سیاهکل، فاصله قله تا دامنه
در آن سالها در ایران اختناق شدیدی حاکم بود. حاکمیت مدعی بود ایران را به دروازه تمدن بزرگ رسانده است، بنابراین درصدد بود بزرگترین جشن جهانی تاریخ را در تختجمشید برپا کند. هزینههای هنگفتی برای تبلیغات و تجملات بیهوده برای این جشن که هیچ جنبه مردمی نداشت، میشد. درحالی که همان زمان ایران دچار خشکسالی بود و مردم به ویژه روستاییان در تنگنای شدیدی بودند. روزنامههای دولتی حتی جسته گریخته نوشتند: در سیستان مردم به خوردن علوفه روی آورده و برخی فرزندانشان را به بهایی اندک میفروشند تا زنده بمانند. در چنین شرایطی مردانی برای مبارزه با حاکمیت به مطالعه و جستوجو پرداختند و با تکیه بر تفکر مارکسیستی خود و الگوبرداری از برخی کشورهای آمریکای لاتین به ضرورت مبارزه چریکی و مسلحانه رسیدند و بنا بر دلایل امنیتی و نظامی بهترین نقطه امن استراتژیک برای استقرار تیمهای عملیاتی خود و آغاز نبرد را جنگلهای گیلان تشخیص دادند.
تیمهای چریکی آنها به قلههای جنگلی سیاهکل صعود کردند و اماکنی را برای استقرار و اختفای سلاحها در نظر گرفتند. پس از چند روز که یکی از افراد از کوه پایین آمد تا به شهر آمده و مقداری آذوقه تهیه کند، مورد سوءظن روستاییان قرار گرفت و آنها با اطلاع دادن به پاسگاه به دستگیری وی مبادرت کردند. در پی این دستگیری حاکمیت نیروهای نظامی و امنیتی خود را در منطقه مستقر کرد و پس از درگیریهای زیاد به تدریج تعداد زیادی از این مبارزان در کوه و شهر دستگیر شدند که عدهای اعدام و برخی به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند.
نکته قابل تامل در این ماجرا و بخش تراژیکش این بود جوانهایی که از همه موقعیتهای شغلی، مالی و زندگی خود دست کشیده بودند تا برای آزادی و پیشرفت مردم و رفع محرومیت آنان مبارزه کنند توسط همان مردم دستگیر و تسلیم حاکمیت شدند. برای درک عمق فاجعه کافی است لحظهای خود را جای آن مردان بپنداریم؛ در شرایطی که پرداختن به غرایز آزادترین کنش اجتماعی است و مبارزه و نقد حاکمیت جز زندان و شکنجه ارمغانی ندارد، تو راه دوم را با انگیزه مردم دوستی انتخاب کنی ولی در آغاز راه نه دشمن بلکه همان مردم تو را دستبسته تسلیم دشمن کنند.
گرچه بعدها ادامهدهندگان مشی چریکی، در مشی سیاهکل تجدیدنظر کردند و به جای کوه، شهر را پایگاه اصلی خود قراردادند اما به نظر میآید نسبت روشنفکر با مردم و حاکمیت تغییر اساسی نکرد و همواره در سده اخیر روشنفکران و آزادیخواهان ایرانی شکست سیاهکل را بازآفرینی کردهاند. ماجرای سیاهکل نماد عریان روشنفکری ایران در اشکال مختلف بود.
آنان چه کردند؟ براساس مطالعات سیاسی، استراتژیک و سوقالجیشی آنها امنترین پایگاه را ارتفاعات جنگلهای سرپوشیده دانستند؛ جایی که نیروهای نظامی و امنیتی حاکمیت امکان تهاجم و مانور گسترده نداشتند، درحالی که نیروی چریکی امکان تحرک، اختفا، شبیخون و جنگ و گریز فراوان داشت. در این محاسبات صرفا بر شرایط جغرافیایی، فیزیکی و نظامی تکیه شده و از یاد رفته بود که امنیت بدون حضور و همیاری مردم نه عملی و نه پایدار است. ممکن است نیروهای حاکمیت در آن موقعیت زمینگیر شده و کاری از پیش نبرند و حتی به دلیل ضعفهای ساختاری ممکن است حاکمیتی سرنگون شود اما تا مناسبات مردمی تغییر اساسی نکند، شرایط بهینهای پیش رو نخواهد بود. روشنفکر ایرانی همواره در رابطهاش با مردم دچار این مشکل بوده است. در معادلات سیاسی او، نقش حاکمیت همواره از نقش مردم پررنگتر بوده و توجه به اعمال و رفتار حاکمان چشم و دلش را چنان پر کرده که جایی برای نیمنگاهی به رفتار و پندار مردمان باقی نگذاشته است. اگر روشنفکران از سوی حاکمیت به ناحق به دوستی با بیگانگان متهم میشدهاند، اما آنان به نسبت زیادی با فرهنگ مردم خود بیگانه بودهاند، همچنان که مردم نیز با آنان چندان آشنایی یا همراهی نداشتهاند. ماجرای سیاهکل نشان داد مردم بیش از آنکه نیاز به فدایی داشته باشند به مصلحی نیازمندند که رفتار و افکار آنان را مورد نقد و اصلاح قرار دهد، آگاهی آنان ارتقا یابد و از خصایل ناصواب پالایش شوند تا مردمفریبان را از مردمدوستان تمییز دهند.
اگر حماسهسازان سیاهکل از قلههای کوه فرود آمده و در میان مردم جای میگرفتند و به جای اختفای سلاح و مهمات در دل جنگل، میکوشیدند افکار و عقاید خود را به تدریج در دل و جان مردم رسوخ دهند، در تعامل با آنان جامعه به مسیری دیگر میرفت. وقتی روشنفکر ایرانی به جای محکوم کردن و نفی دورادور باورها و سنتهای مردم، به میان آنان میرفت و برای تغییر فرهنگ و مناسبات جاریشان برنامهریزی میکرد این همه فاصله میان او و توده مردم ایجاد نمیشد. امروز هم روشنفکر از آیزیا برلین، دریدا، هابرماس، گادامر و... سخن میگوید، درحالی که بخش وسیعی از تودههای مردم با تصورشان از امام حسین، ابوالفضل و حضرت زهرا زندگی میکنند، گروهی هم از فارسی وان و من وتو و... الهام میگیرند و برخی هم از جنگیری و طلسم و فال قهوه و رمالی انتظار رسیدن به حقیقت را دارند، بخشی هم غم نان، پرداختن به هر فرصت دیگری را از آنان سلب کرده است. چه سنخیتی است میان روشنفکری امروز و جامعهای با چنان ویژگیها. فاصله قله تا دامنه بیشتر نشده است؟ هنوز هم روشنفکران به قلهها صعود میکنند و تودهها در دامنهها سرگردانند، تا این فاصله برداشته نشود فاجعه سیاهکل همچنان تکرارشدنی است.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :