امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار
نیلگون دریایی: سالهایی که هنوز هیچ چشماندازی از انقلاب اسلامی ایران به چشم نمیخورد، سال 1346، کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار به قلم اکبر هاشمی رفسنجانی در 472 صفحه روانه بازار نشر شد. نکته جالب این بود که نویسنده کتاب یک روحانی بود که از امیرکبیر بانی تجدد در ایران تجلیل کرده بود. نویسنده متناسب با فضای تاریخی آن دوران و صدمات وارده بر ایران از جانب دول خارجه خواسته است تا سیمایی از اوضاع کشور پیش از زمامداری امیرکبیر در هفت بخش ترسیم کند و اقدامات اصلاحی امیر را در مواجهه با «استعمار» بازگوید. این کتاب از بهترین منابع تاریخی آن دوران درباره امیرکبیر شد. قصد نویسنده در کتاب بیش از پیش بازنمایی چهره سیاسی دول خارجه در رویارویی با ایران در بیان واژه «استعمار» است. آنچنان که خود در پیشگفتار تاکید کرده است: «غرض اصلی ما در این کتاب تشریح مبارزات ضداستعماری امیرکبیر است و اگر مباحثی راجع به اصلاحات داخلی پیش میآوریم تا آنجاست که ارتباط با مبارزه با خرابکاریهای استعمار دارد.» از آن پس وضع کشور پس از سقوط امیرکبیر و تجدید استعمار بررسی شده و جزییات مباحث مربوط به دو دوره را در هفت بخش میخوانیم.
شرایط زیست و پرورش امیر
بخش نخست دو مبحث مربوط به عوامل خاص تربیت و سفرهای سیاسی امیر را در خود جای داده که میخوانیم: میرزاتقیخان امیرکبیر در خانوادهای از طبقات پایین ملت ایران به دنیا آمد و با حفظ این امتیاز در دامان یکی از اصیلترین خاندانهای آن روز ایران تربیت یافت و رشد کرد. امیرکبیر فرزند کربلایی محمدقربان از اهل قریه «هزاوه» واقع در دو فرسخی شمال غربی شهرستان اراک است. به مناسبت اینکه هزاوه در مجاورت فراهان زادگاه خانواده بزرگ قائممقام قرار داشت، کربلایی محمدقربان در سلک نوکران میرزاعیسی قائممقام بزرگ درآمد و به مقام آشپزی رسید و در زمان میرزا ابوالقاسم قائممقام دوم و صدراعظم محمدشاه، مقام نظارت بر آشپزخانه را احراز کرد و در اواخر عمر «قاپوچی» قائممقام شد. (ص 13)
به فراخور این حشر و نشر پسر او میرزاتقی در دوران کودکی ناهار بچههای قائممقام را میآورد و پشت در اتاق به انتظار تمام شدن صرف ناهار برای بردن ظرفها میایستاد. در همین مدت کوتاه گوش به کلمات معلم که به بچهها درس میآموخت، میداد. هر چه میشنید فرامیگرفت. یک روز قائممقام برای امتحان از بچههایش هر چه میپرسید آنها از عهده جواب برنمیآمدند. میرزاتقیخان به آن سوالات جواب صحیح میداد. قائممقام پرسید: اینها را از کجا آموختهای، گفت: از پشت در اتاق در آن مدت کوتاه به گفتههای معلم گوش میدادم. قائممقام خواست به او جایزه بدهد. میرزاتقیخان به گریه افتاد و گفت عوض جایزه به معلم دستور بدهید که آن درسها را به من هم بدهد. (ص 14)
قائممقام هنگام تصدی مقام صدارت محمدشاه، امیر را به برادرزاده خود میرزا اسحاق سپرد و درباره قوه مدرکه امیر به وی سفارش کرد. همچنین در نامهای دیگر به فاضلخان گروسی درباره هوش و ادب و شخصیت روحی میرزا نوشت: «گوی سبقت از همزه استفهام میرباید. پای تفوق بر فرق لام ابتدا میگذارد و فرقدین را شسع نعلین خود نمیشمارد. سخن در اوج فلکالافلاک دارد.» (ص15)
در ادامه این بخش نویسنده به ارتباط جایگاه طبقاتی میرزاتقی به منزله فردی نشسته در قاعده مخروط با پادشاه و دربار قرار گرفته در راس هرم و نیازهای این دو طبقه اشاره کرده و درایت و تیزهوشی فردی برخاسته از طبقه زحمتکش اجتماع را در متن بینشی که به تدریج نسبت به اوضاع سیاسی کشور در او در حال رشد یافتن است، ریخته و به سراغ سفرهای سیاسی او میرود. اولین سفر او به روسیه است. متعاقب قتل گریبایدوف و کشتار 34 نفر از اعضای سفارت روس، هیاتی از ایران «به ریاست خسرومیرزا فرزند عباسمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه در 16 شوال 1244 از تبریز عازم روسیه شد و روز سوم رمضان 1245 (10 ماه و نیم بعد) با گرفتن نتیجه مطلوب، راضی و خشنود به تبریز برگشت. میرزاتقیخان فراهانی که در آن تاریخ «مستوفی نظام» و هم از منشیان زبردست و مورد اعتماد قائممقام وزیر عباسمیرزا بود، به سفارش قائممقام به عضویت این هیات انتخاب شد و علاوه بر اینکه در هیات، منشی مخصوص محمدخان زنگنه امیرنظام بود از طرف قائممقام دستور داشت تمام مذاکرات خصوصی و رسمی و همه رفتار و گفتار طرفین را زیر نظر بگیرد و به او گزارش دهد.» (ص 19)
«روسها در پایتخت روسیه پترزبورگ، ایرانیان را هر روز به دیدن یکی از موسسات علمی و صنعتی خود میبردند. کارخانههای توپریزی، باروتسازی، کاغذسازی، بلورسازی و فلزتراشی یکی از پس دیگری مورد بازدید قرار میگرفت. دیدن دارالفنون و رصدخانه بزرگ مسکو و ضرابخانه و اتاق تجارت و بالنسازی و مدارس ابتدایی و... آموزنده و حسرتبار بودند.» (ص 20)
دومین سفر امیر در 1253 با همراهی ناصرالدینمیرزا ولیعهد هشتساله و چند نفر دیگر از بزرگان کشور به ایروان انجام گرفت و در سومین سفر، او به عنوان نماینده ایران برای مذاکره با عثمانی جهت رفع اختلافات برگزیده شد. (ص 22)
«بسیاری از مورخان معتقدند آغاسی از شخصیت و نفوذ فوقالعاده امیر در آذربایجان که باز هم در حال رشد بود، خائف یا ناراحت بود و انتصاب او به این سمت برای این بوده است که او را برای مدتی طولانی از ایران دور کند و در نتیجه همان طور که اهل نظر حدس میزدند اگر موفقیتی به دست نیاورد باعث سقوط شخصیت وی گردد و اگر هم موفقیتی به دست آمد که چه بهتر.» (ص22)
«سفارت امیرکبیر در ارزنهالروم حدود چهار سال طول کشید. در تمام این مدت تحریکاتی از طرف دشمنان شخصی او و مخالفان اتحاد دو کشور اسلامی به وقوع میپیوست و کارشکنیهایی از مبادی مرموز و احیاناً از طرف خود دولت ایران انجام میگرفت. حتی یک مرتبه مخالفان او صحنهای ترتیب دادند و سنیها را علیه هیات اعزامی ایران شوراندند. محل سکونت او را محاصره کردند و به آتش کشیدند. بعضی از ایرانیان کشته شدند و جمعی منجمله شخص امیر مجروح گردیدند و... سرانجام به رغم کارشکنیهای مخالفان و استعمارگران موفق شد قراردادی تنظیم کند و به امضا برساند.» (ص 23)
این امر موجب شد حاجیمیرزا آغاسی از خدمات او تقدیر و تحسین بیشمار کند و رابرت کرزن که جزء نمایندگان انگلیسی حاضر در کمیسیون مذاکرات بود درباره نقش امیر نوشت: «میرزاتقی از تمام نمایندگان عثمانی، روسیه و انگلیس که در ارزنهالروم جمع شده بودند قابل ملاحظهتر و مشخصتر بود و با هیچ یک از آنان قابل مقایسه
نبود.» (ص 24) بخش دوم با «آثار شوم پیمان ترکمانچای» مربوط به اوضاع پیش از صدارت امیر آغاز میشود؛ پیمانی که «روابط خارجی ایران با بسیاری از دول اروپایی بر اساس مواد آن تنظیم شد و انگلستان از ضعف بنیه مالی ایران بعد از جنگ دوم ایران و روس، حداکثر بهرهبرداری را در راه تثبیت موقعیت خود و تحکیم نفوذ و سلطه خویش با پرداخت پول مختصری» کرد. (صص 28- 27)
«جاسوسان و مامورهای زبردست انگلیسی در پستها و لباسهای مختلف، همه چیز را زیر نظر داشتند و نفوذ جهنمی انگلستان در همه جا گسترده بود. مخصوصاً در جنوب و شرق ایران این نفوذ به مناسبت هندوستان عمق بیشتری داشت.» (ص 29)
«یکی از شواهد روشن نفوذ روس و انگلیس قبل از زمامداری امیرکبیر این است که هنگام وفات محمدشاه در تاریخ 6 شوال 1264 ناصرالدینمیرزا ولیعهد در تبریز بود و تا آمدن ولیعهد از تبریز به تهران مرجعی برای اداره کارهای کشور وجود نداشت.» (ص 32)
همراهی با ولیعهد
«در حالی که هنوز جسد شاه روی زمین بود جمعی از رجال درباری منجمله مستوفیالممالک شبانه به سفارت انگلستان رفتند که برای اداره موقعیت کشور تا آمدن ناصرالدینشاه از آنها اجازه بگیرند و آغاسی را از کار برکنار کنند. سفارت انگلستان گفت: باید موافقت سفارت روس هم در این باره جلب شود. رجال ایران نامهای به سفارت روس نوشتند و استجازه نمودند.» (ص 32)
«سفارتین در این باره با هم مشورت کردند و با خواسته آنان به این نحو موافقت کردند که: شورایی از قماش رجال درباری به ریاست ملکه مادر مهدعلیا برای اداره موقت کشور تشکیل شود. این حادثه دلیل گویایی برای فرمانروایی استعمار قبل از روی کار آمدن امیرکبیر است.» (ص 32)
نویسنده در مبحث بعدی این بخش از مهدعلیا، آصفالدوله و میرزاآقاخان نوری به عنوان جاسوسان استعمار نام برده و از وضع مملکت همچون مستعمرهای رسمی روایت میکند: «دربار لانه جاسوسی و پایتخت پر از رجال خریدهشده و عمال استعمار بود. در جنوب و شرق کشور خوانین و روسای عشایر از طرف انگلیس خریدهشده و نوکران حلقه به گوش بریتانیای کبیر بودند.» (ص 34)
«سالار پسر آصفالدوله در صفحات خراسان علم استقلال را برداشته و کشور را به پرتگاه تجزیه رسانده بود. فتنه باب آتشی روشن کرده بود. آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسماعیلیه پس از ایجاد آشوب و انقلاب در کرمان و بلوچستان و ریختن بذر فتنه یا ادعای استقلال، به هندوستان فرار کرده و پشت سر خود جنوب شرقی کشور را متشنج و متهیج گذاشته بود.» (ص 34)
روسها با در دست داشتن امتیازات پیمان منحوس ترکمانچای شمال کشور را قبضه کرده و اعتبار بینالمللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده بود. (ص 34) نویسنده سپس در یک قیاس با ژاپن نوشته است: «چند سال پیش از صدارت امیرکبیر در ایران، کشور ژاپن هم به بلای استعمار گرفتار بود. چه شد که استعمار از ژاپن ریشهکن شد ولی در ایران قهرمان ملی و ضداستعمار فقط توانست مملکت را از سقوط رسمی در کام استعمار نجات دهد و در مقابل، جان خود را بر سر این مبارزات گذاشت و به دنبال مرگ او بسیاری از افکار و اقدامات او به گور رفت.» (ص 35)
«یک فرق اساسی بین ایران و ژاپن آن روز این است که در ایران زمامداران و طبقه حاکمه اصولاً خود را از مردم جدا میدانستند و منافع پست آنها درست در خلاف جهت منافع ملت قرار داشت.» (ص 35)
«ترکهای قجر اصلاً خود را نسبت به ایران و ایرانی بیگانه میدانستند و حکومت خویش را همانند مغول در ایران در سایه زور و فشار و اختناق دوامپذیر تشخیص داده بودند لذا آنچنان تسمهای از گرده ملت کشیده بودند و چنگال استبداد خویش را آنچنان در اعماق وجود طبقات اصیل اجتماع ایران فرو برده بودند که مجال اظهار عرض اندام از مردم در امور داخلی و خارجی کشور سلب شده بود.» (ص 35)
از تبریز تا تهران در راه صدارت
محمدشاه قاجار شب سهشنبه 6 شوال 1264 در قصر محمدیه شمیران که خودش تازگی ساخته بود پس از 14 سال و سه ماه سلطنت، به علت مرض «نقرس» از دنیا رفت. (ص 37) ناصرالدینمیرزا ولیعهد 17ساله با مقدار پولی که میرزا از حاجشیخ کاظم پدر شیخ محمدمحسنخان مشیرالدوله میگیرد (مبلغ 30 هزار تومان) راهی تهران میشود و روز «19 شوال امیرکبیر موکب همایونی را با تشریفات سلطنتی به طرف تهران حرکت میدهد». (ص 40) نویسنده در این بخش از عدم استقراض خارجی جهت تدارک سفر پادشاه آتی به تهران- امری که در مراودات درباری رایج و مرسوم بود- به نشانه اولین جرقه ضداستعماری که توسط میرزاتقیخان زده شد، نام برده و نوشته است: «موقعی که شاه جدید میخواست از تبریز حرکت کند حفاظت و حمایت ارمنیهای تبریز را که طبق عادت غلط و منحوسی از سابق تحت حمایت قنسولگری انگلستان بودند با صدور فرمانی به قنسول انگلیس اعطا کرد. میرزاتقیخان از این اقدام منافی با استقلال و حق حاکمیت، سخت برآشفت و اظهار کرد: برازنده یک دولت مستقل نیست که اصلاح امور اتباع خود را به دست عمال یک دولت خارجی بسپارد و این حق را از خودش سلب کند.» (ص 40) در این سفر امیر به واسطه کاردانیای که در انتظام بخشیدن به موکب شاهانه از خود نشان داد در منزل اوجان به طور رسمی به «امیر نظامی» از سوی ناصرالدینشاه ملقب شد و از آن به بعد با سمت رسمی «امارت نظام» به اداره همراهان شاه ادامه داد. (ص41)
وقتی در بین راه امیر مطلع شد که میرزاآقاخان نوری که سوابق الفت او با مادر شاه و روابط حسنه او با سفارت انگلیس بر همه کس روشن بود و به همین اتهامات به کاشان تبعید شده بود با توطئه سفارت انگلیس بدون کسب اجازه از مقامات مربوطه به پایتخت مراجعه کرده، به سفارت انگلستان رفته و از ملکه مادر و سفارت انگلیس قول حمایت گرفته است. فرمانی از شاه خطاب به نوری گرفت که فوراً به تبعیدگاه خود، کاشان مراجعت کند. (ص 42)
روز بعد از پنجشنبه 20 ذیقعده 1264- که موکب ناصرالدینشاه به قریه یافتآباد در غرب تهران رسید- شاه وارد تهران شد و در شب همان روز یعنی شب شنبه 22 ذیقعده رسماً به تخت سلطنت جلوس کرد و در همان شب فرمان صدارت عظمی همراه لقب پرطمطراق اتابک اعظم به نام میرزاتقیخان امیرکبیر صادر شد و از فردای آن شب امیرکبیر با سمت نخستوزیری و امارت نظام مشغول رتق و فتق امور گردید. (ص 43)
صدارت
امیرکبیر وقتی به صدارت رسید به اصلاح اوضاع داخلی مملکت همت گماشت. این موضوع بخش سوم کتاب است: در جنوب، در شیراز محمدقلیخان شقاقی با حاجقوام کلانتر سر به شورش برداشته بود؛ قوامالدین بهبهانی مشهور به «میرزا قوما» با عدهای از شیوخ پیمان همکاری بسته به دولت مرکزی اعلان یاغیگری داده بود؛ فرماندار بوشهر و دشتستان و دشتی با تحریک کنسول انگلیس در بوشهر علم مخالفت با حکومت مرکزی برافراشته بود؛ نواییخان در کرمان علیه حاکم شهر شورید؛ شیخ سیف حاکم بندرعباس درصدد جدا کردن شیخنشینهای خلیجفارس از ایران برآمده بود و بلوچها دم از استقلال بلوچستان و سیستان میزدند؛ مردم یزد علیه حاکم خود سر به شورش برداشته بودند؛ در شرق و شمال کشور، سالار پسر آصفالدوله علم استقلال و سرپیچی از دستورات دولت مرکزی برافراشته بود؛ افغانستان با نقشه انگلستان تقریباً از ایران جدا شده بود؛ در شهرهای شمالی و شمال غربی، فتنه بابیه توسط ملاحسین بشرویه نفوذ و گسترش فراوانی یافته بود تا حدی که محمدعلی زنجانی در زنجان هم به قیام برخاست؛ روسیه نیز با فریفتن ترکمانان و ترکان، دائماً این مناطق را در آشوب نگه میداشت و ترکمنهای یموت و تکه و گوگلان، از استرآباد تا آن طرف سرخس را به هرج و مرج و آشوب کشیده بودند.
در چنین وضعی امیرکبیر شورش جنوب را سرکوب کرد؛ در سیستان و بلوچستان امیرکبیر با ایجاد هنگهای جمازهسوار و ساختن پاسگاهها و قراونخانههای فراوان و مستحکم و مجهز و استفاده از امکانات یارمحمدخان حاکم هرات، سرتاسر منطقه را آرام کرد. (ص 57) افغانستان را متمایل به حکومت مرکزی کرد. (ص 57) در شمال دو تیره «یموت» و «تکه» بدون زد و خورد تسلیم دولت مرکزی شدند و تیره «گوگلان» نیز با مقاومت بیشتری تسلیم دولت مرکزی شد. (ص 57) با احداث سد بزرگ گرگانرود، بسیاری از ترکمنهای بیکار منطقه به کشاورزی رو آوردند و منطقه آرام شد. (ص 58) امیرکبیر با اعزام قوای کافی و تقویت حاکم مازندران بشرویه را از میان برداشت و فتنه بابیه را خاموش کرد. (ص 55) او همچنین سربازانی به سرکردگی محمدخان بیگلربیگی عازم زنجان کرد و محمدعلی زنجانی از پیروان باب را به قتل رساند و امنیت را به شهر بازگرداند. (ص 55) درایت امیر با کاردانی حسامالسلطنه، خراسان را از تجزیه و استقلال رهانید و سالار پسر آصفالدوله نیز از میان برداشته شد. (ص 59)
امیر در ادامه اقدامات اصلاحی خود به تنظیم بودجه مملکت مبادرت ورزید. او «برای بررسی دخل و خرج کشور هیاتی از مستوفیان را به ریاست میرزایوسف مستوفیالممالک آشتیانی (وزیر مالیه) مامور رسیدگی کرد» (ص 68) و دستور داد متخصصین امور مالی برنامه مالیات و عوارض را بر اساس عدالت و به تناسب درآمد، تنظیم کنند. و پس از تنظیم برنامهای عادلانه... به اجرای آن پرداخت. (ص 72) او جلوی حیف و میل بودجه را گرفت و حقوق شاه و دربار را محدود کرد. نگارنده در یک نمونه از این نوع اقدامات امیر نوشته است: مستمری پسران سیدمصطفی شوشتری که از عمال انگلستان بودند، قطع شد. «دولت انگلیس به بهانه اینکه مادر پسران سیدمصطفی از اهل هندوستان، مستعمره انگلیس است، مدتها با دولت ایران مکاتبه میکرد ولی تا امیر زنده بود نتیجهای نگرفت اما بعد از قتل امیر و روی کار آمدن میرزا آقاخان نوری سفارت انگلیس مبلغ 9560 تومان از حقوق عقبافتاده آنها علاوه بر تجدید مستمری سابق از او مطالبه کرد. نوری حاضر شده بود سالی 1500 تومان مستمری برای آنها برقرار کند ولی انگلیس قانع نمیشد، تا اینکه ناصرالدینشاه در حاشیه یکی از نامهها که در این خصوص نوشته شده بود، نوشت: «اگر این دفعه از این قرار هم نکول کند دیگر جواب هم ندهید.» این عتاب سبب شد که همان مبلغ را بپذیرند و مکاتبه را قطع کنند.» (ص 78)
او که در ابتدای صدارت با کسری بودجه باقیمانده از دوران صدارت پیشین مواجه شده بود، سرانجام موفق شد «علاوه بر پر کردن محل خالی تقریباً 50 درصد کسر بودجه و بالا بردن میزان بودجه از دو میلیون تومان به سه میلیون تومان پولهای قابل توجهی به عمران و آبادی و ترویج صنعت و علم اختصاص دهد». (ص 78)
نویسنده در ادامه بحث بخش سوم در فصل تشویق صنعت و تکثیر ثروت نوشته است: امیر «دو کارخانه شکرریزی و قندسازی در شهرستان ساری احداث کرد که ماهانه 10 خروار از محصول آنها به تهران وارد میشد و مصرف قند و شکر ایران را که تا آن روز از هندوستان وارد میشد، تقریباً تامین میکرد». (ص 81)
«یک کارخانه نخریسی بزرگ با ساختمان چهارطبقهای در تهران و کارخانههای حریربافی در کاشان، چلواربافی در تهران، کالسکهسازی در اصفهان و تهران و کاغذسازی در تهران و اصفهان، بلورسازی در قم و اصفهان و تهران و چینیسازی در تهران و قم نیز محصول فکر و پشتکار امیرکبیر است.» (ص 81)
او همچنین در جهت حمایت از صنایع دستی و داخلی «دستور داد لباس نظامیان از شال چوخای پشمین مازندرانی تهیه شود. شالهای دستی کرمانی در زمان او و به تشویق او به قدری عالی بافته میشد که با شالهای کشمیری رقابت میکرد لذا معروف به شال امیری شد». (ص 82)
«قبل از امیر سردوشی نظامیان را از اتریش میآوردند. یک روز یک سردوشی قشنگ و جالب که توسط خانمی به نام بانو خورشید دوخته شده بود، به نظر امیر رسید، آن را پسندید و زن را بسیار تشویق کرد. دستور داد که امتیاز تهیه سردوشی را برای مدت پنج سال به او واگذار کنند و برای او کارگاه و ابزار کار ایجاد شود و شاگردان زیاد در خدمت او بگمارند تا تعداد سردوشی مورد احتیاج ارتش را تهیه کند.» (ص 82)
نویسنده همچنین در جایی دیگر به نقل از «زندگانی میرزاتقیخان امیرکبیر» نوشته است: سالهای پس از سقوط امیرکبیر جمعی در باغ چهلستون اصفهان نشسته بودند، سائلی آمد و پس از آنکه از هر یک چیزی گرفت اجازه خواست که سرگذشت خود را نقل کند. پس از تحصیل اجازه چنین گفت: «چندین سال قبل فرماندار اصفهان جمعی از استادان دواتگر را احضار کرد و گفت بهترین استاد را از میان خودتان انتخاب کنید. تمام استادان بالاتفاق من را انتخاب کردند. فرماندار به من گفت: امیرکبیر شما را از تهران خواسته است. مخارج سفر مرا داد و من با عجله خود را به تهران رساندم و به حضور امیر رفتم.
امیر سماوری را که تازه از خارج آورده بودند به من نشان داد و پرسید: میتوانی چنین سماوری بسازی؟
پس از اندکی فکر جواب دادم: آری.
گفت: این سماور را بردار ببر و از روی آن سماوری بساز و بیاور. رفتم مثل همان سماور را در یکی از مکانهای سماورسازی که معرفی کرده بود، ساختم و به خدمت امیرکبیر آوردم. کار من را پسندید و سوال کرد: این سماور چند از کار درآمده است؟
جواب دادم: روی هم رفته 15 ریال.
امیر با قیافهای خوش و متبسم، به منشی خود دستور داد امتیاز انحصاری ساختن آن نوع سماور را به مدت 16 سال به نام من صادر کند و قیمت هر سماور را 25 ریال معلوم کرد و به من فرمود: برگرد به اصفهان، به حاکم اصفهان دستور میدهم وسایل کار شما را فراهم کند.
