مفتون امینی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: ساواک هیچ دخالتی در جلسات ده شب نکرد

امیلی امرایی
۲۹ مهر ۱۳۹۰ | ۱۶:۰۰ کد : ۷۳۵۳ اسناد
فضای چریکی بر جلسات ده شب حاکم بود...آقای سایه شعر «بنشینیم و بیندیشیم» را خواند که مورد اعتراض واقع شد...شاعران نیمه‌مشهور صمیمانه‌تر و شجاع‌تر و خوش‌سخن‌تر حاضر شده بودند...سلطان‌پور خلاف انتظار ما، لباس مشکی شیکی پوشیده بود، به شوخی از او سوال کردم که نکند تازه داماد شده‌ای که گفت: بله، در این حیص و بیص انگشتر به دست هم شده‌ام...شاملو در آن شب‌ها سفر بود و داشت در جای دیگری خارج از ایران، فیلی هوا می‌کرد.
مفتون امینی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: ساواک هیچ دخالتی در جلسات ده شب نکرد
تاریخ ایرانی: یدالله مفتون امینی را باید حافظه تاریخی ادبیات معاصر ایران دانست، او دوست دیرین و نزدیک بسیاری از چهره‌های تاثیرگذار ادبیات و شعر ایران است، از احمد شاملو تا دکتر غلامحسین ساعدی و بسیاری دیگر... حافظه شگفت‌انگیزی دارد و خاطرات غریبی از آنچه در عرصه ادبیات ایران بر ادیبان گذشته است. شاعری پرکار که از غزل تا شعر بی‌وزن را در کارنامه خود دارد.

 

مفتون امینی در سال ۱۳۰۵ در قریه هوله‌سو در ۵ کیلومتری شاهین در استان آذربایجان‌غربی به دنیا آمد. نام اصلی او یدالله امینی است اما چون در غزل‌هایش «مفتون» تخلص می‌کرد و غزل‌های او با این نام از سال ۳۳ به بعد انتشار یافت، این عنوان، به نام او اضافه شد. او در سال ۱۳۲۵ از دبیرستان فردوسی تبریز و در سال ۱۳۲۸ از دانشکده حقوق تهران فارغ‌التحصیل شد.

 

امینی مدت ۳۱ سال در وزارت دادگستری خدمت کرد و در سال ۱۳۵۰ به جهت سیاسی بودن اشعارش از سمت قضایی برکنار شد و بعد از انقلاب دوباره به کار خود برگشت. او اواخر سال ۱۳۵۹ بازنشسته شد و دوران اصلی شاعری‌اش از همین زمان شروع شد. شعر مفتون امینی در تمام مجله‌ها و روزنامه‌های معتبر ۶۰ سال اخیر انتشار یافته و علاوه بر اشعار فارسی، شعر ترکی هم سروده است. امینی که یکی از مدعوین شب‌های شعر و سخنرانی در انجمن گوته بود، در گفت‌و‌گو با «تاریخ ایرانی» از دیده‌ها و شنیده‌هایش در آن ده شب پرشور می‌گوید؛ شب‌هایی که به توصیف وی فضای چریکی بر آن حاکم بود.

 

***

 

در جریان برگزاری ده شب شعر گوته شما هم یکی از مدعوین بودید، خاطرتان هست دعوت از سخنرانان این برنامه چه طور انجام شد؟ آیا اصولا پیش از سخنرانی و هنگام دعوت خط قرمزی را برای متن سخنرانی‌ها مشخص کردند؟

 

