رفیقدوست: کوبیدم روی میز و گفتم موشک میخواهیم
اسماعیل علوی - مرجان قندی
محسن رفیقدوست از جمله چهرههای انقلاب است که در چهار دهه حیات جمهوری اسلامی همواره نامش بر سر زبانها مانده و خبرساز بوده است. این ویژگی با توصیه چند نفر از اعضای شورای انقلاب مبنی بر پیوستن وی به سپاه تازه تأسیس پاسداران آغاز و استمرار یافته است. رفیقدوست به دلیل پیشینه و جنم ذاتی از بدو ورود به سپاه پاسداران مسئولیت لجستیک این نهاد نوپا را برعهده میگیرد و مأموریتهای خود را با جسارت و قاطعیت دنبال میکند. ویژگیهای شخصی رفیقدوست موجب میشود تا وی با تأسیس وزارت سپاه در کسوت وزیر به مسئولیتهای کلانتری مأموریت یابد و در سطح فراملی در تدارک ملزومات سپاه پاسداران و جنگ باشد. مسئولیتی که به دلیل محرمانه بودن بسیاری از اقدامات آن تاکنون گفته نشده است. فرصت هفته دفاع مقدس را مغتنم دانسته و پای حرفهایش نشستهایم تا برخی از آن ناگفتهها را به حافظه تاریخ بسپاریم.
از کی و چگونه به سپاه پیوستید؟
روز نهم اسفند ۱۳۵۷ بعد از پیروزی انقلاب من به لطف اشتغالاتی که در دو مدرسه «علوی» و «رفاه» داشتم مشغول پیگیری کارها بودم که آقای هاشمی و شهید بهشتی خبر دادند؛ حضرت امام (ره) فرمان تشکیل سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت به آقای حسن لاهوتی دادهاند و آقای لاهوتی هم به پادگان عباسآباد رفته و مشغول فراهم کردن مقدمات تشکیل سپاه است. شما هم هر کاری دارید رها کنید و بروید و به آنها بپیوندید. من سریع رفتم پادگان عباسآباد که الآن محل لجستیک نیروی زمینی ارتش است. عدهای از دانشجویان مسلمان مبارز خارج از کشور و چند نفر از داخل کشور مثل آقایان ابوشریف، محمد غرضی، علی فرزین، حسن جعفری، صباغیان، لاهوتی و… آنجا بودند. من تا نشستم گفتم یک برگه کاغذ آوردند و نوشتم «بسمالله الرحمن الرحیم، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد ۱- محسن رفیقدوست و برگه را گذاشتم جلوی نفر بغلی، همه همینطور تا آخر اسمشان را نوشتند. همانجا هم یک شورای فرماندهی انتخاب کردیم و آقای علی دانشمنفرد به عنوان فرمانده سپاه پاسداران و من به عنوان مسئول تدارکات انتخاب شدیم. بقیه را هم من الآن یادم رفته است. خیلیها میگویند سپاه از ۰۲/۰۲/۱۳۵۸ تشکیل شده در صورتی که سپاه در تاریخ ۰۹/۱۲/۱۳۵۷ با حکم امام تشکیل شده بود.
اولین مأموریتهای سپاه در چه رابطهای بود؟
ما حکم را که از شورای انقلاب گرفتیم در اردیبهشت سال ۵۸ گفتند شهربانی مسجدسلیمان را گرفتهاند، بروید آنجا را آزاد کنید، پادگان مهاباد را گرفتهاند بروید آنجا… هر کجا نیاز بود نیرو میفرستادیم و اوضاع را کنترل میکردیم و هرچه جلوتر میرفتیم سپاه بیشتر پا میگرفت. بعد از اینها غائله بزرگ کردستان پیش آمد، بعد هم برای مقابله با گروهکها مجبور شدیم در تهران گشت «ثارالله» راه بیندازیم.
