روایت ابراهیم یزدی از مذاکره سران انقلاب با آمریکاییها
به گزارش «تاریخ ایرانی»، یزدی در میزگردی با احمد نقیبزاده، استاد دانشگاه تهران که در مجله «مهرنامه» منتشر شده، جزئیاتی از دیدار با مقامات آمریکایی قبل و بعد از انقلاب را تشریح کرده و به نقش جریان نفوذی در ادامه گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران و شکست کارتر در انتخابات ریاست جمهوری اشاره داشته که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید:
در میان رهبران شناخته شده انقلاب هیچ کس مخالف مذاکره با آمریکا یا هر کشور خارجی دیگر نبود. هیچ یک از اعضای شورای انقلاب مخالف نبود، آقای خمینی هم مخالف نبود. اولاً قبل از انقلاب، رهبران انقلاب از سه کانال با آمریکاییها مذاکره میکردند. یک، شورای انقلاب که آقایان موسوی اردبیلی، مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی، به عنوان اعضای این شورا مستقیماً با سالیوان و استمپل مذاکره میکردند. دوم: آقای دکتر بهشتی که مستقل از آن گروه و بدون اطلاع آن گروه با سالیوان مذاکره میکرد و لمبرکیس که کارمند سفارت و آمریکایی یونانیتبار بود و فارسی را هم بسیار خوب صحبت میکرد با اینها مذاکره میکرد. کانال سوم در خود پاریس بود. بعد از کنفرانس گوادالوپ، کارتر از طریق ژیسکاردستن برای آقای خمینی پیغام فرستاد. برخلاف آن چه عباس میلانی (در کتاب «درباره شاه») ادعا میکند و بعضی گفتهاند نامه نبود. کارتر نامهای برای امام ننوشت؛ بلکه نماینده ژیسکاردستن آمد و گفت آقای کارتر این پیغام را برای شما داده است. متن آن پیغام را مرحوم سرهنگ نجاتی در کتاب «تاریخ ۲۵ ساله» خود آورده است. نجاتی از من خواست تا با توجه به این که آمریکاییها به روایت خودشان متن این مذاکرات را منتشر کردهاند، من هم روایت را از طرف ایرانیها بنویسم که او هم در کتاب خود آن را آورد. در سال ۱۳۶۳ هم، هنگامی که ما در مجلس دیدیم دعوا بالا گرفته و ما کاری نمیتوانیم بکنیم، تمام یادداشتهای پاریس را منظم کردم و خاطرات پاریس را میخواستم همان موقع منتشر کنم. یادم هست خدا رحمت کند حسن حبیبی به من گفت اینها مسائل مربوط به آقای خمینی میشود. به من توصیه کرد به آقای خمینی بدهم که ایشان هم نظرش را بدهد. من هم برای امام خمینی فرستادم که آقا من مذاکرات پاریس را اینطور نوشتهام، حاج احمد چیزی نوشت و نظریاتی را به من داد که من دارم. گفت ایراد ندارد ولی الان این را منتشر نکن. برای این که اگر بخواهی فقط خاطرات پاریس این باشد میگویند اینها فقط با آمریکاییها مذاکره میکردند. ولی من متن پیغام کارتر را به آقای نجاتی دادم که منتشر شد.
از بعد از گودالوپ و مذاکراتی که بود ژیسکاردستن پیغام شفاهی آورد. بعد از آن، آقای ساندرز که معاون وزارت امور خارجه آمریکا بود زنگ زد به دفتر نوفللوشاتو، گفت به نشانی این که کارتر این پیام را فرستاده من از وزارت امور خارجه زنگ میزنم، ما یک نفر را معین کردیم و میخواهد با شما ارتباط داشته باشند و نظریات شما را مستقیماً بدانیم، خودمان هم نظریاتمان را مستقیماً به شما بگوییم. با آقای خمینی مطرح کردم و آقای خمینی گفت ایرادی ندارد. ببینید آنها را. گفتم پس اجازه دهید احمدآقا هم با من بیاید، گفت نه، موردی نیست خودت برو. آقایی که کارمند سفارت آمریکا در پاریس بود، از روی نوشته، متن پیام دولت آمریکا را برای ما میخواند و من هم در دفتر مینوشتم و برای آقای خمینی میخواندم و امام جواب میداد و جواب را مینوشتم و به این آقا میدادم. پنج یا شش بار این جلسه تکرار شد که در جلد سوم خاطراتم (۱۱۸ روز در نوفللوشاتو) همه اینها را مفصل آوردهام. عرضم این است که از سه کانال این ارتباطات و مذاکرات با آمریکا بود.
