کاریزمای آیت‌الله خمینی

گفت‌وگو با آرشین ادیب‌مقدم
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ | ۰۳:۴۶ کد : ۸۱۷۶ چهل سال بعد: نگاهی از بیرون به انقلاب ایران
یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی گسترده‌تر در کار بود که کاریزمای آیت‌الله خمینی را فعال کرد، گرچه کسانی مثل شریعتی مخالف حکومت روحانیون بودند.
کاریزمای آیت‌الله خمینی

محمد معماریان

 

تاریخ ایرانی: گفت‌وگو با آرشین ادیب‌مقدم، استاد دپارتمان سیاست و مطالعات بین‌الملل دانشکدۀ مطالعات شرق‌شناسی و آفریقای دانشگاه لندن و سردبیر کتاب «معرفی انتقادی خمینی» (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۴) پیرامون ابعاد شخصیتی امام خمینی

 

***

 

در ابتدای کتابتان، آیت‌الله خمینی «معمار انقلاب ایران» معرفی شده است. او به چه معنا معمار این انقلاب بود؟

 

تعبیر «معمار انقلاب» را ناشر به کار بُرده است و تا جایی که یادم می‌آید در معرفی من نیامده است. قشر دیگری از جامعۀ ایران بود که در دهۀ ۱۹۷۰ راه را برای جریان انقلابی در زمستان ۷۹-۱۹۷۸ صاف کرد که آن رویداد عظیم در تاریخ قرن بیستم را رقم زد. همان‌طور که فوکو به درستی اشاره کرده است، آیت‌الله خمینی کانون توجه توده‌ها شد، اما او نتیجۀ میل مردم به تغییر تمام‌عیار بود، نه مولد آن.

 

 

گفته‌اید که آیت‌الله خمینی در سال ۱۹۴۳ «حکمرانی شاه اول پهلوی رضاخان را کاملاً رد نمی‌کرد» در حالی که «در ۱۹۷۹ ابداً اصلاح‌طلب نبود.» در تبیین این تغییر گفته‌اید که آیت‌الله خمینی «محصول یک دیالکتیک تاریخی بود.» مایلم بپرسم که خمینی اصلاح‌طلب چگونه خمینی انقلابی شد؟ آیا تقاضای اصلاحات که در آغاز راه خود طلب می‌کرد، یک دستورکار سیاسی مستتر داشت یا واقعاً خواستۀ او بود یعنی رژیم پهلوی می‌توانست با او مصالحه کند؟

 

بذرهای تفکر مصالحه‌گر از ابتدا، حتی در کتاب نسبتاً غیرسیاسیِ «کشف‌الاسرار»، در اندیشۀ او بود. ولی زمانی که آن کتاب منتشر شد، او هنوز یک روحانی نسبتاً جوان بود. مرجع تقلید اصلی آیت‌الله بروجرودی بود، یک چهرۀ تنزه‌طلب که میلی به مداخله در سیاست نداشت. آیت‌الله خمینی هم باید به این سلسله‌ مراتب روحانیون احترام می‌گذاشت. در دهۀ ۱۹۷۰، وضعیت بسیار متفاوت شده بود. آن «دیالکتیک تاریخی» دقیقاً به همین حرکت هماهنگ آیت‌الله خمینی اشاره دارد که به سمت آن رفت که حکمرانی دینی و سیاسی را برای الگوی ولایت‌فقیه مد نظر خود مطالبه کند. در خلائی که پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی در سال ۱۹۶۱ شکل گرفت و در آن زمینۀ اجتماعی - سیاسی که ظلم شاه روزافزون بود، او خلق این الهیات سیاسی را آغاز کرد.

 

 

به «شیوۀ کاریزماتیک» آیت‌الله خمینی اشاره کرده‌اید. او چگونه توانست چنین رهبر کاریزماتیکی شود؟ به نظرتان، آیا شاهان پهلوی هم کاریزما داشتند؟ تفاوت کاریزمای آن‌ها با آیت‌الله خمینی چه بود؟

 

کاریزما یک برساخت اجتماعی است. به بیان دیگر، سوژه و اُبژه باید در قرابت خود با همدیگر ادغام شوند تا کاریزما جواب بدهد. مطمئنم بسیاری از ایرانیان بودند که شاه را کاریزماتیک می‌دانستند، مثلاً آن‌هایی که نوستالژی سنت سلطنت را در سرزمین پارس داشتند ولی چه بپسندیم یا نپسندیم، در سال ۱۹۷۹، آیت‌الله خمینی در نظر جمع قاطعی از ایرانیان هاله‌ای از قداست انقلابی داشت. این‌ها صرفاً نکات تحلیلی‌اند، نه نکات هنجاری؛ و مشخصاً مقوله‌های مدرن‌اند به این معنا که این انقلاب‌های عظیم، پدیده‌های متعلق به قرن بیستم‌اند و هرگز به آن شکل و صورت دوباره رُخ نخواهند داد. این بافت‌های سیاسی تغییر می‌کنند و آن دیالکتیک سوژه - اُبژه که زیربنای رهبری کاریزماتیک است نیز به همراهشان متحول می‌شود. در ۷۹-۱۹۷۸، آیت‌الله خمینی (مثل انقلابیونی که پیش از او آمده بودند) یک هالۀ متافیزیکی داشت. ایرانیان او را در بافت تصویرسازی‌ها و هنجارهای عاطفی‌ای می‌فهمیدند که در آن زمان در جامعۀ ایرانی رسوخ کرده بود، چیزهایی مانند پارادایم کربلایی امام حسین، امامت، تلألؤ امام علی و غیره. در آن بُرهه از تاریخ ایران، این سیستم‌های فکری قابلیت انفجاری داشتند، چنانکه مثلاً در آثار شریعتی، آل‌احمد، فردید و غیره ظاهر شدند. پس یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی گسترده‌تر در کار بود که کاریزمای آیت‌الله خمینی را فعال کرد، گرچه کسانی مثل شریعتی مخالف حکومت روحانیون بودند. مفاهیم مد نظر ایشان، ایدۀ اختراعیِ «اسلام انقلابی» را به ادبیات رایج بسیاری از انقلابیون تبدیل کرد که در نتیجه، ظهور روحانیون هم گریزناپذیر شد. با این وجود، حتی یک روزنامه‌نگار فمینیست سرسخت و ضدمسلمان مانند اوریانا فالاچی هم آیت‌الله خمینی را «سحرانگیز» می‌دید، که در کتاب بعدی‌ام به آن اشاره کرده‌ام. او آن هاله را داشت، هاله‌ای گاندی‌وار.

 

 

در سال‌های پیش از انقلاب، آیت‌الله خمینی یک «دیگریِ بیرونی» (امپریالیسم) ساخته بود تا مردم را متحد کند. ولی همان‌طور که به درستی اشاره کرده‌اید، پس از انقلاب یک «دیگریِ درونی» (ضدانقلابی‌ها) ساخته شد. سؤالم این است که آیا آیت‌الله خمینی پیشاپیش به این مقوله فکر کرده بود، یا این دیگری صرفاً پس از وقوع انقلاب از سر ضرورت ایجاد شد؟

 

آیت‌الله خمینی یک انقلابی بود، مثل انقلابیونی که پیش از او بودند. انقلابی‌ها دقیقاً به این خاطر تغییرات عظیم رقم می‌زنند که سیاست‌ورزی‌شان آشکارا غیرمصالحه‌جو است. این هم وعدۀ انقلاب‌هاست و هم مشکل غامضشان. آیت‌الله خمینی یک سیاستمدار دوگانه‌نگر بود، چون نقشۀ تغییر کامل و برگشت‌ناپذیر در ایران و ماورای آن سرزمین را می‌کشید. او ندای آرمان‌شهری برای فردای بهتر را برای ایرانیان و «مظلومان» عالم سر می‌داد. این وعده مستلزم وجود «ظالمان» است تا این نبرد کیهانی، دوام‌پذیر و قابل تشخیص برای «خودی‌ها» شود. البته ایدۀ «خودی» و «غیرخودی» سابقۀ دراز و اسف‌باری در فرهنگ سیاسی ایران دارد. ایدئولوژیک شدن این ایده در فرآیند انقلاب، گسل‌هایی ایجاد کرد که جامعۀ ایران تا به امروز با آن‌ها کلنجار می‌رود. این هزینۀ هر انقلابی است و هزینۀ سنگینی است که جامعه باید بدهد.

 

 

در ادامۀ سؤال قبل، گویا این «دیگریِ» درونی به اندازۀ دیگری بیگانه در دستورکار وی مهم شد. آیا موافقید؟ و اگر آری، چرا این اتفاق افتاد؟

 

هر دو دیگری تقریباً اتوماتیک دست در دست هم پیش می‌روند چون انقلاب‌ها واقعاً هرگز محدود به یک قلمرو داخلی نیستند. مستضعفان در برابر مستکبران؛ این دوگانه فقط در سیاست‌ورزی داخلی به کار نمی‌آید، بلکه به روابط بین‌الملل هم می‌خورد. در انقلاب ایران، این یک نبرد کیهانی با ضرباهنگ‌های آن‌جهانی بود: «خود» عالی و کامل درون نبرد علیه «دیگری»‌ای جا گرفته بود که به بهشت و جهنم می‌رسید. به این دلیل است که در متنم از تعبیر «کیهانی» یا «متافیزیکی» دربارۀ انقلاب استفاده کرده‌ام.

 

 

گفته‌اید که: «نظام سیاسی در ایران، پولادین و قدری رواقی و رام‌نشدنی از آب درآمد، که بی‌شباهت به خود آیت‌الله خمینی نبود.» یعنی می‌شود این‌طور تعبیر کرد که نظام به صورت او ساخته شد. ولی می‌شود گفت که جمهوری اسلامی به مرور زمان منعطف‌تر شد، بویژه پس از فوت آیت‌الله خمینی: منعطف هم در برخورد رسمی‌اش با مسائل حکمرانی (تأسیس مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌تواند یک مثال خوب از این دست باشد)، و هم در مرزبندی زندگی خصوصی شهروندانش (شُل شدن محدودیت‌های حجاب یک مثال دیگر است). حتی می‌شود برجام (توافق هسته‌ای) را هم به عنوان یک مثال انعطاف اضافه کرد. این انعطاف را چطور تبیین می‌کنید؟ آیا به درگذشت آیت‌الله خمینی ربط داشت؟

 

ربطش به پایان آن وهله و انرژی انقلابی است که پس از اتفاقات هولناک جنگ ایران - عراق و سرخوردگی از برخی زیاده‌روهای اقتدارطلبانه متوقف شد. آنگاه زیبایی‌اش را از دست داد که دیگر مطالبۀ آزادی (که یکی از ستون‌های اصلی سیاست‌ورزی ایرانی از زمان جنبش تنباکو در سال ۱۸۹۱ بود) محقق نشد. دورۀ اصلاح‌طلبان لازم بود پیش بیاید تا مشروعیت و حکمرانی دولت در غیاب آیت‌الله خمینی تضمین شود. من اسمش را یک «وهلۀ تکثرگرا» گذاشته‌ام: یک رویکرد پایین به بالا از سوی جامعۀ مدنی قدرتمند ایران به سمت دولت به منظور تحقق اهداف اصلی آشوب‌های بزرگ ایران در سال‌های ۱۸۹۱، ۷-۱۹۰۶، ۱۹۵۱ و ۱۹۷۹. همۀ این جنبش‌ها یک اصل مشترک داشتند: استقلال از مداخلۀ بیگانه که انقلاب سال ۱۹۷۹ به آن دست یافت و در کنارش حسابرسی دموکراتیک از دولت.

 

 

دربارۀ مفهوم ولایت‌فقیه؛ این مفهوم در پیش‌نویس قانون اساسی نیامده بود و در طول مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی بود که (بنا به برخی روایت‌ها) برخی اعضاء ظاهرا پایین‌رتبه بر آن اصرار کردند و به قانون اساسی راه پیدا کرد. این را چگونه باید تبیین کنیم؟

 

تاریخ آن دوره هنوز در حال نگارش است. ولی من این ایدۀ پروفسور زیباکلام و برخی دیگر را نمی‌پذیرم که ورود ولایت‌فقیه یک اتفاق تصادفی بود، یک شانس تاریخی که پیروان آیت‌الله خمینی آوردند. این ایده شاید به‌ خاطر بحث‌های سیاسی روز ایران باشد تا تبار‌شناسی نهاد ولایت‌فقیه را به چالش بکشد. ولی به نظر من، شواهد جامع‌تر و قطعی‌تری در دست‌اند که نشان می‌دهند نظام در آن بُرهه نیازمند یک نقطۀ گره‌ای اصلی بود و آیت‌الله خمینی کمابیش به میل خود در جایگاه ولی‌فقیه با آن‌ همه قدرت فراگیر قرار گرفت: جایگاهی که می‌شود لویاتان اسلامی یا شاه‌فیلسوف افلاطونی نامید. بالاخره این سنت افلاطونی، یک شجره‌نامۀ دور و دراز در اندیشۀ سیاسی مسلمین دارد و آیت‌الله خمینی هم درس‌آموختۀ پرشور فلسفۀ نوافلاطونی «اسلامی» بود که در حوزه‌های علمیۀ قم (خلاف میل برخی از روحانیون ارتدوکس‌تر آن زمان) تدریس می‌کرد. پس یک الهیات فلسفی عمیق‌تر در باب مفهوم ولایت‌فقیه وجود داشت که در چندین و چند سنت فکری مختلف ریشه داشت که در جغرافیای اندیشگانی پرشیا موجود بوده‌اند. انقلاب‌ها به ‌ندرت تصادفی رُخ می‌دهند و رهبران انقلابی نیز در عرصۀ سیاست بلندپروازند. آیت‌الله خمینی هم از این قاعده مستثنی نبود. 

کلید واژه ها: امام خمینی انقلاب اسلامی آرشین ادیب مقدم


نظر شما :