سفیر اسبق ایران در شوروی: گورباچف به هاشمی چک سفید امضا داد/ شواردنازده از دیدار با امام دلهره داشت
از تحصیلات و سوابق خود برایمان بگویید.
من مهندس سازه از دانشگاه صنعتی شریف و فوقلیسانس روابط بینالملل از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران هستم. قبل از پیروزی انقلاب مسئول سازماندهی تظاهرات غرب تهران بودم و هماهنگ کننده تظاهرات شهید بهشتی بودند و ما هم چند تا جوان بودیم که با ایشان همکاری و هر کدام منطقهای از تهران را سازماندهی میکردیم و پیش میبردیم. در دورهای که فعالیتهای انقلاب را میکردیم، دانشجوـ معلم بودم.
قبل از ورود حضرت امام به ایران، موقعی که شهید رجایی از زندان بیرون آمدند، با ایشان آشنا شدم. ایشان هم معلم بودند، من هم دانشجو ـ معلم بودم. از طریق فعالیتهای معلمان مسلمان مبارز با هم آشنا شدیم و جلسات متعددی را با ایشان گذاشتیم و انجمن اسلامی معلمان را تشکیل دادیم، بنابراین من یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی معلمان ایران در کنار شهید رجایی هستم. وقتی حضرت امام وارد ایران شدند، همه رقابت کردند که چه کسی میزبان شود. یکی از رقبا هم انجمن اسلامی معلمان ایران بود که امام ما را پذیرفتند و ما میزبان شدیم و مقر ما هم مدرسه رفاه و مدرسه علوی بود و من مسئول روابط عمومی کمیته استقبال از حضرت امام شدم.
بعد از پیروزی موقعی که شهید بهشتی رییس شورای انقلاب شدند، ما در دبیرخانه شورای انقلاب با ایشان همکاری کردیم و من مسئول بخش فرهنگی آنجا شدم و مطالب و مسائل سه چهار وزارتخانه فرهنگی را به شهید بهشتی گزارش میکردم.
در مطبوعات تحول ایجاد نشده بود و حضرت امام ناراحت بودند و بر همین اساس به توصیه حضرت امام اکیپی شدیم و به همراه آقای دعایی به مؤسسه اطلاعات رفتیم و من در آنجا عضو شورای سرپرستی مؤسسه اطلاعات و در عین حال سردبیر مجله اطلاعات هفتگی شدم. گاهی هم برای روزنامه اطلاعات سرمقاله مینوشتم. در یکی از شمارههای مجله اطلاعات هفتگی مقالهای علیه آقای بنیصدر نوشتم و نشان دادم که مواضع ایشان در قبل و بعد از ریاست جمهوری عوض شده است و این قضیه را به شکل مستند ارائه دادم. این مقاله ایشان را عصبانی کرد و باعث شد که از من شکایت کند و من اولین ژورنالیستی هستم که پس از پیروزی انقلاب محاکمه شدم و شاکی من آقای بنیصدر بود.
سال ۶۰ بود که دوستان مطرح کردند وزارت امور خارجه طاغوتی مانده است و کادر زمان شاه هنوز دارند در آنجا کار میکنند و در آنجا نیرو لازم است و من به وزارت امور خارجه رفتم. آنجا هم از صفر شروع کردم. مدل من اینطوری بود که رانتی عمل نمیکردم و واقعاً از صفر شروع میکردم. اول کارشناس اداره دوم سیاسی شدم، بعد معاون شدم، بعد از مدتی رییس اداره دوم سیاسی شدم، بعد برای سفارت معرفی شدم و به عنوان سفیر ایران در مسکو اعزام شدم.
چه سالهایی در شوروی سفیر بودید؟
سال ۶۵ رفتم و سال ۶۹ برگشتم. بعد از آن مشاور وزیر و همزمان مدیرکل اطلاعات ـ مطبوعات و مدیرکل روابط عمومی و انتشارات بودم و علاوه بر مشاور وزیری، مسئولیت دو اداره کل به عهدهام قرار گرفت.
پس از بازگشت از مسکو از بدو ورودم به وزارت امور خارجه، دیدم که ما در جهان تحت جنگ روانی هستیم، ولی وزارت امور خارجه ما هیچ دستگاهی برای مقابله با آن ندارد، به همین دلیل برای اولین بار واحد سخنگویی را در وزارت امور خارجه تاسیس کردم. وزارت امور خارجه تا قبل از آن واحد سخنگویی نداشت و این واحد و قسمتهای مختلف آن را من طراحی و راهاندازی کردم. آن موقع که این کار را کردم، حرف درآوردند که فلانی میخواهد این کار را بکند که تلویزیون هر روز او را نشان بدهد. اول میگفتند برای شهرتطلبی است و بعد هم این که میگفتند در ایران، سخنگو شکست میخورد و مثال میزدند که آقای احمد توکلی به عنوان سخنگوی دولت اولین شکست را خورده و بعد از آن آقای حبیبی که معاون اول رییسجمهور هم بودند در این مساله شکست خورده و... اما من ضرورت این واحد را برای کشور حیاتی میدانستم و تأکید کردم که آن را طوری طراحی میکنم که شکست نخورد و لذا با توجه به تجربیات ژورنالیستی و دیپلماتیکی یک طراحی حرفهای کردم که خوشبختانه تا امروز دارد مثل ساعت کار میکند.
میدیدم نظام به این مساله نیاز دارد و در عین حال آن جو شهرتطلبی هم وجود دارد لذا معاون خودم را سخنگو کردم، من مدیر بخش سخنگویی بودم، ولی هیچوقت ظاهر نشدم، حتی یک بار آقای وزیر گفتند: «واحد شما این قدر دارد سخنگویی میکند ولی هیچ گاه نام خودت پخش نمیشود، یک بار هم اسم خودت را بیاور». گفتم: «نه، این کار مثل درست کردن یک آش نذری خوب است که کافی است یک موش در آن بیندازید و همهاش از بین برود» و به همین دلیل تا آخر حتی یک بار هم اسم خودم را به عنوان سخنگو نیاوردم.
در دولت اصلاحات، مشاور استراتژیک وزارت خارجه شدم. بعد از مدتی که آنجا کار کردم، بر سر استراتژی خلع سلاح هستهای با وزیر خارجه وقت اختلاف پیدا کردم. آنها به استراتژی اعتمادسازی اعتقاد داشتند و آن را پیگیری میکردند، ولی من به استراتژی گامهای متقابل معتقد بودم، یعنی یک گام در برابر یک گام.
طبق استراتژی اعتمادسازی، ما باید همه امتیازات را میدادیم تا آنها به ما اعتماد پیدا کنند ولی من معتقد بودم که آنها همه امتیازات ما را میگیرند در آخر هم خواهند گفت که هنوز اعتماد پیدا نکردهایم. من زیر بار این استراتژی نرفتم و به همین دلیل از پستهایم در وزارت امور خارجه برکنار شدم، مثل سرلشکری که سرباز صفر میشود، حقوقم ثلث شد.
آقای شریعتمداری، وزیر وقت بازرگانی بنده را دعوت کردند و به وزارت بازرگانی رفتم. قرار بود معاون بینالملل ایشان بشوم، اما به دلیل حساسیتی که وزارت خارجه نشان داده بود، مشاور بینالملل وزیر بازرگانی شدم.
شما در سال ۶۵ به شوروی رفتید که موضع شوروی در قبال انقلاب اسلامی ایران یک موضع بسیار تقابلی و بدبینانه است. در ایران هم فضای ضد شوروی در کنار فضای ضد آمریکایی وجود دارد. دید مقامات شوروی نسبت به یک کشور تازه انقلاب شده اسلامی چه بود؟
موقعی که من به شوروی رفتم، رابطه ما با ابرقدرتها قطع بود. با امریکا که رابطه به کلی قطع بود و با انگلیس هم به کارداری کشیده شده بود و با اغلب قدرتها یا رابطه نداشتیم یا رابطهمان خفیف بود. تنها جایی که رابطهمان هنوز در حد سفارت و رابطهای جدی بود، رابطه با شوروی بود. دلیلش هم این بود که شوروی همسایهمان بود و این موضوع برای ما بسیار مهم بود، چون شوروی هم ابرقدرت بود، هم همسایه، بنابراین غیر از ابرقدرت بودنش، خطر امنیت همسایگی هم برای ما داشت.
در مقابل، روسها هم نسبت به ما حساسیت ویژهای داشتند، چون در جنوب شوروی، مسلمانان آن کشور سکونت داشتند و روسها از این که در ایران انقلاب اسلامی شده بود میترسیدند، چون ممکن بود موج انقلاب اسلامی تا آن سرزمینها هم برود. بنابراین کمونیستهای شوروی نگران ایران و در قبال آن دچار یک سردرگمی بودند، یعنی ایران انقلابی هم برایشان جذابیت داشت و هم خطر و همین مساله، آنها را دچار سردرگمی کرده بود که بالاخره خطرش بیشتر است یا منفعتش؟ از یک طرف ایران، امریکا را بیرون کرده و زنجیرهای را که امریکا توسط ایران، دور شوروی کشیده بود را دچار گسست کرده بود و پایگاههای امریکا را در ایران تعطیل کرده و در نتیجه ضد امریکا شده بود که این موضوع برای روسها جذابیت داشت. از طرف دیگر ایران اسلامی بود و آنها از خیزش مسلمانان خودشان نگران بودند. از طرف دیگر یک انقلاب دینی صورت گرفته بود که برای ایده کمونیستها یک چالش بود و ایدئولوژی مذهبی با ایدئولوژی کمونیسم جهانی تناقض داشت و همه محاسبات آنها را به هم میریخت و این تناقض در چهارچوب فکری آنها جواب نمیداد.
ببینید چه وضعیت پیچیدهای بود موقعی که به شوروی رفتم! شوروی به افغانستان حمله کرده بود و ایران به مجاهدین افغان کمک میکرد. قضیه اسلامی بودن حکومت ما درست بیخ گوش حکومت کمونیستی آنها هم وجود داشت، با جنگ ایران و عراق هم که در طرف غرب کشور درگیر بودیم و بمبها و موشکهای روسی روی سرمان میریخت و تازه میخواستیم از میان این وضعیت پیچیده، جذابیت را بر رابطه خود با شوروی حاکم کنیم! این همه فاکتورهای منفی و تضادهای ایدئولوژیک و غیره وجود داشت و فقط یک رگه مثبت ضد امریکا و امپریالیسم بودن ایران در میان بود و شما ببینید در چنین شرایطی چقدر دشوار میشود که شما بین این همه منفی بتوانید رابطه مثبت را حاکم کنید.
