گوش به فرمان توایم خمینی!
گزارش اشپیگل از امیدهای مردم به رهبر انقلاب
تاریخ ایرانی: افراد یگان تشریفات گریه میکنند. فرح گریه میکند. شاه گریه میکند. حتی آن ژنرالها در حالی که پای حاکم غمگین خود را به نشانه وداع میبوسند، گریه میکنند. آنها میدانند که همراه با شاه چه چیزی را از دست میدهند.
تنها شاپور بختیار نخستوزیر گریه نمیکند. هر چه باشد همین حاکم فراری بود که او را پنج سال به زندان انداخته بود. بختیار حتی در آن لحظه که اعلیحضرت به ژنرالهای گریانش وعده میداد: «آقایان، این سفر زیاد طول نخواهد کشید» نیز آرامش و خونسردی خود را از دست نداد.
شاه که پالتویی آبی رنگ به تن داشت و شهبانو که پالتو پوست پوشیده بود، قبل از سوار شدن به هواپیما، قرآنی را که امام جمعه (روحانی دربار) به دست گرفته بود بوسیدند. بوسیدن قرآن برای سفری بیخطر است.
شاه برای به اشتباه انداختن حملهکنندگان احتمالی، به جای هواپیمای جمبو از بوئینگ موسوم به «شاهین» که معمولا همسرش برای تورهای خرید خود با آن به پاریس میآید، استفاده کرد. البته از ساعت ۷ صبح پنج فروند هواپیمای مشابه ۷۲۷ بر روی باند فرودگاه در حال آمادهباش بودند و حتی نظامیان مستقر در برج مراقبت هم نمیدانستند که شاه با کدام یک از این هواپیماها پرواز خواهد کرد.
به دلیل ترس از حضور یک خلبان انتحاری و عملیات کامیکازه [خلبانان داوطلب عملیات انتحاری]، شخص شاه خلبانی هواپیمایش را بر عهده میگیرد و پشت فرمان مینشیند. دو شورلت نظامی هواپیما را تا زمان رسیدن به سرعت لازم برای پرواز اسکورت میکنند. کاپیتان پهلوی راس ساعت ۱۱:۳۵ (به وقت محلی)، بوئینگ را از روی باند بلند میکند. او در ارتفاع پایین گشتی در آسمان شهر تهران میزند و بر فراز کوههای پربرف البرز پرواز کرده و از آنجا در جهت غرب ادامه مسیر میدهد.
در آن هواپیما علاوه بر شاه و شهبانو، یک صندوق کوچک محتوی خاک ایران نیز قرار دارد. از قرار معلوم شاه به تقلید از پدرش رضاشاه که در سال ۱۹۴۱ وادار به ترک ایران شد این صندوقچه را با خود میبرد. پس از مرگ رضاشاه آن صندوقچه خاک ایران را بر روی سینه جنازه وی در تابوت گذاشته بودند.
اما آنچه که پسر رضاشاه به غیر از آن خاک، در غربت احتیاج دارد، یعنی میلیاردها دلار پول و چند هواپیمای جامبوی حاوی چمدانها، قبلا به خارج ارسال شده است. مادر و فرزندان شاه نیز چند هفته پیش در ایالات متحده آمریکا سکنی گزیدهاند و وطن جدیدی برای خود پیدا کردهاند.
به هر حال میتوان گفت که شاه این بار در مقایسه با سال ۱۹۵۳ با آمادگی بیشتری اقدام به فرار از کشور میکند. در مورد قبلی او از ترس نخستوزیر چپگرایش یعنی مصدق، تنها با یک چمدان و سه راکت تنیس به رم فرار کرد.
مردم ایران البته راس ساعت ۱۲ ظهر از فرار حاکم باخبر شدند. رادیو برای پخش این خبر برنامههای عادی خود را قطع کرد. در همان حال انبوه اعلامیههایی که از پیش آماده شده بود از بام ساختمانهای بلند در سطح شهر پخش شد، اعلامیههایی که فقط این دو کلمه روی آن نوشته شده بود «شاه رفت».
پخش این خبر کافی بود تا کارناوالی به سبک ایرانی آغاز شود. صدها هزار نفر در حالی که آواز میخواندند و میرقصیدند به خیابانها ریخته و گل پخش کردند. وضعیت به گونهای بود که گویی ناگهان خبر از پایان قرنطینه وبا داده شده باشد. قنادهای شهر شیرینی رایگان پخش کردند و از کامیونهای لبالب از ایرانیهای خوشحال باران آبنبات بود که میبارید.
هر جا که خبری از خوشحالی نبود، با واکنش جوانان چماق به دستی مواجه میشد که از رانندگان میخواستند به نشانه همبستگی تصاویر [آیتالله] خمینی را روی شیشههای جلو چسبانده و چراغهای خود را روشن کنند. البته هر کس از این مساله سرپیچی میکرد، سقف ماشینش چماقباران میشد. در میدان فردوسی یک دانشآموز بر سر راننده یک اوپل قراضه فریاد میکشید که چرا شادی نمیکند؟ و راننده در پاسخ فریاد میزد: «چون باتری ماشینم خراب است.»
