چمران هرگز از نهضت آزادی جدا نشد
گفتوگو با ابراهیم یزدی- ۴
تاریخ ایرانی: ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران در بخش چهارم و پایانی گفتوگوی تفصیلی خود با «تاریخ ایرانی»، ماجرای آخرین دیدارش با امام خمینی را شرح داده که طی آن نظرش را درباره ورود نیروهای ایرانی به خاک عراق و تصرف بصره به رهبر انقلاب گفته بود. یزدی به اظهاراتی که درباره جدایی مصطفی چمران از نهضت آزادی میشود نیز پاسخ داده و برای اولین بار گفته که آیتالله طالقانی پس از آزادی از زندان در آبان ۵۷، عضویتش را در نهضت ادامه نداد.
***
در دو سه سال اخیر مصاحبههایی درباره مخالفت اولیه امام با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر منتشر شده است که نشان میدهد در این باره در ابتدای امر بین نظر نهضت آزادی و رهبری نظام مخالفتی وجود ندارد. یکی گفتوگوی تازه منتشر شده با سید احمد خمینی که شرح داده است: «در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولان جنگ گفتند که ما باید تا کنار شطالعرب (اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلاً با این کار موافق نبودند و میگفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطهای خاص ادامه بدهیم و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است.» علیاکبر محتشمیپور هم گفته: «بعد از فتح خرمشهر دشمن شکست خورده بود و تنها کسی که مخالف ادامه جنگ بود امام بودند. آقایان نزد امام آمدند و گفتند ما باید یک قسمت از خاک عراق را بگیریم و از موضع قدرت پشت میز مذاکره با عراق بنشینیم تا خسارت بگیریم. حضرت امام گفتند این را بدانید ما وقتی ما داخل عراق برویم معادله تغییر میکند و نیروهای عراقی با رویکرد جدیدی وارد میشوند. اما سران قوا اصرار داشتند که نیروهای ما با اخلاص جنگ را ادامه خواهند داد. امام گفتند نظر من این است، اما شما بروید با کارشناسان صحبت کنید و اگر آنها همین حرف شما را میزدند، جنگ را ادامه دهید. پس نظر امام روی کارشناسان دانا بود که آن کارشناسان سران سه قوه نبودند؛ بلکه کارشناسان نظامی ارتش و سپاه بودند.» آقای حسن روحانی هم در گفتوگویی که اخیراً از ایشان منتشر شده، تاکید کرده است: «بعد از خرمشهر و مخصوصاً بعد از رمضان و والفجر مقدماتی و والفجر یک تقریباً در ارتش نظر عمده این بود که ادامه جنگ عمدتاً ما را به ثمر نمیرساند. البته یک افرادی هم مثل مرحوم صیاد شیرازی بودند که موافق بودند جنگ ادامه پیدا کند؛ کلیت ارتش را من میگویم وگرنه یک عده در سپاه موافق بودند، البته بیشتر فرماندهان نظامی سپاه دنبال ادامه جنگ بودند.»
آن نوار اظهارات سید احمد خمینی بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است که متن آن در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد. البته نامه محرمانهای هم هست که من هنوز ندیدهام. شنیدم در رمضان آن سالی که قطعنامه پذیرفته شد، آقای خمینی نامهای نوشته و شدیداً از مسئولانی مثل آقای هاشمی انتقاد کرده است که شما من را گمراه کردید. شما به من گفتید که اگر جنگ ۲۰ سال طول بکشد، ادامه میدهیم، ولی بعد آمدهاید و میگویید که نمیتوانید. شما به من اطلاعات غلط دادهاید. آن نامه را من ندیدهام، اما شنیدم چنین نامهای وجود دارد. غیر از آن ۶۳ سندی که نهضت آزادی منتشر کرده و شامل نامههای محرمانه است، نامهای سرگشاده هم نوشتیم که در آن مواضعمان را درباره جنگ بیان کردیم. ما میخواستیم برویم و خود آقا را ببینیم. اما هر کاری کردیم، راه ندادند. حتی من یک یادداشت خصوصی هم برای آقای خمینی نوشتم، باز هم احمد آقا ممانعت کرد. در نتیجه ما آن نامه سرگشاده را نوشتیم. بعد از انتشار آن نامه رفتم دیدن آقای منتظری، آنجا بودم که آقای کروبی هم آمد. آقای منتظری به آقای کروبی گفت، چرا نگذاشتند که آقا اینها (نهضتیها) را ببینند که این نامه سرگشاده را منتشر کردند. در آن نامه گفتیم که چرا با ادامه جنگ مخالف هستیم. طی این مدت درباره این مواضع سختترین فشارها را به ما وارد کردهاند. در همین رادیو و تلویزیونی که آقای موسوی خوئینیها و محمدعلی