من قبل از این که به شوروی بروم، خدمت آقا رسیدم. آن موقع آقا رییسجمهور بودند. بعد از صحبتهای مفصل، گفتم: «لُبّ کلام، از من میخواهید در این چهار سالی که میروم چه کار کنم؟» ایشان گفتند: «در یک جمله از تو میخواهیم سعی کنی بین ما و این همسایهمان اعتماد ایجاد کنی. مهمترین مشکل ما اعتماد است و تنها چیزی که از تو میخواهیم این است که بتوانی بین دو همسایه اعتماد ایجاد کنی.» این سختترین کار بود. آن همه عوامل بیاعتماد کننده وجود داشت و حالا ما باید اعتمادسازی میکردیم.
من در شرایطی به شوروی رفتم که از شمال اروپا سیم خاردار خریده بودیم و میخواستیم به ایران بیاوریم و روسها حتی اجازه عبور سیم خاردار را هم نمیدادند و وقتی میپرسیدیم چرا؟ میگفتند: «ممکن است از آن در جنگ استفاده کنید.» یعنی رابطه ما در این سطح بود و موقعی که مأموریتم تمام شد و داشتم برمیگشتم، هر چه تسلیحات پیشرفته را که بلوک شرق داشت از روسها خریده بودیم! ده میلیارد دلار، از زیردریایی گرفته ـ که امروز از آن وحشت دارندـ تا میگ و سوخو و تانکهای پیشرفته و... همه را خریدیم.
در اجلاس سران، در جلسه خصوصی، آقای گورباچف ورقهای را به آقای رفسنجانی نشان داد که زیر آن امضای همه اعضای پولیتبورو ـ دفتر سیاسی حزب کمونیستـ شوروی و بالای ورقه کاملاً سفید بود و گفت: «من همه امضاها را گرفتهام و شما در قسمت سفید هر چه میخواهد بنویسید و ما به شما میدهیم. امروز تصویب کردیم که شما هر تسلیحاتی بخواهید به شما بدهیم.» از تحریم سیم خاردار شروع و به این ورقه چک سفید ختم شد!
اولین برخورد مقامات مسکو با شما چگونه بود و چطور از شما استقبال کردند؟
وقتی من رفتم، روسها یک مدلی داشتند و مدلشان این بود که در مورد کشورهای جهان غیر مهم، استوارنامهها را معاون رییسجمهور و معاون وزیر خارجه میگرفتند و استوارنامههای کشورهای مهم را رییسجمهور و وزیر امور خارجه میگرفت.
من از همان اول روی این نکته ایستادم و گفتم: «کاری ندارم که مدل شما چیست، ولی سفیر شما که به تهران آمده، استوارنامهاش را به رییسجمهور ما داده، رونوشت آن را هم به وزیر امور خارجه ما داده است. من سفیر امام خمینی برای برقراری رابطه مساوی و برابر هستم و من هم فقط در همان سطح استوارنامهام را میدهم، وگرنه نمیدهم.» گفتند: «این پروتکل ماست و اگر شما این قاعده را بشکنید، بقیه کشورها به ما اعتراض میکنند»، ولی من زیر بار نرفتم و خواستم به روسها حالی کنم که اوضاع فرق کرده و سفیر جمهوری اسلامی، سفیر دوره شاه نیست که بتوانند از موضع ابرقدرتی با او برخورد کند. من سفیر جمهوری اسلامی هستم و آمدهام که رابطه مساوی را برقرار کنم.
این اولین مواجهه من با آنها بود تا به آنها این درس را بدهم که اوضاع عوض شده است. ما میخواهیم رابطه همسایگی خوب داشته باشیم اما مساوی، و زیر بار رابطه ابرقدرت با یک کشور جهان سومی نمیرویم. این چالش اولیه من با روسها، سمبل این ایده بود.
نتیجهاش چه شد؟
نتیجه این شد که تا یک ماه نتوانستم استوارنامهام را بدهم و آنها سر حرف خودشان ایستادند و من هم سر حرف خودم ایستادم.
یعنی یک ماه مثل یک مسافر عادی بودید؟
بله، خیلی سخت گذشت. شوروی هنوز برای خودش ابرقدرت بود.
دولت در جریان بود؟
بله در جریان بودند. هفته اول خوب بود، ولی از هفته دوم به بعد دیدم تهران دارد در حمایت از من سست میشود و میگوید با این وضعی که تو داری میروی، رابطه سست میشود. تو که نرفته، دعوا راه انداختی! تو رفتی تشنجزدایی کنی، نه این که بدتر دعوا راه بیندازی!
خلاصه یک ماه طول کشید و کار خیلی سخت شد تا خدا کمک کرد و روسها فهمیدند خیلی جدیتر از این حرفها هستم و حتی حاضرم از سفارت صرفنظر کنم و برگردم. واقعاً منافع ملی و حفظ اصول در ذهنم بود. اصلاً برایم مطرح نبود که سفیر بودنم نصفه کاره بماند یا حرفهایی را دربارهام بزنند. خداییش پست برایم اهمیت نداشت، بلکه انجام وظیفه برایم اهمیت داشت. اصلاً برایم مهم نبود که برگردم و اولین سفیر دیپورت شده دنیا باشم! فقط جوی که در تهران درست شده بود یک مقدار مرا رنج میداد، ولی خدا کمک کرد.
