از خیزش گیلان تا خروش آذربایجان

ترجمه: بهرنگ رجبی
۱۷ مهر ۱۳۹۲ | ۱۳:۵۶ کد : ۳۶۳۳ پاورقی
از خیزش گیلان تا خروش آذربایجان
تاریخ ایرانی: آنچه می‌خوانید مقاله‌ای است از یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ کالج باروک نیویورک که در مجله مطالعات خاورمیانه (Middle East Studies) منتشر شده و به بررسی حزب توده ایران و فرقهٔ دموکرات آذربایجان می‌پردازد. «تاریخ ایرانی» هر هفته، بخشی از ترجمۀ این پژوهش را منتشر می‌کند. 

 

***

 

افزایش ارتباط‌ها با جوامعی همگون در اروپای غربی به تدریج این مناسبات سنتی میان دولت و جامعه را تحلیل برد. روشنفکرانی که داشتند متجدد می‌شدند، حتی آن‌هایی که رگ ‌و ریشه‌شان از اقلیت‌های غیرفارس بود، تنوع زبانی را مرتبط می‌دانستند با بی‌کفایتی شرقی، خودمختاری منطقه‌ای را با هرج و مرج دولتی و کوچ‌نشینی ایلات را با تبهکاری روستایی. برنامهٔ آن‌ها گذار امپراتوری چند ایلی، چند زبانی و چند فرهنگی به دولتی یکپارچه بود با یک قدرت مرکزی، یک زبان، یک فرهنگ و یک ملیت. برای رسیدن به چنین هدفی به دو روش دل بسته بودند: تمرکز بخشیدن به دستگاه دولت و فارسی کردن زبان اقلیت‌ها.

 

«حبل‌المتین»، از روزنامه‌های برجستهٔ اواخر سدهٔ سیزدهم شمسی، در سرمقاله‌ای خطاب به وزارت آموزش، توجه‌ها را معطوف به مشکل زبان کرد: «ملت واحده اهالی یک ناحیه را می‌توان نامید که تمام آنان از حیث عادات و اخلاق و مذهب یکی باشند، و هر مملکتی که مرکب از ملت واحده باشد، برای ترقی مستعد‌تر است و تربیت و تمدن آن ملک را با وجود فی‌الجمله حرکت در کمال سرعت فرا خواهد گرفت. به عکس در ممالکی که ملل مختلفه سکنی دارند، ترقی و تمدن را عایقی بزرگ در پیش می‌باشد... یکی از خرابی‌های بزرگ هجوم مغول و تاتار که امروزه نیز مملکت ما را اسیر بند غم نموده، اشاعهٔ زبان ترکی در بهترین نواحی ایران یعنی خاک مقدس آذربایجان می‌باشد. شیوع این لسان در آن ناحیه اختلاف بزرگی مابین دو برادر انداخته و از طرفی رشتهٔ پلیتیکی مملکت ما را نیز متزلزل ساخته؛ برادران آذربایجانی ما خود را از نوع فارس جدا می‌دانند و پارسی‌زبانان عوام نیز این اختلاف بی‌اصل ‌و بنا را از روی دلیل می‌پندارند و حال آنکه تماما از پستان یک مادر شیر نوشیده‌ایم و در یک خانه تربیت شده‌ایم.»(۱)

 

در جریان انقلاب مشروطهٔ سال ۱۲۸۵، اصلاح‌طلبان از دربار ترک‌زبان قاجار به زور امتیاز نظامی گزینشی را گرفتند که مطابقش یک سوم کرسی‌های مجلس به نمایندگان پایتخت فارسی‌زبان می‌رسید و راه ورود به مجلس را برای کسانی که سواد خواندن و نوشتن فارسی نداشتند، بستند. بعد از انقلاب، اصلاح‌طلبان که در حزبی به نام دموکرات با همدیگر ائتلاف کرده بودند، پافشاری داشتند روی ایجاد یک دستگاه اداری مدرن و یک نظام آموزشی کشوری. با این حال اما مخالفت اشراف زمین‌دار محافظه‌کار، گسست حاصل از حملهٔ سال ۱۲۹۰ روسیه و انگلستان، جنگ اول جهانی و ناآرامی‌های متعاقب آن در گیلان، خراسان و آذربایجان نگذاشت این طرح‌ها عملی شود.

 

سرکردهٔ خیزش گیلان کوچک‌خان بود، از رهبران مذهبی محلی آنجا. طیف‌های مختلفی به جنبش جنگل او پیوستند: ملاک گیلک که برای خودمختاری استان از شر دولت مرکزی «فاسد» مبارزه می‌کردند؛ انقلابی‌هایی آذری‌زبان از حزب کمونیست ایران که پایگاه اصلی‌اش در باکو بود؛ اسلام‌گراهایی طرفدار وحدت همهٔ مسلمانان دنیا که جنگ و جهادشان علیه بریتانیا بود؛ و دموکرات‌هایی که برای کسب آزادی ملی از چنگال «امپریالیست‌ها» و همدستانشان در تهران می‌جنگیدند. این شورشیان با همهٔ این انگیزه‌ها و اهداف بسیارشان، که داشتند «جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان» را پایه می‌گذاشتند و می‌دیدند بریتانیا دارد همه چیز ایران را می‌برد، هرکدام پی مسیرهای جداگانه‌ای بودند و در نتیجه گرفتار و قربانی صاحبان قدرت در مرکز شدند. اواخر سال ۱۳۰۰ سر کوچک‌خان را در تهران برای نمایش گذاشته بودند تا به همه ثابت کنند شورش و ناآرامی تمام شده.

 

در خراسان، کلنل تقی‌خان، فرماندهٔ ژاندارمری استان، با طرح وزارت داخله برای تمرکز بخشیدن به نیروهای مسلح مخالفت کرد و «ارتش خراسان» خودش را راه انداخت. در مشهد بعضی دموکرات‌ها که ناامید از انجام اصلاحات از سوی تشکیلات محافظه کار تهران شده بودند، به او پیوستند. با این حال انقلابشان ظرف چند ماه به شکستی تمام‌عیار انجامید. ژاندارمری منطقه حریف ارتش ملی نشد که ایلات و عشایر محلی هم کمکش می‌کردند. دموکرات‌های محلی هم که بیشترشان مهاجران آذری بودند، نشان دادند بیشتر وبال گردنند تا موهبت.(۲)  

 

بین این سه‌ تا، قیام آذربایجان جدی‌ترینشان بود. این قیام از اردیبهشت ماه ۱۲۹۶ جان گرفت که شیخ محمد خیابانی، از واعظان آتشین‌زبان تبریز، دولت را متهم به تبعیض گذاشتن میان استان‌ها در انتخابات مجلس کرد و خواهان استقرار یک شورای منتخب استانی شد.(۳) شاخهٔ محلی حزب دموکرات که به حمایت از خیابانی برخاستند و رسما اسم خودشان را تغییر دادند به فرقهٔ دموکرات آذربایجان، قضیه دیگر تبدیل شد به شورشی تمام‌عیار، چنان پیش رفتند که توانستند بر کل استان حاکم شوند. اوج ماجرا وقتی بود که این شورشیان دولت خودمختار آزادستان را پایه گذاشتند. اما به فکر لزوم سامان دادن به ارتشی برای دفاع از خودشان نیفتادند و به این ترتیب به محض اینکه دولت مرکزی توانست سرباز گسیل کند، جنبششان درهم شکست. خیابانی در شهریورماه ۱۲۹۹ کشته شد و طرفدارانش پراکنده شدند. پنج ماه بعد‌تر تعدادیشان دوباره دور هم جمع شدند و به سرگرد لاهوتی، از افسران ژاندارمری، کمک کردند تبریز را بگیرد، اما ارتش درجا از شهر بیرونشان کرد.

 

این شورش‌ها صرفا موقتا تن حکومت ایران را می‌لرزاندند اما مرتبا به حزب دموکرات ضربه می‌زدند. بعضی اعضای حزب، به خصوص در استان‌ها، حالا دیگر می‌خواستند به امید دستیابی فوری به اصلاحات اجتماعی در مناطق خودشان، با جنبش‌های منطقه‌ای هم‌پیمان و متحد شوند. باقی، به خصوص در پایتخت، کماکان اعتقاد داشتند تجدد با اندیشه‌های منطقه محور سازگار نیست. همین بود که سلیمان میرزا اسکندری، رییس حزب دموکرات در تهران، حاضر نشد از فعالیت‌های دم و دستگاهشان در گیلان، خراسان و آذربایجان حمایت کند. ملک‌الشعرای بهار، از دموکرات‌های برجستهٔ مشهد، صراحتا با تقی‌خان، کوچک‌خان و خیابانی مخالفت کرد و تأکید داشت «بدون یک حاکمیت مرکزی قدرتمند، کشور به آشوب کشیده می‌شود.»(۴) و احمد کسروی، نظریه‌پرداز ملی‌گرایی ایرانی، از حزب و از زادگاهش آذربایجان اخراج شد وقتی به اقدامات خیابانی و به خصوص حمایت او از روزنامه‌نگارانی که طرفدار نوشتن به ترکی بودند، انتقاد کرد.

 

با شکست این قیام‌های استانی، متجددان دوباره رو آوردند به پیشنهادهای سابقشان. «آینده»، از مجلات محبوب میان روشنفکران، با سرمقاله‌ای با عنوان «وحدت ملی نخستین هدف ما است» شروع به انتشار کرد: «همهٔ کسانی که تاریخ ایران، زبان فارسی و مذهب شیعه را ارج می‌نهند، باید متوجه باشند که اگر دولت ایران فرو بپاشد، بسیار چیز‌ها از دست خواهند داد و تا وقتی شهروندان این کشور در وهلهٔ اول خودشان را نه ایرانی بلکه ترک، عرب، کرد، بختیاری و ترکمن بدانند، دولت ایران در خطر فروپاشی است. بنابراین ما باید زبان‌های اقلیت، احساسات و عواطف منطقه‌ای و دلبستگی‌های عشیره‌ای را کنار بگذاریم و ساکنان مختلف ایران امروز را بدل کنیم به یک ملت واحد. با توسعهٔ بنیادین نظام آموزش ابتدایی و در نتیجه‌اش بردن زبان فارسی و تاریخ ایران به استان‌ها، می‌توان به این مهم دست یافت.»(۵)  

 

سردبیر «آینده»، محمود افشار، بعد‌تر در مقاله‌ای به نام «اتحاد ملی ایران و مسالهٔ ملیت» مفصلا به این موضوع پرداخت.(۶) بحث او این بود که چون مذهب شیعه دیگر نمی‌تواند همهٔ ایران را ذیل یک کشور نگه دارد و چون ایران را «خطر زرد» ترکیه و «خطر سبز» اعراب تهدید می‌کند، دولت باید پیوندهای فرهنگی، اقتصادی و جغرافیایی را میان اجتماعات مختلف موجود تقویت کند، وگرنه ایران همچون امپراتوری اتریش و مجارستان تجزیه می‌شود. او پیشنهاد این اقدامات پیشگیرانه را داد: ترویج زبان فارسی و تاریخ ایران در همهٔ نقاط کشور، به خصوص در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان، راه‌اندازی یک شبکهٔ راه‌آهن ملی، کنار گذاشتن نام‌های جغرافیایی غیرفارسی، انتقال ایلات ترک و عرب از نزدیکی مرز‌ها به مناطق مرکزی، بهینه‌سازی دستگاه دولت مرکزی.