پاسخ به سوالات شما را با این مقدمه کوچک آغاز می‌کنم که سی ‌و چهار سال از آن تاریخ گذشته و من در آغاز کهنسالی ممکن است اشتباه در یادآوری‌ها داشته باشم، این اندازه می‌توانم بگویم که ما از طرف انجمن فرهنگی ایران و آلمان به باغ «گوته» دعوت شدیم، آن موقع رابطه ایران مثل اغلب اوقات با آلمانی‌ها بد نبود و ضمنا حکومت شاه قصد گشودن فضای سیاسی را داشت که البته در ایران اغلب مسائل از جمله فعالیت‌های فرهنگی جدا از سیاست نبوده است. ضمنا دعوت‌کننده شخص حقیقی مشخصی نبود و احتمالا کسانی که مدیریت نسبی جلسات شعرخوانی و سخنرانی را به عهده داشتند که به آنها اشاره خواهد شد، همراه کسان دیگری از اهالی فرهنگ و ادب به خصوص اعضای انجمن فرهنگی ایران و آلمان ممکن است در این جریان فعال بوده باشند و اینکه آیا قبلا جلساتی بوده که برای سیاستگذاری این مراسم در باغ گوته کار می‌کرده‌اند، من نه در آن زمان و نه بعدا اطلاعی بدست نیاورده‌ام و از شخص من در خصوص اینکه چگونه در برنامه شرکت داشته باشم هیچ‌گونه تکلیفی به عمل نیامد. من به درخواست زنده‌یاد آقای دکتر غلامحسین ساعدی یک قطعه شعر نو و یک غزل که در آن از صمد بهرنگی یاد شده بود به مدیریت آنجا دادم که فقط با شعر نو موافقت شد و غزل برای صمد را نخواستند که بخوانم.

 

 

کنترل برنامه‌های آن ده شب چگونه بود، آیا حضور ملموسی از نیروهای امنیتی یا ساواک به چشم می‌خورد؟

 

این جواب را از من داشته باشید که از دخالت ساواک در این جشنواره فرهنگی هیچ شواهد و قرائنی دیده نشد و بار اولی است که این مطلب را از طرف یک رسانه می‌شنوم. در آن جلسات ظاهرا ساواک برای کسی دستوری نداده بود و خط قرمزی نکشیده بود، ولی برخی از قبیل من و دکتر ساعدی و لااقل بیست نفر دیگر که قبلا به قدر کافی از طرف آن اداره مورد کنترل و ایذاء بوده‌ایم، جرات یا حال کافی هم برای شرکت دلخواه نداشتیم، والا می‌توانستیم شعرهای مناسب‌تر و شورانگیزتری بخوانیم و این شامل همه شاعران تثبیت شده بود همچون اخوان و ابتهاج و دیگرانی که دقیقا در یادم نمانده چه کسانی بودند و کتاب «ده شب» را هم حالا در دسترس نداشتم که جامع‌تر جواب بدهم. اما خوب یادم هست که یک نفر بود که صمیمانه‌تر و شجاع‌تر و شیوا‌تر از دیگران در این مراسم شرکت داشت که ظاهرا حال و هوایی نیمه‌چریکی هم داشت و اگر کتاب «ده‌ شب» را مرور کنید شناختن او مشکل نخواهد بود. ضمنا ناگفته نگذارم که عمران صلاحی که در آن زمان حدود سی‌سالگی‌اش بود و به جایی جز روزنامه «توفیق» بستگی نداشت، با خواندن و خوب هم خواندن شعر «جوادیه» از جوان تا پیر همه را اصطلاحا سر شوق آورد یا بهتر بگویم به زبان خودش که باطری نیمه‌خالی دل‌ها را شارژ کرد که در این سالمرگ پنجم یادش بخیر!

 

بنا به مراتب هم دستور مشخصی از طرف دولت یا ملت نداشتیم و هر کس به اندازه سلیقه و امکان شخص خودش سخنرانی کرد یا شعر خواند. به هر حال چنین اجتماعی در عرض سی و چند سال در عرصه فرهنگ انقلابی ایران سابقه نداشته است، چرا که بسیار خودجوش و طبیعی بود و هیچ، به جز در تاریخ ایران به مدت ده شب چنین روشن و چنین پرشور، لااقل از حافظه و تجربه‌های ذهنی من سری بیرون نمی‌کشد...

 

 

آن ایام که شب‌های شعر گوته در حال برگزاری بود آیا ایده‌ای درباره ماندگاری و تاثیرگذاری این برنامه در تاریخ ادبیات ایران داشتید؟

 

آیا آن موقع می‌توانستیم فکر کنیم که این شب‌های شعر در باغ گوته چه تاثیر و تظاهری در تاریخ ادبیات معاصر ما خواهد داشت، حقیقت اینست که در چنان حالتی از بیم و امید می‌شد هزار گونه حدس زد و در این شعر چه خوش آمده که گفته است: هزار نقش برآرد زمانه و نبود/ یکی چنانکه در آیینه تصور ماست

 

 

چنانکه از یادداشت‌ها و گفت‌وگوهای به جا مانده بر می‌آید در آن شب‌ها استقبال بیش از آن بود که انتظارش می‌رفت، اتفاق ویژه‌ای در آن شب‌ها رخ داد که خاطرتان مانده باشد؟

 

تا آنجایی که در ذهن من باقی مانده و بخواهم برای مخاطبان بگویم، ترجیح می‌دهم این بخش را واگذار کنم به ذهن خلاق مخاطب آن شب‌ها که دوست دارد چیزی از آن بداند. می‌توان با ملاحظه و تجسم عینی خودتان و تاملی که در آنها خواهید داشت به قدر کافی حضور خیالی‌تان را در آن باغ‌‌ رها کنید، به این ترتیب بخوانید و بدانید بی‌آنکه خود را وامدار حافظه نامطمئن ما دانسته باشید!

 

 

دلیل آنکه نویسندگان و شاعرانی با گرایش‌های متفاوت و طیف‌های فکری گسترده یک‌جا گردهم آمده بودند، چه بود؟ اینکه سعید سلطان‌پور و علی موسوی‌گرمارودی و طاهره صفارزاده و هوشنگ ابتهاج زیر یک سقف کنار هم شعر بخوانند و سخنرانی کنند، اتفاق نادری است، آیا این کنار هم نشستن متاثر از فضای سیاسی حاکم بر ایران آن دوره بود؟

 

تا شب‌های سوم و چهارم وضعیت آرام‌ و عادی بود. بعدا هم تا شب نهم و دهم به قدر کافی احساس امنیت می‌شد، هر چند که در آن دو شب آخر شایعاتی شنیده می‌شد که بچه‌ها را به احتیاط بیشتری وا می‌داشت. چنانکه قبلا اشاره شد حضور و تاثیر بفهمی یا نفهمی چریک‌ها که منظور من بیشتر هواخواه چریک‌هاست در این شب‌ها پرمایه‌تر از دیگران بود و در این میان جایی برای دولتیان یا حتی دسته‌هایی با انتساب به بعضی احزاب و گروه‌ها علی‌رغم رعایت‌ها و نمودهای ظاهری وجود نداشت. البته مدیریت جلسه با آقای به‌آذین بوده که طرف حزب توده را داشت ولی عملا دخالتی خارج از قاعده نشان نداد و دکتر ساعدی هم بود که اینها مطالب پشت تریبون را انتخاب یا کنترل می‌کردند. دکتر ساعدی در آن دوره نسبتی و حتی علاقه‌ای به جبهه ملی نشان نمی‌داد و بیشتر به عنوان روشنفکر عاصی و نیمه آنارشیست شناخته می‌شد و خود جبهه ملی هم نمایشی در آن شب‌ها نداشت و حتی مجاهدین خلق که در آن موقع عنوان مارکسیست‌های اسلامی را داشتند تحت این عنوان پیش نیامدند، با این‌ همه فضای چریکی حاکم بود و  اتفاق جالب در این زمینه شعرخوانی آقای سایه بود و آن شب با وجود نم نم باران عده زیادی آمده بودند.

 

از آن شب به بعد پس از انجام برنامه، بعضی از شعرخوان‌ها مورد مصاحبه شبیه به محاکمه قرار می‌گرفتند از جمله آقای سایه که شعر «بنشینیم و بیندیشیم» را خواند که مورد اعتراض واقع شد که ما در این وضعیت و زیر این باران و دردسرهای احتمالی دیگر اینجا برای بلند شدن و راه افتادن آمده‌ایم و نه برای نشستن و فکر کردن! که البته منظور سایه در آن شعر دعوت به انفعال‌پذیری نبود، اما چریک‌ها چنانکه شنیده می‌شد در قرارگاه‌های کوهستانی و زیرزمینی خود شعری از قبیل آنچه «اخوان» گفته «بیا ره ‌توشه برداریم/ قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم» را خوش داشتند و این آقای اخوان یادش بخیر هم که شبی با عده‌ای از خراسانی‌ها در دور و برش حاضر شد، او هم خلاف انتظار شعر تازه سروده‌ای خواند که نه تازگی فرم و فکر در آن بود و نه چیزی در حداقل انتظار و اشتیاق گردآمدگان چنان شبی. به طور کلی باید بگویم شاعران نیمه‌مشهور صمیمانه‌تر و شجاع‌تر و خوش‌سخن‌تر حاضر شده بودند و دیگر در این مورد چیزی به نظرم نمی‌رسد.

 

از سوی دیگر همه از این فرصت برای جوشیدن و خروشیدن حبس شده‌ای آمده بودند و وجه اشتراک آنها مخالفت با حکومت سانسور و تبعیض و شکنجه بود و از این حیث اختلاف نظری و حتی تفاوت عملی ولو موقتا با همدیگر نداشتند. البته احتیاج زیادی به گفتن ندارد که در آن شب‌ها از مذهبی‌های سیاسی هیچ‌کس نبود جز آقای گرمارودی که در زمان شاه از سوی روشنفکران با سلیقه‌های دیگر هم محبوبیت و احترامی داشت و خانم صفارزاده هم که در ده شب حاضر بود، در آن‌ زمان شاعر آیینی شناخته نمی‌شد و یادم هست که شب‌ها با ماشین آقای دولت‌آبادی همراه ایشان و دکتر ساعدی به خانه برمی‌گشتیم و صحبتی که با هم داشتیم به نظرم رسید که ایشان با دیگر شاعران معروف حاضر در ادبیات شهری آن دوره تفاوت چندانی ندارند، در واقع به اندازه همه آنها لیبرال بودند و به هر حال مورد توجه و تحسین اهل ادب و فرهنگ قرار داشتند. اما از قاضی و سلطان‌پور و دیگرانی که نام بردیم هم باید بگویم هر دو از کانون‌های توجه و هاله‌دار آن شب‌ها بودند و یادم هست سلطان‌پور خلاف انتظار ما، لباس مشکی شیکی پوشیده بود، پیراهن سفید آهاری و کراوات و دکمه سردست‌های جالب. به شوخی از او سوال کردم که نکند تازه داماد شده‌ای که گفت: بله، در این حیص و بیص انگشتر به دست هم شده‌ام.

 

 

در برنامه ده شب جای خالی برخی از چهره‌های مطرح ادبیات ایران نمایان بود، چهره‌هایی همچون احمد شاملو. آیا این غیبت ناشی از مخالفت با چنین برنامه‌ای بود یا اینکه شاملو به دلیل دیگری در این ده شب حضور نداشت؟

 

شاملو در آن شب‌ها سفر بود و داشت در جای دیگری خارج از ایران، فیلی هوا می‌کرد. اما به هر حال صدای شعرخوانی او در باغ گوته طنین‌انداز بود. گرچه او در ایران نبود، اما مطمئنم که اگر در ایران هم بود احتمالا در این برنامه شرکت نمی‌کرد و می‌گفت: «من در کارهای فله‌ای نیستم.» اما احتمالا پیام جانانه‌ای می‌فرستاد که می‌توان حدس زد چه تاثیری داشت و چه کنایه‌هایی از جنس احمد شاملو...


کلید واژه ها: ده شب مفتون امینی


نظر شما :