آن زمان سپاه از نظر مالی چگونه تأمین میشد؟
دولت موقت چون با ما مخالف بود هیچ کجا ما را پشتیبانی نمیکرد و سپاهی که تشکیل شده بود را ما با اعانات مردمی اداره میکردیم. اوایل من میرفتم سراغ بازاریهایی که میدانستم توان کمک دارند. اولین کمک را هم از یک آقایی به نام جابر انصاری که روبهروی ساختمان سپاه در خیابان هشتم پاسداران مغازه «پارس لوستر» داشت، گرفتم. با آقای انصاری رفتیم بانک ملی شعبه ضرابخانه حسابی برای سپاه باز کردم و ایشان ۵۰۰ هزار تومان چک کشید و آن اولین پولی بود که در حساب سپاه واریز شد. من حق امضا را گذاشتم به عهده فرمانده و مدیر مالی سپاه که آنها امضا کنند و من فقط مسئول پر کردن حساب باشم. بعد از آن با کمک حاجآقا امانی رئیس انجمن اسلامی بازار پول از این طرف آن طرف جمع میکردیم تا اینکه بعد از دو سه ماه به آقای هاشمی گفتیم کمک مالی به ما بدهند. یک روز آقای هاشمی من را صدا کرد و یک چک ۲۰ میلیون تومانی در وجه محسن رضایی به من داد که خودش هم پشتش را امضا کرده بود. فردای همان روز، روزنامه «کار و کارگر» پشت و روی چک را چاپ کرد. البته تا سقوط دولت موقت یک بار دیگر ۱۰۰ میلیون تومان به ما کمک کردند. مدام دامنه کار وسیعتر میشد تا رئیسجمهوری انتخاب شد و آقای رجایی نخستوزیر شد. شکوفایی سپاه از اول نخستوزیری آقای رجایی شروع شد که البته دوران کوتاهی بود، ولی رقمهای خوبی به ما دادند. من یادم میآید آن موقع که اولین بودجه دست من آمد در فکر تهیه کلت بودم. بالاخره سپاه نیرویی مسلح بود و برای برخورد با ضد انقلاب باید کلت به کمرش ببندد. اولین پارتی کلتها که کلت برتا بود از اسپانیا خریدم و آوردم.
این اولین خرید خارجی شما برای سپاه بود؟
بله، تا اینکه در تاریخ ۳۱/۰۶/۱۳۵۹ عراق به ایران حمله کرد. وقتی صدام حمله کرد و آمد طرف خوزستان لشکر ۹۲ زرهی اهواز فقط دو تانک سالم در پادگانش داشت. بیشتر تانکهایش در گوشه کنار خیابانهای اهواز از کار انداخته شده بود. سپاه از زمان تشکیل مأموریتهایی را با کمک ارتش انجام داده بود. اما برای مقابله با صدام تفنگ و تیربار میخواستیم. تا قبل از جنگ خودمان را وصل کردیم به اداره چهارم ستاد مشترک ارتش که بخش تأمین سلاح است و وقتی صنایع دفاع اعلام میکرد ۲۳ هزار تفنگ ژ۳ تولید شده، ما میرفتیم آنجا و سهمیه میگرفتیم.
آن زمان صنایع دفاع فعال بود؟
بله، البته ما میگفتیم صنایع قابلمهسازی؛ یعنی اوج اسلحهاش تیربار ژ۳ و خمپاره ۱۲۰ بود، همین، چیز دیگری نداشتند. در واقع صنایع دفاع ما صنایع دفاع نبود. من سال قبل از جنگ در سفری به لبنان به ملاقات یاسر عرفات رفتم و از کارخانه اسلحهسازی که داشت بازدید کردم و دو هزار قبضه کلاشنیکف با ۲۰ هزار فشنگ و تعداد قابل توجهی قبضه آرپیجی۷ از فلسطینیها خریدم و آوردم. این اولین اسلحهای بود که غیر از آن کلتها قبل از جنگ گرفته بودم.