کارتر پیغام داد که به زودی شاه از ایران میرود، بختیار نخستوزیر شده، شما از بختیار حمایت کنید. بعد از گودالوپ بود؛ یعنی بعد از ژانویه ۱۹۷۹ کارتر از امام خواسته بود که شما از بختیار حمایت کنید و اگر نکنید نظامیان کودتا میکنند. آقای خمینی هم جواب داد که دولت بختیار غیرقانونی است و اگر هم نظامیان کودتا کنند مردم ما از چشم شما میبینند و در آن صورت من هم حکم جهاد میدهم و جنگ بالا میگیرد. بهتر است شما به نظامیان توصیه کنید در برابر انقلاب نایستند، ما خودمان مسالمتآمیز مسائل را حل میکنیم. متنش همین بود.
بعد از پیروزی انقلاب، سالیوان در فروردین ماه ۵۸ از ایران رفت. سالیوان سفیر خوبی برای جمهوری اسلامی نبود، برای این که سالیوان کارنامهای در ویتنام داشت و میدانید که آن کارنامه برای ما قابل قبول نبود. ضمن آن که به هر حال، او سفیر زمان شاه بود. اتیکت دیپلماسی هم میگوید وقتی انقلاب میشود، آن سفیر زمان شاه دیگر نباید اینجا بماند و باید سفیر جدید بیاید. او که رفت، ناس که کاردار بود، کارهای سفارت را انجام میداد. به ما اطلاع دادند و به دولت ایران اطلاع داده شده بود که آقای ویلیام کاتلر به ایران میآید. این اتفاق مصادف شد با دوم یا سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ که من به وزارت امور خارجه رفتم. همان زمان روزنامهها اعلام کردند آقای کاتلر به ایران میآید و من هم بیخبر. به اداره چهارم سیاسی که مسوول ارتباط و کرسی و میز ارتباط با آمریکا در وزارت امور خارجه بود گفتم پیگیری کنید که این آقا کیست که میخواهد بیاید. به آقای علی آگاه که کاردار ما در واشنگتن بود، نامه نوشتیم و او بررسی کرد؛ معلوم شد از کسانی است که عضو کمیته ویژهای در آفریقا بوده که در بعضی از کودتاها و مسائل آن منطقه دست داشته است. ما این را مستمسک قرار دادیم و در گزارشی به هیات دولت گفتم او عنصر مطلوب ما نیست و ما میخواهیم آگریمان را پس بگیریم. من در پرونده دیدم، روی آن پاکتی که از طرف سفارت به وزارت امور خارجه فرستاده بودند و کاتلر را معرفی کرده بودند، مرحوم سنجابی بدون بررسی همینطور امضا کرده بود که موافقت میشود. این خیلی غیردیپلماتیک بود. ضمن آن که درباره سفیر کشوری مثل آمریکا، وزیر امور خارجه نباید به تنهایی تصمیم بگیرد و باید به هیات دولت برود. بنابراین، من گزارش را به هیات دولت دادم و گفتم باید آگریمان را پس بگیریم. هیات دولت نظر مرا تصویب کرد. رفتم خدمت آقای خمینی و گزارش را که دادم گفتم حاج آقا حالا چه میفرمایید؟ این را ادامه دهیم تا قطع روابط؟ آیتالله خمینی گفت نه، روابط را قطع نکنید، با آنها کج دار و مریز رفتار کنید. بنابراین روشن میشود که تا اردیبهشت ۱۳۵۸ هم در سطح مسوولان جمهوری اسلامی هیچ کس نگفته بود که با آمریکا قطع رابطه کنیم. با این وجود، بعضیها میگویند چرا دولت بازرگان قطع رابطه نکرد؟ در حالی که نه آقای خمینی موافق قطع رابطه بود، برای این که اگر میخواست ابلاغ میکرد. آقایان روحانی شورای انقلاب هم همه موافق بودند و اگر میخواستند قطع رابطه کنند کاری نداشت، شورای انقلاب تصویبنامه مینوشت به دولت مثل خیلی کارهایی که بر خلاف نظر دولت انجام دادند. حالا ما با آمریکاییها مذاکره میکردیم و کاردار جدید (آقای لینگن) و ما هم مرتباً به آقایان گزارش میدادیم که اختلافات این و این است. هیچ کس به ما نگفت مذاکره نکنید، قهر باشید و بیرونشان کنید.
