جنگ ایران و عراق قابل پیشبینی و پیشگیری بود
گفتوگو با ابراهیم یزدی- ۱
تاریخ ایرانی: ابراهیم یزدی هنوز معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود که برآوردهای اطلاعاتی، احتمال حمله نظامی عراق به ایران را تقویت کرد و نتیجهاش آن شد که وقتی به وزارت امور خارجه رفت، دیپلماسی پیشگیرانه برای مقابله با تهاجم نظامی عراق را دستور کار قرار داد. یزدی جنگ عراق با ایران را قابل پیشبینی و پیشگیری میداند ولی معتقد است دولت بازرگان تنها کنشگر این روابط نبود. آنچه میخوانید بخش نخست گفتوگوی تفصیلی «تاریخ ایرانی» با ابراهیم یزدی است که به منابع دولت بازرگان برای کسب اطلاع از اهداف و اقدامات دولت صدام حسین برای حمله به ایران، یکسال قبل از آغاز رسمی جنگ میپردازد.
***
پیش از اینکه شما وارد وزارت خارجه شوید، از اسفند ۱۳۵۷ درگیریهای مرزی بین ایران و عراق آغاز شده بود چنانکه در بمباران خانههای مسکونی منطقه سیرین در نزدیکی بانه ۱۵ نفر کشته شدند. هر چند دولت عراق در یادداشتی رسمی به دولت ایران، مسئولیت بمباران دهات مرزی ایران را پذیرفت اما تا آغاز رسمی جنگ در شهریور ۵۹، مرزهای دو کشور ناآرام بود. فروردین ۵۸ که شما به وزارت خارجه رفتید، اقدامات پیشگیرانهای از جهت دیپلماتیک برای جلوگیری از درگیریهای مرزی انجام دادید؟ ارزیابی شما از تحرکات نظامی عراق در مرزهای شرقیاش چه بود؟ بوی جنگ را حس میکردید؟
ما با مطالعهای که دربارۀ سایر انقلابهای جهان داشتیم، بر این باور بودیم که آمریکا، انگلیس و اسرائیل که ۲۵ سال در ایران مطلقالعنان بودند، به این راحتی دست از سر ما بر نمیدارند. تمام شواهد تاریخی حاکی از این است که آنها انقلاب ایران را پیشبینی کرده بودند و هر کاری کردند که از وقوع انقلاب جلوگیری کنند و اگر نتوانستند، انقلاب را منحرف کنند که موفق نشدند. اولین چیزی که به ذهن ما باید میرسید که به ذهن خیلیها نرسید این بود که این سه دولت در آینده چه برنامهای برای ایران خواهند داشت؟ بر اساس تجربه سایر کشورها، سه سناریو را پیشبینی کرده بودیم که هر سه را هم اجرا کردند. سناریوی اول، ایجاد آشوب و بلوا به منظور ایجاد بیثباتی یا Destabilization بود. اگر روزنامههای دو سال اول انقلاب را نگاه کنید، میبینید هیچ روزی نیست که در نقطهای از این مملکت آشوب نبوده باشد. این آشوبها با این پیشفرض بود که حاکمان جدید نمیتوانند از عهدۀ مهار آن بر بیایند و سقوط میکنند و یا برای بقای خودشان دست به سرکوب میزنند و در نتیجۀ آن پایگاه مردمیشان را از دست میدهند که در این صورت یا سقوط میکنند یا برای حفظ و بقای خودشان متوسل به قدرتهای بیرونی میشوند. سناریوی دوم، حمله از بیرون است که تقریباً همۀ انقلابهای دنیا این مشکل را داشتند، مانند کوبا و روسیه. سومین سناریو نفوذ در نهادهای جدید برخاسته از انقلاب و مراکز تصمیمگیری است که برخی از عناصر ناشناخته وارد این مراکز شدند. ما با توجه به سناریوی دوم، در اسفند ۵۷ پیشبینی کرده بودیم که به ایران حمله خواهد شد، اما چه کشوری برای حمله داوطلب بود؟ آیا پاکستان توان آن را داشت و در وضعیتی بود که به ما حمله کند؟ ما میگفتیم، خیر. دلایلش روشن بود. افغانستان هم خودش دچار درگیری بود. شوروی هم در وضعیتی نبود که بخواهد به ایران حمله کند، چرا که جنگی بزرگتر در میگرفت. آمریکا و ترکیه هم از نظر ما جزو حملهکنندگان احتمالی نبودند. تنها کشوری که در آن تاریخ پیشبینی کرده بودیم به ایران حمله خواهد کرد، عراق بود، چون هم درآمد نفت دارد و هم ادعاها و بهانههای خوبی برای حمله داشت.