اسلحه سازمانی سپاه هم از همین مقطع از ژ۳ به کلاشنیکف تغییر کرد؟
بله. کلاشنیکف هم برد ژ۳ را داشت، هم گیر نمیکرد و هم وزنش برای بچههای ما سنگین نبود. در جبهه هم اسلحه سازمانی ما کلاشنیکف بود. چون جنگ ما جنگ نزدیک بود، برای فاصله دور هم دوشکا تهیه کرده بودیم. البته وقتی جنگ شروع شد ما هنوز وابسته به ژ۳ بودیم. همان روزها مرحوم شهید کلاهدوز به من زنگ زد گفت: «اگر هزار تا ژ۳ برای من بفرستی من نیرو دارم.» یادم نیست کدام عملیات بود. گفت اگر اسلحه داشته باشیم مطمئنتر عملیات را اجرا میکنیم. ما کلی این طرف و آن طرف رفتیم تا ۱۵۰-۱۴۰ اسلحه اضافهتر بگیریم. اینجا یک خاطره برایتان تعریف کنم که ما چطور تجهیزات تهیه میکردیم. من برای اینکه اسلحه بیشتری بگیرم پیش بنیصدر که رئیسجمهور بود رفتم، او گفته بود بدون دستور من به سپاه اسلحه ندهید. من رفتم جنوب، پایگاه هوایی دزفول. دیدم یک سالن انتظار است، بعد اتاقی است که فرماندهها در آن جمع میشوند. بنیصدر هم رفته بود در آن اتاق، همه کسانی که کار داشتند پشت در سرپا ایستاده بودند. منتظر ماندیم تا اینکه بنیصدر از اتاق بیرون آمد. گفتم آقای رئیسجمهور دستور بدهید که به ما اسلحه بدهند، برای جبهه نیاز داریم. گفت: «من قبول ندارم.» دوباره حرفم را گفتم که گفت: «برو از اربابهایت بگیر.» گفتم اربابهایم چه کسانی هستند؟ اسم برد؛ آقای بهشتی، آقای خامنهای و آقای هاشمی. گفتم آنها اربابهای من هستند، اما اسلحه دست شماست. گفت: «نمیدهم.» با همان لباس سربازی که تنش بود رفت به سمت جیپاش. جیپ سرش طرف دیوار بود. بنیصدر رفت نشست داخل ماشین و رانندهاش هم نشست. من رفتم زیر چرخ عقب جیپ خوابیدم! راننده من را میدید اما بنیصدر نه، برای همین به راننده گفت: «چرا نمیری؟» راننده گفت: «این آقا خوابیده جلوی چرخ!» آمد پایین، گفتم تا حواله ندهی نمیروم! حواله داد ۱۰۰۰ تفنگ ژ۳ به ما بدهند. من هم پریدم پشت فرمان و بکوب آمدم تهران و یک راست رفتم تسلیحات ارتش. گفتند که دیشب تلگراف زدند که به شما چیزی ندهیم. من هم زنگ زدم تدارکات سپاه در خلیج، یک برادری داشتیم به اسم «حسین میرزایی» که فرمانده ترابری بود، گفتم ۶-۵ تا تریلی بیاور اینجا. با قفلبُر در انبارها را بریدیم و ماشینها را بردیم داخل و برای اینکه بیشتر بتوانیم بار کنیم جعبههای اسلحه را تا نیم متر بالاتر از سقف تریلیها پر کردیم طوری که وقتی تریلیها میخواستند بیرون بیایند از در رد نمیشدند و مجبور شدیم درها را هم خراب کنیم. خلاصه ۳۰۰ تیربار و سه هزار تفنگ بار کردیم و بردیم جبهه.
دفعات بعد برای تهیه اسلحه و تجهیز جبههها چه کار کردید؟
دیدیم نمیشود این روند را ادامه داد چون این راهش نبود، در پادگان خلیج جایی را درست کردم که سلاحها را تعمیر میکردند. همینطور به خرید از خارج شروع کردیم تا اسلحه سازمانی را کلاشنیکف کنیم. غربیها که تکلیفشان معلوم بود، شرقیها هم اوایل هر بار به هر کدام میگفتیم، میگفتند: «ما به صدام فروختیم.» تا اینکه چند دفعه با سوریها و یک بار هم با لیبیاییها صحبت کردم تا قبول کردند؛ البته مشخص بود شوروی بهشان گفته بود به ما اسلحه نفروشند. اولین جایی که با افسران سوری رفتیم بلغارستان بود. آنها درباره لیستی که ما داده بودیم مذاکره میکردند و بعد ما پولش را میفرستادیم و به ایران میآوردیم. اما بعد کم کم این مسیر مستقیم شد و ما خودمان خریدهایمان را انجام میدادیم.
شما قبل از اینکه این مسئولیت را داشته باشید با کار نظامی و خرید سلاح آشنایی داشتید؟
بله. چریک بودم.
شرایط چریک با کسی که مأمور خرید اسلحه است فرقی ندارد؟
من قبل از این هم برای بچهها کلت تهیه میکردم.
شما برای تعیین ساختار سپاه و اسلحه سازمانی مناسب این تشکیلات نظامی از کسی هم مشاوره میگرفتید؟
بله، برای اغلب کارها مشاوره میگرفتم. بهترین مشاور ما هم سروان کلاهدوز و یکی دو نفر از افراد ارتش، مثل سرهنگ نامجو بودند که باهم همکاری نزدیکی داشتیم. اغلب با آنان مشورت میکردم. اما خیلی از مسائل را هم به همان روش معروف آزمون و خطا بالاجبار حل میکردیم. خدا هم کمک میکرد و راهحلمان درست از آب درمیآمد. روز به روز کارها را سازماندهی میکردیم؛ تا اینکه محسن رضایی فرمانده سپاه شد و گردانها، تیپها، بعد لشکرها و بعد سپاه در استانها سازمان پیدا کرد.
وقتی جنگ شروع شد سپاه در قواره یک ارتش به میدان آمد، اما امکانات یک ارتش را نداشت و لازم بود هرچه زودتر خلأهای موجود پر شود چطور و چقدر طول کشید تا سپاه به یک ارتش مجهز تبدیل شود؟
ابتدای جنگ عملیات که میشد و میخواستیم به جایی حمله کنیم اگر به توپخانه و زرهی نیاز داشتیم بخشی از توپخانه ارتش به کمک ما میآمد، این روند ادامه داشت تا عملیات فتحالمبین. در این عملیات که سپاه نقش محوری را برعهده داشت و البته ارتش هم کمک میکرد، ما آنقدر توپ و تانک از دشمن گرفتیم که بلافاصله واحد توپخانه و زرهی سپاه را تشکیل دادیم. هنر ما به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی این بود که وقتی در عملیات فتحالمبین بچهها رفتند و تعداد زیادی تانک و توپ گرفتند، مهمات مورد نیاز آن را جور کردیم. از همان طریقی که گفتم از بلوک شرق مهمات تانکهای مصادرهای را که ساخت شوروی بود را میآوردیم.
اولین سفرتان برای خرید اسلحه به بلغارستان بود؟
اولین سفر را یادم نیست اما بیشتر از همان بلغارستان خرید داشتیم.
از بلغارها چه چیزهایی خرید کردید؟
همه چیز. تفنگ و تیربار، کاتیوشا، مینی کاتیوشا، آرپیجی۷ و…
آنها از شوروی دستور نگرفته بودند که به ما چیزی نفروشند؟
آنها دیگر آن سختگیری را نداشتند و شل شده بودند.
ظاهراً شما یک انبار سلاحی هم در دمشق داشتید، درست است؟
به دستور حافظ اسد یک آشیانه فرودگاه دمشق را در اختیار من گذاشته بودند که محمولههایی را که از کشورهای دیگر میخریدم که البته همهاش هم اسلحه نبود و اقلامی مثل کلاه آهنی، قطبنما، دوربین دید در شب، لباس غواصی، موتور قایق و… بود، در آن آشیانه بزرگ که دست ما بود انبار میکردیم و وقتی به اندازه یک پرواز میشد، درخواست میکردیم، از ایران هواپیمای باری میآمد، بار میکردیم و میآوردیم؛ تا آخر جنگ هم آنجا را در اختیار داشتیم.
غیر از بلغارستان از چه کشورهایی اسلحه میخریدید، شامل چند نوع سلاحهایی بود و بر چه اساسی نیازسنجی میکردید؟
بلغارستان، مجارستان، یوگسلاوی، لهستان و کره شمالی کشورهایی بودند که زیاد ازشان خرید کردیم. من در یکی از سفرهایم که میخواستم به کره شمالی بروم با رئیسجمهور چین ملاقات داشتم. در آن ملاقات موافقتش را برای اینکه به ما اسلحه بفروشند جلب کردم. از آن به بعد خرید اسلحه برای ما راحت شد. مثلاً اگر قبلاً درخواست خرید ۲۰ هزار کلاشنیکف را داشتیم، میگفتند؛ فعلاً این ۱۰ هزار تا را بگیرید تا بعد، اما از آن به بعد، اگر حتی میگفتیم یک میلیون میخواهیم میگفتند؛ داریم! مثلاً کشتیهایی که قبلاً از کشورهای دیگر بار میکردیم دو هزار تنی یا نهایت دو هزار و ۵۰۰ تنی بود، اما اولین کشتی که از چین بار کردیم ۳۵ هزار تن بود. بعد از آن هم برای خرید موشک ساحل به دریا، موشک زمین به هوا، موشک هوا به هوا از چینیها شروع به خرید کردیم.
هزینه خریدها را چطور پرداخت میکردید؟
در کشور مبدأ اعتبار بانکی باز میکردیم.
تحریم نبودیم؟
نه، کشورهای بلوک شرق گوش نمیکردند، اما در غرب تحریم بودیم. اتفاقاً جالب این است که ما اسلحههایی که از ارتش گرفته بودیم، همه اسلحههای غربی بودند، خمپارهاندازها همه غربی بودند، یعنی خمپاره ۶۰، خمپاره ۸۱، خمپاره ۱۲۰ و با خمپارهاندازهای شرقیها که ۶۱، ۸۲ و ۱۲۱ بود، متفاوت بود. ما خمپارهانداز زیادی از ارتش گرفته بودیم، اما مهماتش را نداشتیم. صنایع دفاع هم تولید نمیکرد. از این رو با کشور بیطرف سوئیس ارتباط برقرار کردیم و از آن طریق، از اول تا آخر جنگ تمام مهمات مورد نیازمان برای سلاحهای غربی را تأمین کردیم.
با کشتی میآوردید؟
بله. با کشتی یونانی.
با چه پوششی؟
مشکلی نبود، راحت میآوردیم.
این کارها ابتکار شخصی خودتان بود؟
مجموعهای بودیم، آن چیزی که از من مشهود بود جرأت و جسارت بود، والا فکر و ابتکار از همه ما بود، همه بچههایی که با هم کار میکردیم. یک خاطره در این باره بگویم؛ قبل از عملیات کربلای ۴ اصرار بود که ما عملیاتی اجرا کنیم و پیروز شویم تا جنگ تمام شود. لذا فرمانده سپاه آمد یک لیستی به من داد و گفت برای عملیات بعدی ۱۲ میلیون گلوله توپ و خمپاره نیاز است. اگر میخواستیم آن همه را بخریم ۳ میلیارد دلار ارز نیاز بود و حداقل زمانی هم که برای خرید و آوردنش میخواستیم ۱۸ ماه بود. آن سال کل درآمد ارزی مملکت شش و نیم میلیارد دلار بود که از این مقدار ۲ میلیارد و۷۰۰ را برای جنگ گذاشته بودند و ۳ میلیارد و ۸۰۰ هم برای اداره کشور گذاشتند. برای این پروژه ارزی که در اختیار من بود ۴۰۰ میلیون دلار و زمانی که داشتیم حداکثر ۵-۴ ماه بود. بچهها را جمع کردم، گفتم من میخواهم این لیست را با این ارز ۴ ماهه بسازید. بچهها جمع شدند یک لیست آوردند که این مواد باید از خارج تهیه شود و این امکانات داخلی هم در اختیارمان قرار بگیرد. موادی که میخواستند مادهای به نام شمش سورن بود که مواد اولیه ساخت توپ و خمپاره و… است که مواد اولیه قابلمه روحی، سیلندر ماشین و… هم هست. اگر فقط این مواد را هم میخواستم از خارج و از طریق معمول بیاورم باید میرفتم از طریق