به محض اینکه به اصفهان رسیدم حاکم شهر مرا خواست و گفت: برو کارگاهت را مرتب کن. هر چه مخارج آن بشود از خزانه دولت به تو میدهم. من رفتم و کارگاه را کاملاً مرتب کردم و تمام مخارج آن 200 تومان شد. بدبختانه هنوز کاملاً مشغول نشده بودم که یک نفر فراش حکومتی مثل اجل معلق حاضر شد و من را مانند دزدان نزد حاکم برد. حاکم با ارعاب و تهدید به من گفت: امیرکبیر را در تهران گرفتهاند و آن پول که به تو دادهاند، مال دولت است. آنها را پس بده. آن پول را من خرج کارگاه کرده بودم. مجبور شدم تمام اسباب زندگیام را بفروشم و بالاخره 30 تومان کسر آوردم و نتوانستم تهیه کنم. به خاطر همان 30 تومان مرا به بازار آوردند و در انظار مردم آنقدر چوب زدند که بدنم ناقص شد و بینایی چشم خود را تقریباً از دست دادم و به کلی از کار عاجز شدم.» (صص 84- 83)
امیر از صنعت معدن هم غافل نماند و «طبق فرمانی که صادر کرد، سپردن امتیاز استخراج معادن به دست اجنبی را ممنوع کرد و روی همین اصل امتیاز معادن مس و آهن قراجهداغ را که سابقاً به یک نفر انگلیسی به نام «سرهانری لیندسی بثون» واگذار شده و او نیمهکاره گذاشته و از ایران رفته بود از او سلب کرد و خود به استخراج آنها مشغول شد.»(ص 85)
همچنین «بخشنامهای صادر کرد که به مقتضای آن استخراج معادن کشور برای عموم ایرانیان آزاد بود و سرمایههایی که برای استخراج معادن به کار میرفت تا مدت پنج سال از پرداخت مالیات و عوارض به کلی معاف بود و همهگونه تسهیلات و کمکهایی که دولت میتوانست درباره آنها به کار میبرد.» (ص 85)
در مبحث بعدی اقدامات امیر در بخش کشاورزی اینگونه آمده است: «1- ساخت سد عظیم «ناصری» بر روی کرخه 2- ترویج کشت نیشکر در خوزستان در دو منطقه «عقلی» و «شوشتر» 3- تجدید بنای پل عظیم شوشتر و باز کردن هفت چشمه آن 4- ساختن سد بزرگی بر روی گرگانرود که تحت نظر مهندس میرزاحسن و با همکاری هزار کارگر در مدتی کمتر از یک سال بنای آن به اتمام رسید. 5- اصلاح و تجدید قنوات «نه گنبد» یزد 6- بنای سد بزرگ در نقطه اتصال دو رود «قرهچای» و «اناررود» در شهرستان قم و بستن پل معروف به پل «دلاک» بر روی آن 7- انتقال آب کرج به تهران و نجات تهران از بیآبی 8- آغاز به کار انتقال آب از شمیران به تهران که ناتمام ماند. 9- ترویج کشت پنبه معروف به امریکایی 10- توسعه کشت خشخاش با جلوگیری از شیوع استعمال آن در ایران.» (ص 87)
این بخش با دو مبحث دیگر؛ تقویت بنیه دفاعی و نهضت فکری و علمی به پایان میرسد.
در بحث تقویت بنیه دفاعی از کارشکنیهای استعمارگران و مخالفت آنان با تجهیز ایران به سلاح روز سخن رفته که همگام با سیاست استعمارگران کارشکنیهای داخلی نیز با آن همراه میشد.
امیر برای تجهیز سپاه ایران به سلاح روز و تربیت نظامیان به سبک جدید مدرسه دارالفنون را تاسیس کرد و «مسیوجان داود را به اتریش فرستاد که برای فنون و علوم مختلف استاد استخدام کند و در لیست اساتید مورد لزوم به او صورت داده بود که یک نفر معلم پیادهنظام، یک نفر معلم توپخانه و یک استاد سوارهنظام با حقوقی سالی چهار هزار تومان برای مدت پنج سال یا شش سال استخدام کرده به ایران بیاورد». (ص 96)
اما با عزل و مرگ امیر همه برنامهها همراه خودش به گور رفت. او حتی بر آن بود تا ایران را مجهز به ناوگان دریایی کند.
بعد از نادرشاه اولین زمامداری که شدت احتیاج ایران را به نیروی دریایی درک کرد و برای ایجاد آن همه امکانات خود را بسیج کرد، امیرکبیر بود. او ابتدا برای تهیه کشتیهای جنگی به انگلستان پیشنهاد خرید کشتیهای بزرگ را داد ولی وزیر خارجه انگلستان پالمرستون با کمال صراحت مخالفت بریتانیا را با فروش کشتی به ایران اعلام کرد.
مبحث نهضت فکری و علمی نگارنده با قسمتی از نامه سرگور اوزلی سفیر وقت انگلیس در ایران به وزارت خارجه انگلیس شروع میشود: «باید ملت ایران را گذاشت تا در همین حالت توحش و بربریت باقی بماند.» و در زیرنویس هم بقیه نامهاش را میخوانیم که: «من اعتقاد دارم برای حفظ سرحدات هندوستان اگر ایران را در حال ضعف و بربریت و وحشیگری که دارد باقی بگذاریم از هر سیاست دیگری بهتر است.» (ص 103) و اینکه لرد کرزن هم نوشته است: «نظریات سه تن از ماموران سیاسی انگلیس سرگور اوزلی، جیمز موریه و فریزر دخالت تامی در نحوه سیاست انگلیس در ایران داشته است.» (ص 105)
امیر «دارالفنون» را که قسمتی از آن ویژه تعلیمات نظامی بود در 1266 ق تاسیس کرد و یک سال و اندی بعد قسمتی از مدرسه آماده بهرهبرداری و منتظر ورود معلمین از پروس، اتریش و اسمنویسی شاگردان بود. (ص 106)
«جان داود چند روز بعد از عزل امیرکبیر همراه هفت نفر از استادان اتریشی وارد تهران شد، و مسیو جان را به حضور طلبید و به او گفت: این اتریشیها را من دعوت کردم و من به ایران آوردم، اگر مصدر کار بودم، وسایل آسایش آنها را فراهم میکردم و حالا میترسم به آنها خوش نگذرد، سعی کن که کارشان روبهراه شود.» (صص 111- 110)
در ادامه مبحث فوق از ارتباط امیر با مذهب، روحانیت و چند نمونه از عبادتهای او آگاه میشویم. همچنین اقداماتی که او برای مبارزه با خرافات و بستنشینیها انجام داد.