بعد از این اتفاق هم، زمانی که من میخواستم برای شرکت در سی و چهارمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک بروم سفارت آمریکا در ایران به ما کتباً نوشت که آقای سایروس ونس، وزیر امور خارجه آمریکا مایل است با شما در نیویورک دیدار و گفتوگو داشته باشد. من هم در هیات دولت مطرح کردم و تصویب شد. به ابتکار من و با موافقت مرحوم مهندس بازرگان جلسه مشترک شورای انقلاب و هیات دولت را تشکیل دادیم. در آن جلسه موضوع را مطرح کردم. آقایان هاشمی، خامنهای، بهشتی و... همه اینها در این جلسه بودند. من هم یادداشتهای آن جلسه را دارم. هیچ یک از این آقایان نگفتند خیر، حق ندارید صحبت کنید.
تا شهریور ۱۳۵۸ هم که ما برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک رفتیم، نه امام و نه هیچ کس دیگر در بین مسوولان دولت و شورای انقلاب مخالف مذاکره با آمریکا نبود. ما با آمریکاییها اختلافاتی داشتیم و نظر همه این بود که باید اختلافاتمان را با مذاکره حل کنیم. ایران ۵۰ میلیارد دلار از آمریکا اسلحه خریده بود. این همه سلاح، لوازم یدکی میخواهد. ما چکار باید میکردیم؟ باید برای اینها صحبت میشد. نمیتوانستیم این هواپیماها را بلاتکلیف بگذاریم؛ فقط هواپیمای اف-۱۴ هم که نبود. به علاوه رژیم شاه یک حساب تنخواهگردان در وزارت دفاع آمریکا باز کرده بود به نام Iran Fund. هیات مستشاران نظامی آمریکا در ایران (که بزرگترین هیات مستشاری خارج از سرزمین آمریکا بود و سه ژنرال چهار ستاره هم در میان آنها بودند) تصمیم میگرفتند برای ارتش ایران چه لازم است، طوفانیان فقط امضا میکرد و منابع آن از این حساب تنخواهگردان تأمین میشد. علاوه بر این، در آخرین روزهای قبل از پیروزی انقلاب (در ۱۴ بهمن ۵۷، یک روز قبل از اعلام نخستوزیری مهندس بازرگان)، بختیار بدون هیچ زمینهای ۱۱ میلیارد دلار سفارشهای نظامی ایران به آمریکا را لغو کرده بود. این مطالب را من هم در خاطرات خودم آوردهام. اگر قرار باشد لغو قراردادهای حقوقی با آمریکا را نشانه مقابله با آمریکا بدانیم باید همه بختیار را ضداستعمار و ضدامپریالیسم بدانند که این سفارشها را یکجانبه لغو کرد. در حالی که با این اقدام کلاه بزرگی سر ما ایرانیها گذاشته شد. سالیوان این مطلب را در خاطرات خود نوشته و من در کتاب «آخرین تلاشها در آخرین روزها» نقل کردهام که وقتی ژنرال هایزر و فون ماربد به ایران آمدند بختیار را قانع کردند و ۱۱ میلیارد دلار سفارش را لغو کردند و جالبتر آن که جریمه لغو قراردادها را هم از ایران گرفتند، ۱۶۰ فروند هواپیمای اف-۱۶ به ایران فروختند، هواپیماهایی که هنوز تمام نشده بود و در کمپانی در حال ساخت بود. آن وقت لوازم یدکی آن را برای پنج سال به ایران داده بودند. حالا بختیار این سفارش را لغو کرده و جریمه لغو قرارداد را هم ایران پرداخت کرده بود ولی لوازم یدکی هواپیماهایی که سفارش آن لغو شده، در ایران مانده بود! آقای سالیوان هم در کتابش میگوید که به این ترتیب، ما چهار میلیارد دلار به نفع آمریکا صرفهجویی کردیم. حالا ما باید چه میکردیم؟ نباید مذاکره میکردیم تا منافع کشور تأمین شود؟
ما باید بپذیریم که اشتباه از سوی روشنفکران بود. درست است که روشنفکران در دوره اول انقلاب از نظر عددی در اقلیت بودند ولی نفهمیدند کجای تاریخ نشسته بودند. جو زده شدند. جریانات چپ هم نقش کلیدی پیدا کردند چون وقتی میگوییم روشنفکران بخشی از آن روشنفکران دینی بودند که اکثراً وارد دولت موقت شدند. بخشی هم چپیها بودند که چریکهای فدایی، حزب توده و حتی بخشی از بچه مسلمانها را شامل میشد. شما همین روزنامه امت آقای دکتر حبیبالله پیمان را بخوانید که چه چیزهایی نوشتند. اینها جو را ساختند ضمن آن که انقلاب ایران، یک انقلاب مردمگرایانه بود. مرحوم مطهری هم میگوید یکی از آسیبهای نهاد روحانیت در ایران همین مساله است. امام روز یکشنبهای که گروگانگیری شد بعد از ظهرش که من رفتم و گزارش سفر به الجزیره را به ایشان دادم، گفتم امروز صبح این اتفاق افتاده، به من گفتند اینها کیاند؟ برو بریزشان بیرون. ۴۸ ساعت بعد گفت انقلاب بزرگتر از انقلاب اول، چرا؟
چه عواملی آن موقع دستاندرکار بودند؟ آقایان موسوی خوئینیها، محتشمیپور و محمدعلی هادی در رادیو تلویزیون بودند و رابطه خیلی نزدیکی هم با مرحوم احمد خمینی داشتند. در دفتر آقای خمینی هم خبرهایی بود. یکی همین است که اخیراً آقای سیدحسین موسوی تبریزی در گفتوگو با یکی از مجلات گفتهاند، من در جلد چهارم خاطراتم مفصل اینها را تحت عنوان «سه سناریو علیه انقلاب» آوردهام و تحت سناریوی سوم (نفوذ خزنده) تشریح کردهام و نقش اسراییل علیه انقلاب را نشان دادهام.
دانشجویان میگویند ما دو سه روز میخواستیم در سفارت بمانیم. چطور ۴۴۴ روز آنجا ماندند؟ من به آقای عباس عبدی گفتم شما دینی به این مردم دارید. چون میگویید ما دو سه روز میخواستیم در سفارت بمانیم، چرا ۴۴۴ روز آنها را نگه داشتید؟ شما که اینها را نگه داشتید به ملت ایران بگویید چه کسانی نگذاشتند آزاد شوند؟ من در جلد چهارم خاطراتم که جریان خط نفوذی خزنده را میگویم توضیح میدهم یک فرد نفوذی مثل کلاهی یا کشمیری یا سعید امامی و دیگران که در حزب جمهوری یا در نخستوزیری یا در وزارت اطلاعات بودند یک کار آنها ارسال گزارشها و خبرها بود ولی کار دیگرشان چه بود؟ به تعبیر قرآن «وسوسه». اینها خناسانی بودند که مسوولان را وسوسه میکردند. کلاهی چه در گوش آقای بهشتی میخواند که اینطور با همه ما چپ افتاد؟ این نفوذی تودهای در آنجا چه میکرد؟ آقای هادی خسروشاهی میگوید: نورالدین کیانوری مرتب میآمد و مرا میدید، سیداحمد خمینی و بهشتی را میدید؛ به اینها چه میگفته؟ خسروشاهی میگوید مرتباً علیه اینها (دولت موقت و لیبرالها، چمران و یزدی) سمپاشی میکرد.
آقای کشمیری چه چیزی در گوش آقای رجایی میگفت که اینطور شد؟ رجایی که عضو نهضت آزادی ایران بود و استعفا داد و نخستوزیر شد این همه سابقه با آقای مهندس بازرگان داشت، چه شد که یک دفعه آن طرفی غلطید؟ آقای کشمیری را وسط خیابان پاستور پیدا نکردند که ببرند و دبیر شورایعالی امنیت ملی جمهوری اسلامی بشود، بعد هم آقای رجایی پشت سرش بایستد و نماز بخواند. فردی مثل کشمیری دبیر شورایعالی امنیت کشور جمهوری اسلامی ایران بود! تمام اسناد محرمانه دستش بوده. او چکار میکرده؟ مجاهدین میگویند با ما بود؛ اما من قبول ندارم. این کار فوقالعاده حرفهای است. چه کلاهی و چه کشمیری وابسته به مجاهدین یا نیروهای دیگر نبودند. خط نفوذی خارجی بودند.
من چند سال قبل در مناظرهای در دانشگاه امیرکبیر به آقای عبدی گفتم شما میخواستید دو سه روز نگه دارید، پس چه کسی باعث شد بحران ۴۴۴ روز به طول بیانجامد؟ میگویند احمدآقا میگفتند آزاد نکنید. ببینید در گوش احمدآقا چه کسی میگفته نگهشان دارید؟ استدلالش چه بود؟ من خودم با احمدآقا در این باره صحبت کردم. میگفت امام گفته شاه برود، حالا هم امام میگوید کارتر برود، پس باید برود! گفتم پدر جان! کارتر برود، میدانید چه کسی میآید؟ آن قدر این آش شور بود که محمد منتظری هم فهمید و در صحن مجلس اول گفت این کارها چیست که میکنید؟ جای کارتر، ریگان میآید که به مراتب بدتر از اوست. من اخیراً نوشتم و یکی از همکاران شما در این چند وقت با من مصاحبه کرد و گفتم، کتاب کارتر که به فارسی هم تحت عنوان «فلسطین: صلح، نه آپارتاید» [ترجمه شده] خیلی مهم است. من این را که خواندم، فهمیدم که اسراییل نمیخواسته کارتر انتخاب شود. آن نفوذی در دفتر چکار میکرده؟
یکی از دوستان خانوادگی ما، نامش را نمیبرم، هر وقت میخواست مرا ببیند پیش مرحوم پدرم میرفت و پدرم به من زنگ میزد فلانی چرا به دیدن من نمیآیی؟ میگفتم پدر جان من دیروز آنجا بودم میگفت چرا چوله میگویی، حالا فردا بیا شش بعدازظهر. من هم وقتی میگفت «شش بعدازظهر» میفهمیدم داستان چیست و میرفتم و این آقا هم میآمد. از من راجع به کشتار حجاج پرسید. خیلی با هم بحث کردیم، چندین جلسه. گفت گزارش کمیسیون تاور را که تو در نهضت آزادی چهار ساعت سخنرانی کردی و بعد هم خلاصه آن در بیست صفحه منتشر شد خواندهام. گزارش کمیسیون تاور یک کتاب قطور ۹۰۰-۸۰۰ صفحهای است. من همه را خواندم و در جلسه نهضت آزادی درباره آن سخنرانی کردم. این آقا گفت ما دیدیم اسرار ما میرود به اسراییل. پیگیری کردیم و کشف کردیم که یک نفوذی در آنجا هست. من به او گفتم میدانی من از کی این را فهمیدم ولی جرات نمیکردم چیزی بگویم؟ از زمان گروگانگیری. چون در آن زمان، یاسر عرفات در بیروت مصاحبه کرد و گفت اگر کارتر از ما بخواهد ما وساطت میکنیم. میدانید که یاسر عرفات این ضربالمثل عربی را خیلی قبول داشت که «دزدی که نسیم را بدزدد دزد است!» در فرصتشناسی استاد بود. در آن زمان، آمریکاییها ساف را به رسمیت نمیشناختند، پس از تسخیر سفارت، اندرو یانگ (سفیر آمریکا در سازمان ملل که رنگینپوست هم بود) محرمانه در منزل سفیر کویت با نماینده ساف ملاقات میکند. اسراییلیها که در خانه سفیر کویت شنود گذاشته بودند، میفهمند و برملا میکنند که او محرمانه با نماینده ساف صحبت کرده و از سازمان ملل او را بر میدارند. میخواهم بگویم حساسیت اسراییل نسبت به این قضیه (شناسایی ساف از سوی آمریکا) چقدر زیاد بود. یاسر عرفات در چنین فضایی گفت که اگر کارتر از ما بخواهد (یعنی ما را به رسمیت بشناسد) حاضریم با ایرانیها صحبت کنیم، هنوز آمریکاییها هیچ واکنشی به صحبت عرفات نشان نداده بودند که ناگهان یک اعلامیه غلاظ و شداد به نام دفتر امام علیه عرفات صادر میشود که به تو چه مربوط، برو با آن رهبران و رجال پفیوز ارتجاعی عرب! تو را چه که در این کارها دخالت میکنی؟ من که نشسته بودم در خانه و اینها را میخواندم گفتم که ای داد! از اثر، پی به مؤثر باید برد. حتماً یک موثری از جانب اسراییل در این کار دخالت داشته است. اگر آمریکا این امتیاز را به ساف میداد، به نفع مردم فلسطین بود. حتی میشد اجازه داد که عرفات به ایران بیاید و بعد ما به او بگوییم در این کارها دخالت نکن، راهت را بگیر و برو. اما اسراییلیها ترسیدند اگر دیر بجنبند آمریکا و کارتر با ملاحظاتی که دارد این کار را بکند. در نتیجه این سنگ را انداختند.
نظر شما :