تبدیل امام به تاریخ خیانت است- غلامعلی رجائی
دکترای تاریخ از دانشگاه تربیت مدرس
بارها گفته و نوشتهام که اگر اجازه بدهیم امام تاریخ بشود و اگر با رویکردی که بعضی از ما در تبیین سیره ایشان داریم امام را تبدیل به تاریخ بکنیم به امام و مردم خیانت کردهایم. تبدیل امام به تاریخ یعنی اینکه حضرت خمینی کی به کجا رفت و کجا نشست و چگونه راه رفت و چه سان و با چه کسی غذا خورد و چه گفت و چه خورد و چه شنید و کی خوابید و کی خندید و کی به خشم آمد و کی از خواب برخاست و کی به نماز ایستاد و چه عطر و ادوکلنی زد و...
تبدیل امام به تاریخ یعنی حتی اکتفا به بیان مبارزه امام بر علیه شاه در عرصههای مختلف از جمله مخالفت با اصلاحات ارضی و لایحه انجمنهای ایالتی ولایتی و فاجعه فیضیه با آب و تاب سخن گفتن.
تبدیل امام به تاریخ یعنی از تبعید امام دم زدن، از حوادث مهاجرتش به پاریس سخن گفتن.
تبدیل امام به تاریخ یعنی از خاطرات بازگشت شکوهمند امام به کشور سخن گفتن و از لحظات تلخ وداع میلیونی مردم با پیکر او دم زدن.
تبدیل امام به تاریخ یعنی...
اما از کاربرد سیره او و لزوم تحقق آن بخش از آنکه از حقوق مردم - هر که باشند- در برابر حکومت سخن میگوید، در حال حاضر هیچ نگفتن و دم فروبستن و مصلحت را در سکوت و خاموشی دیدن و در یک کلام بر ساحل عافیت نشستن است و زندگی را کاسبی کردن!
با اینکه این همه از امام نوشتهام اما احساس میکنم چقدر درماندهام که باید از مردی بنویسم که تجسم غیرت الهی بود.
چندی پیش که جلد اول اسناد مبارزاتی امام که مجموعهای ۲۲ جلدی است را میخوانئم به سندی برخوردم که باعث تعجب من شد و احساس کردم هنوز من و ما این اعجوبه قرن بیستم که سایهاش هنوز و تا سالها در این قرن بر سر بشریت سنگینی میکند را نشناختهایم. در آن سند نوشته شده بود پس از اینکه امام شنید رژیم شاه، رژیم جعلی اسرائیل را به رسمیت شناخته است از فرط ناراحتی بیمار شد!
متن سند این است:
شماره ۱۲۴۷۷/۲۰ ه۳
تاریخ ۴۱/۱/۳۰
به ۳۱۶
از۲۰ ه۳
موضوع شیخ حسین لنکرانی
نامبرده بالا در تاریخ ۴۱/۱/۲۶ در جلسهای که در منزل محمدحسن طاهری اصفهانی با شرکت سیدمحمدرضا سعیدی و شیخ حسین کاشانی تشکیل گردیده بود مطالبی درباره رابطه قبلی که با خمینی داشت بیان نمود. مشارالیه اظهار داشت مدتی خمینی در کرج بود من همه روزه پیش او میرفتم.
موقعی که ایران میخواست اسرائیل را به رسمیت بشناسد مرحوم حاج آقاحسین بروجردی و همه مردم ناراحت بودند خمینی در کرج بود و قرار شد که من به تهران آمده انقلاب را شروع کنم و خمینی نیز شخصی را نزد بروجردی بفرستد و از او نیز کمک بخواهد. برای این منظور خمینی مجتهدی تبریزی را نزد آقای بروجردی به قم فرستاد، موقعی که مجتهدی برگشت اظهار داشت که آقای بروجردی از شناسایی یهود خیلی ناراحت و داغتر از ما بود ولی عصر همان روز کسی از تهران آمد و با او ملاقات کرد. پس از این ملاقات آقای بروجردی سرد شد و گفت من دخالت نمیکنم. خمینی هم خیلی ناراحت و چند روزی مریض شد به طوری که دکترها گفتند شوک سختی به او وارد شده است.
لنکرانی در دنباله اظهارات خود اضافه نمود روزی در منزل تیراندازی میکردم، خمینی وارد شد. بعضیها گفتند به آقای خمینی بگو تیراندازی کند، وی آمد و یک تیر به هدف زد. حاضرین خواستند که تکرار شود ولی من مانع شدم.
(سیر مبارزات امام خمینی در آیینه اسناد به روایت ساواک /ج۱/ص۶۱، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی/ چاپ اول/تهران/ ۱۳۸۶)
- حرمت مراجع را پاس میداشت. خود را محور مرجعیت نمیدانست و از اینکه مرجعی بزرگترین، اصلیترین و مهمترین دستاورد انقلابش یعنی تئوری ولایت فقیه را بر نمیتابد، این برنتافتن نه در او تغییری در عقیده و رفتار نسبت به آن مرجع ایجاد میکرد و نه از حرمت مرجعیت آن مرجع چیزی نزد او میکاست.