«امیر به چاپخانهها اخطار کرده بود که کلمات قرآن را بر روی کاغذهای باطله چاپ نکنند چون کاغذها توسط دکاندارها به صورت ظرف اجناس مصرف و در دست و پا میافتاد و باعث هتک حرمت قرآن میشد.» (ص 121)
اما دستگاه قضاوت؛ نگارنده مینویسد: «امیر چون معتقد بوده است که سیستم قضایی اسلام بهترین و کاملترین سیستم قضایی دنیاست از این جهت نمیتوانسته تحول عمیق و رفرم به معنای واقعی کلمه در دستگاه قضایی کشور ایجاد کند. کاری که میتوانسته انجام دهد این بوده که تشکیلات اداری محاکم قضایی را منظم و مرتب کند و وسایل اجرای عدالت را آماده نماید که پس از صدور حکم دستخوش تاخیر یا تعطیل نشود و این دو کار را هم به بهترین صورت ممکن انجام داده است.» (ص 128)
«دیگر اینکه تصمیم گرفت قضاوت را که به مقتضای دستور دین منحصر به مجتهدین و فقهای جامعالشرایط است به دست افرادی بسپارد که واقعاً شرایط قضاوت را داشته باشند و کسانی که صلاحیت مقام شامخ قضاوت را ندارند از تصدی این پست حساس بازدارد.» (ص 128)
«اوایل کار محکمه قضاوت مورد اعتماد او در محضر «شیخ عبدالرحیم بروجردی» بود ولی در یک دعوی که یک طرف نزاع یکی از نوکران مخصوص امیر بود، شیخ به امیر رساند که نوکر مخصوص او محکوم است. امیر او را از منصب قضاوت برکنار کرد و از آن تاریخ به بعد منازعات را به محضر حاج شیخ عبدالحسین تهرانی ارجاع داد.» (ص 129)
«مغرضین که میبینند امیر دست علما و فقها را از قضاوت کوتاه نکرده و دستگاه قضاوت را در اختیار افرادی بیدین و بیاطلاع از مبانی حقوق اسلام قرار نداده است، به دست و پا افتاده و میگویند چون امیر افراد آشنا به حقوق جدید نداشته و از نفوذ و قدرت روحانیت هم هراس داشته ناچار تن به قضاوت مجتهدین داده است.» (ص 129)
«اینها نمیخواهند بفهمند که اگر راستی امیرکبیر با قضاوت فقها مخالف بوده چرا در کنار اقدامات دیگر لااقل درصدد تربیت قاضیهایی از آن نوع که اینها میخواهند برنیامده و چرا به فکر تدوین و ترویج اصول قضایی جدید نبوده و اگر بوده چرا ولو یکمرتبه اظهار نکرده است؟» (ص 129)
نوشتن داستان پایانی این بخش از کتاب و خواندن آن هم خالی از لطف نیست: روزی امیر و معاونش میرزاآقاخان در کنار دیوار حیاط منزل معروف به کریمخانی از صبح تا ظهر نشستند و از هر دری سخن گفتند. کمکم آفتاب به آنها رسید، امیر در حالی که میخواست از آنجا برخیزد از میرزا آقاخان پرسید: مگر من صدراعظم نیستم؟
- چرا.
- مگر مردم ایران حاجتی ندارند؟
- چرا.
- مگر دربانان درخانه، مانع ورود مردم و آوردن عریضهها میشوند؟
- خیر.
- پس چرا در این مدت کسی به ما مراجعه نکرد؟
- [با تعجب] چه عرض کنم؟
- تعجبی ندارد. من هر کار را به دست فرد لایق و کاردانی دادهام و دیگر کاری بدون مسوول نیست که به من مراجعه کنند. (ص 133)
امیر همچنین در نامهای که روز 8 رمضان 1267 به مسیو جان داود که در اتریش برای استخدام معلمان دارالفنون به سر میبرد، نوشت، اظهار داشت: «چون آن عالیجاه از ترقی این دولت ابدمدت خوشحال است، لازم دیدم پارهای از فقرات را به آن عالیجاه بنویسم: اولاً فرقه بابیه و سایر اشرار و مفسدهجویان کل ممالک محروسه پادشاهی بالمره قلع و قمع شدهاند که احدی از آنها به هم نمیرسند. ممالک محروسه ایران بحمدالله طوری امن و امان است که احتیاجی به تفنگ خارجی نداریم.
ثانیاً: قرار در کار حکام داده شده است که یک نفر جرات یک دینار تعدی یا حدی ندارد.
ثالثاً: امر قشون قسمی منظم شده که مافوق آن متصور نمیشود...
رابعاً: شال کرمانی طوری ترقی کرده است که شخص صاحب رشته در کمال اشکال میتواند از شال کشمیر تمییز دهد. بلکه میتوان گفت که تمییز داده نمیشود.
خامساً: شکر مازندران را نوعی سفید کردهاند که بهتر از شکر هندوستان است.
سادساً: جبهخانه مبارکه، قسمی منظم است که ماهی یک هزار تفنگ از جبهخانه به جهت سربازان بیرون میآید، هیچ احتیاجی به تفنگ خارجی نداریم.
سابعاً: بلورسازی و چینیسازی هم ترقی زیاد کرده است و علیهذا القیاس، سایر صنایع را قیاس به اینها باید کرد.» (صص 134-133)
بخش سوم با این نوشتار سهسطری پایان مییابد که: «روزنامه وقایع اتفاقیه که خود امیر آن را تاسیس کرده بود، در تمام دوران زمامداری امیر، فقط چهار مرتبه اسم او را نوشته است آن هم در مواردی است که موضوع خبر، شخص امیر بوده و ناچار اسم او بایستی نوشته میشد.» (ص 134)
در بخش چهارم مربوط به سیاست خارجی امیرکبیر که مختصرتر از سه بخش پیشین به معرفی آن پرداخته میشود، نویسنده از سیاست «طفیلی» به عنوان سیاست خارجی ایران در دوران پیش از صدارت امیر یاد میکند که در آن نوع سیاست، ایران ملعبه دسیسهبازیهای دولتین روس، انگلیس و کمتر فرانسه قرار گرفت و هرازگاهی با انواع قراردادهایی همچون تیلسیت، ترکمانچای و گلستان در دام سیاستهای دول اروپایی فروغلتید و در دوره 12 سال آرامش اروپا، خرابکاری دول در ایران از طریق ایجاد تفرقه بین مذاهب پیگیری شد. در این خصوص از صوفی اسلام و خواجه یوسف کاشغری به عنوان نمونه عاملین دول نام برده شده است. فرمان عزل امیرکبیر سرآغاز فصل پنجم کتاب است که با دو مبحث قتل امیرکبیر و نقش استعمارگران در عزل و قتل امیر به پایان میرسد. «فرمان برکناری امیرکبیر از سمت نخستوزیری،... در پنجشنبه شب 19 محرمالحرام از طرف ناصرالدینشاه صادر و به وی ابلاغ گردید.» (ص303)
نویسنده در صفحات 306 و 307 کتاب به دو سفر شوم امیر؛ اصفهان و قم اشاره کرده و اقدام امیر در اخراج یکی از پیشخدمتهای مخصوص شاه به نام «میرزا محمد علی خان» در اصفهان و امر به «عباس میرزا» برادر ناصرالدینشاه جهت رفتن به پایتخت برخلاف نظر شاه که از او خواسته بود به عنوان حاکم در قم بماند را دو عامل تکدر خاطر ناصرالدینشاه از امیر یاد کرده که مخالفان داخلی و خارجی نیز آن را تشدید کردند. از آن پس رویه شاه نسبت به امیر تغییر کرد و پس از مراجعت از اصفهان «بیمهری و سردی شاه نسبت به امیر آنقدر بالا گرفت که امیر احساس کرد شاه مقدمات عزل او را فراهم میکند.» (ص 312)