هادی مسئولش بودند، حاضر نشدند که سخنرانی من در سازمان ملل را منتشر کنند. حاضر نشدند که متن صحبتهای من در جنبش غیرمتعهدها را پخش کند. همین روزنامه جمهوری اسلامی که سردبیرش آقای میرحسین موسوی بود، مصاحبه من با خانم باربارا والترز را منتشر کرد که در آن وقتی خبرنگار پرسید آمریکا باید در قبال ایران چه کار کند، من گفته بودم باید دست از این قیمومت بردارد. واژه مصطلح عامیانه برای قیمومت «نگاه برادر بزرگتر» است. گفتم باید این نگاه را کنار بگذارد. آقای میرحسین موسوی هم در مقاله مفصلی با امضای ابوزینب نوشت دکتر یزدی گفته است که آمریکا برادر بزرگتر ماست. بنابراین اینها دنبال بهانه میگشتند، بالاخره همه حرفها را با صراحت زدهایم. همین حرفهایی که الان به نقل از امام مطرح میشود، همان حرفهایی است که من در نوروز سال ۶۴ در آخرین دیدارم با آقا مطرح کرده بودم.
با امام دیدار خصوصی داشتید؟
بله. نوروز ۶۳ یا ۶۴ من تهران نبودم، رفته بودم شمال. آمدم گفتند که احمد آقا در به در دنبال من میگردد. حتی به مهندس بازرگان زنگ زده بودند که من را پیدا کند. هنگامی که برگشتم احمد آقا به من تلفن زد و گفت که آقا میخواهند شما را ببینند، میگویند که فلانی چرا با ما قهر کرده است. گفتم نه، من با کسی قهر نکردهام. اگر شما بگذارید ایشان را میبینم. وقتی به جماران رفتم، اولین حرفی که احمد آقا قبل از دیدار با امام به من گفت این بود که به آقا نگویید من نمیگذاشتم تو بیایی ایشان را ببینی؟! رفتم و آقا خیلی محبت کردند و نشستیم و احمد آقا هم نشست و بعد هم آقا به او گفتند که بیرون برود. ۹۰ دقیقه، دو نفری صحبت کردیم. دو تا موضوع بود، یکی خیلی مختصر راجع به انتخابات و یکی هم طولانی درباره جنگ. در مورد انتخابات پیشنهاد کردم که زندانیان سیاسی را آزاد کنید تا در آستانه انتخابات فضای سیاسی تلطیف شود. ایشان نپذیرفتند و گفتند نمیتوانیم، اینها متنبه نیستند، بیرون میآیند و دوباره شلوغ میکنند.
موضوع دوم راجع به جنگ بود. گفتم این چه سیاستی است که میگویند جنگ، جنگ تا پیروزی. اسرائیل که بزرگترین جنگافروز منطقه است به نام حفظ صلح به لبنان حمله میکند. ما که صلح میخواهیم، چرا این شعار را میدهیم؟ ایشان گفتند ما هم صلح میخواهیم. اگر بصره را بگیریم، در عراق کودتا میشود و صدام را برکنار میکنند و بعد ما صلح میکنیم. من مفصل برای ایشان توضیح دادم که شما نمیتوانید بصره را بگیرید، دلایلش را هم شرح دادم و گفتم وقتی شما آن سوی مرز میروید، معادله جنگ عوض میشود. در ایران ما با ارتش کلاسیک جنگ چریکی میکردیم. آن سوی مرز جنگ چریکی با ارتش کلاسیک معنا ندارد. آن زمان هواداران صدام همین بعثیها به صورت نبرد چریکی نیروهای ایرانی را میزنند. اگر هم بصره را بگیرید نمیتوانید نگه دارید. صدام آب و برق و راه انتقال مواد غذایی به بصره را قطع میکند. شما هم موظف هستید که برای مردم بصره، آب و غذا تهیه کنید. اگر هم به فرض بصره را گرفتید و نگه داشتید، در بغداد کودتا نمیشود. اگر هم بشود، صدام را مومیایی میکنند و روی صندلی میگذارند تا کسی نفهمد که مرده است. با شیوههای جنگ چریکی گروههای ضربت ایران میتوانند مثلا تا عمق ۱۰۰ کیلومتر به داخل عراق نفوذ کنند و تاسیسات عراقی را خراب کنند و برگردند، ولی نمیتوانند بروند و یک جا مستقر شوند، مثل بصره. پرسیدند پس چه باید کرد؟ گفتم، آقا ما چندین بار پیروزی نظامی به دست آوردهایم، اما نتوانستیم آن را حفظ کنیم. باید پیروزی نظامی را تبدیل به پیروزی سیاسی کنیم. برای ایشان مثال زدم. گفتم رزمندگان رفتند جاده بغداد - بصره را در کنار رودخانه دجله گرفتهاند، اما نمیتوانند آنجا بمانند. برای اینکه ارتش کلاسیک عراق آمد و با تانکهایش آنها را محاصره و نابود کرد. به محض اینکه به پیروزی نظامی رسیدید، کشورهایی که میگویند دوست ما هستند مثل سوریه و الجزایر، در سازمان ملل پیشنهاد آتشبس بدهند. در آن شرایط آتشبس فوری تصویب خواهد شد. عراق نمیتواند بپذیرد، چون شما رفتهاید و وارد خاک عراق شدهاید. اما ایران میپذیرد. بنابراین شما پیروزی نظامی را به پیروزی سیاسی تبدیل میکنید.