قرآن میگوید: «فَاستَقِم کَما اُمِرت» و آیهٔ دیگر «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»، من بارها به چشم خود دیدهام که وقتی نیتت خالص است و واقعاً استقامت و مجاهدت میکنی، خدا راهها را باز میکند. همینطور هم شد. وقتی یک ماه گذشت، ما را صدا کردند و گفتند: «یک خبر خوش داریم.»
چه کسی شما را خواست؟
وزارت امور خارجه شوروی و گفتند: «ما یک فرمولی درست کردیم که هم خواسته شما تحقق پیدا کند، هم ما در مسکو با صد تا سفارتخانه دیگر مشکل پیدا نکنیم. فرمول ما این است که شما همزمان چهار ملاقات داشته باشید. دو ملاقات با معاون وزیر امور خارجه و خود وزیر امور خارجه و دو ملاقات با معاون رییسجمهور و سپس با خود رییسجمهور داشته باشید که استوارنامهها را به معاونین بدهید و سپس با وزیر امور خارجه و رییسجمهور ملاقات و مذاکره کنید که هم حالت پروتکلی را حفظ کنیم و هم خواستهٔ شما تحقق پیدا کند بدین ترتیب ما چهار خبر مجزا را اطلاعرسانی کنیم، بگوییم که رونوشت استوارنامه را به معاون وزیر دادید، یک خبر هم بدهیم که با وزیر امور خارجه دیدار و مذاکره کردید. یک خبر بدهیم که استوارنامه را به معاون رییسجمهور دادید، یک خبر هم بدهیم که با خود رییسجمهور ملاقات و مذاکره کردید.»
خلاصه قضیه به این شکل حل شد و موفقیت و گام ارزشمندی برای شروع کارم شد. در محافل سیاسی مسکو مثل بمب ترکید که این سفیر کیست که از ایران آمده و این ابرقدرت پر از نخوت و کبر، چهار تا ملاقات همزمان به او داده است! در خود ایران هم سفرا با رییسجمهور ملاقات تشریفاتی میکنند، یعنی میآیند استوارنامهشان را میدهند و میروند، ولی من با رییسجمهور شوروی ملاقات مذاکرهای کردم و مذاکره ما هم دو ساعت طول کشید. این جایگاهسازی متناسب با سفیر امام خمینی(ره) نزد ابرقدرت شوروی گردید. روسها از همان ابتدا فهمیدند من سفیری جدی هستم و باید مواضع من را جدی بگیرند و لذا ثقل روابط به دست سفارت ایران در مسکو افتاد و نقش سفارت شوروی در تهران درجه دو شد.
در آن مذاکره چه حرفهایی مطرح شد؟
تمام سابقه روابطمان و بحرانهایی که بین ما ایجاد شده بود و همان هدفی را که آقا به من گفته بودند از آنجا شروع کردم. آن موقع رییسجمهور شوروی گرومیکو بود و من مفصل این مسائل را با او مطرح کردم و گفتم چه اختلافاتی از نظر دخالت شوروی در افغانستان داریم و همین طور مشکل حمایت تسلیحاتی از عراق در جنگ با ایران و هر اختلافی را با آنها داشتیم، روی میز گذاشتم. هدف اصلی من هم این بود که روسها را در مورد اختلافات و نگرانیها شستشوی مغزی بدهم و حرکت به سوی اعتمادسازی را به وجود آورم.
مثلا؟
یادم هست که خبرگزاری شوروی ـ تاسـ خبر مفصلی از ملاقات سفیر ایران با رییسجمهور شوروی مخابره کرد و اینکه چه مذاکراتی انجام شد و خلاصه خبر این بود که طرفین، مواضع خود را با صراحت در زمینههای گوناگون مطرح کردند. در ادبیات دیپلماتیک به مذاکرهای صریح میگویند که طرفین هر چند با هم اختلاف نظر دارند، اما در جهت هدف صحیحی حرکت میکنند و در عین حال که با هم چالش و دعوا دارند، اما هدفشان یافتن راه حل است.
راجع به جنگ عدهای معتقدند تاکتیک شوروی تامین تسلیحات دو طرف بود تا جنگ شکل فرسایشی پیدا کند، ولی بالاخره کفه به سمت عراق سنگینتر شد. نظر شما چیست؟
نگاه روسها به منطقه ما به این شکل بود که در افغانستان نیرو آورده بودند و سربازان ارتش سرخ در افغانستان بودند و استراتژی آنها به این شکل بود که اگر دست ایران اسلامی در جبهه غربی بند باشد، برای آنها بهتر است.
چرا؟
چون دیگر نمیتواند در جبههٔ شرقی، یعنی افغانستان خیلی فعال باشد، اگر گرفتار نباشد، میتواند در افغانستان مزاحمتهای جدی برای شوروی فراهم کند، بنابراین بهتر است که انرژی اصلی ایران معطوف به جبهه غرب و جنگ با عراق شود تا نفس نداشته باشد که به جبهه شرق خودش (یعنی افغانستان) برسد و در نتیجه استراتژی آنها به این شکل درآمد که تا وقتی در افغانستان درگیر بودند، ما هم باید در مخمصه جنگ درگیر میبودیم.
پس استراتژی روسها میشد ادامه جنگ فرسایشی ایران و عراق بدون پیروزی هیچیک از طرفین، چون اگر ایران پیروز میشد، برای آنها شاخ میشد، به همین دلیل هر وقت ایران در جبهه پیروز میشد، روسها کمکهایشان به عراق را بیشتر میکردند و تمام استراتژی آنها این بود که در جبههها تعادل بین نیروهای ایران و عراق حفظ شود.