ما از اسفند ۵۷ حمله عراق به ایران را مطرح کردیم، بنابراین جنگ قابل پیشبینی و پیشگیری بود. البته از نظر دیپلماسی قابل پیشگیری بود و نه از نظر نظامی. به همین دلیل در اسفندماه که آن درگیریها رخ داد، آقای الیاسین، سفیر عراق در تهران را احضار کردیم. من در نخستوزیری بودم. من و مرحوم بازرگان با الیاسین صحبت کردیم، گفت آقا من خودم طرفدار انقلاب شما هستم. بعد گله کرد، گفت آقای حسن البکر پیام تبریکی برای آقای خمینی به مناسبت پیروزی انقلاب فرستاده است که در راستای حسن روابط است، ولی پاسخ به پیام ایشان خیلی موهن است. ما گفتیم خیر، چنین پاسخی داده نشده، الیاسین پاسخ را به ما نشان داد. پاسخی که در روزنامهها منتشر شده بود با نامهای که فرستاده بودند، متفاوت بود. یک جایی، یک کسی در آن پاسخ دخل و تصرف کرده بود. الان من قصد ندارم که آن را باز کنم.
متنی که در روزنامهها منتشر شده بود، منعطفتر از آن نامه بود؟
بله. گفت این را برای ما فرستادهاند. بعد ما با هم صحبت کردیم و گفتیم اگر آقای خمینی لب تر کند، شیعیان عراق برخواهند خاست، این به نفعتان نیست و بروید موضوع را درست کنید. دولت عراق به دولت ایران یادداشت رسمی داد و از وقوع این حادثه اظهار تاسف کرد. پذیرفت که اشتباه کرده و موافقت کرد خسارات وارد شده را جبران کند. در روابط دیپلماتیک چه توقعی میتوان داشت؟ اگر ما اصرار میکردیم که عراق عمداً و با قصد و نیت دیگری این درگیری را شروع کرده، باید وارد جنگ میشدیم. ولی وقتی که دولت مقابل میپذیرد اشتباه کرده است و میگوید جبران میکنم، دیگر باید برای ما کافی باشد. پس از آن آقای دکتر جمشید حقگو، استاندار وقت آذربایجان غربی به عنوان نماینده دولت ایران با استاندار سلیمانیه به نمایندگی از دولت عراق دیدار کرد و در بازدید از دهاتها مرزی آسیبدیده، خسارت وارده را برآورد کردند. استقبال عراق از آقای دکتر حقگو، به عنوان نماینده ویژه ایران بسیار محترمانه بود. این برخورد آشتیجویانه بود. حتی او را از سلیمانیه با ماشینهای خودشان به کربلا و عتبات بردند و زیارت کرد و برگشت. این کارها انجام شد اما آیا دولت عراق علیالاطلاق دنبال جنگ بود یا نه، ارزیابی ما آن بود که بله، در پی آن بود. اما این بدان معنا نبود که خواستن، توانستن است. حالا من در خاطراتم درباره روابط با عراق، تمام اسناد آن را آوردهام.
