رنجهای باربی
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
نازیها سال ۱۹۴۰ کم کم به فکر راهحل نهایی مسالهٔ یهودیها افتادند، وقتی به این نتیجه رسیدند که کل یهودیهای اروپا را تبعید کنند به ماداگاسکار. قرار بود تنها یهودیهایی که در اروپا میمانند، آنهایی باشند که در آمریکا و آرژانتین نفوذ و قدرت و خویشاوند پولدار دارند، و برآورد نازیها این بود که حدود ۱۰ هزارتا یهودی هست که در آمریکا و آرژانتین نفوذ و قدرت و خویشاوند پولدار دارند. اینها را باید منتقل کرد به اردوگاههای مرگ ویژه و حدود ۹ میلیون یهودی را هم تبعید کرد به ماداگاسکار و قرار بود هماهنگ شود، آنجا شرایط دولت خودمختاری داخلی داشته باشند و فقط با خودشان باشند و کم کم به انحطاط و تباهی بیفتند، چون طبیعت از آغوشش بیرونشان کرده بود و خون آریاییای که در اروپا به دست میآوردند تأمین نمیشد، نهایتاً خودشان منقرض میشدند. فکر تبعید یهودیها به ماداگاسکار اولین بار سال ۱۹۰۵ در کتابی نوشتهٔ شارحی وینی مطرح شد که در مورد عهد عتیق و جانورشناسی تحقیق میکرد و حوزهای مطالعاتی ابداع کرده بود که خودش اسمش را میگذاشت دین جانورشناسی. و او به این نتیجه رسید که یک خدای واحد وجود ندارد و جهان را خدایانی آفریدهاند که از همان نوع بشر بودند اما میتوانستند سیگنالهای الکتریکی بفرستند و استاد تلهپاتی بودند و فناناپذیر بودند و باطنی روحانی داشتند اما در گذر زمان کم کم با آدمها و حیوانات آمیختند و فناپذیر شدند. و میگفت نزدیکترین آدمها به خدایان و نسل اول انسانخداها آریاییها بودند، که هنوز هم آثار نیروی الکتریک و نوترونهای تلهپاتی در وجودشان هویدا بود، و پیشنهاد تبعید یهودیها به ماداگاسکار و ایجاد دیرهای پرورشی در آلمان میکرد، دیرهایی که در آنها زنان آلمانی باردار شده از مردان آریایی نگهداری میشدند و اینچنین انسانخداها از نو پرورش مییافتند و با قدرت اندیشه و شارژ الکتریکیشان ارتباط تلهپاتی برقرار میکردند. سر آخر نازیها به این نتیجه رسیدند که تبعید به ماداگاسکار پولی میخواهد که الان باید برای تأمین تجهیزات جنگی استفادهاش کرد و سال ۱۹۴۲ دیگر مصمم شدند که از این پس راهحل نهایی، نیست و نابود کردن یهودیان از هر طریق ممکن است.
آدمها را در واگنهای باری مُهر و موم شدهای میبُردند که در سرتاسر راه بسته میماندند، و هیچ جا نبود بروند قضای حاجت کنند و کسی هم اگر میمُرد، جنازهاش توی واگن باقی میماند. بعضی اردوگاههای مرگ برای کار کردن یهودیها و بعضی برای نابودی یهودیهایی درست شده بودند که تهدید نژاد آریایی بودند. آدمها به اردوگاههای نابودی که میرسیدند، آلمانیها تقسیمشان میکردند به دو یا سه دسته، مردها و زنها جدا، و بعضی وقتها بچهها هم جدا، و بهشان دستور میدادند لباسهایشان را دربیاورند و لخت شوند. بعضی وقتها که آلمانیها کارگر تازه یا مترجم یا دختر پیشخدمت جوان خوشگل لازم داشتند، کسی را دستچین میکردند و بقیه را میفرستادند به اتاقهای گاز. پیاده شدن از قطار تا ورود به اتاقهای گاز، برای مردها ۱۰ دقیقه و برای زنها یک ربع طول میکشید، چون زنها موهای درازتر و ضخیمتری داشتند و تراشیدنشان بیشتر طول میکشید. بعد از موهای تراشیده برای پر کردن تشک یا درست کردن موی عروسک استفاده میشد، و برای اینکه مبادا آدمها دم سکوی ایستگاه راهآهن دست به شورش بزنند، آلمانیها بهشان میگفتند قبل هر کاری باید بروند حمام، و بعضی وقتها بلیتهایی هم میدادند و به آدمها میگفتند باید بلیتها را دم باجهٔ حمام نشان دهند. و روی ساختمانهای اطراف تابلوهایی بود که رویشان نوشته شده بود «بوفه»، «باجهٔ بلیت»، «تلگراف» و غیره، و آدمها اگرچه ترسیده بودند، فکر میکردند در یک ایستگاه راهآهناند و به جایی دیگر بُرده خواهند شد و اینکه لخت شدن و تراشیده شدن سرشان به دلایل بهداشتی لازم است، چون آلمانیها خیلی دغدغهٔ بهداشت داشتند، و مدیریت اردوگاه به ازای هر ۱۰۰ کیلوگرم مو، پنج مارک از دولت پول میگرفت. و آدمها به خودشان میگفتند به محض اینکه تمیز شوند، به اردوگاهی دیگر خواهند رفت و آنجا کار خواهند کرد، چون کار شدید بهترین راه برای جان دوباره گرفتن است. آدمها وارد اتاقهای گاز که میشدند دستهایشان را بالای سرشان میگرفتند تا جا برای تعداد بیشتری باشد، و در آخرین لحظه هم نازیها بچهها را میفرستادند تو که کوچکتر بودند و خیلی جایی نمیگرفتند. بعضی وقتها گروهی از زنان جوان زندانی با بلوزهای سفید و دامنهای آبی ملوانی روی سکوی ایستگاه راهآهن میایستادند و آوازهای اُپرایی میخواندند.
اولین نسلکشی سدهٔ بیستم سال ۱۹۱۵ در ترکیه اتفاق افتاد. دولت ۶۰۰ خانوادهٔ ارمنی را که در قسطنطنیه زندگی میکردند اول دستگیر کرد و بعد کُشت و سربازهای ارمنیتباری را هم که در ارتش ترکیه خدمت میکردند خلع سلاح کرد و کُشت. و به همهٔ ارمنیها دستور داده شد ظرف ۲۴ یا ۴۸ ساعت شهر یا روستایشان را تخلیه کنند و ارتش ترکیه دم دروازههای شهر مستقر شد و آدمها که داشتند بیرون میرفتند، همهٔ مردها را با گلوله زدند و همهٔ زنها و بچهها را فرستادند به تبعید در نواحی بیابانی بینالنهرین. و زنها و بچهها مجبور شدند ۳۰۰ تا ۵۰۰ کیلومتر را پای پیاده بدون غذا بروند و بیشترشان مُردند. و فرانسویها و انگلیسیها و روسها یادداشتهایی اعتراضی برای دولت ترکیه فرستادند که برای نخستین بار در تاریخ از جنایت علیه بشریت حرف میزدند. و یک افسر آلمانی که آن زمان در ارتش ترکیه خدمت میکرد و مربی بود ۶۶ عکس از قتلعام ارامنه به آلمان آورد و آنها را برای قیصر آلمان فرستاد و برای او نوشت آلمان باید در انتخاب متحدانش بیشتر دقت کند چون ننگ ترکیه دامان کشور آنها را هم گرفته. و در سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۹ روسها شش میلیون نفر را که در ملیتشان تردید بود تبعید کردند ـ ارمنیها و تارتارها و لیتوانیاییها و مولداویاییها و یونانیها و کُرهایها و قالموقهای مغول و کُردها و انگوشهای قفقاز و غیره. و ۳۰ درصدشان حین سفر مُردند و ۲۰ درصدشان طی یک سال بعدش مُردند. کمونیستها بعدتر گفتند ماجرا نه تبعید بلکه اصلاح فضای جغرافیایی و نخستین گام به سوی یک جامعهٔ فراملی تازه بوده، جامعهای که در آن مهم نیست کی کجا زندگی میکند بلکه مهم این است که آدمها چقدر سخت و جدی در راه خیر عمومی جامعه کار میکنند. و سال ۱۹۳۴ قرارگاهی برای اسکان یهودیها تعبیه و از همهٔ یهودیان شوروی دعوت کردند که بروند به آنجا. قرارگاه در ناحیهٔ خاباروفکا و در مرز با چین بود، و در زمستان دمای هوایش به منفی ۴۰ درجه میرسید، و کمونیستها میگفتند آنجا نه قرارگاه بلکه منطقهای خودمختار است که تویش یهودیها میتوانند بین خودشان زندگی کنند و استقلال و حکومت خودشان را داشته باشند. و سال ۱۹۴۴، ۴۷۷ هزار چچن قزاقستانی و قرقیزستانی را با ۱۲ هزار و ۵۲۵ ماشین بارکش احشام به تبعید فرستادند و ۱۹۰ هزار چچنی حین سفر از گرسنگی و سرما مُردند، و سال ۱۹۹۹ اردوگاههایی ویژهٔ چچنیهایی که در ملیتشان تردید بود تعبیه کردند و اسمشان را گذاشتند اردوگاههای باز اسکان موقت. و سال ۱۹۴۸ روزنامهنگارها و دکترها و مهندسهای یهودیتبار متهم شدند به جهانوطنی و صهیونیسم و تفکر بورژوایی و بیشترشان کُشته و باقی هم فرستاده شدند به اردوگاههای مرگ. شمار قربانیان نسلکشی ارامنه را یک تا یک و نیم میلیون نفر برآورد میکردند اما تُرکها میگفتند نسلکشی ارامنه واقعاً نسلکشی نبوده و اغلب یهودیها هم با این حرف موافق بودند.
ساینتولوژیباوران میگفتند انسان در اصل و اساسش خوب است اما بعضی آدمها بهتر از بقیهاند و نوع بشر را به چهار دسته تقسیم میکردند. بهترینها ساینتولوژیباوران بودند چون چیزهایی میدانستند که بقیه نمیدانستند. در گروه دوم اکثریت نوع بشر بودند که هنوز نور حقیقت را ندیده بودند، و یک پنجم نوع بشر شامل آدمهایی میشدند معروف به «دردسرسازهای بالقوه» و اینها کسانی بودند که میگفتند ساینتولوژیباوران دیوانهاند و ۲.۵ درصد نوع بشر را «سرکوبگران» در بر میگرفتند و اینها کسانی بودند که میخواستند حقیقت را سرکوب کنند و نگذارند نوع بشر خودش را آزاد کند. و ساینتولوژیباوران ۷۲ روش برای نشان دادن و افشای این آدمها اندیشیده بودند تا در لحظهای که گذار معنوی دنیای قدیم رخ داد، نتوانند لای بقیه بُر بخورند.
ساینتولوژیباوران به واحدهای امنیتی خاصی اندیشیده بودند که اعضایشان ظرف دورهای یک میلیارد ساله جذب میشدند تا کسانی را که نمیخواهند نوع بشر خودش را آزاد کند، افشا کنند. ساینتولوژیباوران میگفتند نوع بشر دیر یا زود آزاد خواهد شد اما هنوز زمان میبَرد تا این اتفاق بیفتد. و میگفتند آدمها میتوانند در طول زندگیشان بر زمین به آگاهی از خود و روشنبینی برسند و از این طریق دوباره برسند به روحانیت و بیمرگیشان، اما پیش از هر کاری لازم بود هر کسی خودش را از قید و بندهای ماده و زمان آزاد کند. آدمهای آزاد از این قید و بندها میتوانستند در زمان تا ۷۵ میلیون سال به عقب سفر کنند و همهٔ آسیبها را که در طول این مدت دیدهاند، دریابند. تقصیر این آسیبها بود که آنها نیرویشان را از دست داده بودند. و اگر میخواستند نیرویی را که به خاطر این آسیبها از دست داده بودند، بیابند، پیش از هر چیز باید سازوکارهایی عصبی را از خودآگاهشان پاک کنند که تصاویر حافظه بشری را حفظ میکند. همین که این ساز و کارهای عصبی را پاک کردند میتوانستند خودشان را از شر حافظهشان و تقدیر بشریشان خلاص کنند و در زمان سفر کنند و به آگاهی از خود و روشنبینی برسند.
اولین قانون در زمینهٔ عقیم کردن عناصر معیوب و ضد اجتماعی جامعه سال ۱۹۰۷ در ایالات متحده تصویب شد. این قانون اجازهٔ عقیم کردن مجرمان شدیداً تبهکار و بیماران روانی را میداد و سال ۱۹۱۴ به اصرار روانپزشکان شامل حال سارقان باسابقه و الکلیها هم شد و سال ۱۹۲۳ در میسوری شامل حال سیاهپوستتبارها و سرخپوستتبارهایی هم شد که مرغ و خروس بدزدند، چون در مورد سفیدپوستتبارهایی که مرغ و خروس میدزدیدند اعتقاد داشتند آنها هنوز میتوانند از طریق کار سخت و دلسوزانه راهی برای برگشت و جذب دوبارهٔ خودشان در حیات جامعه پیدا کنند. و سال ۱۹۲۹ قانون عقیم کردن در سوئیس و دانمارک تصویب شد و سال ۱۹۳۴ در نروژ و سال ۱۹۳۵ در فنلاند و سوئد، و در سوئد تا سال ۱۹۷۵ کماکان باقی و معتبر بود و ۱۳ هزار و ۸۱۰ مرد سوئدی و ۴۸ هزار و ۹۵۵ زن سوئدی به دستور دادگاه عقیم شدند. در کشورهایی که سنت کاتولیک داشتند خبری از قانونهای اصلاح نژادی نبود، چون کاتولیکها مخالف نظریهٔ تکامل و عقیم کردن و سقط جنین بودند و میگفتند هیچ کس حق ندارد چیزی را از مردم بگیرد که خدا بهشان داده، و از آن طرف پروتستانها میگفتند ذهنیت و نگرش رشد میکند و اینکه طبیعی است کاتولیکها ترقی و پیشرفت را پس بزنند و ۴۰۰ سال داشتند همینطور این حرف را میزدند. در کشورهای کمونیستی، عقیم کردن افراد معیوب صرفاً نیازمند نامهٔ یک دکتر بود و در یوگسلاوی و رومانی و چکاسلواکی، زنان کولی و آلبانیایی را هم پنهانی عقیم میکردند چون دولتهای این کشورها به این نتیجه رسیده بودند که در اردوگاه سوسیالیسم، تعداد کولیها و آلبانیاییها دارد بالا میرود و تناسب به هم میریزد.
در آلمان قانون عقیم کردن سال ۱۹۳۳ تصویب شد، زمانی که نازیها به قدرت رسیدند و اولین کسانی که باید عقیم میشدند بچههایی بودند معروف به «حرامزادههای سرزمین راین»، بچههایی که مادرانشان آلمانی و پدرانشان سیاهپوستهایی از ارتش فرانسه بودند که آن زمان سرزمین اطراف رود راین در تصرفشان بود. و ۵۱۴ حرامزادهٔ سرزمین راین عقیم و فرستاده شدند به بیمارستانهای روانی و مادران حرامزادههای سرزمین راین به همکاری با دشمن و تلاش برای براندازی حکومت آلمان محکوم و فرستاده شدند به اردوگاه مرگ راونسبراک. اردوگاه مرگ راونسبراک اردوگاه مرگی بود مختص زنان و بعدها زنانی را هم که اقدام به براندازی حکومت میکردند به همراه اسیران جنگی و کارگرانی اهل کشورهای اشغال شده که در کارخانههای آلمان یا مزارع آلمان کار میکردند، به این اردوگاه میفرستادند، و ۹۲ هزار و ۳۵۰ زن در راونسبراک کُشته شدند. و در اردوگاه مرگ داخائو اتاقکی با فشار هوای پایین به پزشکان داده بودند تا آنها بتوانند روی رفتار کودکان مبتلا به صرع مطالعه و تفاوت صرع موروثی با غیرموروثی را اثبات کنند. و سال ۱۹۱۰ آمریکاییها شورای اصلاح نژادی تأسیس کردند و سال ۱۹۲۲ رئیس این شورای آمریکایی فهرستی از شهروندانی سازگارناشدنی با جامعه برای دولت ایالات متحده فرستاد که باید عقیم میشدند تا جامعهای سالم و شایسته حفظ شود. بنا به معیارهای پزشکی و اجتماعی مختلف، فهرست تقسیم شده بود به ۱۰ گروه آدم و شامل شهروندانی میشد که وابسته به جامعه بودند و شهروندانی که مسکن درست و درمان یا درآمد مکفیای نداشتند و شهروندانی که مشکل مادرزادی یا مزمن یا بیماریهای مُسری داشتند و شهروندانی که بیناییشان خیلی ضعیف بود و نقص شنوایی شدید داشتند و خانه به دوشها و مجانین و سایکوپاتها و بزهکاران و روسپیها و همجنسخواهها و سیفلیسیها و الکلیها و معتادان مخدرجات و سل گرفتهها و مبتلایان صرع. پزشکان همچنین تحقیق میکردند ببینند آیا تفاوتی میان صرع در انسان و صرع در خرگوش هست یا نه، خرگوشهایی که به سفارش هیات پزشکی اردوگاه از وین آورده شده بودند. و از آن طرف در وین به اردوگاه مرگ ماتهاوزن سفارش جنازه برای مؤسسهٔ کالبدشناسی و دانشکدههای پزشکی میدادند. جنازهها باید تازه و بیزخم و زیل میبودند و مؤسسهٔ کالبدشناسی معمولاً سالی میانگین ۴۶۰ جنازهٔ بیزخم و زیل سفارش میداد که از اغلبشان برای تشریح در کلاسهای کالبدشناسی استفاده میشد. و بعد جنگ در نروژ، بچههایی را که پدرانشان سربازان آلمانی بودند از مادران غیرمتأهلشان میگرفتند و میفرستادند به بیمارستانهای روانی. و کلی زیستشناس و متخصص ژنتیک و روانپزشک و انسانشناس اعتقاد داشتند در کنار برق، اصلاح نژادی بزرگترین کمک علم مدرن به نوع بشر است و درست همانطور که برق شرایط مادی زندگی آدمها را متحول کرد و جهان را قادر کرد پا به عصر تازهای بگذارد، اصلاح نژادی هم به نوبهٔ خودش باعث تحولی بنیادین در اساس زیستشناختی جامعه خواهد شد و جهان را قادر خواهد کرد پا به عصر تازهای بگذارد. اما بعضی متخصصان اصلاح نژادی میگفتند عقیم کردن به کاری نمیآید و حساب میکردند که ۲۲ نسل طول میکشد تا بتوان ۰.۹ درصد از شمار مجانین و سایکوپاتها کاست و ۹۰ نسل دیگر هم برای اینکه نسبت مجانین و سایکوپاتها را در جامعه به یک در ۱۰۰ هزار رساند و تثبیت کرد. و میگفتند لازم است روشهایی سریعتر برای سالمترسازی نوع بشر یافت.
با آزادی زنان و وسایل پیشگیری از حاملگی و تامپون و پوشکهای یکبار مصرف، در اروپا از شمار کودکان کم شد اما اسباببازیها و مهدکودکها و سرسرهها و خانههای بازی و سگها و همسترها و غیره زیاد شدند. جامعهشناسها میگفتند در خانواده کودک مرکز توجه و کمکم پُرقدرتترین عضوش شده. و بچهها میخواستند مستقل باشند و هویت خودشان را داشته باشند و نمیخواستند کلاهها یا کفشهای کهنهٔ برادرها و خواهرهای بزرگترشان را بپوشند و همیشه کلاه و کفش و مداد رنگی و اسباببازی خانهسازی و تدی خرسه و عروسک تازه میخواستند. در قرن بیستم در کشورهای اروپایی دوازده و نیم هزار برابر عروسک بیشتر از قرن نوزدهم تولید شد و جای چوب و خاکاره را پلاستیک گرفت و در طول زمان عروسکها یاد گرفتند جیغ بکشند و حرف بزنند و بیشتر و بیشتر مستقل شوند و مثلاً «صبح به خیر» و «حال غذا تو ببَر» میگفتند و بعضیشان میتوانستند گریه کنند و آروغ بعد غذا بزنند و یا تکهای از آوازی بخوانند. اسم معروفترین عروسک باربی بود و نخستین بار در ۱۹۵۹ تولید شد. ۳۰ سانتیمتر قد و سینهها و کپلهای بزرگ و کمر باریک داشت و اولین عروسکی بود که شبیه آدم بزرگها رفتار میکرد. خیلی زود شروع به حرف زدن هم کرد و میگفت: «امروز عصر با دوست پسرم قرار دارم، چی بپوشم برای رقص؟» و «دوست داری با من بیای بریم لباس بخریم؟» اوایل لباسهایش شبیه بالرینها یا بازیگرها یا مدلها بود، بعدتر مهماندار هواپیما، معلم، دامپزشک، تاجر، فضانورد و نامزد ریاستجمهوری هم شد. و سال ۱۹۸۶ سر و کلهٔ عروسک باربی با لباس فرم راهراه اردوگاههای مرگ و کلاه راهراه هم پیدا شد. انجمنهای مختلفی متشکل از زندانیان سابق اعتراض کردند و گفتند این عروسک تمسخر رنج و خاطرهٔ قربانیان است و تولیدکنندهها هم جواب دادند و گفتند این راه درست آشنا کردن نسل جوانتر با رنج آدمها در اردوگاههای مرگ است و دختران کوچکی که این عروسکهای لباس راهراه را میخرند با آنها همذاتپنداری خواهند کرد و بعدتر که بزرگ شدند راحتتر درخواهند یافت آدمها چه جور رنجی در آن اردوگاهها میکشیدند.
سال ۱۹۹۸ این فکر به سر آلمانیها زد که در برلین اثری به یادبود قربانیان هولوکاست بنا کنند که از دور قابل دیدن باشد، چون کارکرد آثاری که در یادبود یک واقعه آفریده میشدند، علاوه بر تجلیل از وقایع تاریخی خوب و مثبت، هشدار به نسلهای آینده هم بود. بعضی فکر میکردند اثر هنری راه درست بیان هولوکاست نیست، هولوکاستی که همهٔ قواعد زیباییشناختی را به چالش میکشد، و دیگرانی نتیجه میگرفتند طرح مطلوب طرحی خواهد بود بیانگر این حقیقت که هولوکاست بیان را به چالش میکشد. و ۴۹۵ طرح پیشنهادی مختلف برای بیان هشدار به نسلهای آینده فرستادند و یکی پیشنهاد ساختن ستارهٔ شش گوش بزرگ و هشت رنگ داد که روی محور تقارن خودش میچرخد، و دیگرانی پیشنهاد ساختن چرخ و فلکی عظیم دادند که به جای اتاقکهای اسباببازیطور معمول، چهار دیواریهایی به شکل اردوگاههای مرگ ازش آویزان است، و دیگرانی پیشنهاد ساختن ایستگاه اتوبوسی بزرگ دادند با اتوبوسهای قرمز و جدول زمانی برنامهٔ حرکت اتوبوسها که ایستگاههای پایانیشان نام اردوگاههای مرگ باشد، و دیگرانی پیشنهاد بنا کردن ۳۹ دیرک فولادی کردند که رویشان به زبانهای مختلف عبارت «چرا؟» نوشته میشد، «وَروم؟»، «وارُم؟»، «وارفُر؟»، «پرُک؟»، «پورکوئی؟»، «پرشه؟»، «دلاژگو؟»، «کور؟»، «کوئیدا؟»، «میکسی؟»، «مییرت؟»، «زاکاج؟»، «کُدل؟»، «هوُرفُر»، «جیاتی؟»، «پسه؟»، «نیسین؟»، و غیره. بعضی معتقد بودند باید اثری در یادبود قربانیان نه فقط هولوکاست بلکه همهٔ نسلکشیهای مقدور باشد، چون فقط در این صورت است که نتیجهٔ نهایی، خاطرهٔ تاریخی زنده را در بر میگیرد و در غیر این صورت صرفاً تودهای فولاد یا آهن خواهد بود که تا ۲۰ سال بعد یا در همین حدود، دیگر هیچ چیزی به هیچ کسی منتقل نخواهد کرد. و بعضی تاریخنگارها میگفتند ساختن یادبود در هر صورت غامض و مسالهساز است، چون صرف حفظ خاطرهٔ یک رخداد، تضمین نمیکند که آن رخداد تکرار نخواهد شد و نمونههایی را شرح میدادند که حفظ خاطره به منازعات و جنگهای تازه انجامیده است.
نظر شما :