 

شاه تازه، رضاشاه، به محض آنکه حکومت قاجار‌ها را برانداخت و قدرت خودش را تثبیت کرد، دست به اجرای بسیاری از این برنامه‌ها زد. لباس سنتی را ممنوع کرد، هیاتی منصوب کرد برای پاکسازی زبان فارسی از واژه‌های عربی، استان‌های خوزستان و عربستان را تبدیل به یک استان کرد، آذربایجان را به دو استان تقسیم کرد، دو استانی که یکیشان آمیخته بود با جمعیتی عظیم از کرد‌ها، شروع کرد به ساختن راه‌آهن سراسری ایران، همهٔ بازرگانان خارجی را هدایت کرد به سوی پایتخت، دم و دستگاه اداری مرکزی ایجاد کرد، همهٔ انتشاراتی‌های غیرفارسی‌زبان را تعطیل کرد و مهم‌تر از همه، مدارس زبان‌های اقلیت‌ها را خراب کرد و به جایشان نظام آموزشی سراسری در کشور راه انداخت که زبان فارسی یگانه زبان رسمی درس‌هایش بود.

 

این برنامه‌ها میان اصلاح‌طلبان محبوب اما میان محافظه‌کاران عموما نامحبوب بودند. برای روشنفکران ملی‌گرا، فارسی‌سازی زبان بخشی مهم و اساسی از فرایند تجدد بود اما برای روشنفکران غیرفارسی‌زبان، که نظام آموزشی سراسری کشور سود و استفاده‌ای برایشان نداشت، این فارسی‌سازی به‌سان تبعیضی قومیتی بود. برای طبقهٔ متوسط متجدد، متمرکز کردن امور، امری ضروری برای پیشرفت بود، اما برای طبقهٔ متوسط سنتی ساکن در استان‌ها، علت ریشه‌ای عقب‌ماندگی استان‌هایشان. برای نظریه‌پردازان میهن‌پرست، کسانی چون کسروی و افشار، هشیاری و خودآگاهی ملی، پیش‌نیاز لازم برای تثبیت دولتی مدرن بود، اما برای رهبران جمعیت‌هایی که بر پایهٔ اندیشهٔ اشتراک شکل گرفته بودند، شری نالازم بود که هشیاری و خودآگاهی اشتراکی را تحلیل می‌برد. به این ترتیب، تجدد به عوض فرونشاندن و نهایتا از بین بردن تضادهای سنتی گروه‌های اشتراکی، آن‌ها را خشمگین‌تر و آتششان را بسیار تند‌تر کرد.

 

حملهٔ سال ۱۳۲۰ متفقین و متعاقبش فرو افتادن حکومت رضاشاه، شدت این تضاد‌ها را آشکار کرد. نمایندگان مجلس، دولت را به خاطر استثمار مناطق روستایی و حاشیه‌ای به نفع پایتخت و رفتار به گونه‌ای که انگار «ایران فقط تهران است»، با لحن و زبانی تند تقبیح کردند. در استان‌ها، به خصوص در آذربایجان گروه‌ها و دسته‌جات ناراضی تهدید کردند شکایت می‌کنند و خسارت می‌گیرند.

 

چندتایی عامل بودند که وضعیت آذربایجان را به خصوص ناپایدار می‌کردند: بی‌اعتنایی رضاشاه به این منطقه، به عکس حمایتش از صنعت در تهران، اصفهان، مازندران و گیلان، بی‌میلی‌اش به تجارت و بازرگانی با اتحاد جماهیر شوروی، کشوری که طبیعی بود شریک تجاری آذربایجان باشد، وجود یک حس هشیاری و خودآگاهی ملی قوی میان جمعیت آذری، در شرایطی که بسیاری از دیگر اقلیت‌ها همچون عرب‌ها، بلوچ‌ها و ترکمن‌ها در دنیایی منحصر به افق‌های ایلی و عشایری‌شان زندگی می‌کردند؛ حضور روشنفکرانی ترک‌زبان که پیش از توسعه و فراگیری نظام آموزشی ایران، در باکو و استانبول تحصیل کرده بودند، نارضایتی «مهاجرین»، گروهی از شهروندان ایرانی که سه سال پیش‌ترش از اتحاد جماهیر شوروی به وطنشان برگشته بودند اما نتوانسته بودند کار پیدا کنند و خودشان را با محیط تازه‌شان وفق بدهند، ترویج ادبیات آذری از سوی روس‌ها در آذربایجان شوروی که کمونیست و همسایه آذربایجان ایران بود و فعالیت‌های تبلیغاتی سربازان شوروی که بسیاریشان ترک‌زبان بودند.