دولت صدام در مورد حمله به ایران هم مصمم بود، هم مردد. کشورهایی در منطقه، مثل کویت، آمادگی داشتند که میان ایران و عراق برای بهبود روابط وساطت کنند. حافظ اسد، رئیسجمهور وقت سوریه هم برای میانجیگری اعلام آمادگی کرده بود. در شهریور ۱۳۵۸ که برای شرکت در اجلاس سران کشورهای عدم تعهد به هاوانا سفر کرده بودم، در مذاکره با رهبران دولتهای عربی به آنها گفتم که شما عرب زبان هستید و زبان این عرب [صدام حسین] را بهتر بلد هستید. بروید صحبت کنید. باید شما عربها به ما یک جایزه بدهید که شاه، بزرگترین حامی اسرائیل در منطقه را سرنگون کردهایم. حالا چرا عراق آمده و قوای خودش را در مرزهای ایران تمرکز داده است؟ محور اصلی سیاست دولت موقت در رابطه با عراق این بود که از جنگ پیشگیری کند. اما دولت ایران تنها کنشگر این روابط نبود. متاسفانه کسانی رفته بودند در صدا و سیما مثل آقای محتشمیپور، محمدعلی هادی و موسوی خوئینیها که در برنامههایی که به زبان عربی از رادیو و تلویزیون ایران پخش میشد، تبلیغات مخربی داشتند، به نحوی که آقای دعایی، سفیر ایران در عراق چند بار در جلسات شورای انقلاب به این برنامهها اعتراض کرد و گفت مگر شما قصد راهاندازی جنگ دارید که این برنامهها را اجرا میکنند؟ صدا و سیمای ایران خبری پخش کرد که «امروز در کربلا هزاران نفر به خیابانها ریختهاند و تظاهرات کردند و شورش شده است.» آقای دعایی زنگ زد و گفت والله هیچ خبری نبوده، من خودم آنجا بودم. علاوه بر آن، آقای غرضی استاندار خوزستان بود، عدهای از معارضان عراقی وابسته به حزب الدعوه از عراق به اهواز رفتند و با استفاده از امکانات استانداری، برنامههای رادیویی اجرا میکردند که مضمون همۀ آنها تبلیغ علیه دولت عراق و شخص صدام بود.
آیا اطلاعاتی هم درباره آمادگی دولت عراق برای حمله نظامی به ایران داشتید؟
پس از انقلاب، آقای حمید آهنگران، برادر صادق آهنگران - که با او از نظر فکری متفاوت است - و از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا که در رشته ارتباطات تحصیل کرده بود، مسوول صدا و سیمای خوزستان شد. او از رفتوآمدهای نظامی در مرز ایران و عراق با هلیکوپتر صدا و سیما فیلم گرفته بود. فیلمهایش موجود است. خودش هم اهل دزفول است و حتی رشته ارتباطات را با تشویق من انتخاب کرد. آهنگران مرتب به وزارت امور خارجه میآمد و جزئیات همه تحرکات عراقیها را در اهواز و خرمشهر به من گزارش میداد. اخیرا ترجمه مقالهای از مارک گازیوروسکی، پژوهشگر آمریکایی درباره سفر جورج کیو، مامور سیا به تهران منتشر شد که مدعی بود کیو اطلاعاتی درباره آمادگی عراق برای جنگ با ایران به هیات ایرانی (بازرگان، امیرانتظام و یزدی) داده است که آنها پس از استعفای دولت موقت این اطلاعات را در اختیار جانشینان خود نگذاشتند. من در پاسخ به آن مقاله نوشتم که اطلاعات ما از آمادگی عراق برای حمله نظامی بیشتر از آنچه بود که کیو داد، چون از کانالهای مختلف اطلاعات به ما میرسید. هم آقای حمید آهنگران اطلاعات را به ما میداد، هم افسران شیعه عراقی که در عراق بودند، با ترتیبی که داده شد به دیدار آقای دکتر علی شمس اردکانی سفیر ایران در کویت میرفتند و گزارش فعالیتهای ارتش عراق را به او میدادند. این افسران عراقی حتی به آقای شمس اردکانی گزارش داده بودند که ارتش عراق در چه روز و ساعتی و از کدام نقطه به ایران حمله خواهد کرد. آقای شمس اردکانی هم این را به صورت تلگراف و رمز به وزارت امور خارجه فرستاد. کسی که در دولت آقای موسوی به عنوان کفیل وزارت امور خارجه معین شده بود، بدون توجه به اهمیت این تلگراف، در حاشیه آن مینویسد که ملاحظه شد، بایگانی شود. در حالی که این باید فوری به نظر امام و دولت و شورای انقلاب رسانده میشد.
اطلاعاتی که جورج کیو به شما داد، از این جهت که متکی بر منابع اطلاعاتی دیگری بود، هیچ نکتۀ جدیدی نداشت؟
اطلاعاتی که آنها در اختیار ما گذاشتند، دربارۀ جابجایی نیروهای زرهی ارتش عراق از غرب کشور به شرق، یعنی از مرزهای اردن به مرزهای ایران بود. گازیوروسکی نوشته دولت بازرگان، این اطلاعات را در اختیار هیچ کس قرار نداد. این اطلاعات اصلاً برای ما هیچ اهمیتی نداشت. ما خیلی بیشتر از این در جریان بودیم. کیو اطلاعاتی هم درباره مراکز گازی آسیای مرکزی در اختیار ما گذاشت که اطلاعات درخوری نبود. البته اولین بار نیست که نهضت آزادی را متهم به سهلانگاری درباره جلوگیری از حمله عراق کردهاند. نهضت آزادی بیانیهای در اول تیر ۱۳۶۴ صادر کرد که به این ادعاها پاسخ داد: «از نظر دولت موقت مساله تنها این نبود که عراق درصدد حمله به ایران است بلکه مساله این بود که با توجه به ماهیت شناخته شده رژیم بعثی صدام در عراق آیا انقلاب ایران باید طوری رفتار کند که بهانهای به دست آن رژیم بعثی بدهد تا حمله خود را توجیه کند یا برعکس باید تمهیداتی را به کار گرفت که مانع حمله عراق به ایران شد و یا حداقل زمان حمله را هرچه بیشتر به تعویق انداخت تا شرایط داخلی به آنچنان انسجامی برسد که بتوان در برای تهاجم نیروهای خارجی مقاومت کرد و آن را دفع نمود. دولت موقت روش اول را انتخاب کرد یعنی کوشید توطئه عراق را خنثی کند و از درگیری در زمانی که به نفع دشمن است اجتناب ورزد. در برابر این توطئهها دولت موقت از موضع قدرت اما صریح و قاطع و با یک دیپلماسی حساب شده با دولت عراق برخورد نمود. روش و عملکرد دولت موقت باعث شد که دولت عراق کتباً طی یادداشتی رسمی به دولت ایران به بمباران دهکدههای مرزی توسط هواپیماهای خود اعتراف و ضمن قبول اشتباه و عذرخواهی آمادگی خود را برای پرداخت غرامت خسارات وارده اعلام نماید.»
آمریکاییها از اینکه این اطلاعات را در اختیار شما قرار دهند، چه هدفی داشتند؟ میخواستند با مطلع کردن و آمادگی ایران برای مقابله با تهاجم نظامی، نوعی توازن قوا برقرار کنند؟
من به عنوان معاون نخستوزیر در امور انقلاب، مسئول شورای امنیت ملی بودم. مهندس بازرگان نخستوزیر، وزیران امور خارجه و کشور و فرماندهان نیروهای سهگانه ارتش هم عضو این شورا بودند. دکتر چمران هم عضو شورا بود. پس از اینکه به وزارت امور خارجه رفتم، باز هم عضو این شورا بودم، اما مهندس بازرگان مسئولیت شورا را بر عهده گرفت. نظر بازرگان این بود حال که سیستم امنیتی ما مختل شده، به روسها و آمریکاییها پیشنهاد بدهیم اطلاعاتی که هر یک درباره تحریکات دیگری در ایران دارند، در اختیار ما بگذارند. اعضای شورای امنیت ملی با این پیشنهاد بازرگان موافقت کردند. روسها میگفتند که آمریکاییها در کردستان در حال تحریک کردن هستند. ما به روسها بگوییم شما اگر اطلاعات دقیقی دارید به ما بدهید. آمریکاییها هم میگفتند روسها هستند که این کار را میکنند. ما به آمریکایی بگوییم اطلاعاتتان را به ما بدهید. روسها به ما هیچ چیز اطلاعاتی نمیدادند. این اولین موردی بود که آمریکاییها خواستند امتحان کنند. بلافاصله بعد از جلسه با جورج کیو، من و مهندس بازرگان و امیرانتظام نشستیم و سه نفری اطلاعات ارائه شده کیو را بررسی کردیم. جمعبندی این بود که اطلاعاتی که آمریکاییها دادند برای ما تازگی ندارد. پس چرا این کار را کردند؟ خواستند مزه دهن ما را بفهمند.
یعنی میخواستند از شما دربارۀ روسها اطلاعات بگیرند؟
نه. میخواستند ببینند برخورد ما در رابطه با مبادله اطلاعات امنیتی، چگونه خواهد بود. ما اطلاعاتی به آنها ندادیم، در واقع اطلاعات گرفتیم. اما چه شده که یک مامور برجسته سیا از آمریکا به ایران میآید - جورج کیو قبلاً ایران بود و فارسی هم میدانست - و چه چیزی را میخواهد به ما بگوید؟ من در آن جلسه هم با صراحت گفتم اینها خواستند که درباره تبادل اطلاعات امنیتی مزه دهن دولت ایران را بفهمند. خب طبیعی است که اول باید این کار را بکنند، بعد چنانچه این تصمیم تبدیل به یک روند شد، ما در آن روند مسائلی را مطرح کنیم. اما ما آنها را صادق ندیدیم و به همین دلیل، اقدام آنها را جدی نگرفتیم.
جورج کیو به چه عنوانی به ایران آمده بود؟ چه کسی سفرش به ایران را هماهنگ کرد؟
آقای امیرانتظام سفیر ایران در اسکاندیناوی بود. افراد مختلف در چند نوبت با او تماس گرفته بودند، مثلاً آقای شاپور ریپورتر از لندن به امیرانتظام زنگ زده بود. امیرانتظام به ما تلکس محرمانه زد که ریپورتر میگوید در منزلش در آدرسی که داده بود، اسناد زیادی دربارۀ کودتای ۲۸ مرداد وجود دارد، قبل از اینکه به دست نامحرمان بیفتد، شما بروید و آنها را بردارید.
اسناد به دست شما افتاد؟
ما افرادی را به آن نشانی فرستادیم اما قبل از ما رفته بودند و هر چه در آن خانه بود را برده بودند.
چه کسانی رفته بودند؟
از طرف آیتالله ملکی رفته بودند. در نهایت هم معلوم نشد که آن اسناد چه شد؟
جورج کیو هم با آقای امیرانتظام تماس گرفته بود؟
او از لندن زنگ میزند به آقای مهندس عباس امیرانتظام که پیش از آن معاون نخستوزیر در امور انقلاب و مورد اعتماد نخستوزیر بود و سفیر ایران در اسکاندیناوی شده بود. طبیعی است در میان سفرایی که در اروپا تعیین کرده بودیم، اگر قرار بود موضوعی منتقل شود، از طریق امیرانتظام انجام میشد، چون به غیر از امیرانتظام ما دو سفیر کارکشته داشتیم. یکی آقای امیراعلایی در پاریس بود، یکی هم آقای مهندس فریور در سوئیس. فریور آن قدر سیاسی نبود، اصلاً وارد این مقولات نمیشد. ما در سوئیس هم کار زیادی نداشتیم. فریور شخصیت برجستهای داشت، امیراعلایی هم همینطور بود، ولی امیرانتظام فرق میکرد. او در حوادث انقلاب بود و با مهندس بازرگان روابط نزدیکی داشت و مورد اعتماد و معاونش در نخستوزیری بود. بنابراین طبیعی بود که آمریکاییها یا انگلیسیها با امیرانتظام تماس بگیرند. جورج کیو در تماس با امیرانتظام گفت که ما اطلاعاتی داریم و حاضریم به ایران بیاییم، شما ترتیبی دهید که اینها را در اختیار شما قرار دهیم. امیرانتظام هم از مهندس بازرگان و من استمزاج میکند، من گفتم موافقم که بیایند و ببینیم که چه میگویند. در واقع ما در را نبندیم. اما هر نوع تصمیمی را بگذاریم بعد از اینکه آمدند و اطلاعاتشان را ارائه دادند، آن وقت تصمیم بگیریم که چه کنیم. بعد از آن هم عرض کردم که جمعبندی ما این بود که آنها قصد جدی ندارند. میخواهند یک ذره با ما بازی کنند، شرایط ایران هم طوری نیست که ما وارد این بازی شویم. به همین دلیل همان یکبار بود و تمام شد.
نظر شما :