«عصر روز پنجشنبه 19 محرم 1268، امیرکبیر به عادت هر روز که به دربار میرفت و گزارش امور مملکت را میداد، به دربار رفت، و در محل انتظار هر چه صبر کرد خبری از احضار نخستوزیر نشد. او همه چیز را احساس کرد و همراه یکی از دوستان صمیمی خود «میرزاهاشم آقا تبریزی» به خانه برگشت.» (ص310)
نویسنده با استفاده از مدارکی که به دست آورده نوشته است: «در همان دو سه روز اول، امیر پنج نامه به شاه نوشته و در همه آنها تقاضای ملاقات و مذاکره درباره علل عزل کرده است و از طرف شاه هم به بعضی از این نامهها جواب داده شده که دودلی و حیرت او را نشان میدهد. و علاوه بر این مکاتبات توسط عزتالدوله خواهر شاه و همسر باوفای امیر پیغامهای شفاهی رد و بدل شده است و بالاخره شاه امیر را به حضور میپذیرد.» (ص 311)
امیرکبیر در ملاقات شاه خدمات ارزنده و بیسابقهای را که به ایران و شخص شاه کرده بود تذکر داد و پس از تشریح خدمات و رفع اشکالات خیالی و بیحقیقت شاه اظهار داشت: «جزای این همه خدمت نباید چنین باشد.» شاه هم به مقتضای طبع استبداد و روحیه دیکتاتوری که داشت در جواب آن همه حرف حساب گفت: «تمام این خدمات با خواست و اراده و قدرت و پشتیبانی خود ما انجام شده است.» (ص 314)
نویسنده در صفحه 318 از «میرزا آقاخان نوری» به عنوان صدراعظم جدید نام برده و در صفحه 321 درباره تبعید امیر نوشته است: «مخالفان امیر که کابینه جدید را تشکیل داده بودند، خوب میدانستند که برنامه کار آنها خیلی زود اعتبار و شخصیت امیر را بالا میبرد و ادامه کار را مشکل مینماید و اگر امیرکبیر در مرکز و در دسترس باشد، خواهی نخواهی به سر کار برمیگردد.» سرهنگ شیل سفیر انگلیس در یکی از گزارشهای خود بعد از سقوط امیر به وزارت خارجه انگلیس نوشته: «... در ظرف همین چند روزه که از عزل امیر نظام میگذرد، بینظمی و هرج و مرج دستگاههای حکومت را گرفته، صدراعظم جدید، صاحب قدرتی در دستگاه نیست و همین اوضاع و احوال سبب شده که مردم علناً صحبت از برگشت میرزاتقیخان به مقام سابقش بنمایند.» (ص 321)
«سرانجام شاه در روز بیست و پنجم محرم یعنی شش روز پس از عزل امیر تمام اختیارات او را گرفت و وی را از تمام مناصب عزل نمود.» (ص 324)
در ادامه در صفحه 325 میخوانیم: «برای نابود کردن امیر صلاح چنان دیدند که ابتدا او را از تهران دور کنند و رابطه او را با شاه به کلی قطع نمایند و آنگاه کاملاً تنها به قاضی روند و فرمان قتل او را بگیرند، زیرا باز هم احتمال در کار بود که امیر با ملاقات یا نامه یا پیک مخصوص شاه را بر سر عقل آورد.»
با این همه «امیر به میل خود زیر بار بیرون رفتن از تهران نرفت ولی شاه تصمیم خود را گرفته بود و امیر خواهی نخواهی بایستی از تهران بیرون رود لذا دستور تبعید او را به فین کاشان امضا کرد و برای اجرا به دست «جلیلخان جلیلوند» داد.» (ص 326)
«سرانجام شاه در روز بیست و پنجم محرم یعنی شش روز پس از عزل امینی تمام اختیارات او را گرفت و وی را از تمام مناصب عزل نمود.» (ص 324)
اکبر هاشمیرفسنجانی در صفحات 328 و 329 از بخش پنجم کتاب شرح مختصری از اقدامات دشمنان امیر (اعم از داخل و خارج) آورده و نتیجه میگیرد اقدامات مزبور مقدمات صدور حکم قتل امیر را فراهم آورد تا آنجا که قلب شاه که به قول خودش «مالامال از محبت امیر بود» مملو از غیظ و غضب امیر شد و در همان دوران دو بار به اعتمادالدوله اظهار داشت: «تنها موجبات خرسندی خاطر ما را قتل میرزاتقیخان فراهم میسازد.» (ص 330)
فرمان قتل
«چاکران آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت حاجعلی خان، پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار؛ مامور است که به فین کاشان رفته میرزاتقیخان فراهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت، بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.» (ص 332)
نویسنده در همین صفحه بنا بر اقوال نوشته است: «دستور قتل امیر را توسط یکی از زنان زیبا و مورد علاقه شاه در حالی که شاه را در دریای شهوت غرق کرده بود از او گرفتند...» (ص 332)
«شاه وقتی که به حال عادی برگشت، یاد امضای فرمان اعدام امیر، سراپای وجودش را لرزاند و از سوگلی حرم خواست آن فرمان را به او برگرداند، ولی جواب این بود که فرمان همایونی همان نیمهشب به مامور اجرا داده شده و در همان دل شب چاپاری به طرف کاشان حرکت کرده است.» (ص 333)
جریان قتل امیر
«علیخان فراشباشی و همراهان روز جمعه 17 یا 18 ربیعالاول به طور ناشناس و با صورتهای بسته وارد فین شدند و بدون یک دقیقه فوت وقت به دنبال کار جنایتبار خود رفتند.» (ص 334)
رفسنجانی با بررسی آرای مورخان نوشته است که اکثر آنها معتقدند حادثه قتل در «حمام» اتفاق افتاده و فقط گرنت واتسن مینویسد: «معمولاً هر روز صبح ماموران محافظ امیر را از عمارت بیرون میخواندند و او را میدیدند که مبادا شبانه در رفته باشد. روز آخر هم به عادت هر روز او را احضار کردند و عزتالدوله که روزهای اول همراه امیر بیرون میآمد کمکم مطمئن شده بود که این عمل تشریفاتی بیش نیست لذا روزهای آخر نمیرفت، آن روز هم همراه امیر نرفت و ماموران تا امیر بیرون آمد، در عمارت را بستند و او را کشانکشان به عمارت مجاور بردند و به قتل رساندند.» (صص 337- 336)
اما روایت کتاب از جریان قتل در حمام فین: حمام باغ فین یک در به داخل باغ داشت و یک در هم به طرف بیرون، روزهایی که سکنه باغ احتیاج به حمام نداشتند، اهالی قریه فین از آن استفاده میکردند.