آقای خمینی گفت یعنی میگویید رئیسجمهور ما بنشیند با صدام صحبت کند؟ گفتم اولاً آتشبس به معنای مذاکره نیست. آتشبس این است که هر کس هر کجا هست، بایستد و توپخانه خاموش شود. بعد آن زمان مذاکره میکنند. اول آتشبس است، بعد مذاکره. مذاکره ممکن است به صلح بیانجامد یا به نتیجه نرسد. ثانیاً نه مقام رئیسجمهور ایران از امام علی(ع) بالاتر است و نه صدام از معاویه بدتر. پس از آن، گزارش این ملاقات را به دفتر سیاسی نهضت دادم، یک بیانیه هم نوشتم که نهضت منتشر کرد، تحت عنوان «آتشبس، مذاکره، صلح» که در آن آمده بود: «مذاکره مستقیم یا غیرمستقیم، میان دو طرف متخاصم ممکن است به نتایجی از قبیل آتشبس، عقبنشینی نیروهای متجاوز و بازگشت به مرزهای بینالمللی، ترک تخاصم، تعهدات مرضیالطرفین و یا یک صلح همهجانبه منجر شود و یا ممکن است به هیچ نتیجهای هم نرسد ولی در هر حال قبول اصل مذاکره به عنوان یک ابزار سیاسی میتواند در جهت پیشبرد هدفها مورد استفاده قرار گیرد. در طول دوران مذاکره هماهنگی عملیات رزمی، تبلیغات بینالمللی حساب شده، دیپلماسی آرام ولی بسیار فعال، از عناصر تعیینکننده در موفقیت مذاکرات میباشد.» آقای خمینی به من اعتماد زیادی داشت، به حرفهای من گوش میکرد. تجربهام با آقای خمینی این بود که گاهی چیزهایی به ایشان میگفتم، ایشان در آن لحظه ممکن بود که با من احتجاج کنند، ولی میدیدم که بعداً آقای خمینی همان مطلب را میرود عنوان یا پیگیری میکند. احمد آقا و هاشمی، که دو نفر از نزدیکان امام بودند، نمیگذاشتند که من با آقا صحبت کنم. کمااینکه آن صحبتی هم که کردم، تاثیر داشت.
