ابراهیم یزدی: غرضی، چمران را اذیت می‌کرد/ عضویت چمران در نهضت آزادی قابل انکار نیست

۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ | ۱۷:۲۲ کد : ۴۲۴۰ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: ابراهیم یزدی که سال‌های بسیاری با مصطفی چمران دوست بوده و فعالیت‌های مشترک سیاسی و اجتماعی زیادی با او داشت، در گفت‌و‌گویی با ماهنامه «مهرنامه»، اظهارات مهدی چمران درباره عدم عضویت برادرش در نهضت آزادی را رد کرده و می‌گوید چمران عضو موسس نهضت آزادی در خارج از کشور بود.

 

«تاریخ ایرانی» خلاصه‌ای از این گفت‌و‌گو را انتخاب کرده که در ادامه می‌خوانید:

 

* ما اسنادی داریم که نشان می‌دهد دکتر چمران بعد از انقلاب به عنوان عضو شورای مرکزی نهضت آزادی صورت جلسات را امضا کرده. روزنامه میزان را مجموعه‌ای به نام «محک» منتشر می‌کرد که دکتر چمران عضو هیات امنای آن بود. ادعا‌ها و حرف‌های مهدی چمران خشت بر آب است. انکار عضویت او در نهضت آزادی نه به نفع ایشان است و نه به نفع آقای مهدی چمران. حرف‌های مهدی چمران متاثر از شرایط و فضای موجود است و هیچ سندیتی ندارد. هنگامی که نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ تشکیل شد ما ایران نبودیم، اما دکتر چمران، دکتر شریعتی، صادق قطب‌زاده، پرویز امین و من نهضت آزادی خارج از کشور را تاسیس کردیم.

 

* آشنایی من با دکتر چمران از طریق انجمن اسلامی دانشجویان شروع شد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد نهضت مقاومت ملی تشکیل شد و چمران که دانشجوی دانشکده فنی بود به عضویت نهضت مقاومت ملی درآمد. عباس امیرانتظام هم که آن موقع فامیلی‌اش روافیان بود هم عضو بود. من که در دانشکده داروسازی یک سال از آن‌ها جلو‌تر بودم مسئول کمیته دانشگاه نهضت مقاومت بودم، بنابراین با تمام فعالیت‌های چمران آشنا بودم. در کتاب «جنبش دانشجویی در دو دهه ۲۰ و ۳۰» فعالیت‌های نهضت مقاومت ملی و فعالیت‌های دانشکده فنی و نقش و حضور چمران در آن را مفصل شرح داده‌ام.

 

* چمران چون در دانشکده فنی شاگرد اول بود طبق قانون می‌توانست به خارج برود و زود‌تر از من در سال ۳۶ به آمریکا رفت و در کالج استیشن تگزاس کار‌شناسی ارشد گرفت. سال ۳۹ که من به آمریکا رفتم، چمران به کالیفرنیا رفته بود. به دلیل سوابق و همکاری‌هایی که از قبل با هم داشتیم ارتباطمان با هم برقرار شد و شروع به همکاری کردیم. چمران عضو فعال سازمان دانشجویان ایران در آمریکا و همچنین عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران در آمریکا بود. بعد هم عضو هیات مؤسس نهضت آزادی در خارج از کشور شد.

 

* تعداد زیادی از دانشجویان ایرانی مسلمان بودند، اما سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا هویت ایدئولوژیک اسلامی نداشته و نسبت به مسائل فکری حساسیت نداشتند. البته جو آن دست‌ چپی‌ها بود. همچنان که پیش از این هم اشاره کردم ما معتقدم بودیم که مسلمان‌ها باید سازمان‌های مستقل و با هویت مستقل داشته باشند. بنابراین دانشجویان مسلمان را جمع کردیم و انجمن اسلامی دانشجویان را درست کردیم چون احساس می‌کردیم دانشجویان به آموزش‌های دینی نیاز دارند. در سازمان دانشجویان ایران نمی‌توانستیم آموزش‌های دینی بگذاریم ولی در انجمن اسلامی دانشجویان این امر شدنی بود. ما برداشتمان این بود که از طریق انجمن اسلامی می‌توانیم گرایش‌های دینی دانشجویان را توسعه بدهیم تا وقتی به ایران بر می‌گردند هم متخصص باشند و هم متعهد. با وجود تشکیل انجمن اسلامی دکتر چمران هنوز عضو شورای سازمان دانشجویان بود و در جلسات آن‌ها شرکت می‌کرد، اما جو غالب در این سازمان نه تنها غیردینی، بلکه ضد دینی شده بود و بعضی اعضای آن به طور مرتب با چمران درگیر می‌شدند. من موافق ادامه حضور چمران در این شورا نبودم، به خصوص که به علت درگیری‌ها وقت و انرژی زیادی هدر می‌رفت، بدون اینکه بازدهی روشنی داشته باشد. با مخالفت‌های من بالاخره چمران قانع شد که به جای صرف وقت در شورای سازمان دانشجویان برای سازماندهی انجمن اسلامی وقت بگذارد.

 

* ما به همراه دکتر چمران در تیر ۴۳ برای برگزاری دوره‌های چریکی و سازماندهی مخفی به مصر رفتیم و سازمان مخصوص اتحاد و عمل (سماع) را تشکیل دادیم. علاوه بر دکتر چمران، مهندس محمد توسلی، مهندس ابوالفضل بازرگان، رضا رئیس طوسی، علی نصر، مهندس حسین حریری و… به قاهره آمدند. اولین تصمیم جمعی ما این بود که قبل از آنکه تعداد بیشتری از افراد به قاهره بیایند، تمام اعضای هسته مرکزی دوره کامل آموزش‌های لازم را بگذرانند و سپس به ارزیابی آنچه مصری‌ها می‌توانند در جهت اهداف سازمان کمک کنند، بپردازیم. بنابراین چمران و من در دوره کامل آموزش‌ها شرکت کردیم. پس از آنکه اعضای گروه اصلی دوره آموزش‌های لازم را طی کردند بعضی از آن‌ها به ایران برگشتند و بعضی در خارج برای انجام امور اجرایی برنامه‌ها ماندند. دکتر چمران در قاهره ماند و مدیریت کلاس‌های آموزشی و تدریس بعضی از دروس را برعهده گرفت و من هم به بیروت رفتم.

 

* اعضای سازمان مجاهدین اسلامی به مصر نیامدند، اما ما به آن‌ها کمک می‌کردیم. در عین حال عده‌ای از اعضای سازمان در عراق بودند و آنجا فعالیت داشتند. زمانی که دکتر چمران در لبنان بود ارتباط منظم و سازمانی ما با سازمان مجاهدین از طریق شاخه بغدادشان برقرار شده بود. آن‌ها نشریات و اخبار خود را برای ما می‌فرستادند تا در پیام مجاهد (ارگان نهضت آزادی در خارج) منعکس شود. البته هنگامی که انتشار پیام مجاهد شروع شد بعضی از رهبران سازمان با انتشار آن به مخالفت پرداختند و خواستار آن بودند که پیام مجاهد و فعالیت‌های نهضت در خارج از کشور تعطیل شود. آن‌ها می‌خواستند خودشان مستقیما در خارج از کشور به سازماندهی هوادارانشان بپردازند، اما نظر ما این بود که میدان عمل سازمان به طور عمده در داخل کشور و درباره مبارزه مسلحانه علیه استبداد است و فعالیت چنین سازمانی در خارج از کشور توجیهی ندارد. آن‌ها مرتب از طریق چمران فشار می‌آوردند، اما ما نظر آن‌ها درباره فعالیت در خارج را نادرست دانستیم و تسلیم نشدیم. نهضت آزادی خارج از کشور ضمن آنکه مبارزه مسلحانه سازمان را تایید کرد و حاضر به هر نوع کمک و همراهی بود، اما حاضر نبود استقلال سازمانی و تشکیلاتی خود را از دست بدهد. روابط ما با سازمان مجاهدین ادامه داشت تا زمانی که آرام آرام وقتی سازمان دچار تغییرات ایدئولوژیک شد ما در جریان قرار گرفتیم و از آن به بعد روابط ما با آن‌ها وارد فاز تازه‌ای شد. این تغییر مورد قبول ما نبود و حاضر نشدیم جزوه «شناخت» و نشریاتشان را چاپ کنیم، چون تعهد ما به اندیشه‌مان بود نه به سازمان. در این تغییر هم آن‌ها را صادق ندیدیم و به آن‌ها صریحا نوشتیم: اگر شما در مارکسیست شدنتان صادق هستید باید سازمان مجاهدین را‌‌ رها می‌کردید و به یکی از گروه‌های مارکسیستی می‌پیوستید یا گروه جدیدی برای خود درست می‌کردید، نه اینکه یک سازمان اسلامی را تغییر ماهیت بدهید و در داخل آن جنگ و نزاع ایجاد کنید و همدیگر را بکشید. از آنجا دیگر روابط ما با آن‌ها تقریبا قطع شد تا اینکه در آستانه انقلاب بچه‌های زندانی مجاهدین بیرون آمدند. در این دوره که دوره سوم تاریخ سازمان مجاهدین بود ما با آن‌ها روابط تشکیلاتی نداشتیم، اما تعارضی هم با آن‌ها نداشتیم، اما پس از پیروزی انقلاب آرام آرام در برابر جمهوری اسلامی ایران موضع گرفتند.

 

مجله چشم‌انداز ایران چهار، پنج سال پیش درباره وقایع سال ۶۰ گفت‌وگویی با من انجام داد که در آن مفصل شرح دادم رجوی و خیابانی با خواهرزاده‌ام، صدیقی به دیدن من آمدند و گفتند: اشتباه می‌کنید و شما را له می‌کنند. از آن تاریخ روابط ما با سازمان مجاهدین سوم وارد فاز تازه‌ای شد و از نظر سیاسی و استراتژیک مخالف فعالیت‌هایشان بودیم. ما معتقدیم مجاهدین در سال ۶۰ خشونت را بر جنبش تحمیل کرد. در هر جای دنیا اگر گروهی علیه دولت موجود اعلام جنگ مسلحانه کند طبیعتا با آن مقابله می‌کنند. رهبران مجاهدین یک اشتباه بزرگ تاریخی کردند و هم خودشان را نابود کردند و هم جمهوری اسلامی را وادار به خشونت کردند. به هر حال ما با مجاهدین خلق اولیه هیچ تعارضی نداشتیم و فداکاری و اخلاص آن‌ها را تایید می‌کنیم. مجاهدین دوم مرتد شدند و به جنبش خیانت کردند. در مرحله سوم برای مدت کوتاهی با مجاهدین آزاد شده از زندان همزیستی مسالمت‌آمیز داشتیم ولی از خرداد ۶۰ که وارد فاز فعالیت مسلحانه شدند به کلی با آن‌ها اختلاف پیدا کردیم و در برابرشان ایستادیم.

 