 

یکی از اعضای سفارت آمریکا در تهران که فرستاده شده بود تا اوضاع آذربایجان را ببیند، به واشنگتن گزارش داد متعاقب حملهٔ روس‌ها، نیروهای مسوول برقراری نظم و قانون پخش و پلا شده و از هم پاشیده‌اند، و همهٔ مقام‌های عالی‌رتبه فرار کرده‌اند به تهران.(۷)  جای آن‌ها را داوطلبانی مسلح گرفته بودند، نیروهایی که اغلبشان را مجمعی از بزرگان از میان «مهاجرین» به خدمت گرفته بودند، مجمعی که اعضایش حاضر نشده بودند حاکمیت دولت مرکزی را به رسمیت بشناسند. او بعد‌تر گزارش داد همدلی «گسترده» احتمالا با یک «جنبش بومی» باشد که در محدودهٔ خاک ایران، آذربایجانی خودمختار ایجاد کند.

 

با این حال اما ممانعت شوروی نگذاشت این احساسات و عواطف، جرقهٔ قیامی تمام‌عیار را در سال ۱۳۲۰ بزنند. مسکو عجالتا دست از حمایتش از این جنبش منطقه‌ای برداشت، به رسمیت شناختن مجمع بزرگان را پس گرفت، و به عوض فرماندار تازهٔ فرستاده‌ شده از تهران را کمک کرد. اما این احساسات و عواطف حاضر و آماده بودند تا در لحظه‌ا‌ی مناسب منفجر و در قالب شورشی جلوه یابند.(۸)

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

۱ـ سرمقاله، «نکتهٔ اهم قابل توجه ادارهٔ معارف و علوم آذربایجان»، حبل‌المتین، ۲۵ رمضان ۱۳۲۴ هـ. ق.

 

۲ـ ج. مجیری، «قیام خراسان و عبرت‌هایش»، دنیا، سال دوم (زمستان، ۱۳۴۶)، صص۱۱۸‌ـ‌۱۰۱.

 

۳ـ برای متن سخنرانی‌ها و رساله‌های خیابانی، نگاه کنید به: ع. آذری، قیام شیخ محمد خیابانی (تهران، بنگاه صفی‌علیشاه، ۱۳۲۹).

 

۴ـ ملک‌الشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران (تهران، چاپ رنگین، ۱۳۲۲)، ص۹.

 

۵ـ سرمقاله، «وحدت ملی نخستین هدف ما است»، آینده، سال اول (۱۳۰۴)، صص۶‌ـ‌۵.

 

۶ـ م. افشار، «اتحاد ملی ایران و مسالهٔ ملیت»، سال دوم (۱۳۰۵)، صص۵۶۹‌ـ‌۵۵۹.

 

 7- Moose, Jr., 'Memorandum on Azerbaijan' (unpublished despatch in the files of the State Department, sent on 10 November 1941), pp. 1-22.

 

۸ـ سال ۱۹۴۳، یادداشتی متعلق به وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده در اظهارنظری دربارهٔ محبوبیت روس‌ها گفت: «یکی از گزارش‌های ما حتی تا آنجا پیش رفته که گفته اگر روس‌ها لب ‌تر کنند، آذربایجان می‌تواند یک شبه شوروی شود.»:

U.S., Department of State, Foreign Relations of the United States (Washington, D.C.; GPO, 1964), I943, vol. Iv, p. 329.

کلید واژه ها: میرزا کوچک خان محمد خیابانی فرقه دموکرات آذربایجان یرواند آبراهامیان


نظر شما :