در مقطع سفیر بودن شما امام پیام معروفشان را به گورباچف ارسال میکنند. شرایط آن زمان و عکسالعملها به آنچه بود؟
نامه امام به گورباچف بعد از پایان جنگ و یک کار معجزهوار بود و در اصول و مناسبات عادی ما نمیگنجد. این شهودی بود که حضرت امام پیدا کردند و مربوط به خودشان بود و به هیچکدام از ماها ربط نداشت و من در این مورد شهادت میدهم که هیچیک از ما نقشی در این ماجرا نداشتیم و تنها نقش و سهم ما، همان نقش و سهم عادی است، یعنی به عنوان سفارت ایران در مسکو، مرکز اطلاعات بودیم، یعنی اطلاعات شوروی را ما به تهران میدادیم و تهران اطلاعات شوروی را از طریق ما به دست میآورد. حالا ممکن است که ما اطلاعرسان خوبی بودیم، ولی این که آن ایده را چه کسی داد و آن جرقه پیشگویی در ذهن هیچیک از ما نبود.
بنابراین موضوع منحصر به حضرت امام بود و یکی از کارهای بسیار جالب امام هم این بود که در تمام مدت عمرشان فقط یک هیات سیاسی تعیین کردند و آن هم هیات دو نفره اعزامی به مسکو متشکل از آیتالله جوادی آملی و خانم دبّاغ بود. من و آقای لاریجانی هم که عضو وزارت خارجه بودیم. امام کسی بودند که در دینخواهیشان، صداقت داشتند و دین را برای حاکمیت وسیله نکرده بودند. عشق دین ایشان را به حاکمیت رسانده بود و وقتی هم به حاکمیت رسیدند، وفای به عهد میکردند، یعنی ایشان که در ابتدای انقلاب از اسلام ناب محمدی سخن میگفتند و معتقد بودند که در اسلام، زن و مرد مسئولیت مساوی دارند، یک بار هم که هیاتی را فرستادند، این اعتقادشان را در آن نشان دادند، پس معلوم است که تعارف نمیکردند و از کسانی نبودند که بگویند فعلاً این حرف را میزنیم تا خانمها بیایند و مشارکت کنند و حاکم شویم و بعد قضیه را فراموش کنیم.
حتی به مخیله کسی نمیرسید که در یک هیات دو نفره، یک نفر مرد و یک نفر زن باشد، ولی خود امام در حافظه داشتند که اسلامی که ما از آن حرف میزنیم، فاطمهاش و زینبش هم در صحنه سیاسی میآید و علی اجازه میدهد. اینطور نیست که زنها محروم و خانهنشین باشند. امام بارها این را گفته بودند، ولی در اینجا ثابت کردند. جالب اینجاست که این کار را اول و آخر، فقط امام کردند و قبل و بعد از آن، ما با خانمها تعارف میکنیم که شما هم هستید و باید باشید، ولی خودمان جلو میافتیم و حاضر نیستیم به آنها واقعاً میدان بدهیم، ولی امام این جور نبودند. این یکی از وجوه مهم این هیات بود که در هیچ جا هم برجسته نشده است.
تصورش را بکنید که در آن زمان و در منظر همه جهان، برای اولین بار یک رهبر اسلامی به یک رهبر کمونیست پیام میدهد و هیاتی هم که میفرستد دو نفر بیشتر نیستند و آن هم یک خانم و یک آقا. همه دنیا هم نشان میدهند. خیلی مساله مهمی است. اینجا به نکتهای اشاره میکنم و آن این که پس از این اقدام امام، موقعی که مأموریتم تمام شد و به تهران برگشتم و مدیریت سخنگویی وزارت امور خارجه را به عهده گرفتم، سخنگوی دیگری را هم پرورش دادم و میخواستم یک سخنگوی خانم هم داشته باشیم که دیگر عمر کاریم فرصت نداد. این ایده را از امام گرفته بودم و اگر مانده بودم، الان سخنگوی وزارت امور خارجه یک خانم بود و چقدر تاثیر میگذاشت.
الگوسازی میکند.
بله و الگوسازی کار مهمی است. بسیاری از مسائل را لازم نیست با حرف زدن حل کنید و شعار بدهید که اسلام به زنها نقش میدهد. ما که میگوییم حجاب، دیانت و متانت، معنایش این نیست که زن را کنج خانه بنشانیم، بلکه معنای آن این است که اتفاقاً زنان را در کارهای اساسی مشارکت دهیم و حجاب یعنی به جای جنسیت، از شخصیت زنان استفاده کنیم. این موضوع را به جای حرف زدن و شعار دادن، باید در عمل انجام بدهیم. این که دائماً بگوییم دختر خانم! متانت و حجابت را حفظ کن، فایده ندارد، بلکه باید در عمل به آنها مسئولیتهای بزرگ داد تا الگوسازی شود. وقتی که مثلاً سخنگوی وزارت خارجه یک خانم تحصیلکرده موقر باحجاب باشد عملاً بهترین الگوی زن مسلمان در منظر دختران و زنان جامعه جایگاهسازی میشود، ولی وقتی چنین الگوهایی نباشد، از فلان خانم هنرپیشهای الگو میگیرد که با صد جور بزک به سینما میآید و با بدحجابی فیلم بازی میکند و الگوی دخترها و زنان ما هم میشود. حالا مرتب زور بزنیم و پلیس به خیابان بیاوریم و به اصطلاح نهی از منکر کنیم، فایده ندارد! نهتنها جواب نمیدهد، بدتر هم میشود، اما اگر شیوه امام را در پیش میگرفتیم و الگوی درست را ارائه میدادیم، قطعاً نتیجه بهتری میگرفتیم و دختران ما از الگوهای صحیح پیروی میکردند، اما ما الگوسازی نکردیم و آنها را رها کردیم که الگوهایشان را از امثال بازیگرها بگیرند. به همین دلیل است که پیامبر(ص) میفرمایند: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم». به جای بحث و دعوا بر سر حجاب که همیشه یکی میگوید باید کار فرهنگی کرد و آن یکی میگوید کار پلیسی باید کرد، بلکه باید به دختران و زنان در عمل، شخصیت واقعی داد و الگوسازی کرد این کاری بود که امام کرد و ما نکردیم و به جایش پلیس به خیابان آوردیم.