اظهار نظر دیگری که اغلب مطرح میشود درباره ارتباط دکتر چمران با نهضت آزادی است. آقای ولایتی اخیرا گفته: «شهید چمران عضو نهضت آزادی بود اما بعدا از اینها جدا شد. شهید چمران جزو حکومتیها بود و وقتی دید اینها منتقد حکومت و حضرت امام و نظام شدند، از اینها جدا شد و در سمت امام ماند. مثل دکتر شیبانی که قبل از انقلاب، جزو نهضت آزادی بود و بابت همین هم به زندان افتاد، ولی بعد از انقلاب با توجه به رویه نهضت آزادی که مقابل امام ایستاد، از اینها جدا شد و الان هم جزو نظام است. نهضت آزادی مقابل نظام است، پس چرا ایشان را مثال نمیزنند؟ مرحوم شهید چمران هم همینطور.» چمران تا اواخر عمر و حتی وقتی به مناطق جنگی رفت، رابطهاش را با نهضت آزادی حفظ کرده بود؟
اختلاف عقیده بین گروههای سیاسی – اجتماعی امری طبیعی است، اما بیانصاف بودن دور از تقواست. افراد باید در حق مخالفان خودشان هم رعایت تقوا را بکنند. چمران عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران و عضو هیات امنای روزنامه میزان به نام محک بود. چمران تمام صورتجلسات محک را امضا کرده است. ایشان به عنوان عضو شورای عالی دفاع به جبهه رفت. طبق قانون اساسی رهبر باید دو نفر نماینده در شورای عالی دفاع انتخاب کند، ایشان به آقای خامنهای و چمران حکم دادند. چمران هر وقت از جبهه به تهران میآمد با ما دیدار میکرد. مگر نهضت آزادی شرکت سهامی است که کسی سهامش را بفروشد؟ یا اگر افراد نهضت آزادی را بگیرند و به زندان بیاندازند نهضت تمام میشود؟ نهضت آزادی یک فکر است. آیا چمران از لحاظ فکری هم از نهضت بریده بود؟ نه. کسی دیده چمران حرفی خلاف بازرگان و نهضت آزادی بگوید یا انتقاد کند؟ چمران به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع به جبهه میرفت و طبیعی است که در این باره باید به رهبر انقلاب گزارش بدهد. در یادنامه چمران آوردهام که چمران در اسفند ۱۳۵۹ به تهران آمد. وقتی همدیگر را دیدیم گله کرد که غرضی به ماشینهای ما بنزین نمیدهد. حاضر نشد به دیدن امام برود و شکایت کند. من رفتم پیش آقای خمینی و گفتم آقا، ما در مجلس گرفتار بازیهای سیاسی شدهایم. چمران به عنوان نماینده شما در جبهه است. برای چه او را اذیت میکنند؟ امام گفت که به او بگویید به دیدن من بیاید. پاسخ دادم که چمران گفته است دیگر تهران نخواهد آمد، یا آنجا میمانم و کشته میشوم یا اگر صدام شکست خورد، از همانجا به لبنان خواهم رفت. آقای خمینی، احمد آقا را صدا کرد و گفت به دکتر مصطفی بگو بیاید، من کارش دارم. در فروردین ۶۰ دکتر چمران به دیدار آقا رفت. آقا استمالت کرد. او هم حرفهایش را گفت. چمران به جبهه رفت. اردیبهشت برگشت، خواست که برود و به امام گزارش بدهد، گفتند که آقا وقت ندارد. نگذاشتند. به من زنگ زد، گفت من به جبهه میروم، به آنها هم گفتهام اگر برگشتم، دوباره میآیم آقا را ببینم. این آخرین دیدار و تماس ما بود.
اما در مورد دکتر شیبانی که گفتهاند بعد از انقلاب از نهضت آزادی جدا شد، درحالی که شیبانی پیش از انقلاب وقتی از زندان آزاد شد، اعلام کرد که دیگر عضو نهضت نیست. نه اینکه چون روش مهندس بازرگان را نپسندید، جدا شده باشد. مرحوم طالقانی هم وقتی از زندان آزاد شد، به من گفت به دلیل موقعیتم دیگر نمیخواهم وابستگی حزبی داشته باشم. خب آقای طالقانی در کنار مهندس بازرگان و نهضت آزادی، طالقانی شد. این درست نیست که افراد از طریق یک جریانی بیایند و قدرت و معروفیتی پیدا کنند و بعد به آن جریان پشت کنند.
یعنی آقای طالقانی آبان ۵۷ که از زندان آزاد شد، گفت نمیخواهد عضو نهضت آزادی باشد؟
بله از زندان که آزاد شد، دیگر عضو نهضت آزادی نبود. در یک گفتوگوی تلفنی از پاریس ایشان گفت من میخواهم فراگروهی عمل کنم. این را از نظر سیاسی یک تفکر غلط میدانم. یعنی چه فراگروهی عمل کنیم؟ فعالیت حزبی چه ایرادی دارد؟ این درست نیست که با یک جریانی بالا بیایند و بعد که به آن بالا رسیدند، بگویند ما به راه خود، شما به راه خود. اما ایشان با وجودی که عضویت در نهضت آزادی را ادامه ندادند هرگز سخنی علیه نهضت یا رهبران و فعالان آن در هیچ کجا اظهار نکردند.
نظر شما :