عبدخدایی: از همسر فاطمی حلالیت طلبیدم/ فاطمی قربانی تندرویهای خود شد
سؤالات امروز ما پیرامون چرایی و چگونگی ترور دکتر فاطمی در روز ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ بر سر قبر محمد مسعود روزنامهنگار رادیکال در گورستان ظهیرالدوله است. گفتهاید که در لحظه ترور، دکتر فاطمی این جمله را میگفت: «آن گلولهای که مسعود را کشت، مغز رزمآرا را متلاشی کرد و...» یعنی دکتر فاطمی ترور این دو را با هم مقایسه میکرد و از یک جنس میدانست؟
نه از یک جنس نمیدانست. محمد مسعود روزنامهنگار پرخاشجویی بود که دکتر فاطمی خود مدتی در روزنامه «مرد امروز» با وی همکاری کرده بود. بعد از شهریور ۱۳۲۰ روزنامه مرد امروز را راه انداخت؛ به وسیله قلمش باجگیری میکرد و حتی برخی او را آنارشیست میدانستند؛ چون هم به دربار حمله میکرد و اتهامات فساد اخلاقی را به خانواده سلطنتی نسبت میداد، هم به حزب توده و هم به مذهبیها و متدینین. مثلا کاریکاتوری را چاپ کرده بود که در آن زنان باحجاب را گرد یک گنجشک یا قناری نشان میداد که دارند فال میگیرند و زنان بیحجاب هم کتاب در دست دارند و دانشگاه میروند. به دلیل هجمههای او به اسلام، فدائیان او را تهدید کردند که سبب شد تا مسعود عقبنشینی کرده و در سرمقالهاش اقرار به شهادتین کند. آقای دکتر فاطمی آن روز منظورش این بود که اگر دربار محمد مسعود را ترور کرد، متقابلا یکی هم پیدا شد که رزمآرا – نخستوزیر سرسپرده شاه- را ترور کند.
یعنی فاطمی ترور رزمآرا را انتقام ملت میدانست؟
بله. معلوم هم بود که رزمآرا را فدائیان اسلام ترور کرده بودند. وقتی مسعود در خیابان اکباتان ترور شد، هر گروهی دیگری را متهم میکرد اما بعدها معلوم شد که مسعود را دربار ترور نکرده است. بعد از انقلاب، آقای کیانوری دبیرکل حزب توده اعتراف کرد که مسعود را افسران حزب توده ترور کردهاند. جالب اینجاست که همان افسران تودهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، به دکتر فاطمی پناه داده و او را مخفی کردند. بنابراین معلوم شد که دکتر فاطمی در اشتباه بوده است. این هم از تشبیهات تاریخی است که البته از این دست مسائل زیاد است.
قبلا گفتهاید که گلوله شما به کیف محکم چرمی فاطمی برخورد کرده و طبیعتا او مضروب نشده است؛ بلکه آنها صحنهسازی کردهاند تا فدائیان اسلام را بازداشت کنند. این در حالی است که خانواده فاطمی و دوستانش میگویند بهدلیل صدمات وارده، او بعدها مجبور به جراحی در آلمان شد.
کیف آقای فاطمی الان در موزه وزارت امور خارجه موجود است. من هم شخصا خبر نداشتم تا اینکه رفتم و دیدم که گلوله الان داخل کیف مانده است. این موضوع را از خود خانم فاطمی هم سؤال کردم. به خانم فاطمی گفتم که من به دو جهت با شما ملاقات کردم؛ یکی اینکه وقتی شوهر شما را ترور کردم، شما خانم جوانی بودید و لطمه روحی دیدید و به این دلیل از شخص شما حلالیت بطلبم. دوم اینکه بپرسم آیا شما خودتان دیدید که آقای فاطمی زخمی شده باشد؟
خانم فاطمی گفت که حقیقتا آن روز جمعه قرار بود من هم سر قبر مسعود باشم اما من نرفتم و حتی از وقایع رخ داده هم خبر نداشتم. شب شنبه آقای فاطمی به من تلگراف شهری زد که «امشب نمیتوانم خانه بیایم، بعدا میبینمت.» فردا صبح مرا برای دیدن ایشان بردند و ایشان خم شد دست مرا بوسید و گفت: چیزی نیست پری جان. از خانم فاطمی دوباره پرسیدم که آیا شما دیدید زخمی شده باشد؟ ایشان گفت: «من دیدم که پایش را با اسید سوزانده بودند.» این عین جمله ایشان است.
چرا دکتر فاطمی شکایتش را از شما پس گرفت؟
مدتی بعد از اینکه ایشان از بیمارستان مرخص شد، به عنوان وزیر امور خارجه منصوب گردید و نشان همایونی هم از شاه گرفت. اتفاقی بین فدائیان اسلام و ایشان افتاد که موجب پس گرفتن شکایت شد. در این زمان مرحوم نواب صفوی زندانی بودند. در آنجا فردی به نام نصرتالله قمی که دکتر زنگنه را در سال ۱۳۲۹ در دانشگاه ترور کرده و در دادگاه جنایی محکوم به اعدام شده بود، درخواست کرده بود که در زندان قصر با مرحوم نواب همبند شود. بعد هم تحت تأثیر ایشان قرار گرفته بود. مرحوم نواب هم که تغییر حالات او را دیده بود، تلاش کرد تا نامهای به مصدق نوشته و برای ایشان یک درجه تخفیف بگیرد تا اعدام نشود. بعد با مرحوم عبدالحسین واحدی تماس گرفته و خواسته بود تا این مسأله را به اطلاع فاطمی برسانند.
مرحوم واحدی آنچنان که خودش برای من تعریف کرد، به وزارت امور خارجه زنگ زده بود. اولین جملهای که فاطمی میگوید این است که پسرعمو برای چه میخواستید مرا از بین ببرید؟ (چون هر دو سید بودند، به او میگفت پسرعمو) مرحوم واحدی هم میگوید که ما وظایفمان را انجام میدهیم و گلههایش را از دکتر مصدق میگوید که شما به وعدههایتان عمل نکردید؛ در ملاقاتی که در منزل حاج محمود آقایی و در حضور شما، دکتر مصدق، بقایی، مکی، نریمان، حائریزاده و دیگر فعالان جبهه ملی با نواب صفوی داشتید، قول دادید که اگر رزمآرا از میان رفته و دولت ملی بر سر کار آید، حکومت را اسلامی اعلام کنید. بعد از مرگ رزمآرا، کاندیدای شما برای نخستوزیری، باقر کاظمی بود ولی ما بودیم که پیشنهاد کردیم دکتر مصدق نخستوزیر شود.
پیشنهاد نخستوزیری مصدق را که جمال امامی از نمایندگان وابسته به دربار در مجلس مطرح کرد؛ آن هم با این تصور که مصدق نخواهد پذیرفت.
فدائیان اسلام این پیشنهاد را پیشتر از طریق مرحوم واحدی به آیتالله کاشانی که رییس مجلس بود، داده بودند؛ در حالیکه کاندیدای خود جبهه ملی، باقر کاظمی بود. در داخل مجلس هم جمال امامی پیشنهاد داد که شاید ناشی از توافق دربار و مصدق بوده باشد. مرحوم نواب صفوی یک مصاحبهای در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۰ با یوسف مازندی نماینده خبرگزاری آسوشیتدپرس در ایران دارد که مجله ترقی هم آن را منتشر میکند. در آنجا ایشان میگوید که من جبهه ملی را به محاکمه اخلاقی دعوت میکنم. متأسفانه اینها نه تنها به قولهایی که دادند، عمل نکردند بلکه برادرم سیدعبدالحسین واحدی را دستبند زدند و در بیابانهای دولاب دواندند تا محل اختفای مرا نشان بدهد. در آخر مصاحبه هم میگوید که بین دربار و مصدق برای نابودی ما سازش شده است.
این هم واقعیتی بود که بعد از روی کار آمدن مصدق، فشار روی فدائیان اسلام بیشتر شد. دکتر شایگان از رهبران جبهه ملی که بعد از انقلاب به ایران آمد هم اعتراف کرد که در ابتدا میان دکتر مصدق و شاه توافق بود. دکتر مصدق اعتقاد داشت که برای ملی شدن نیاز به جلب حمایت شاه است و تا ۲۵ تیر ۱۳۳۰ که شاه با درخواست دکتر مصدق مبنی بر واگذاری وزارت دفاع مخالفت میکند، اختلاف چندانی بین شاه و مصدق وجود ندارد. حتی در زمان رضاشاه هم که یکبار مصدق دستگیر شد، محمدرضا برای آزادی او وساطت کرده بود. دکتر مصدق هم همواره میگفت که من سوگند خوردم به قانون اساسی شاهنشاهی وفادار باشم. در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ هم که کودتا شکست خورد و شاه فرار کرد، مصدق شاه را خلع نکرد، بلکه گفت باید شورای سلطنتی تشکیل بدهیم.
نتیجه ملاقات واحدی و فاطمی چه شد؟
ملاقات دومی هم بین این دو صورت میگیرد که در آنجا فاطمی قول میدهد نگذارد نصرتالله قمی اعدام شود. فاطمی همچنین از فدائیان اسلام میخواهد که او را کمک کنند تا نخستوزیر بشود؛ چون در این زمان دکتر فاطمی معتقد بود که خود باید نخستوزیر شود و دکتر مصدق هم بهعنوان رهبر حرکت ملی بماند؛ چرا که دکتر مصدق سن بالایی داشت و قدرت تصمیمگیری و اجراییاش تحلیل رفته بود.
و روحیات محافظهکارانهتری داشت.
بله. بر اساس این مذاکرات، مرحوم نواب در خرداد ۱۳۳۲ نامهای به مصدق مینویسد که الان هم موجود است. در آنجا میگوید که اگر مصدق به اجرای قوانین اسلام بازگردد، آنها همچنان از او حمایت خواهند کرد. البته برخلاف مذاکرات انجام شده و در غیاب دکتر فاطمی که به عراق رفته بود، نصرتالله قمی اعدام شد که وقتی فاطمی برگشت، از فدائیان اسلام بابت این ماجرا عذرخواهی کرد. بعد هم از شکایت علیه من صرفنظر کرد و آزاد شدم. علت اعدام نصرتالله قمی هم این بود که چون سرلشگر افشارطوس را عدهای به قتل رساندند، حکومت تصمیم گرفت با اعدام یک زندانی، قاطعیت خود را نشان دهد.
در اینجا یک سؤال درباره ریشه تقابل بین فدائیان اسلام و دکتر فاطمی مطرح میشود و آن اینکه چرا دکتر فاطمی در روزنامهاش فدائیان را «فدائیان انگلستان» میخواند؟
در اینجا باید شما را به زمینههای پیدایش روزنامه «باختر امروز» دکتر فاطمی ارجاع بدهم. اینها چیزهایی است که من تاکنون به جهت احترامی که برای دکتر فاطمی - بهعنوان کسی که شاه او را اعدام کرده- قائلم، جایی نگفتهام و زیاد هم نمیگویم اما اسناد موجود است؛ از جمله گزارشی مربوط به تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۲۷. این گزارش مندرج در پرونده ایشان نشان میدهد زمانی که فاطمی از تحصیلات خارجه به ایران برمیگردد، پولی از طرف شرکت نفت ایران و انگلیس به دکتر فاطمی داده شده و سفارش راهاندازی روزنامه و حزبی که مخالف حزب توده باشد، صورت گرفته است. به وی سفارش شده بود که با کسانی چون سرلشگر زاهدی و سرلشگر ارفع تماس نگیرد، بلکه با افرادی چون دکتر مصدق و آیتالله کاشانی مرتبط شود. سپس ناگهان ایشان به دکتر مصدق بسیار نزدیک میشود، درحالیکه ایشان اساسا در جریانات سیاسی آن زمان حضور نداشته است.
چگونه است که فاطمی ناگهان چنان مورد اعتماد دکتر مصدق قرار میگیرد که در جلسه مشترک جبهه ملی و فدائیان اسلام در منزل حاج محمود آقایی، به صراحت به نواب صفوی میگوید من اصالتا از طرف دکتر مصدق و نیابتا از طرف خودم آمدهام؟ این در حالی است که افرادی مثل بقایی، حائریزاده، مکی، نریمان و... از مدتها قبل با مصدق در ارتباط بودهاند.
بازگردیم به موضوع ترور فاطمی توسط فدائیان اسلام. فدائیان معتقد بودند که رابط بین دربار و مصدق، فاطمی است و اگر او کنار برود، اقدامات جدیتری در مقابل شاه صورت میگیرد. اگر فاطمی به دربار و شاه نزدیک بود، چرا تنها او را اعدام کردند؟
به نظر من کشته شدن فاطمی بهدلیل آرمان گرایی او نبود، بلکه به رادیکالیسم جوانی او بر میگشت. روز ۲۵ مرداد و پس از شکست کودتای اول، شاه از مملکت فرار کرده اما هنوز از سلطنت خلع نشده است. دکتر مصدق قصد تشکیل شورای سلطنت را دارد. اما دکتر فاطمی به تمام سفارتخانههای ایران تلگراف میکند که محمدرضا فراری است و از او استقبال نکنید. در نتیجه اعلم سفیر ایران در عراق به استقبال شاه در فرودگاه بغداد نمیرود، بلکه مرحوم شهرستانی این کار را انجام میدهد. در روز ۲۶ مرداد هم فاطمی میرود و دربار را مهر و موم میکند درحالیکه این مسائل در محدوده وظایف او نبوده است. این اقدامات به خواست شخصی خود اوست و به همین خاطر اعدام شد. بدتر از او، سرنوشت کریمپور شیرازی بود. او هیچ پست دولتی نداشت و فقط روزنامهنگار و مدیر روزنامه «شورش» بود. در زندان نفت روی سرش ریخته و آتش زدند. فاطمی که حداقل محاکمه و بعد اعدام شد.
بهدلیل همین مسائل است که من میگویم نباید افسانه بسازیم. قهرمان نسازیم بلکه پرونده گذشته و کارنامه حال افراد را ببینیم و قضاوت کنیم. فاطمی سه روز درخشان در کارنامهاش دارد؛ ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد ۱۳۳۲. روز ۲۵ مرداد در روزنامهاش مینویسد: «این دربار ننگین روی دربار سیاه فاروق را سفید کرد»؛ نشان همایونی را به زمین میزند و میگوید من هرگز این نشان را به سینه نزدهام درحالیکه زده بود. بر اساس همین باید قضاوت کنیم. چگونه است که رهبر نهضت، آقای دکتر مصدق به سه سال زندان محکوم میشود؛ سرتیپ ریاحی هم همینطور؛ دکتر شایگان هم همینطور؛ اما فاطمی اعدام میشود؟ و کریمپور شیرازی زنده زنده سوزانده میشود؟ معلوم میشود که اقدامات شخصی افراد باعث این سرنوشت شده است.
اینها افسانهپردازیهای آقایان جبهه ملی است که چون قهرمان نداشتهاند، سعی کردهاند از دکتر فاطمی قهرمان بسازند. ابتدا سعی کردند کریمپور شیرازی را افسانه و شهید کنند و حتی یک خیابان هم به نام وی کردند، اما بعد چون نتیجهای نگرفتند سراغ فاطمی رفتند. من معتقدم آقای دکتر فاطمی قربانی تندرویهای شخصی خود شد و نه ایدئولوژی ملی و آرمانگرایی. چون اساسا شاه کسی را بهخاطر تفکر ملی نمیکشت؛ همچنان که از این منظر خود با جبهه ملی همنوا بود. هر وقت هم که دچار مشکل میشد بهسراغ آنها میرفت. سال ۵۷ هم پیشنهاد نخستوزیری را به دکتر سنجابی داد که چون او نپذیرفت، به شاپور بختیار پیشنهاد داد که او هم از جبهه ملی بود و پیشنهاد را هم پذیرفت.
منبع: هفتهنامه پنجره
نظر شما :