موقعی که امام گفتند میخواهند هیاتی را به این شکل بفرستند، چه شد؟ روسها هول نکردند؟
اول از همه خود من هول کردم که موضوع چیست.
به شما چه گفتند؟
گفتند برو صحبت کن و بگو میخواهیم از طرف امام به گورباچف پیغام بدهیم. گورباچف وقت بدهد، هیات امام میخواهد بیاید. خود من جا خوردم که اوضاع از چه قرار است؟ ما از همه مسائل مطلع بودیم، اما این قضیه خلقالساعه پیش آمده بود و همه مانده بودیم که یعنی چه؟ موضوع از چه قرار است؟ من خودم مدتی پشت تلکس سرّی نشستم، چون دیدم اگر بخواهم بدهم تلکس را بزنند و منتظر جواب بمانم، فایده ندارد و به همین دلیل رفتم و خودم آنلاین صحبت کردم و توجیه شدم و بعد فهمیدم چه کار باید بکنم. دیدم از افکار خاص امام است و مدل ماها و در رده ماها نیست. دیدم اگر روسها یک هزارم بفهمند امام میخواهد چه کار کند و چه بگوید، امکان ندارد ملاقات بدهند. بنابراین به این نتیجه رسیدم که باید درخواست ملاقات کنم، بیآنکه روسها یک در میلیارد حس کنند که هدف امام چیست.
شما فهمیدید پیام امام چیست؟
بله، فهمیدم و فضا را خفه کردم، چون اگر میدانستند قضیه از چه قرار است، بلافاصله پاتک میزدند و ملاقات در سطح معاون میدادند و میگفتند پیام را به معاون یا وزیر امور خارجه بدهید. آنگاه یا پیام را نمیدادیم و روی دستمان میماند یا میدادیم و معلوم نبود چه بر سرش میآمد و یا سطح پیام پایین میآمد، لذا باید موضوع سرّی نگه داشته میشد.
موقعی که من رفتم و موضوع را مطرح کردم، طبق معمول اصرار کردند موضوع چیست و من طبق معمول کاری کردم که طمع پیدا کنند. گفتم: «مساله بسیار مهمی است و برای اولین بار رهبر جهان اسلام که تا به حال برای هیچکس پیام نداده، حالا برای رهبر شما این قدر اعتبار قائل شده که پیام داده. لابد میخواهد رابطه بین دو کشور اعتلا پیدا کند و شما باید از این فرصت حداکثر استفاده را بکنید و این خودش یعنی اجلاس سران.»
مذاکرات را به این سمت بردیم که دو رهبر، برای توسعه روابط، احساس مثبت نشان دادهاند و واقعاً هم همین بود، چون رهبر ایران هیچوقت به رهبر امریکا نمیگفت بیا تو را اصلاح کنم، چون او را اصلاحنشدنی میدانست، ولی این که میخواهد با رهبری شوروی صحبت کند، نشان میدهد که او را قابل اصلاح میداند و میگوید تو خوب آمدی و در پیام هم میگوید باریکلا! یک مشت زدی، یک مشت دیگر هم بزن. بدین ترتیب ما فضای ناشی از پیام را به سمت برقراری روابط حسنه سوق دادیم، من در دیپلماسی متخصص تبدیل تهدیدها به فرصتها هستم. اولین کسی که در کشور این اصطلاح سیاسی را به کار برد، من بودم و گفتم: «یک دیپلماسی حرفهای باید بتواند تهدید را به فرصت تبدیل کند..»
کی؟
در ۲۷ تیرماه ۱۳۸۰ در مصاحبه با روزنامه آفتاب یزد. بنا بر تخصصم از یک موضوع سخت و تنشزا، امری مثبت ساختم. بعد هم این تبادل پیام رهبران مبنای برگزاری اجلاس سران شد. اجلاس گورباچف و آقای رفسنجانی بعد از پیام امام بود، یعنی روی چنین اساسی که همه تصور میکردند ممکن است دعوا و اختلاف پیش بیاید، فرصت ایجاد کردیم.
تحلیلتان از پیام امام چیست؟
امام دست گورباچف را خوانده بود و میدانست که او ته دلش از کمونیسم بریده است و حس میکند کمونیسم جوابگو نیست و به همین دلیل میگوید ما باید روح سوسیالیزم را حفظ کنیم، ولی قالبها را عوض کنیم. روح حرفهای گورباچف در دوره پرسترویکا این بود. میگفت این ظاهرها و پوستهها را بشکنیم و با حفظ روح کمونیسم، مدلهای روز جدیدی را ایجاد کنیم. امام این مطلب را گرفته بود که گورباچف از کمونیسم ناامید است. عصاره کلام امام این بود که مشکل امروز شوروی و دنیا، دوری از خدا و معنویت است و مشکل دوری از معنویت، با روشهای مادی حل نمیشود و مبادا در باغ سبز غربیها روسیه را در یک فریب جدید فرو برد.
عکسالعمل گورباچف در جلسه و هنگام شنیدن پیام چه بود؟
وقتی آقای آملی پیام را میخواند و مترجم روسی ترجمه میکرد، کاملاً به گورباچف زل زده بودم تا ببینم تاثیر کلام امام روی او چیست و دیدم که امام دست او را خیلی دقیق خوانده است، چون لپهای گورباچف سرخ میشد و داشت خودش را میخورد و خوب فهمید که امام دستش را خوانده و در حالی که در درونش غوغایی برپا بود، سعی میکرد ظاهرش را حفظ کند. پیام که تمام شد، گورباچف خیلی قشنگ جواب داد و گفت: «این پیام سرشار از مطالب مهم و سطح بالاست و طبیعی است که نباید انتظار داشته باشید که من همین الان بتوانم جواب امام را بدهم. باید وقت بگذارم و مطالعه کنم.»
تداوم دیالوگ رهبران برای توسعهٔ روابط خیلی مهم است، و لذا گورباچف گفت: «من این پیام را مطالعه میکنم و وقتی را درخواست میکنم تا نمایندهای را خدمت امام بفرستم.» امام هرگز در عمرش به هیچ هیات سیاسی وقت نداده بود، اما گورباچف این زرنگی را کرد. خلاصه جوابش هم این بود که ایدئولوژیها و عقاید باید در جهان آزاد باشند و هر کسی باید عقیده خودش را داشته باشد و ما باید بر اساس مشترکات ارتباط برقرار کنیم و گفت: «نمایندهام را میفرستم.» آقای شواردنادزه نماینده او هم دقیقاً جواب آقای گورباچف را در همین چهارچوب داد.
شما در ملاقات شواردنادزه با امام هم بودید، از حواشی آن بگویید؟
ساعت هشت صبح در دفتر امام در جماران وقت ملاقات بود. شواردنادزه به من گفت: «لطفاً در صورت امکان نیم ساعت زودتر بیایید» که بفهمیم چه کار باید بکنیم. خیلی دلهره داشت. میگفت: «من به عنوان وزیر امور خارجه ملاقاتهای زیادی با سران کشورها داشتهام، ولی در مورد هیچکدام این قدر دلهره نداشتهام و نمیدانم چه میشود.» همه دلهرهاش این بود که کار به بگومگو نکشد و امام چیزی بگوید و او نتواند درست جواب دهد.
رفتید بیت امام؟
بله من یک ساعت زودتر رفتم و دیدم فقط کاناپه امام هست و هیچ صندلیای نیست. گفتم: «اینها بلد نیستند روی زمین بنشینند و باید سر پا بایستند و درست نیست.» رفتند دنبال صندلی گشتند و دیدند پنج شش تا بیشتر نیست. گفتم: «بروید از همسایهها بگیرید، چون حداقل ۱۰، ۱۵ تا صندلی نیاز هست.» رفتند و با هزار مکافات صندلیهای رنگارنگ از همسایهها گرفتند. یکی چوبی، یکی آهنی و... چند تا صندلی کم آمد و از افراد بالاخره چند نفری سرپا ماندند!
شواردنادزه از من پرسید: «چه کنم؟ بروم جلو و با امام دست بدهم؟» گفتم: «اگر میخواهی اشتباه نکنی، هیچ حرکتی زودتر از امام نکن و هر کاری امام کرد، از او تبعیت کن، بایست ببین چه کار میکند.» همینطور هم شد. امام آمدند و یکراست رفتند و روی کاناپه نشستند و شواردنادزه هم رفت و روی صندلی نشست.
موقعی که ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، موضع و نقش مسکو چه بود؟
قطعنامه ۵۹۸ در واقع محصول برتری ما در جبههها است، یعنی وقتی که ما یقه صدام را گرفتیم، به خصوص با گرفتن فاو و جلو رفتن در بسیاری از جبههها و نزدیک شدن به تصرف بصره، ابرقدرتها سعی کردند با درست کردن قطعنامه ۵۹۸ کاری کنند که ما دستمان را از روی حلق صدام برداریم. موقعی که فاو را گرفتیم، در محافل دیپلماتیک مسکو متوجه این نکته شدم که بعید نیست روسها هم به سمت موضع غرب بروند. زمان جنگ سرد بود و احتمال این که در شورای امنیت اجماع پیش بیاید خیلی کم بود، به همین دلیل تهران در این خواب غفلت بود که اجماع پیش نمیآید و قطعنامهای صادر نمیشود. قطعنامهها فرق میکنند. قطعنامه با ضمانت اجرایی قطعنامه خطرناکی است. من مدتها قبل از تصویب قطعنامه ۵۹۸ توسط سازمان ملل ـ نه توسط ایران ـ به تهران تلکس زدم...
بعد از پیروزی در فاو و مرحله اوج برتریهای ما در جبهه بود که دنیا را به ولوله انداخت و عربهای مرتجع هیات درست کردند و دور دنیا راه افتادند که چرا خوابید؟ غربیها، شرقیها، روسها، امریکاییها و اروپاییها غفلت کنید، ایران کار را تمام میکند و اگر این کار را بکند، همه شما بازندهاید. اگر ایران عراق را فتح میکرد، تبدیل به قدرتی میشد که اسرائیل و مرتجعین عرب به خطر میافتادند و این مساله، امریکاییها را به وحشت انداخت. روسها هم که در افغانستان گرفتار بودند و لذا این هیات مرتجع عربی دور دنیا چرخیدند.
من موضوع را دنبال کردم و ردّ پا را گیر آوردم و دیدم از درون آن این تصمیم درآمده که یک قطعنامه درست کنند و روسها را هم متقاعد کردهاند که اگر ایران در جنگ پیروز شود، شما هم باختهاید. من در آنجا این گِرا را گرفتم و به تهران تلکس زدم که خطر اجماع در سازمان ملل واقعی شده و از میان آن یک قطعنامه الزامآور درمیآید. تلکس زدم و هیچ خبری نشد و پس از مدتی مجدداً پیگیری کردم که در مورد این خطری که گزارش کردم، چه کردید؟ جوابی که برایم آمد هنوز در اسناد وزارت خارجه هست. در جواب نوشته شده بود: «اخیراً سفارت در مسکو فعالیتهای بینالمللی قابل تقدیری میکند!» واحد بینالملل این جواب را داد. این نوع تقدیر یعنی ممنون و بس است!
ما حرفی نزدیم و ماهها گذشت و قضیه جدی شد و همه چیز پیش رفت و من دیدم یک مقام وزارت امور خارجه سراسیمه خبر داد که دارم میآیم مسکو! آمد و با شواردنادزه ملاقات کرد و درخواست تغییراتی در بندهای قطعنامه ۵۹۸ کرد. یک ساعت با شواردنادزه بحث شد که خوب است این چیزها اضافه و یا کم شود.
در رسانهها اعلام شد؟
به این صورت که طرفین درباره مسائل بینالمللی مذاکرات سازنده کردند. بعد که یک ساعت بحث کردند، شواردنادزه جواب مهمی داد و گفت: «شما خیلی مطالب جالبی گفتید و اینها مسائل قابل توجهی هستند، اما مساله این است که دیر آمدید، قطار رفت! نماینده ما در سازمان ملل قطعنامه ۵۹۸ را پاراف کرده، فردا صبح هم اعلام میشود. پروندهٔ این مساله بسته شده است.»
این ماجرا دو لطمه بزرگ بر ما زد، اول اینکه فشار نظامیای که ما در جبههها به صدام آوردیم، با این پاتک سیاسی پاسخ داده شد که تاثیرات جدی داشت و فشار سیاسی و بینالمللی بزرگی را علیه ایران بسیج کرد. اگر ما توجه کرده و به موقع عملیات سیاسی پیشگیرانه میکردیم، قضیه خیلی فرق میکرد و دیگر صدام نمیتوانست به حمله نظامی بچههای ما در جبههها، پاتک سیاسی بزند.
نکته دوم این که زمانی که در جبههها دستمان برتر بود، و اگر به موقع اقدام سیاسی میکردیم میتوانستیم خیلی امتیازات بگیریم و در قطعنامه ۵۹۸ بگنجانیم؛ مانند همان مواردی که در آن ملاقات دیر هنگام خواسته شد، چون ما برتر بودیم و آنها کوتاه میآمدند، چون میخواستند دست از گلوی صدام برداریم و در قطعنامه به ما امتیاز میدادند که یکی از آنها میتوانست درخواست خسارت باشد که الان میبینیم روی هواست. من شاهدم که اگر به موقع عمل میکردیم هم میتوانستیم یک قطعنامه قوی درست کنیم و آن را برای روز مبادا ذخیره کنیم و هم میتوانستیم این پاتک سیاسی را خنثی کنیم، ولی آن طور تصویب شد و الزامآور هم بود. قطعنامه که تصویب شد دیدیم قضیه جدی است، آن را قبول نکردیم، چون چیزهایی که ما میخواستیم در آن نبود. در عین حال آن را هم رد نکردیم، چون شلاق سیاسی اجماع، قویتر میشد و گفتیم داریم بررسی میکنیم و قضیه را در حال بررسی نگه داشتیم، اما در هر حال از آن زمان این فشار بزرگ سیاسی بینالمللی بر ایران آویزان شد و پر کردن جام زهر آغاز شد!
عکسالعمل روسها چه بود؟
روسها در اینجا هم مواضع منافقانه دوگانهشان را حفظ کردند، چون هنوز در افغانستان گیر بودند. روسها حرفهای هستند و میدانستند اگر ما قطعنامه را بپذیریم، کارشان در افغانستان سختتر میشود، استراتژی آنها این بود که اول از جنگ در افغانستان خلاص بشوند و بعد ما دست از جنگ با عراق برداریم. دست ما را خوانده بودند که زیر بار قطعنامه نمیرویم و در مذاکرات هم دیده بودند که ما ناراضی هستیم و بندهایش به درد ما نمیخورد، بنابراین وقتی ما موضع نه پذیرش نه رد را گرفتیم و قضیه را همچنان معلق نگه داشتیم، آنها هم حساسیت جدی نشان ندادند.
منبع: رجانیوز
نظر شما :