* وقتی برنامه‌های ما در مصر تعطیل شد، شبکه ما هنوز در خاورمیانه بود و من در لبنان مستقر بودم. اما چمران به آمریکا برگشت چون همه نمی‌توانستیم در خاورمیانه بمانیم و مشکلات سیاسی و امنیتی داشتیم. آقا موسی صدر که از زمان دانشجویی با ایشان رفیق بودم، می‌خواست یک مرکز پزشکی بسازد و مایل بود در لبنان بمانم و برای این مرکز کمکش کنم، اما بعد از قطع روابط ایران و لبنان که سفر ایرانیان به لبنان ممنوع شد و دولت لبنان به ایرانیان فشار آورد، فضای امنیتی لبنان برای ما دشوار شده بود. بنابراین دوستان ما از منطقه خارج شدند؛ آقای مهندس توسلی که در بغداد بود به آلمان برگشت و من هم به آمریکا بازگشتم و به‌‌ همان دانشگاهی رفتم که قبلا آنجا کار می‌کردم. چمران هم در آمریکا بود تا وقتی که آقای صدر مدرسه مهندسی را در شهر صور تشکیل داد و با من مکاتبه کرد و خواست مهندس قابلی را به او معرفی کنم و من هم دکتر چمران را معرفی کردم. دکتر چمران به دعوت آقا موسی صدر به لبنان رفت و رئیس مدرسه مهندسی شد. وقتی چمران رفت فقط کار اداره آنجا را انجام نمی‌داد بلکه برنامه‌های دیگری که داشتیم شکل گرفت و من و دیگر دوستان با آقا موسی صدر و دکتر چمران مرتب در ارتباط بودیم. چمران تا زمان پیروزی انقلاب در لبنان بود.

 

* وقتی آقا موسی ناپدید شد دیگر فضا برای چمران مناسب نبود چون چپ‌ها علیه او خیلی فعالیت می‌کردند و چندین‌ بار قصد کشتنش را کردند. بنابراین به ایران آمد. زمانی که چمران به ایران آمد من که قبل از آن معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بودم به وزارت امور خارجه رفتم. مهندس بازرگان چمران را به کار دعوت کرد و به جای من معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب شد و بعد هم وزیر دفاع شد و به عنوان وزیر دفاع به پاوه رفت.

 

* تا زمان جنگ در جلسات شرکت می‌کرد، اما پس از شروع جنگ به جبهه رفت و دیگر در تهران نبود که در جلسات شرکت کند. در انتخابات دور اول مجلس هم نامزد شد و من و او با هم فعالیت می‌کردیم و در دوره اول هر دو ما با اکثریت مطلق انتخاب شدیم. در مجلس شرکت می‌کرد و به جلسات شورای مرکزی نهضت هم می‌آمد تا اینکه جنگ شد و به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع به جبهه رفت. اکثرا جبهه بود، اما مخالفان تندرو که دست‌بردار نبودند. رفقای محمد منتظری پوستری درست کرده بودند و روی آن نوشته بودند جاسوسان اسرائیلی باید اعدام شوند و در آن اسم بازرگان، چمران، امیرانتظام و من را نوشته بودند. چمران که در خرداد ۶۰ در جبهه شهید شد آقایان فقط با ماژیک روی اسم چمران خط کشیدند، اما پوستر را بر نداشتند.

 

* افرادی مثل غرضی خیلی اذیتش می‌کردند. غرضی استاندار خوزستان بود و بنزین به ماشین‌ها نمی‌داد که بروند جبهه. یک بار که تهران آمد آنقدر دلخور بود که به دیدن آقای خمینی نرفت. من رفتم پیش آقای خمینی گفتم: چمران که در جبهه دارد با صدام می‌جنگد چرا این قدر اذیتش می‌کنند. آقای خمینی به من گفت: به چمران بگو بیاید و احمدآقا را صدا کرد و گفت: احمد به دکتر مصطفی بگو بیاید. دکتر چمران هم آمد و رفت آقای خمینی را دید و برگشت به جبهه. در اردیبهشت ماه بار دیگر می‌آید و می‌خواهد برود به آقای خمینی گزارش جنگ را بدهد، باز هم راهش نمی‌دهند. چمران خیلی ناراحت می‌شود و برای آقا پیغام می‌گذارد: می‌روم جبهه اگر زنده برگشتم به دیدنتان می‌آیم. اما دیگر برنگشت.

کلید واژه ها: ابراهیم یزدی چمران غرضی


نظر شما :