود میرساند. حکومت پیشین نتوانست جلو تشکیل و تحکیم سازمان انقلابی را بگیرد اما توانست خط ارتباط آن با عوام را محدود کند. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که منتقدان جنبش مسلحانه در آن سالها میتوانستند با مقاومت مدنی و با قدرت قلم (چه قبل و چه بعد از شکلگیری جنبش مسلحانه) اقدام به فعالیت کنند و به قول شما هژمونی سیاسی را به وجود آورند. اما میدانیم که چنین نشد و دلیل آن نمیتواند جنبش مسلحانه باشد!
اگر بخواهیم بحث را در ساحت کلیتر دنبال کنیم، پرسش اصلی من این است که آیا میتوان چریک را روشنفکر دانست؟ آیا اساسا چریک بودن با روشنفکر بودن یک جا جمع میشود؟ مثلا اگر شعاعیان نقد لنین و انقلاب را نوشت و به ساحت روشنفکری نزدیک شد سایرین که کماکان در خانههای تیمی مانده بودند و دست به ماشه کلت کمری داشتند هرگز نتوانستند تئوری بخوانند و بنویسند.
پاسخ کوتاه خیر است. باید میان فعال سیاسی و روشنفکر تفاوت قائل شد. نه هر روشنفکری فعال سیاسی است و نه هر فعال سیاسی، روشنفکر است. کار اصلی یک روشنفکر نقد مسایل اجتماعی است و از این رهگذر بسیاری از حرفهایش بار سیاسی دارد اما او الزاما فعال سیاسی نیست. در جنبش مسلحانه هم بودند آنان که صاحب امکانات فکری بودند و در عین فعالیتهای انقلابی دست به نقد هم میزدند. اما اکثر فعالان این جنبش روشنفکر نبودند. بسیاری از آنان تحصیلکرده و کتاب خوانده بودند اما باز این مقوله با مقوله روشنفکری متفاوت است. باید بین مقولات روشنفکر، تحصیلکرده و فعال سیاسی تفاوت قائل شد.
آقای بهروز، به عقیده شما مساله ما امروزه با چریکهای فدایی خلق باید چه باشد؟ باید دست به تحسین رمانتیسم انقلابی ایشان بزنیم یا در نقد کنش غیردموکراتیکشان بیرحمانه رفتار کنیم؟
به نظر من برخورد با این جریان سیاسی باید نظیر برخورد با هر مقوله تاریخی دیگری باشد. برای نمونه شما اگر از من بپرسید چگونه باید به جنبش جنگل و میرزاکوچکخان و مشروطیت و ستارخان برخورد کرد، پاسخ من در همه موارد یکی است؛ نقد تاریخی. نقد تاریخی یعنی بررسی نقاط قوت و ضعف یک مقوله و تا حد امکان جدا از پیشداوری و اینکه آن مقوله تاریخی چه نسبتی به زندگی امروز ما دارد. یادمان نرود که ما تاریخ را مطالعه نمیکنیم که آن را تکرار نکرده باشیم. تاریخ هیچگاه تکرار نمیشود. انسان تاریخ را مطالعه میکند تا خود را بهتر بشناسد.
شما تاکنون توانستهاید دست به تاریخنگاری اجتماعی مبارزان مسلح ایران بزنید؟ تاکنون- به جز موارد اندکی - همواره مارکسیسم ایرانی از بیرون دیده شده است و در بسیاری مواقع نیز از منظر نهادهای قدرت. آیا این جریانات مبارز در تاریخ معاصر ایران تا به حال از درون دیده شدهاند؟ مثلا پژوهش در خاطرات به جامانده از آنها و...
مساله پژوهش در تاریخ ایران، چه موردی که شما اشاره کردید و چه در موارد دیگر، یک روند است. این روند با یک شاهکار به اتمام نمیرسد. هیچ کس حرف آخر را نمیزند. اصولا حرف آخری وجود ندارد. هر نسلی تاریخ را مورد بازنگری قرار میدهد و نتیجه کارش مورد نقد و بازنگری نسل بعد قرار میگیرد. از این منظر جنبش چپ ایران به طور عام و جنبش مسلحانه به طور خاص و توسط نسلهای گوناگون باید مورد نقد و بررسیهای متعدد قرار گیرد. هستند پژوهشگرانی که با حوصله این کار را انجام میدهند. در طول ۱۰ سال گذشته چندین رساله در این مورد به چاپ رسیده است و باید منتظر کارهای جدید بود. این تازه آغاز راه است.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :