مازیار بهروز: هدف چریک‌های فدایی ادغام بود نه ائتلاف

۱۳ اسفند ۱۳۸۹ | ۱۵:۰۹ کد : ۴۶۸ از دیگر رسانه‌ها
سرگه بارسقیان: دیرآمدگان به خانواده مارکسیست‌‌‌‌‌‌های ایران تعبیری بود که مازیار بهروز، استاد تاریخ دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو در کتابش "شورشیان آرمانخواه" درباره مجاهدین مارکسیست شده بکار برد. نوار گفت‌وگوهای بین دو سازمان چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق ایران شرح بی‌اعتمادی رفقای مارکسیست فدایی به تازه مارکسیست شده‌های مجاهد است و بی‌اعتنایی آنها به پیشنهاد تشکیل جبهه واحد توده‌ای. در گفت‌وگو با مازیار بهروز دلایل این بی‌اعتمادی و جنبه‌های تفارق و تفاوت دو سازمان چریکی- مارکسیستی مورد کنکاش قرار گرفته و علل مخالفت فداییان برای ائتلاف با مجاهدین در قالب یک جبهه واحد توده‌ای مورد بررسی قرار گرفته است.

 

***

 

پایگاه‌های طبقاتی مختلف دو سازمان چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق که به تعبیر یرواند آبراهامیان در "ایران بین دو انقلاب" اولی فرزندان آموزگاران و کارمندان بودند و دومی‌ فرزندان تجار و بازاریان و روحانیون، بر عیان‌تر شدن مرز تفارق این دو سازمان چقدر موثر بود؟

 

این عامل در ایجاد و تعمیق فاصله بین دو سازمان موثر نبود، چنانکه از نوارهای گفت‌وگوهای درونی بین دو سازمان قابل استنباط است اینکه فداییان خلق در مقابل تعجیل مجاهدین در پیوستن به آنها به بهانه‌جویی و اعمال فشار روی می‌آورند تا از این طریق شتابی که تازه مارکسیست شده‌ها برای پیوستن به آنها دارند را کم کنند. وگرنه هیچ یک از آنها نه پایگاه طبقاتی کارگری دارند و نه مساله آنها پیشینه مذهبی یا غیرمذهبی دیگری است. فداییان خلق گرچه در مقایسه با مجاهدین اعضای مذهبی و بازاری کمتری داشتند اما چهره‌های برجسته آن همچون احمدزاده و پویان پیشتر بسیار مذهبی بوده و هوادار جبهه ملی و نهضت آزادی بودند. بنابراین مساله طبقاتی مشکل این دو سازمان نبود و اگر فدایی‌ها موضوع اعضای بازاری مجاهدین و نمایندگی طبقاتی را پیش می‌کشند بخاطر نگاه بالا از پائین آنها به مجاهدین تازه مارکسیست شده است و اینکه می‌خواهند نرخ وحدت را بالا ببرند.

 

 

چنانکه در نوار گفت‌وگوهای تقی شهرام (مجاهدین خلق) و حمید اشرف (چریک‌های فدایی خلق) دیده می‌شود، دو سازمان حتی در تعریف طبقاتی اقشار مختلف اجتماعی هم دچار اختلاف نظر هستند، اشرف به عضوگیری مجاهدین از بازاریان انتقاد دارد و معتقد است:« ایدئولوژی سازمان وقتی بازاری هست، کسی هم که با پذیرش اون ایدئولوژی میاد تو سازمان، همون به اصطلاح ایدئولوژی خرده بورژوایی را پذیرفته» اما به عقیده شهرام پرولتر بودن الزاماً این نیست که حتماً طرف دانشجو باشد. آیا این اختلاف نظر را در ادامه همان تفاوت خاستگاه های طبقاتی اولیه دو سازمان ارزیابی نمی‌کنید؟

 

نه دانشجو پرولتر هست و نه بازاری و نه آنها که نشسته‌اند و از طبقه کارگر سخن می‌گویند نماینده کارگران هستند. هر سازمان سیاسی می‌تواند ادعا کند که طرفدار این یا آن طبقه است اما اعضای مجاهدین و فداییان کارگر نبودند. همانگونه که شما از کتاب آقای دکتر آبراهامیان نقل کردید می‌بینیم پایگاه اجتماعی هر دو سازمان طبقه کارگری نبود؛ اعضای هر دو سازمان از طبقه متوسط شهری اعم از خرده بورژوا و مدرن بودند. اشرف به مجاهدین می‌گوید ما سازمان جا افتاده‌ای هستیم، سازمان مارکسیست- لنینیست و مدافع منافع طبقه کارگریم، شما که تا دیروز خرده بورژوا و مذهبی بودید و حالا می‌خواهید به ما بپیوندید باید خودتان را ثابت کنید. این نوارها تصویری است از چانه‌زنی انقلابیون حرفه‌ای جوانی که در دو سوی پرده‌ای نشسته و در سیر شتابان تحولات درون سازمانی و بیرونی، با چالشی به نام وحدت روبرو می‌شوند و سعی می‌کنند به آن پاسخ دهند. چند نکته در این نوارها برای من خیلی جالب است و در حالتی خواب و بیداری فرو می‌برد.4 جوان پرشور زیر 30 سال در دو سوی پرده نشسته‌اند و درباره ایران و جهان و آینده تصمیم می‌گیرند. این برای من بسیار سورئال(غیرواقعی) است. شهامت این نسل، اعتماد به نفسی که دارند این خودش حدیث مفصلی است که در کتابم راجع به آن نوشتم. شجاعت و اعتماد به نفس این نسل در مبارزه مسلحانه عجیب و غریب است، حتی در تاریخ ایران هم یگانه است. از این نوارها صدا و طراوت جوانی می‌بارد. این را به رای العینی می‌بینیم. نکته دیگر که برای من تازگی داشت علاقه زاید الوصف و اصرار تقی شهرام برای پیوستن به فداییان بود که جزو محورهای اصلی این گفت‌وهاست.

 

 

شما در کتاب خود "شورشیان آرمانخواه" اشاره‌ای به تاثیر واقعه سیاهکل بر جنبش چریکی ایران داشتید و معتقدید مجاهدین(که پنج سال جلوتر از فداییان تشکیل شده بود) به این دلیل حضور خود را از طریق اقدام مسلحانه علنا اعلام کردند که در کسب رهبری انقلاب از فداییان عقب نیفتند.علاوه بر تبعیت از مشی مسلحانه، تغییر ایدئولوژی و تصفیه‌های درونی و غلبه مرام مارکسیستی که برخی بجای پروسه تدریجی بر آن نام کودتا گذشته‌اند، چقدر متاثر از رقابت با چریک‌های فدایی بر سر پیشگامی‌ مبارزه خلقی بود؟

 

پس از واقعه سیاهکل جریان فداییان تداوم یافت و رژیم شاهنشاهی را به چالش کشید ولی مجاهدین که پس از آن مقطع علنا وارد مبارزه مسلحانه شده بودند، بطور پی در پی متحمل ضربات سنگین شدند، چنانکه بدنه آنها از هم ‌پاشید و رضا رضایی در آن مقطع سعی کرد سازمان را بار دیگر جمع و جور کند که او هم کشته می‌شود. همین مقایسه با وضعیت فداییان، مجاهدین را به این نتیجه سوق داد که شاید علت اینکه نمی‌توانند همانند فداییان مبارزات را پیش ببرند حداقل بخشی از آن، نقش ایدئولوژی خرده بورژوایی و مذهبی آنهاست، بنابراین باید با تغییر ایدئولوژی از بالا به پائین ولو با تصفیه این روند را تصحیح کنند. این خود به شکل‌ گیری جریانی در مجاهدین منتهی شد که شروع به بازبینی دیدگاه‌های مذهبی بنیانگذاران سازمان کرد و بزودی به این نتیجه رسید که اسلام را نسبت به مارکسیسم- لنینیسم در مقام دوم قرار دهد. روند تغییر ایدئولوژی زیرنظر تقی شهرام طی شد ولی مجید شریف واقفی از اعضای شورای رهبری سازمان و معاونش مرتضی صمدیه لباف و حتی مسعود رجوی که آن زمان در زندان بود، با رد ایدئولوژی اسلامی‌ مخالفت کردند. این روند در سازمان خیلی سریع طی شد و این خود جای شگفتی دارد که تازه مارکسیست شده‌ها به چه سرعتی از بنیادهای فکری مذهبی به پذیرش ایدئولوژی مارکسیستی رسیدند و این خود موید آنست که مارکسیسم آنها ناپخته بود. در گفت‌وگوهای درونی دو سازمان می‌توان این ناپختگی را در صحبت‌های شهرام دید.

 

 

شما در "شورشیان آرمانخواه"به جلوه‌ای از اختلاف دو سازمان چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق در چگونگی پیشبرد مبارزه مسلحانه اشاره داشتید، چنانکه در دوران اشرف بانک‌ها (برای تامین نیازهای مالی جنبش) و سران عمده سیاسی و نظامی ‌که نقششان در سرکوبی‌ها آشکار بود اهداف اصلی چریک‌های فدایی بودند؛ درحالیکه مجاهدین خلق منافع بیگانگان را در ایران هدف بمب گذاری قرار می‌دادند. بر خلاف مجاهدین، چریک‌های فدایی هیچ خارجی‌ای را ترور نکردند و قتل خارجیان را مجاز نمی‌دانستند و اعضای بورژوایی را که برای سرکوب کارگران به حکومت متکی بودند و شکنجه‌گران ساواک را به قتل می‌رساندند. انتشار نوارهای صوتی گفت‌وگوهای اشرف و شهرام هم جلوه دیگری از این اختلاف را عیان کرد، چنانکه اشرف در انتقاد از منفجر کردن بانک عمران که شهرام استدلال می‌کند این بانک متعلق به شاه و مرتبط با بنیاد پهلوی است و شاه هم نماینده بورژوازی بزرگ است، می‌گوید: «ما بر علیه بورژوازی بزرگ عمل می‌‌کنیم بطوریکه پرولتاریا حسش بکنه، ولیکن یک سازمان خرده بورژوایی بر علیه بورژوازی بزرگ عمل می‌‌‌کنه بطریقی که خرده بورژوازی حسش کنه و طرف پیشگامش رو بگیره.» این اختلاف در هدف گزینی چه نقشی در شکست بن بست وحدت این دو سازمان داشت؟

 

اختلاف بنیادین دو سازمان ریشه در برداشت و هدف آنها از مبارزه مسلحانه داشت. بنیانگذاران فداییان خلق همچون مومنی، پویان، احمد زاده، جزنی و ظریفی تفکر روشنی از مبارزه مسلحانه داشتند.‌آنها می‌دانستند از کجا آمده‌اند، در کجا ایستاده‌اند، به کجا باید بروند و چگونه باید بروند؟ این امر لزوما نشانه درک درست آنها نبود بلکه گواه تصور روشن آنها از راهی است که می‌خواهند طی کنند. آنها کارهای تئوریک زیادی انجام دادند که بصورت جزواتی منتشر شد و در اختیار اعضا و دیگر کنشگران قرار گرفت. مجاهدین خلق بالعکس مطالعات تئوریکی نداشتند. در ادبیات مجاهدین قبل از پذیرش ایدئولوژی مارکسیستی و پس از آن هیچ توجهی به مبارزه مسلحانه نشده بود و آنها طرح تدوین شده تئوریکی درباره مشی قهرآمیز نداشتند. مجاهدین خلق فاقد استراتژی و تاکتیک مشخص درباره مبارزه مسلحانه بودند. حرکت‌های مسلحانه فداییان از نظر تئوریک و تشکیلاتی جویده‌تر و استوارتر بود ولی مسلم است سازمانی همچون مجاهدین خلق که از نظر تئوریک چشم‌انداز درستی از مبارزه مسلحانه ندارد، تاکتیک‌های مختلف و بعضا متضادی پیشه می‌کند. مثلا ترور خارجیان که مجاهدین مسلمان آغازگر آن بودند و مجاهدین مارکسیست آن را ادامه دادند، برگرفته از کدام منطق تئوریک بود؟ انتقادی که اشرف از بمب گذاری در بانک عمران می‌کند هم ناظر به همین واقعیت است، چنانکه اگر کلماتی چون پرولتاریا و خرده بورژوا را که جزو ادبیات مرسوم آن دوره بود از جمله او حذف کنیم بوضوح می‌بینیم که به شهرام می‌گوید ما (فداییان) چون تفاوت بین تبلیغ مسلحانه و عمل مسلحانه را می‌دانیم پس تاثیرگذاری اقدامات ما بیشتر است. بواقع آنها بسته به تاثیر اقدامشان دست به عملیات مسلحانه می‌زدند. این یک وجه اختلاف بین دو سازمان بود که کاملا نمایان است. وجه دوم اینکه فداییان به مجاهدین می‌گویند شما بانک عمران را منفجر کردید که عملی انتقام‌ جویانه است ولی ما به بانک‌ها حمله می‌کنیم تا با تامین نیازهای مالی جنبش به هدف بزرگتر خود برسیم. این دو وجه اختلاف در مباحث رد و بدل شده بین اشرف و شهرام کاملا هویداست.

 

 

البته اختلافی که به آن اشاره کردید بسیار بنیادی است؛ حمله به بانک‌ها برای فداییان ابزار رسیدن به هدف بود ولی برای مجاهدین خود هدف. این مساله امکان هر وحدتی را سلب می‌کند چون تاکتیک یکی استراتژی دیگری است و استراتژی یکی تاکتیک دیگری؛ به تعبیری جابجایی تاکتیک و استراتژی در دو سازمان. 

 

با این برداشت موافقم. فداییان بخاطر پشتوانه نظری قوی، دورنمای مشخص تری از مبارزه مسلحانه داشتند و انجام هر عملی را اگر در راستای مسیر درازمدت آنها بود، قابل توجیه می‌دانستند.هر عملیات در چارچوب استراتژی تدوین شده و معینی بود که در پیش گرفته بودند. اما مجاهدین فاقد کارهای نظری و نگاه درازمدت بودند و همین مساله باعث می‌شد مبارزه مسلحانه آنها جنبه تاکتیکی داشته باشد.

 

 

سازمان مجاهدین خلق پس از ترور سه مستشار آمریکایی آنها را مزدورانی خواند که "مخفیانه سرکوب خونین و خفقان و فشار بی‌حدی که از طرف رژیم شاه خائن بر خلق اعمال می‌شود را رهبری می‌کنند." ترور خارجی‌ها توسط مجاهدین خلق چقدر ریشه در این تحلیل داشت که علاوه بر نمادهای سرکوب، باید پشتوانه‌های خارجی سرکوب را هم از میان برداشت؟

 

این هم به ضعف تئوریک و تشکیلاتی مجاهدین خلق برمی‌گردد. فداییان سپهبد فرسیو را ترور کردند چون او دادستان دادگاه‌های نظامی ‌بود که مبارزان سیاسی را محکوم کرده و به این جهت فرد رسوایی بود.آنها با دست زدن به چنین تروری هدف تبلیغاتی داشتند. فداییان به این نتیجه رسیدند حضور چنین فردی به مردم و مبارزان سیاسی لطمه می‌زند و ترور آن چه در محافل سیاسی و چه عمومی‌ منافع تبلیغاتی خوبی نصیب فداییان می‌کند.‌ آنها با ترور رئیس کمپانی جهان چیت و یا شکنجه‌گر ساواک استفاده تبلیغاتی می‌کردند. این به نوعی تبلیغ مسلحانه بود که در خدمت استراتژی دراز مدت فداییان قرار می‌گرفت. نوع حرکت فداییان چون برگرفته از فکر و نظر مدون‌تری بود در مقایسه با اقدامات مجاهدین پخته‌تر بود. حال آنکه ترور چند آمریکایی چه استفاده تبلیغاتی برای مجاهدین خلق در نزد افکار عمومی‌ ایران داشت؟ ترور آمریکایی‌هایی که به پادگان‌ها می‌رفتند و بال هواپیماها را تعویض می‌کردند و موتور هواپیما یا تانک را تعمیر و کار فنی می‌کردند، نه تنها برای مجاهدین خلق استفاده تبلیغاتی ندارد که مشکل بیشتری برای آنها در افکار عمومی‌ خارج از کشور بوجود می‌آورد. هدف قرار دادن چند مستشار آمریکایی برای سازمانی که داعیه مبارزه دارد تبعات ناخوشایند به بار خواهد داشت و به قضاوت‌های نامطلوب خارجی‌ها از این سازمان منجر می‌شود.

 

 

به عقیده شهرام (در این نوارها) مساله جبهه و خود وحدت یکی از وسایل توده‌ای شدن است و باعث می‌شود همه نیروها پشت سر سازمان‌های خود قرار گیرند، اما اشرف بر این عقیده است که چون اقشار مختلف طبقاتی تشکل خودشان را پیدا نکردند، بحث جبهه اساسا معنی ندارد و جبهه واحد موقعش نیست. با این برداشت، شرکت در جلسات وحدت چه توجیهی داشت؟

 

وقتی اشرف در چرایی مخالفتش با جبهه به این نکته اشاره می‌کند که طبقات در ایران تشکل خود را پیدا نکرده‌اند، بازتاب این عقیده آنهاست که طبقات باید شکل گرفته و سازمان‌های سیاسی خود را داشته باشند و جبهه باید مجموعه‌ای از این سازمان‌ها باشد که هر یک طبقه‌ای را نمایندگی کنند. فداییان طبق همین دیدگاه با ائتلاف جبهه‌ای با مجاهدین مارکسیست- لنینیست (م.ل) و گروه‌های دیگر مخالفت و بجای آن ادغام در سازمان چریک‌های فدایی را پیشنهاد کردند، کاری که با سازمان‌های دیگر کردند که به آن پروسه تجانس می‌گفتند و در برخی موارد موفق بودند و در برخی دیگر نبودند. اشرف به شهرام می‌گوید شما نماینده طبقه خاصی نیستید و بجای ائتلاف می‌توانید به ما بپیوندید و بواقع در ما ادغام شوید که البته برای آن هم باید با ما بحث سیاسی کنید. روند وحدت مصطفی شعاعیان با چریک‌های فدایی خلق و جبهه دموکراتیک خلق نمونه‌ای از این پروسه تجانس بود که فداییان همین الگو را برای مجاهدین در نظر گرفته بودند. اشرف معتقد بود مجاهدین اگر می‌خواهند در آنها ادغام شوند باید رهبری تشکیلاتی فداییان را قبول کنند. برخی اختلافات درونی قابل بحث است ولی برای حل اختلافات بزرگتر باید بحث کرد. بواقع اشرف به شهرام می‌گوید تو چون نماینده طبقه خاصی نیستی و سازمان‌های مشابهی که طبقه‌ای را نمایندگی می‌کردند وجود ندارند که بتوان با تجمیع آن جبهه‌ای واحد را تشکیل داد، بنابراین مجاهدین باید در فداییان ادغام شوند.

 

 

بنظر شما نبود شفافیت در ساختار تشکیلاتی سازمان چریک‌های فدایی خلق(شورشیان آرمانخواه) که در آغاز به صورت یک جبهه حرکت خود را شروع کردند، اما در دوران رهبری اشرف به صورت یک سازمان درآمدند، چقدر در مخالفت فداییان با ایده جبهه واحد توده‌ای که در بیانیه اعلام مواضع سازمان مجاهدین خلق بر آن تاکید شده و تقی شهرام در گفت‌وگوهایش با حمید اشرف بر آن تکیه کرده، موثر بود؟

 

وقتی در کتابم به نبود شفافیت در ساختار تشکیلاتی چریک‌های فدایی اشاره کردم برخی از اعضای سابق فداییان این نظر را رد کردند. اما با رجوع به پیشینه مواضع تشکیلاتی آنها در می‌یابیم که قرار نبود فداییان بصورت سازمان متمرکزی فعالیت داشته باشند بلکه در بدو فعالیت در پی تشکیل جبهه‌ای فراگیر از گروه‌های مارکسیستی معتقد به مشی مبارزه مسلحانه بودند که در نظرات بنیانگذاران فدایی هم نمود داشت. یک دلیل این نظر عدم استفاده از عنوان سازمان از سوی چریک‌های فدایی در سال‌های نحست فعالیت بود، حتی بیژن جزنی در مقاله معروف خود درباره چریک‌های فدایی هیچ اشاره‌ای به عنوان "سازمان" نکرد. این پروژه حمید اشرف بود که فداییان باید در قالب سازمانی منظم و قوی به حیات خود ادامه دهد. دیسیپلین سازمانی، منظم و مخفی و گذر از تمایلات جبهه‌ای میراث اشرف برای فداییان بود. یکی از دلایل تاکید اشرف بر فعالیت سازمانی، ملاحظات امنیتی- پلیسی و احتراز از ضربه پذیری آنها بود. اشرف بیشتر از رهبران قبلی فداییان دوام آورده و تجربه کار عملیاتی داشت و چنین احتیاط‌هایی را بیشتر در نظر می‌گرفت.این تفکر در هنگام گفت‌وگو با سازمان مجاهدین خلق کاملا شکل گرفته بود و به همین خاطر اصرار شهرام درباره تشکیل جبهه واحد توده‌ای با بی اعتنایی و مخالفت اشرف مواجه شد. دلیل دیگرش هم چنانکه اشاره شد اعتقاد فداییان به عدم شکل گیری سازمان‌هایی بود که طبقات اجتماعی را نمایندگی می‌کنند و به همین دلیل بحث جبهه را منتفی می‌دانستند. در دوران رهبری اشرف نوع سازماندهی جبهه‌ای بین گروه‌‌های مسلحانه مبارز به تمرکز در سازمانی منظم و قوی تبدیل شد و تشکیل جبهه بطور کل به کناری گذاشته شد.

 

 

شما دوره رهبری اشرف را مقطع تقویت شدید تمایلات مائوئیستی در سازمان چریک‌های فدایی خلق می‌دانید که با تقاضای کمک از شوروی سازگاری نداشت؛ در نوارها هم این عقیده ثابت شده، چنانکه اشرف سیاست‌های مائو را در داخل چین تایید می‌کند اما در عین حال پشتیبانی جبهه ملی چپ شده کنفدراسیون دانشجویی را از فداییان می‌ستاید و به مائوئیست‌ها حمله می‌کند که چرا مبارزه مسلحانه را رد می‌کنند. تفسیر هوشنگ ماهرویان اینست که: «نقد حمید اشرف به مائوئیست‌ها عمدتاً به دلیل رد مبارزه مسلحانه به وسیله آنهاست. نقد احمد قاسمی، سازمان توفان، کادرها که از سازمان انقلابی جدا شده‌اند و خود سازمان انقلابی. او می‌‌گوید آنها در مبارزه اخلال می‌کنند و پلیس هم در مقابل آنها سکوت می‌کند و سردمداران‌شان را روشنفکر می‌داند.» (حمید اشرف و خرده بورژوازی سنتی، روزنامه شرق، 9/9/89) گرچه اشرف به مجاهدین گوشزد می‌کند که "چینوفیلی‌ها نما دارن، قدرت هم دارن" اما مائوئیست‌ها را در جناح راست کنفدراسیون جای می‌دهد و رابطه جبهه ملی با فداییان را تائید می‌کند. گرایش مائوئیستی اشرف با نقد او به سازمان‌های مائوئیستی خارج از کشور چگونه قابل توجیه است؟ و چرا در نهایت چریک‌های فدایی، مجاهدین مارکسیست را به پذیرش کورکورانه مائوئیسم متهم کرد(به تعبیر یرواند آبراهامیان)؟

 

به باور من در دوره اشرف، گرایشات مائوئیستی در سازمان چریک‌های فدایی غالب نشد بلکه تقویت شد. او همانطور که اشاره کردید سیاست داخلی چین را قبول دارد اما سیاست خارجی آن را تائید نمی‌کند. فداییان پیرو هر دو گرایش جزنی و نیز احمد‌زاده و پویان معتقد بودند باید در رابطه با کمونیسم جهانی مستقل عمل کنند و منافع خود را در نظر گیرند. آنها علی‌الاصول با وابستگی حزب توده به شوروی و اصولا وابستگی جریانات مارکسیستی به احزاب کمونیستی شوروی مخالف بودند. منظور اشرف از مائوئیست‌های خارج از کشور که اشرف می‌گوید آنها در طیف راست هستند، سازمان انقلابی حزب توده بود که به حزب کمونیست جمهوری خلق چین وابسته بود و چند بار سعی کرد در داخل کشور اقداماتی انجام دهد که ساواک و پلیس در بین آنها رخنه کرد و جریاناتی چون سیروس نهاوندی پیش آمد. فداییان می‌گفتند رابطه‌ای که سازمان انقلابی حزب توده با چین برقرار کردند مشابه رابطه‌ای است که حزب توده با شوروی دارد و با این وابستگی مخالف بودند. علاوه بر آن فداییان در برخورد با سیاست خارجی چین با مجاهدین اختلاف داشتند. چینی‌ها در عرصه سیاست خارجی در دهه 1960 و اوایل دهه 70 دو گرایش متفاوت را پی گرفتند که مجاهدین با آن موافق بودند و فداییان مخالف و آن مساله سوسیال امپریالیسم بود. فداییان به موضع‌گیری چینی‌ها در دهه 60 که شوروی را دولتی ارتجاعی می‌دانستند اعتقادی نداشتند. در دهه 70 چینی‌ها نظریه سه جهان را مطرح و اعلام کردند خطر اصلی برای کمونیسم، امپریالیسم آمریکا نیست بلکه دولت شوروی است.این موضع بطور کل برای فداییان غیرقابل قبول بود. علت اینکه فداییان، مائوئیست‌های خارج از کشور را در طیف راست جای می‌دادند به همین دلیل بود که با این نوع موضع‌گیری علیه شوروی موافق نبودند. اختلاف فداییان با مجاهدین نیز ریشه در این اعتقاد داشت. آنها می‌دیدند که مجاهدینی که تازه از راه رسیده و گرد و خاک شان هنوز نخوابیده بود، علم مخالفت با شوروی برداشته‌اند و از سوسیال امپریالیسم حرف می‌زنند.اشرف می‌گوید ما باید مستقل از دو کمپ شوروی و چین حرکت کنیم. فداییان می‌دیدند که مسکو و پکن علیرغم اختلاف با یکدیگر هر دو به ویتنام که در حال جنگ با آمریکا بود کمک می‌کردند. فداییان سر ناسازگاری با سازمان‌هایی داشتند که از سیاست خارجی چین وام می‌گیرند، چه طرفدار گرایش سوسیال امپریالیسم باشند و چه هوادار نظر سه جهان. اشرف در عین حال سیاست داخلی چین را تائید می‌کند که منظور او انقلاب فرهنگی است که جریانات مائوئیستی هم آن را تائید می‌کردند. اما واقعیت آنست که انقلاب فرهنگی مائو نکبت بزرگی برای چین و ضایعه سنگینی برای مردم این کشور بود، با این حال اشرف این سیاست را تائید کرد.

 

 

منبع: ماهنامه مهرنامه

 

 

کلید واژه ها: مازیار بهروز چریک های فدایی خلق سازمان مجاهدین خلق حمید اشرف تقی شهرام


نظر شما :