به نظر میرسد بعضی از ماموران محافظ امیر از جریان اطلاع داشتهاند و زمینه را قبلاً برای اجرای حکم اعدام مهیا ساخته بودند، چه به قول بیشتر مورخان وقتی که علیخان به فین میرسد، امیر در حمام بوده است، گرچه بعضیها نوشتهاند خود علیخان خدمت امیر رفت و امیر و عزتالدوله را به عفو شاه مطمئن ساخت و امیر را برای آماده شدن جهت پوشیدن خلعت به حمام برد. به هر حال امیر در حمام بود، ماموران برای اینکه مانع ایجاد رابطه میان امیر و عزتالدوله شوند، در اندرون را به طوری که عزتالدوله نفهمد از بیرون به روی وی بستند. امیرکبیر در گرمخانه حمام غرق در خیالات خود نشسته بود. جلادان شاه وارد محوطه حمام میشوند. بیرون حمام و در رختکن مامور گماشتند که کسی داخل نشود، کسی هم بیرون نرود. فراشباشی با یک جلاد دیگر وارد گرمخانه شدند، حکم قتل امیر را به دستش دادند. امیر با یک دنیا وقار و خونسردی آن را از نظر گذراند. امیر به خاطر محبتهایی که به حاجبالدوله کرده بود و او را مرهون الطاف خود میدانست خیال میکرد اگر از او تقاضای مهلتی کند خواهد پذیرفت و لذا از او خواست که مهلت دهد تا خودش یا عزتالدوله نامهای به شاه بنویسند. نامرد قبول نکرد. امیر مقداری از تقاضای خود کاست و از او خواست لااقل مهلت دهد که عزتالدوله بیاید و امیر را ببیند و به حضور عزتالدوله از قتل امیر معذور خواهد بود و در آن صورت هم پیش شاه معذور است و هم به ولیالنعمه خود خدمت کرده، باز هم آن نمکنشناس نپذیرفت. امیر به او میگوید: پس اجازه بده که همسر و بچهها و مادر من بیایند و با آنها وداع کنم. این تقاضای ساده و بیمانع هم مورد قبول جلاد خونآشام واقع نمیشود. در اینجا امیر خواسته خود را به حداقل ممکن تنزل داد و از او خواست مهلت دهد تا وصیتنامهای بنویسد. فراشباشی بیشرم و بیوجدان زیر بار این تقاضایی که به هیچ جا و هیچ کس ضرری نداشت، هم نمیرود و با کمال گستاخی و جسارت از امیر میخواهد بدون یک لحظه فوت وقت آماده مرگ باشد، و تنها تقاضایی که از امیر قبول میشود این است که نحوه اجرای حکم را خودش تعیین کند.
از جا بلند شد و غسل کرد و آمد وسط گرمخانه نشست و بنا به نوشته اعلمالدوله ثقفی به حاجبالدوله گفت: «همین قدر بدان که این پادشاه نادان مملکت ایران را از دست خواهد داد.»
و علیخان هم در جواب امیر گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
امیر عادت به رگ زدن و خون گرفتن داشت. دستور داد که دو رگ در دو بازوی وی را قطع کردند. (بنا بر روایتی خودش رگهای دست خود را برید) و دو دست را روی زمین گذاشت و با کمال آرامش و خونسردی شاهد فواره زدن خونهای گرم و پرجوش و خروش که جز استقلال و عظمت کشور چیزی نمیتوانست آن را تسکین دهد، بود.
تمام صحن گرمخانه از خون امیر رنگین شد. حالت ضعف و ناتوانی رفتهرفته بر او مسلط میشد. علائم مرگ بر چهره شکسته و گیرا و پرابهتش نقش میبست. نیروی مقاومت از او سلب شد، دو چشمان جذابش به خونهایی که صحن حمام را پوشیده بود دوخته شده بود و دو لبش به منظور دعا خواندن و اقرار به عقاید مذهبی که داشت به آرامی حرکت میکرد.
علیخان مراغهای نگاهی به جلاد دیگر انداخت و به اشاره به او چیزی حالی کرد و جلاد بیشرم و خونخوار هم بلادرنگ لگدی به میان دو کتف امیرکبیر زد و جسد بیتوان او را به روی صحن حمام در میان خونها غلتاند، سپس حولهای به دهان امیرکبیر فرو کرده و راه نفس را که به شماره افتاده بود بر او بست.
پس از چند لحظه جسد بیجان میرزاتقیخان امیرکبیر در میان خونهای صحن گرمخانه حمام فین افتاده بود و دژخیمان دربار کثیف ناصرالدینشاه آن منظره دلخراش و جانکاه را پشت سر گذاشته و با عجله و شتاب به سوی تهران در حرکت بودند. (صص 338- 337)
در بخش ششم نویسنده به پارهای قضاوتها با عناوین قضاوت تاریخ و قضاوت افکار عمومی، قضاوت انگلستان، پشیمانی و قضاوت ناصرالدینشاه پرداخته و در بخش هفتم و پایانی کتاب از احیای سیاستهای کهن با عنوان عقبگرد در سیاست خارجی سخن رانده که منجر به از سرگیری دوران امتیازات یا دزدیهای سیاسی شده است که برجستهترین نمونه آن امتیاز رویتر یا استعمار بیپرچم نام دارد.
محل دفن امیر در کربلا (حرم امام حسین(ع)) است که عکسی از آن در دست نیست. کالبد امیر را ابتدا در همان کاشان دفن کردند. به روایت میرزا جعفر حقایقنگار خورموجی، روز بعد از قتل جسدش را به گورستان «پشتمشهد» کاشان بردند. پهلوی گور حاج سیدمحمدتقی نامی به خاک سپردند. چند ماه بعد به پایمردی همسرش عزتالدوله کالبد امیرکبیر را به کربلا حمل کردند و در اتاقی که در آن به سوی صحن امام حسین(ع) باز میشود به خاک سپردند.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :