هایدگر؛ فیلسوف عاشق و فارغ
ستایشگر پیشوا ناامید میشود
تاریخ ایرانی: تصور کنید که اینک در جمهوری وایمار هستیم. سراسر آلمان دموکراسی را میآزماید و از بحران اقتصادی رنج میبرد و همه امور درهمریخته است. اما استفاده از عبارت سراسر آلمان واقعا درست است؟ نه! فیلسوفی نستوه در شهری کوچک تحت تاثیر این مسائل قرار نمیگیرد. هایدگر مانند «پادشاهی در سایه» (به تعبیر هانا آرنت) در فرایبورگ به تخت نشسته است. مارتین هایدگر به اصطلاح راهنمای سفر و بلد راه فلسفی نسل جوانی است که هانا آرنت، گونتر آندرس، کارل لوویت، هانس یوناس، هربرت مارکوزه، لئو اشتراوس و هانس گئورگ گادامر را در خود دارد. این عده البته به غیر از نفر آخر همگی در تبعید بسر میبرند. اما مقصد خود هایدگر کجاست؟
واقعیت این است که هایدگر نیز بیتاثیر از رویدادها و حوادث نیست و از این نظر در میانه قرار گرفته است. او جداسازی و «یکدستسازی» جمعیت را میستاید اما نمیخواهد چندان به بحث آن وارد شود. به «جهان» حمله میکند و از «بیریشگی» مینالد. از «شایعات و حرفهای پرت و پلا» تنفر دارد و در انتظار «سخنی» است که از عمل و وجود آدمی بگوید. از این جمهوری رنج میبرد و به عبارت بهتر از همه چیزهای «مدرن» در رنج است و در همان حال با بدترین روشها به دنبال هموار کردن راه برای دنیایی دیگر است.
در واقع نیز آن دنیای دیگر میآید و دقیقا همان دنیایی است که هایدگر آن را میخواهد. هیتلر به قدرت میرسد، همان هیتلری که نویسنده «نبرد من» است و هایدگر بر خلاف اکثر هموطنانش قبل از سال ۱۹۳۳ این کتاب را با دقت بسیار خوانده است: «این کتاب به صورت روزبهروز نشان میدهد که هیتلر چگونه برآمد و امروزه به عنوان شخصیتی بزرگ و سیاستمدار به قدرت رسیده است. دنیای ملت ما و امپراتوری ما در مسیر دگرگونی قرار دارد و هر کس که چشمی برای دیدن، گوشی برای شنیدن و دل و قلبی برای عمل کردن دارد از این موقعیت در شعف و عمیقا به هیجان آمده است.»
آن پادشاه در سایه خود دست به عمل برده و به یک عملگرا بدل میشود. هایدگر در ماه مه ۱۹۳۳ به حزب نازی میپیوندد و به استادی دانشگاه فرایبورگ میرسد و از «قدرتهای خاکی و خونی» که به قدرت رسیدهاند تمجید میکند و «فداکاری» و «یکدستشدگی» را میستاید.
او نه تنها این بازی کثیف را میستاید بلکه خود یک بازیگر میشود. چنان تغییر میکند که همه آن چیزهایی را که در قالب هزاران صفحه مقاله و یادداشت آورده بود کنار گذاشته و از خوشبختی مینویسد. از این خوشبختی و خوششانسی که پیشوا در قالب واقعیتی جدید ارائه داده و «اندیشه ما را در مسیر درست انداخته است.»
هایدگر برای توضیح آن که ناسیونالسوسیالیسم چه جذابیتی برای وی دارد به مخفف حزب نازی یعنی NSDAP اشاره میکند. حرف N و حرف D از نظر هایدگر نقشی تاریخی و منحصربهفرد دارند و اگر آنها را به صورت nur den Deutschen در نظر بگیریم به معنی «فقط آلمان» است. S همان سوسیالیسم است که همه اجتماع را به عنوان ظرف و قالب اجتماعی در نظر میگیرد و به این ترتیب به باور هایدگر در چنین ظرفی میتوان «پیکره یک ملت واحد» را شکل داد. A به معنی کار است [به آلمانی Arbeit] و نیروی کار «قدرتمند و شکستناپذیر» آلمان را نشان میدهد و در این مورد چیزی به نام راحتطلبی و تنبلی و کسالت وجود نخواهد داشت. به عقیده هایدگر بدین ترتیب میتوان استدلال کرد که همه نیروی کار باید در جهت نیازها و منافع مردم آلمان به کار گرفته شده و شیوه زندگی آلمانی به عنوان شیوهای منحصربهفرد به جهانیان عرضه شود.
