خسروشاهی: کیانوری، یزدی و چمران را عامل آمریکا میخواند!
دکتر یزدی مسلمانی مبارز، معتقد به مبانی اسلامی و عامل به احکام شرع و انسانی سلیم و صبور و شکور بود... او در دوره پس از پیروزی انقلاب مسئولیتهایی را پذیرفت و در کنار انقلاب قرار داشت و برخلاف نشر تهمتها و ناسزاها و اکاذیب، هرگز به مقام پاسخگویی خشن درنیامد و به «اپوزیسیون» معارض بدل نشد... درست است که افکار و عقاید خاص خود را داشت و انتقاداتی به بعضی از عملکردهای دولت، در مراحل مختلف پس از انقلاب به ویژه جنگ داشت، ولی هیچ وقت و هرگز از خط اعتدال و مراعات موازین شرعی - اخلاقی دور نشد و همواره تا آخر زندگی به امام و انقلاب وفادار ماند.
یکی از اتهاماتی که حتی پس از درگذشت او در بعضی از جراید مدعی شریعتپناهی و اخلاقمداری، او را شهروند آمریکایی نامیدند، همانطور که در آغاز پیروزی انقلاب، حتی همسر او «طلیعه» بانو را آمریکایی خواندند و اقامت طولانی در آمریکا را - که همواره همراه با مبارزه و نبرد بود و حکم نمایندگی امام خمینی را در اختیار داشت - دلیلی بر وابستگی او به آمریکا دانستند و در این راه، از منافقین و تودهایها، گوی سبقت را ربودند و ناجوانمردانه او را مرد آمریکا نامیدند و آقای دکتر کیانوری، عامل سرسپرده اتحاد جماهیر شوروی، به اینجانب - و با اصرار - میگفت که یزدی و چمران هر دو جاسوس و عامل نفوذی آمریکا هستند!
امام خمینی(ره) پس از نشر این قبیل شایعات درباره بعضی از شخصیتهای انقلاب در یک هشدار صریح و شفاف چنین گفتند: «... معالاسف در بین جوانهای ما هم اشخاصی هستند زودباور، به مجرد اینکه میگویند فلانی بله، آمریکایی است، میبینیم که یک عده از جوانها هم باورشان میآید که آمریکایی است! فلانی انگلیسی است، برنامه خود آمریکاییها و انگلیسیها این است که اشخاص صحیح را به اسم انگلیسی و به اسم آمریکایی ضایعش کنند، چون میدانند خودشان ضایع هستند...» (صحیفه امام ج ١٠، صفحه ٢٧٧).
شبی در مدرسه علوی، دکتر یزدی گفت امشب گویا خبرهایی است؟ چون در آن ایام هر روز و هر شب خبرهایی بود، من متوجه جریان نشدم. پس از دقایقی دوست دیگری گفت که در پشتبام، ژنرالهای شاه «محاکمه صحرایی» خواهند شد. من تلفن کردم به روزنامه «اطلاعات» آقای علیرضا نوریزاده که اگر خبری برای روزنامه میخواهید امشب گویا خبرهایی هست و او زود خود را به مدرسه رساند و من چون یقین کردم که خبرها از چه قرار است، بلافاصله به جای حضور در دادگاه، از مدرسه بیرون آمدم و به منزل آقای حاج غفور سلطانی، مؤسس «دارالقرآن» که در چنددهمتری مدرسه علوی قرار داشت، رفتم و شب آنجا ماندم و صبح در روزنامه اطلاعات گزارش آقای نوریزاده را خواندم که «چه خبرها» بوده است.
پس از بازگشت دکتر یزدی از آمریکا، برای عیادت ایشان به منزلش در خیابان ولیعصر، کوچه تورج، رفتم. صحبتها و گفتوگوها طولانی شد و ایشان اشاره به «انحصارگرایی» دوستان ما کردند و من گفتم که آغازگر «انحصارطلبی» دوستان مسلمان ملیگرا بودند که در کابینه دولت موقت، حتی وزارت دادگستری و وزارت ارشاد را نخواستند به روحانیون بدهند و بعد خیابانهای گوناگونی را حتی به نام کریم پورشیرازی نامگذاری کرده و با وجود تلاش من که نماینده حضرت امام در وزارت ارشاد ملی! بودم برای نامگذاری خیابانی به نام آیتالله کاشانی که خواست مردم از سوی نگارنده بود، نپذیرفتند و طولانیترین خیابانهای شهر، ناگهان نام آقای دکتر مصدق را بر خود گرفت و هکذا... نتیجه این نوع انحصارطلبی، انحصارطلبیهای متضاد بود که بعدا به وجود آمد.
دکتر یزدی همه حرفها و انتقادهای من را گوش داد و خیلی آرام گفت: شاید هم در بعضی موارد حق با شما باشد، ولی این راه و رسم انسانی و اخلاقی نیست که کسانی را که یک عمر در راه انقلاب و اسلام مبارزه کردهاند، کنار بگذارند که البته من هم این حرف ایشان را تأیید کردم.
آخرین بار دکتر یزدی را نزد حضرت آقای محمدجواد حجتی کرمانی در دفتر حقوقی روزنامه اطلاعات دیدم که کمی رنجور و خسته به نظر میرسید، اما کوچکترین ابراز ناراحتیای نمیکرد. قرار شد به پیشنهاد من کتابهای خود را به کتابخانه ما در «قم» اهدا کند و وعده داد. بعدها که پیگیری کردم، گفتند که دوستان دیگر، کتابها را برای کتابخانه دیگری بردهاند.
آخرین بار در آبانماه ١٣٩٥ ایشان را در مجلس بزرگداشت برادرمان، آقای سیدمحمدمهدی جعفری، در سالن اجتماعات «مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی» دیدم که رنجورتر، لاغرتر و خستهتر به نظر میرسید. کمی صحبت و درددل کردیم و به پیشنهاد ایشان قرار شد به دیدارش بروم که متأسفانه کارهای روزمره و گرفتاریهای کلانشهر تهران مانع از این امر خیر شد. و ناگهان بانگ برآمد که خواجه برفت. حشره الله معالصالحین و اسکنه فصیح جنته.
نظر شما :