مرکز تهیه و توزیع فلزات درخواست میکردم که این پروسه سه چهار ماه طول میکشید. میدانستم وزیر دفاع و وزیر سپاه اختیاری داشتند که اگر زیر فرمی مینوشتند «کالای خاص نظامی» بدون اینکه کسی اجازه داشته باشد سؤالی بپرسد آن را به ما میدادند. این نامه را گرفتم و در چند نوبت ۲۰ هزار تن شمش سورن از مکزیک خریدم که ۲۲ روز طول کشید آوردند. مواد در راه بود که به معاونم آقای علیزاده گفتم و ۳ هزار دستگاه کپی تراش هم خریدیم. بعد هم به وزیر صنایع سنگین و وزیر صنایع و وزیر معادن و فلزات گفتم همه کارخانهها که ریختهگری دارند باید به محض اینکه این مواد اولیه رسید کار خودشان را تعطیل کنند و به جایش پوکه توپ و خمپاره بزنند. هر کدام از کارخانهها موافقت کردند که هیچ، هر کدام که موافقت نکردند به زور هم شده باید همکاری کنند. بالاخره ۱۰۳ کارخانه را در اختیار گرفتیم و مواد اولیه هم که رسید به کارخانهها بردیم و نمونه هم دادیم، گفتیم اینها را ریختهگری کنید. ۳ هزار دستگاه کپی تراش را هم بین ۳ هزار تراشکار در همه کشور هر کجا که معروفتر بودند، تقسیم کردیم و پوکهها را با نمونههایش دادیم به آنها، گفتیم هر که این پوکهها را با کمترین ایراد درست بتراشد و زودتر آماده کند حقوق را که خوب میگیرد هیچ؛ این دستگاه کپی تراش را هم هدیه میگیرد. با این شیوه علاوه بر اینکه ما قبل از چهار ماه میلیونها گلوله، توپ و خمپاره تولید کرده بودیم، بعد از آن رئیس اتحادیه صنف تراشکارها آمد پیش من و گفت؛ شما صنعت تراشکاری ایران را ۱۰ سال بالا بردید، این آرزوی هر تراشکاری بود که یکی از این دستگاهها داشته باشد.
درباره صنایع موشکی هم توضیح میدهید که بنیانگذاریاش چطور شکل گرفت، مثل اینکه اول بار از لیبی موشک گرفتید؟
ما از قبل هم به فکر موشک بودیم، تا اینکه من سال ۱۳۶۱ وزیر شدم. برخلاف سالهای ۱۳۶۰-۱۳۵۹ که سالی ۵ یا ۶ بار به سه کشور سوریه، لیبی و کره شمالی میرفتم، نتوانستم یک سالی به این سه کشور سفر کنم، تا اینکه از طرف سوریه و لیبی رسماً دعوت شدم. رفتم پیش آقای هاشمی گفتم یک سفر رسمی میخواهم بروم لیبی و سوریه نظر شما چیست؟ گفت: «اگر میتوانی از سوریه و لیبی موشک بگیر، ما واقعاً در مقابل مردم شرمسار هستیم که صدام با میگ – ۲۵ میآید و تهران را میزند و ما کاری نمیتوانیم انجام دهیم…» گفتم سعیام را میکنم. من با همراهانم که آقایان رحیم صفوی، سردار محمد باقری، حسن مقدم و… ۱۱ نفر دیگر رفتیم ملاقات عبدالسلام جلود. جلود شروع کرد به صحبت از لیبی که تنها کشور عربی است که از جمهوری اسلامی واقعاً حمایت میکند و… من یک دفعه محکم زدم روی میز و او پرید بالا. گفتم چرا اینقدر خالیبندی میکنی! شما یک موشک تا به حال به ما ندادید. گفت موشک دست من نیست. گفتم من میخواهم همین امروز با قذافی ملاقات کنم. در ملاقات فقط یک نفر باید با من همراه میبود که من سردار صفوی را با خودم بردم. تا رفتیم زد زیر خنده و گفت میدانم که چه کار کردی… گفتم ما موشک میخواهیم. گفت؛ فعلاً ۱۰ تا ببرید. به رئیس دفترش هم دستور داد یک فرماندهای که گروه خونیاش به ما بخورد معرفی کند.
منبع: روزنامه ایران / ۳۱ شهریور ۹۸
نظر شما :