در آوریل ۱۹۳۴ هایدگر از استادی دانشگاه استعفا میدهد. دلیل این کار مشکلات شخصی و البته بیصبری او برای شکلگیری آن «واقعیت تازه آلمان» عنوان میشود. اما این کنارهگیری به معنی آن نیست که هایدگر از حمایت و تلاش برای تقویت نازیها دست کشیده باشد. در آگوست ۱۹۳۴ مینویسد: «ماهیت و علت وجودی انقلاب ناسیونالسوسیالیستی در این است که آدولف هیتلر روح جمعی این جامعه برای ساخت و اجرای نظم نوین ملت به شمار میآید.» اما زمانی که هایدگر این جمله را میگوید حائز اهمیت است. این جملهها پس از سرکوب کودتاچیان در ژوئن سال ۱۹۳۴ نوشته شده است. در آن زمان هایدگر متوجه نزاعی درونی و شاید آشکار در میان صفوف ناسیونالسوسیالیستها شده است. یک گروه از آنها خواهان برقراری یک زندگی معمولی و روزمره از طریق بسیج کامل نیروها و تواناییهاست و خود را یک الیت جدید میداند. گروه دیگر اما خواهان پایان یافتن هرج و مرج دموکراسی از طریق برقراری یک دیکتاتوری کامل و سختگیرانه تحت رهبری همان الیت قدیمی هستند. این گروه دوم در ماههای ژوئن و جولای ۱۹۳۴ حرف خود را به کرسی مینشانند و موفق میشوند اما نازیها به هر صورت همچنان آن استراتژی دوگانه را ادامه داده و با استفاده از اوباش خشونتطلب، مخالفان را از سر راه برداشته و چهرهای از یک سیستم تمامیتخواه از خود به نمایش میگذارند.
اما هایدگر کدام طرف را انتخاب میکند؟ پاسخ آنکه او هر دو طرف را انتخاب میکند. به نازیها هشدار میدهد که با رسیدن به قدرت تنبلی پیشه نکنند و در همان حال تلاش میکند که اختلافهای ایجاد شده بابت اعدام «ارنست روم» رهبر کودتا در سال ۱۹۳۴ را به حداقل برساند. اما این انقلاب نمیتواند توسط گروههای مختلف اداره شود و رهبری واحد میخواهد. هایدگر در سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۳۵ خواهان «وحدت اداری و اداره کامل امور توسط پیشوا» شده و از لزوم آغازی جدید میگوید. هایدگر هنوز و همواره یکی از طرفداران بزرگ هیتلر به شمار میرود.
در جریان سالهای دهه ۱۹۳۰ اما این اشتیاق و آمادگی هایدگر برای فداکاری رنگ میبازد و کاهش مییابد. او مانند یک عاشق ناامید و مأیوس از نازیها جدا میشود و آن «انقلاب دوم» به عبارت شوم «آغازی دیگر» تغییر یافته و بدین ترتیب شاید تا «دویست سال به تعویق میافتد». هایدگر پس از سال ۱۹۴۵ به نوعی در میان انزوا و حضور فعال معلق است. برای مدتی از تدریس منع میشود و نامش در زمره همدستان نازیها قرار میگیرد.
هایدگر در سال ۱۹۴۰ رسما اعلام کرد که یهودیان بدترین نقش را در بازی قدرت جهانی بر عهده گرفتهاند و به شدت جامعه یهود را مورد انتقاد قرار داد. از نظر هایدگر یهودیان مانعی جدی در مسیر دنیای جدید محسوب میشدند. از نظر او در دوران هیتلر و حکومت نازیها وضعیت به مراتب بهتر از قبل و پس از آن بوده است و در مقالهای که در جولای ۱۹۴۵ نوشت، تاکید کرد: «همه چیز بدتر و نگرانکنندهتر از دوران نازیها است.» هایدگر بارها از «فاجعه شومی» که دنیا گرفتار آن است گفت اما هرگز حاضر به قبول این واقعیت نشد که خودش نیز بخشی از این فاجعه محسوب میشود؛ فاجعهای که چیزی نیست به غیر از به قدرت رسیدن ائتلاف بزرگی از گروهی انسانستیز که قرن بیستم را به وحشتناکترین قرن تاریخ بشری بدل کردند ما انسانهای قرن ۲۱ نیز تنها اگر شانس بیاوریم به فاجعهای مشابه گرفتار نخواهیم شد.
منبع: اشپیگل
نظر شما :