حتی سربازان نیز اینجا و آنجا در این جشن و پایکوبیها شرکت داشتند. مردم در مقابل ساختمان مجلس در میدان بهارستان، حلقههای گل روی شانه نظامیان میانداختند. البته در این میان اتفاقات دیگری نیز افتاد. در برابر ساختمان ۱۵ طبقه وزارت پست و تلگراف و تلفن در میدان سپه، بارانی از پروندهها و دستگاههای تلکس بر سر جمعیت چندین هزار نفره حاضر در میدان فرو ریخت. در همین حال شمار نه چندان اندکی از میان جمعیت حاضر با پتک و سیم بکسل و میلههای بلند به جان مجسمه برنزی شاه افتادند و سعی داشتند که مجسمه را به طور کامل سرنگون کنند. بالاخره این مجسمه با کشش همزمان از چند جهت به زیر کشیده شد.
ایرانیها البته به آیتالله خمینی چشم امید دوختهاند. این روحانی که در حال حاضر در تبعید فرانسه بسر میبرد باید همه چیز را به نحو احسن در ایران تغییر دهد. حتی مومنترین آتئیستها نیز نمیتوانند خود را از تاثیر و کاریزمای این رهبر شیعه آزاد کنند. عباس دولتشاهی رهبر یکی از تشکلهای دانشجویی و متعصب مارکسیست دانشگاه تهران میگوید: «آیتالله خمینی به مثابه نوری است که در پایان شبی بلند تابیده است. او هدیهای آسمانی است.»
هنگامی که آیتالله روز جمعه دو هفته پیش برای راهپیمایی فراخوان داد، بیش از دو میلیون نفر به خیابانها آمدند و شعار دادند: «خمینی تو نوری از خدایی... ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی!»
ظاهرا همه خوبیها از برکت وجود آیتالله خمینی است. حداقل در جنوب پایتخت یعنی همان منطقهای که مردمانی مذهبیتر از شمال شهریهای نازپرورده دارد، چنین باوری موج میزند. هر زمان که نفت و بنزین به دست مردم میرسد، هر زمان که پس از چندین ساعت قطعی برق بار دیگر لامپها روشن میشود و هر زمان که مریضی شفا مییابد، مردم کوچه و بازار فریاد میکشند که این همه از برکت وجود خمینی است.
یک سال پیش و قبل از آغاز ناآرامیها، کمتر کسی آیتالله را میشناخت. اما امروزه آیتالله خمینی در حکم یک ستاره شهیر است و پوسترهای او در تیراژ میلیونی چاپ شده و بر روی دیوارها و ویترین مغازهها و خودروها دیده میشود. تصویر رهبر انقلاب به صورتی رنگارنگ و با لامپهای متعدد در میدان سپه نصب شده است. در بعضی از این تصاویر چهره آیتالله را بر روی ابرها و بر فراز شهر مقدس مکه میبینیم. در خیابان مجلل و طولانی پهلوی نیز تصاویر متعدد و متنوعی از آیتالله خمینی نصب شده است. در بازار غیررسمی پاکتهای پستی ممهور به شعار «مرگ بر شاه، درود بر خمینی» به دو برابر قیمت فروخته میشود. افزون بر آن اسکناسهای صد ریالی غیررسمی که چهره آیتالله خمینی بر روی آن نقش بسته است نیز طرفداران و خریداران زیادی دارد.
اما این مرد روحانی و مقدس برای همه در حکم رهبری عزیز نیست. فردای روزی که به ساعت صفر مشهور است، شعارهای ضد شاه با رنگ روغن سفید پوشیده و از دیدهها پنهان شد. عدهای تصاویر آیتالله را هم از در و دیوارهای محل کندند. در همین حال یک دانشآموز با دیدن این وضعیت گفت: «اینها دیگر چه حیواناتی هستند. آنها آیتالله خمینی را دوست ندارند.»
آن تقریبا ۹۰ هزار یهودی ایرانی هم چندان علاقهای به آیتالله ندارند. فرشفروشان کلیمی از ترس انتقام نیروهای انقلابی مغازههای خود در میدان فردوسی را تخلیه کرده و فرشهایشان را به بیرون شهر انتقال دادهاند. البته آیتالله خمینی به تازگی از لزوم آزادی اندیشه سخن گفته و آن را به رسمیت میشناسد اما در کتاب او به نام «حکومت اسلامی» که در سال ۱۹۷۰ منتشر شده است، چیز دیگری میخوانیم. او در این کتاب از نظریه «دولت جهانی یهود» به عنوان نقشه و «توطئهای علیه اسلام» یاد میکند که باید به هر وسیله ممکن از به وجود آمدن آن جلوگیری شود.
این پرسش بیش از پیش مطرح است که به چه علت نیروهای دموکرات، زنان و روشنفکران همچنان در زیر تصویر و تحت لوای آیتالله خمینی به خیابانها میآیند؟ ابراهیم توکلی از روزنامه تهرانژورنال پاسخ میدهد: «زیرا خمینی مردی است که اپوزیسیون مذهبی و سیاسی را علیه شاه متحد کرده است. اما اینک که شاه رفته است چنانچه خمینی برای مدت طولانی دست روی دست بگذارد، شانسهایش از بین خواهد رفت.»
منبع: اشپیگل، شماره ۴، سال ۱۹۷۹ (۲ بهمن ۱۳۵۷)
نظر شما :