چند روز پیش که خاطرات مظلوم این روزها و ماهها! آیتالله هاشمی را میخواندم به مطلبی در این باره برخوردم.
در روز نوشت جمعه ۱۴ اسفند سال ۱۳۶۰ جناب هاشمی آمده بود: عصر، احمدآقا آمد و نوار سخنان آقای (آیتالله العظمی محمدرضا) گلپایگانی را آورد و گوش دادیم، به شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه اعتراض دارند و از مجلس میخواهد که در تشخیص ضرورت و موضوع احکام ثانویه دقت و وسواس داشته باشند ولی با خضوع و احترام صحبت کردهاند. من هم در نماز جمعه از ایشان تشکر کردم، قرار شد با مشورت امام سخنان ایشان پخش شود. احمد آقا اطلاع داد که امام موافقند. (خاطرات سال۶۰ - عبور از بحران - ص۵۰۰)
بزرگ بود و بزرگزاده و چون چنین بود مردم را بزرگ میخواست و میدانست.
- مردم، حتی اگر با او مخالف بودند، در زمان حکومتش آسوده بودند و این از آن جهت بود که هرگز خود را با دین یکی نشناخت و فرامینش را محض دین ندانست. در روزگار او حریم و حرمت شخصی مخالفین بغایت پاس داشته میشد و زندان تنها نسخه درمان مخالفت مخالفین و انتقاد منتقدین نبود. گاه که در روزگار او میشنید که حریمی شکسته شده و حرمتی نادیده گرفته شده بسیار به خشم میآمد و این را بر نمیتافت. به کسانی که با او کار میکردند - حتی اگر گاه در نظر و عمل با او هم عقیده نبودند- بسیار محبت میکرد. این از آن جهت بود که بسیار بر نفس خود مسلط و حریف آن شده بود.
چند شب پیش که در مصاحبهای تلویزیونی شرکت داشتم، مجری سوال هوشمندانهای کرد و از من پرسید: بنظر شما امام چرا امام شد؟ به او گفتم این سوالی است که سالهاست من از زبان خود امام - و نه دیگران- به دنبال پاسخ به آن هستم، به او گفتم مدتها با تحقیق و تفحص در صحیفه نور به دنبال کشف این فرمول بودم که چه عواملی خمینی را خمینی کرد؟ و به عبارت دیگر چه شد که خمینی، خمینی شد؟ برخی از علل و عوامل - که بعضا به خود امام هم ارتباط مستقیمی ندارند- اینهاست:
۱- امام کسی بود که حریف خودش شد. او همواره و تا آخرین لحظه عمر مبارکش امیر نفس خود شد.
۲- اگرچه بخشی از ویژگیهای امام اکتسابی بودند اما بخش عمدهای از آنها موهبتی و بخشی از سوی حضرت حق بودند.
۳- مشیت الهی براین قرار گرفت که در میان مردان بزرگ الهی دیگر، قبل و معاصر و بعد از این مرد بزرگ تنها او باشد که بتواند از مواهبی که به او داده شده - که به دیگران یا داده نشده یا کمتر داده شده- بخوبی در جهت بیداری مردم و عزت بخشیدن به دین الهی استفاده کند.
۴- مردم ایران به اعتقاد من اگر امام در میان مردمی جز ایرانیان شریف و عزیز بود، خمینی بود ولی نه این خمینی! امامی که ۱۴ سال در میان مردم عراق زندگی کرد و هرگز و هرگز برای او در پیاده شدن احکام الهی و دفع شر ستمگران بین ایران و عراق تفاوتی وجود نداشت، چرا در عراق انقلابی بپا نکرد و از مردم و مراجع موجود در عراق نخواست برعلیه حکومت فاسد و جبار حزب بعث برخیزند؟
۵- این یک حقیقت آشکار است که بخشی از شخصیتی که ما امروز بنام خمینی میشناسیم مدیون ایرانی بودن نهضت اوست و مردمی که حاضر شدند برای تحقق حرفهای او جان و مال و جوانانشان را بدهند و این امر مهمی است. این یک واقعیت تردیدناپذیر است که اگر مردم ایران به ندای جمهوری اسلامی خواهی امام لبیکی سرخ نمیگفتند و با تمام وجود بازگشت او را به کشور خواستار نمیشدند و در این راه برترین متاعی را که جانشان بود در طبق اخلاص نمینهادند، خمینی هرگز به ایران باز نمیگشت. او نه تنها دیگر روی ایران را نمیدید و قدم به خاک کشورش نمیگذاشت بلکه میبایست آنگونه که خود گفته بود در مبارزه با شاه کشور به کشور یا فرودگاه به فرودگاه میگشت. برای قربانی شدن در راه دین بیتابی میکرد و هم از این جهت بود که بیهراس از بد آمدن این و آن در کمال شجاعت فتوا میداد.
- در حفظ حرمت و کرامت کسانی که با آنان کار میکرد- بسیار اهمیت قائل بود و همه چون فرزندانش برایش عزیز بودند- همواره پیشتاز بود و هیچگاه آنها را با سکوت خود بیپناه نگذاشت.
پایان جنگ که با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ رقم خورد با شهامتی ستودنی به میدانی که در آن از هر سو تیر و ترکش اتهام و حملات بعضی به مردان جنگ و سیاست باریدن گرفته بود گام نهاد و با پذیرش مسئولیت قطعنامه از آنان دفاع کرد.
- مردم در نظر او همه یکسان و محترم بودند و به لحاظ برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی نمیکردند، با این همه به کسانی که در راه انقلاب ایثار کرده بودند احترام مضاعفی قائل خاص بود. در عین حال عموم مردم را از مسئولین برتر میشمرد.
یک بار که از او خواستند بمناسبت شهادت فرزند وزیر بهداری وقت- که در جبهههای جنگ به شهادت رسیده بود - پیامی صادر کند برآشفت و گفت چون پدر او وزیر است از من میخواهید پیام بدهم؟ و افزود همه شهدای این مردم فرزندان من هستند و در نظر من یکسانند.
- بسیار قاطع بود و اگر کسی را برای کاری مناسب نمیدید که مسئولیتی را برخلاف مصلحت به او سپردهاند از خود عکسالعمل نشان میداد.
یکبار که شنید شورای سرپرستی صدا و سیما، محمد هاشمی را از ریاست رادیو و تلویزیون برداشته و علی لاریجانی - که از اعضای این شورا بود- را به جای او منصوب کرده است فورا وارد عمل شد و رییس جدید را که ساعاتی از صدور حکم مسئولیتش نمیگذشت بدون هیچ ملاحظهای برکنار کرد و رییس معزول قبلی را دوباره به مسند مسئولیتش برنشاند.
این روزها که صدا و سیما بسیار از امام میگوید و در برنامههای مختلف از مبارزات و سیره نظری و عملی او سخن بمیان میآورد به یاد جمله زیبایی از فیلم روز واقعه افتادم که در آن مرد نصرانی که عاشق بیتاب حسین بود، پس از اینکه دید به هر جا که پا مینهد و حسین را میجوید، مردم برایش از حسین میگویند که قبل از تو حسین در اینجا خیمه زد و غذا خورد و با ما و یارانش سخن گفت و... با خود در زمزمهای معنادار گفت: بسیار شنیدهام که از حسین بن علی میگویند، اما آنانکه از حسین میگویند چرا خود مثل او نیستند؟! او تا این را گفت به اسبش هی زد و به راه خود که به سوی حسین منتهی میشد تاخت.
من منکر کارهای بعضا ارزشمند! صداوسیما نیستم و به اهمیت نقش بعضی برنامههای آن در آشناسازی مردم با امام آگاهی دارم و البته سخت هم منتقد و مخالف یکسونگری برخی برنامههای آن - نظیر برنامه شاخص- که صدای کارشناسان درد آشنای به سیره امام و از جمله بیت امام را در آورد- هستم. اما این را هم بخوبی میدانم که این رسانه که کاملا میلی و سلیقهای مدیریت میشود بر خلاف بدیهیترین اصل در سیره امام که پذیرش رای مخالف یا منتقد است، با مشاهده کمترین نشانهای حکم به ممنوعالتصویر و مصاحبه بودن او میدهد و در این مورد متاسفانه نمونهها بسیارند. این بجایی رسیده که امروز برای دیدن حتی چند لحظه چهره نامآوران البته سبز پوش! عرصه ادب معاصر، از جمله عبدالجبار کاکایی، سهیل محمودی، ساعد باقری و... باید نذر و نیاز کرد!
یک سال قبل از درگذشت شاعر بسیجی درد آشنا متعهد و خوش اشک، محمدرضا آقاسی که از قضا ارادتش به رهبری هم شهره عام و خاص بود با هم به دانشگاه صنعتی اصفهان دعوت شده بودیم. من سخنران مراسم بودم و او با همان حالاتی که همه میدانند شعر میخواند. پس از برنامه که مدعوین ما را برای شام بردند با من درد دل کرد و گفت فلانی، از وقتی در شعری به وضعیت ظاهر نامناسب بعضی مجریان صدا و سیما که با هزار قلم آرایش مثل عروسک در صحنه تلویزیون ظاهر میشوند تاختهام، ممنوع التصویرشدهام! من در آن زمان با اینکه کارهای نبودم، به دلیل روابطی که داشتم به او گفتم این مساله را حتما بجایی میرسانم و حل میکنم که با بزرگواری خاصی گفت مهم نیست و این وضعیت باقی بود تا اینکه از دنیا رفت. خدایش بسیار رحمت کند.
اینک ماییم و امانتی که امام به ما سپرده است. تا چگونه از آن پاسداری و در راه عدم انحرافش ایستادگی کنیم، آن هم در زمانهای که کار سیاسی کردن و سیاسی بودن بسیار پر هزینه است که گاه تاوان مرگ دارد! و ایستادن، از آن جهت که در برابر بعضی خودیهاست، بسیار سخت است!
نظر شما :