رسم سیاسی و ارث تاریخی اردشیر زاهدی
سرگه بارسقیان
تاریخ ایرانی: اردشیر زاهدی از نسل سیاستمداران میهندوست است گرچه ملیگرا به مفهوم مصطلح سیاسی آن در ایران نیست؛ او در زمره باورمندان به اصل «استقلال» است و همین هماورد اوست با آنان که در دوگانه «آزادی» و «استقلال» به اولی بهای بیشتری میدهند یا بهانه میکنند. گفتوگوی اخیر او با بیبیسی فارسی (۷ اردیبهشت ۹۹) نشانه همین انتخاب استقلال در بزنگاه تاریخی است و رد مداخلهجویی خارجی. در واقع کارگزاران دوره سلطنتی در سالهای پس از انقلاب با همین مشخصه صف خود را از دیگر طیفهای اپوزیسیون جدا کردند؛ نه مانند مجاهدین خلق به جبهه صدام در حمله به ایران پیوستند و نه مانند نسل جدید مدافعان سلطنت، اهرمهای خارجی را برای تغییر مباح دانستند. البته شاپور بختیار از این قاعده مستثنی شد؛ دو ماه قبل از حمله صدام به ایران (۲ مرداد ۵۹) گفتوگویی با رادیو بیبیسی داشت و صراحتاً گفت «ما با همه کسانی که به سرنگونی حکومت ملاها کمک بکنند همکاری میکنیم. اختلافاتمان را هم با صدام حسین بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی حل میکنیم.» گرچه شش ماه بعد از حمله صدام به این باور میرسد که جنگ باید تمام شود. با وجود مناقشه بر سر نوع همکاری بختیار با صدام و ادعاهای طرفدارانش مبنی بر اینکه او نقشی مشورتی در آغاز حمله به ایران و پس از آن نداشت، اما نفس دریافت کمک مالی از صدام برای راهاندازی یک رادیو چیزی نبود که به مذاق دیگر همگنانش خوش آید و همین بود که کسی از کارگزاران سابق به او نپیوست.
اما آنچه زاهدی، این وزیر خارجه و سفیر و داماد سابق شاه را از دیگر اعضای خاندان و کارگزاران سلطنتی متمایز میکند، نقدهای صریح او به سیاستهای دولت آمریکا علیه ایران در طی سالهای گذشته بوده و در این میان شاید نزدیکترین همفکر او را بتوان داریوش همایون دانست؛ همسر خواهر او که وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت جمشید آموزگار بود و پس از انقلاب با راهاندازی حزب مشروطه ایران گرچه از زاهدی به بازمانده خاندان سلطنتی (رضا پهلوی) نزدیکتر بود اما وقتی پای تمامیت ارضی، استقلال کشور و منافع ملی پیش میآمد، اختلافاتش با جمهوری اسلامی را موقتاً تعطیل میکرد تا عارضه تهدید خارجی را رفع کند. نمونهاش بیانیهای که حزب همایون دو سال پس از درگذشتش داد (فروردین ۹۱) و در آن با انتقاد از اعتراض امارات متحده عربی به سفر محمود احمدینژاد به جزیره ابوموسی و توصیف آن به «دخالتی آشکار در امور داخلی و حمله به تمامیت ارضی و خاک ایران»، یادآور شد که «سفر به هر نقطه از خاک ایران حق مسلم هر ایرانی، از جمله محمود احمدینژاد است و هیچ کشوری حق مداخله، اعتراض و یا جلوگیری از آن را به هر بهانهای که باشد ندارد.» دو ماه بعد هم با اشاره به بیانیه مشترک باراک اوباما و ولیعهد ابوظبی درباره جزایر سهگانه نوشت: «خواست مذاکره درباره این جزایر توسط هر دولتی که عنوان شود همانقدر بیمعنا است که درخواست انجام مذاکره با دولت آمریکا درباره شهر نیویورک.» گرچه در این بیانیه نقدهای آشکاری نیز به سیاست خارجی ایران شده بود. این حزب حتی در ماههای اول دولت احمدینژاد گردهمایی نمایندگان سازمانهایی که «در پی چند پاره کردن ملت ایران و دامن زدن به دشمنی میان اقوام ایرانی و تقسیم ایران به واحدهای فدرال بر پایه تفاوتهای زبانی هستند» در واشینگتن را «یک عمل تحریکآمیز و مورد اعتراض اکثریت بسیار بزرگ مخالفان جمهوری اسلامی» دانست و اعلام کرد: «ما برای شناخت ایران و چارهجویی در مسائل مربوط به حقوق بشر که اصل موضوع برای همه ماست، نیازی به مداخله عناصر افراطی در یک جناح معین سیاسی آمریکا نداریم.»
شاید اگر داماد زاهدی نیز امروز در قید حیات بود درباره مسائل جاری مربوط به دخالت خارجی موضعی مشابه او میگرفت، گرچه هم ارتباط نزدیکتری با هسته مرکزی نیروهای سلطنتطلب داشت و هم همزمان با نقد خارجی از نقد داخلی پرهیز نمیکرد و سویههای جدلی او با جمهوری اسلامی آشکارتر از زاهدی بود. اما از گفتوگویی که زاهدی بهمن ۹۴ با ماهنامه «عصر اندیشه» داشت چنین برمیآید که رشته ارتباط او با خاندان سلطنت چندان محکم نیست. او گفته بود که مدتهای زیادی است که رضا پهلوی را ندیده و او در هیچیک از دیدارهای اشرف و فرح پهلوی حضور نداشته و چنانکه گفته «من با خود اعلیحضرت ارتباط داشتم و پس از مرگ ایشان هم راه خودم را رفتم.» درباره عدم همکاری با اشرف پهلوی در سالهای پس از انقلاب هم پاسخ داده «چون اختلاف سلیقه وجود دارد و من هم به معتقداتی اعتقاد دارم.»
شاید همین غرابت جغرافیایی (زندگی در سوئیس) و خانوادگی (داماد سابق بودن در دوران پس از محمدرضا پهلوی) است که قرابت سیاسی و عاطفی او را با بازماندگان آنان کم کرده است. گرچه طی سالهای اخیر او رویه خودانتقادی در مواجهه با خطاهای دوره پهلوی پیش گرفته و چند جا گفته «در سقوط شاه، خودمان باعث دردسر شدیم. اعلیحضرت بیمار بود. اینها همه دانه دانه و قطره قطره جمع شد، بدبختی درست شد.» (رادیو فردا، بهمن ۹۸)، «من خودم را بارها مقصر دانستم. منِ اردشیر زاهدی مقصرم. ما بد کردیم. ما مردم را نفهمیدیم. اینها را صراحتاً میگویم. اعلیحضرت میگفت تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. اینها هست، اما اصل کار حسادت و خودخواهی کشورهای خارجی است که میخواهند ما را بمکند.» (عصر اندیشه، بهمن ۹۴) زاهدی حتی در گفتوگویی فاش کرده که پیشنهاد او در روزهای آخر حیات سلطنت پهلوی، کنار رفتن شاه و زندانی شدن مخالفان در یک روز بود. (مستند آخرین دیپلمات) او هرگز در نقد شاه چیزی نگفت، برعکس همواره تمجید کرد و اگر هم سستی دید آن را به گردن بیماری و ضعف جسمانی شاه انداخت و هرچه مشکل است از «عدهای که او را گمراه میکنند.» (رادیو فردا، بهمن ۹۷)
حتی وقتی پای جدایی بحرین به میان میآید که در دوره وزارت او رخ داد، با وجود اذعان بسیاری از دیپلماتهای وقت به مخالفت او با شاه در این تصمیم، باز هم انتقادها را متوجه خودش میداند: «قبول کردم. اگر خیانت کردم، من مسئول بودم. من امضا کردم. من صحبت کردم.» (مستند آخرین دیپلمات) گرچه وقتی ۵۰ سال قبل روز ۹ فروردین ۴۹ گزارشی درباره دلیل جدایی بحرین از ایران به مجلس داد، به «خطمشی منطقی و دنیاپسند شاهنشاه آریامهر» اشاره کرد و این گفته شاه که «اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند ما هرگز به زور متوسل نخواهیم شد زیرا این خلاف اصول سیاست دولت ماست که برای گرفتن این سرزمین به زور متوسل شود.»
رمز ماندگاری اردشیر زاهدی در دستگاه سلطنتی با وجود مغضوب شدن پدرش پس از نخستوزیری و جدایی خودش از دختر شاه را میتوان به همین ایمان او به شخص محمدرضا پهلوی و اعتماد شاه به وی دانست. این باور و ایمان زاهدی و یادکرد صفات شایسته برای شاه هرگز در عرصه عمومی و مصاحبههایش دچار تزلزل نشد.
تا اینجا بین او و معتقدان به سلطنت پهلوی و منتقدان نقش اطرافیان شاه در وقوع انقلاب، بدون اشاره به خواست ملی برای سقوط سلطنت و حذف نهاد و نماد آن یعنی شخص شاه - هیچ اختلافی نیست. اما زاهدی صریحترین کارگزار سابق درباره سیاستهای دولتهای آمریکا در قبال ایران است و اتفاقاً اختلاف او با دیگر هواداران سلطنت و نسل نو آنها آشکار میشود. این مواضع ضدآمریکایی او هم مربوط به دو سال اخیر و انتشار یادداشتش در روزنامه نیویورکتایمز و گفتوگوهایش با بیبیسی نیست. او مهر ۸۶ با انتشار نامه سرگشادهای خطاب به سناتور جان مککین، نامزد جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا که مدعی «جاهطلبی ایرانیها» و «قدمتی تاریخی مبنی بر تسلط پارسها بر منطقه» بود، نوشت: «در یک دوره ۲۰ ساله از ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۹ که با ۷ رئیسجمهوری آمریکا کار کرده و افتخار دوستی صمیمانهای را با همه آنها داشتهام از هیچیک نشنیده بودم که کشور من در طول تاریخ پرافتخار و همزیستی صلحآمیز با همسایگان اندیشه تسلط بر آنان را در سر میپرورانده است… تجربه تلخ تجاوزات بیگانگان در گذشته به ایرانیان آموخت که در جلوگیری و دفع هر تجاوز احتمالی تنها گزینه پیش روی آنان آمادگی و قوی بودن در دفاع از وقار، تمامیت و حاکمیت سرزمین اجدادی است. ایرانیان این آمادگی و ایستادگی را در ۱۹۸۰ و بدنبال تجاوز ارتش صدام، صرفنظر از کمکهای بیدریغ غرب و شرق و نیز برخی از کشورهای ثروتمند نفتخیز منطقه به دیکتاتور بغداد به اثبات رسانیدند.»
زاهدی خرداد ۹۷ در یادداشتی با عنوان «شتر در خواب بیند پنبه دانه» که به صورت آگهی در نیویورکتایمز منتشر شد با انتقاد از شروط ۱۲ گانه مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا برای ایران نوشت: «قلدری به ندرت به نتیجه میرسد و در مورد ایران هیچگاه به نتیجه نرسیده است. در طول هزاران سال تاریخ خود، کشور من هرگز در برابر خارجیها سر خم نکرده و تسلیم نشده و در شرایط سخت متحد مانده است.»
راه زاهدی از دیگر کارگزاران سابق و دیگر نیروهای اپوزیسیون جایی از هم جدا میشود که او علناً و صراحتاً سیاستهای آمریکاییان در قبال ایرانیان را به نقد میکشد؛ موضعی که دیگر نیروهای اپوزیسیون از بیان آن ابا دارند. اختلاف دوم او با همگنان سابق، به خوی دیپلماتیکش برمیگردد و دفاع از قدرت منطقهای و هژمونی سیاسی ایران، فارغ از اینکه چه دولت و یا حکومتی بر آن حاکم باشد. او همانطور که در دوره سفارتش در آمریکا مدافع دخالت نظامی ایران در جنگ ظفار به خواست دولت یمن بود و میگفت «همانطور که شاهنشاه ایران بارها فرمودهاند، خلیج فارس و تنگه هرمز حیاتی است، زیرا این شاهراه آبی بینالمللی است، نه محلی برای خرابکاری گروههای سیاسی» (کنفرانس مطبوعاتی در سانفرانسیسکو در مهر ۵۴)، امروز هم میگوید حضور ایران در سوریه به دعوت دولت این کشور است.
شاید اگر نوک قلم شیخ صادق خلخالی نمیچرخید و عباسعلی خلعتبری، دیگر وزیر خارجه ایران و امضاکننده معاهده الجزایر و قرارداد احداث نیروگاه بوشهر در فروردین ۵۸ اعدام نمیشد – دو اقدام درخشان او که خدمتی بزرگ به ایران بود – میشد برای میهنپرستی دیپلماتهای ایرانی ورای مرزهای زمانی و مکانی نمونه دیگری جست. روحیهای که در دیگر وزرای خارجه از حسین فاطمی تا ابراهیم یزدی و از باقر کاظمی تا محمدجواد ظریف میتوان جست؛ وکلای منافع ملی حتی در دوران دوری از قدرت و بازی سیاست.
زاهدی همانند برخی همنسلیهایش هنوز در ادبیات خود از واژه «مملکت» استفاده میکند؛ کلمهای که بیشتر از آنکه معنی کشور بدهد مترادف با کشورداری، شهریاری، پادشاهی، عظمت و حکومت است. (لغتنامه دهخدا) و از همین ادبیات گفتاری میتوان پی به تفکر او برد؛ نگاه او به ایران فراتر از یک کشور است، قدرتی برگرفته از آداب و سواد ایرانیان و هژمونی غالب ایران در منطقه. توصیفات او از جامعه جوان و تحصیلکرده ایران بیشتر ناظر به توانایی آنان در تعیین سرنوشت خود است؛ اینکه نه آمریکای ترامپ و نه هیچ دولت خارجی دیگری حق مداخله در امور ایرانیان را ندارد؛ چه با اهرم تحریم و چه جنگ. چنانکه میگوید نمیخواهد ایران، تبدیل به «عراق یا افغانستان یا سوریه دیگری» شود. اینجاست که در گفتوگوی اخیرش با بیبیسی، ایرانیهایی که در خارج میگویند بروید آنجا بمب بیاندازید را دیگر ایرانی نمیداند چون «شرافتشان را فروختند» و «پستان مادر را گاز میگیرند!»
افتخار زاهدی به سردار قاسم سلیمانی در دو گفتوگویش با بیبیسی و توصیف «نابغه نظامی» و «وطنپرست شرافتمند» به کل او را در جبهه رودررو با طیف مخالف جمهوری اسلامی قرار داد. اتفاقاً همین تمجید نیز برگرفته از خوی دیپلمات اوست؛ همین تفکر مدافع قدرت منطقهای ایران که بیش از آنکه سردار سلیمانی را در جایگاه شخصیت کاریزماتیک سیاسی - نظامی یک نظام سیاسی بنشاند، او را در خط مقدم بسط هژمونی منطقهای ایران میشناسد.
زاهدی اما درگیر یک پارادوکس بزرگ تاریخی - خانوادگی است؛ او در حالی با هرگونه مداخله خارجی و بویژه آمریکاییان در امور ایران مخالفت میکند که نخستوزیری پدرش در مرداد ۳۲ یکی از شاخصترین جلوههای مداخله آمریکا در ایران بود. او در حالی با جنگ و تحریم آمریکا مخالف است که پدرش با کودتایی آمریکایی – انگلیسی سر کار آمد. اتفاقاً آنچه باید زاهدی ۹۱ ساله به آن پاسخ دهد درباره میراث خانوادگی اوست که شاه متواری را با کودتایی نظامی با کمک مستقیم نیروهای خارجی به تاج و تخت برگرداند و ایفاگر نقش اصلی در آن کودتا پدرش بود. از قضا زاهدی در همه این سالها نه تنها سقوط مصدق را کودتا نمیداند که حتی آمریکا و بریتانیا را نیز از هدایت وقایع ۲۸ مرداد مبری کرده است.
زاهدی مرداد ۹۰ در نامهای به روزنامه نیویورکتایمز نوشت: «به یقین سقوط مصدق را نمیتوان نتیجه طراحی و توطئه سیآیای دانست.» او به این گفته ریچارد هلمز که سالها ریاست سازمان سیآیای را برعهده داشت، استناد میکند که «سیآیای هرگز درصدد تکذیب دخالت خود در وقایع ۲۸ مرداد بر نیامده، چون آن سازمان پس از عملیات خلیج خوکها در کوبا که با شکست روبرو شد، نیاز به امتیاز مثبتی برای بالا بردن اعتبار خود داشت.» او براندازی محمد مصدق و روی کار آوردن پدرش سپهبد فضلالله زاهدی توسط ماموران سیآیای را داستانی بیاساس میداند. عجیبتر آنکه به تلگرافی از لوی هندرسون سفیر وقت آمریکا در تهران اشاره میکند که نوشته دولت مصدق در یک خیزش مردمی که از فقیرنشینترین مناطق تهران آغاز شده سقوط کرده است. او برای تبرئه پدرش از همدستی با نیروهای خارجی در کودتا و این ادعا که «تاریخ ایران از پدر من به عنوان میهنپرستی یاد میکند که نشانهای افتخار را چون جراحات پیکرش در میادین نبرد کسب کرده است» و اینکه «من در طول رویدادهای ۲۸ مرداد شانه به شانه در کنار پدرم قرار داشتم و به عنوان دستیار او خدمت میکردم، حرکات او نمیتوانست از دیده من پنهان بماند. من به جرات میتوانم بگویم که او در هیچ توطئه خارجی شرکت نداشت» و… اذعان چندباره مقامات ارشد آمریکایی مبنی بر دخالت سیآیای در کودتای ۲۸ مرداد و اسنادی که در سالهای گذشته منتشر شده را بیاعتبار میداند.
مادلین آلبرایت، وزیر خارجه آمریکا در سال ۲۰۰۰ گفت: «آمریکا در سال ۱۹۵۳ در ساماندهی براندازی نخستوزیر محبوب مردم ایران، نقش چشمگیری بازی کرد. دولت آیزنهاور، به دلایل استراتژیک، اقدامات خود را موجه میدانست اما کودتا، برای توسعه سیاسی در ایران، به روشنی یک پسگرد بود و اکنون به آسانی میتوان دریافت که چرا بسیاری از ایرانیان، از این مداخله آمریکا در امور داخلیشان، همچنان ناخشنودند.» و این بار هم زاهدی وزیر خارجه دولت دموکرات بیل کلینتون را متهم کرد که «این خانم مشق و تکلیفش را انجام نداده و به افسانهای پرداخته که به مناسبات ایران و آمریکا، یک نسل آسیب رسانده است. آمریکا ممکن است توطئهای برای براندازی دولت دکتر مصدق چیده بود، اما آنچه اهمیت دارد این است که مصدق با توطئه آمریکا سقوط کرد یا به دلایل دیگری؟ آنچه با قاطعیت میتوانم بگویم این است که سقوط مصدق، نتیجه توطئه آمریکا نبود.» (رادیو فردا، خرداد ۹۰)
زاهدی به تلگراف سفیر آمریکا در آن زمان استناد میکند، اما گفتههای باراک اوباما درباره نقش آمریکا «در براندازی دولتی در ایران که منتخب مردم بود» و اذعان آلبرایت و اسناد منتشرشده توسط آرشیو امنیت ملی ایالات متحده در سالهای اخیر درباره کودتای ۲۸ مرداد را نادیده میگیرد. چطور میتوان اعلام کرد «من نمیخواهم کسی از خارج برای ما تصمیم بگیرد» اما اذعان نکرد که همین خارجیها ۶۷ سال پیش با همکاری پدر زاهدی در ایران دولت قانونی را برانداختند که یکی از اولین تلاشهای آمریکا برای تغییر دولتها در جهان بود. بویژه اینکه در اسنادی که سال ۹۲ آزاد و منتشر شد آمده «هدف عملیات آژاکس سرنگونی دولت محمد مصدق، بازسازی منزلت و قدرت شاه و جایگزینی دولت مصدق با دولتی بود که ایران را با سیاستهایی سازنده اداره کند.» و منظور از آن دولت زاهدی است و به همین دلیل بود که سیآیای برای کمک به زاهدی ظرف دو روز ۵ میلیون دلار در اختیار او میگذارد.
این بزرگترین چالش و پارادوکس در مواضع زاهدی است؛ نقطه عزیمتی که البته با توجه به رابطه پدر و فرزندی به سختی بتوان انتظار داشت به آن اذعان کند. رسم پدرکشی برای زاهدی خلوتنشین در واپسین ایام حیات چنان غریب است که تبرئه آمریکاییان از اولین ماموریتشان برای تغییر یک دولت توسط کسی که امروز میگوید «غلط میکنند کسانی که تغییر حکومت در ایران را عامل پیشرفت میدانند.»
نظر شما :