ما پنج نفر کودتا کردیم
مناظره مصدق و سید ضیاء-۲
***
دکتر مصدق: قبلاً از آقایان هموطنان تقاضا میکنم که رعایت نظامات مجلس را بفرمایند و برای هر کس چه خوب بگوید و چه بد بگوید دست نزنند و ابراز احساسات نفرمایند. مجلس باید منظم باشد که ما بتوانیم مقصود خودمان و وظیفه خودمان را ادا کنیم. ملاحظه بفرمایید دیروز در اثر آن اظهار احساساتی که شد مجلس بر هم خورد و ما نتوانستیم جلسه را تمام کنیم. مقصود خودمان را به پایان برسانیم (صحیح است) چون شنیدم بعضی از آقایان میخواهند که راجع به جرمی که آقای آقا سید ضیاءالدین به من نسبت دادند صحبت کنند و با ایشان مخالفت نمایند، بنده لازم است عرض کنم که به مصداق الکلام بجز الکلام هر چه در این قبیل موضوعات بردباری شود نتیجه بیشتر است. مردم به حضرت سیدالشهدا(ع) چرا معتقدند، برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدای امت کرده بابی انت و امی یا ابا عبدالله. پس من هم که سگ آستان حضرتم باید به آقا و مولای خود تأسی کنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه هرگونه فحش و ناسزا بشنوم. مگر نبود که مدرس در همین مجلس سیلی خورد، مگر نه این است که مقام مدرس در این جامعه به واسطه مشقاتی که دید، مگر نه این است که شربت شهادت چشید، من هم دستکم از او ندارم و خود را برای هر کاری آماده نموده و به طوری که عرض کردم آرزومندم به درجه شهادت نایل شوم.
آقا دو قسمت از نطق مرا که تصور نمودند منطقی ضعیف است مورد بحث قرار دادند:
۱- یکی راجع به مدیر روزنامه رئیسالوزرا نباید شود. از این اظهار من نظرم این نبود که اشراف مملکت باید همیشه رئیسالوزرا باشند. بلکه نظر من این بود که یک مدیر روزنامه که طی مراحل ننموده و تجربیاتی حاصل نکرده است، نمیتواند در رأس مملکت واقع شود. امروز چراغهای اداری و امور سیاسی به قدری پیچیده و درهم است که در هر رشتهای از علوم اشخاصی باید متخصص باشند. روزی بود که در جامعه بشری یک نفر کارها را میکرد ولی امروز که درجه تمدن به اوج ترقی رسیده برای هر شعبهای از شعب یک علم اشخاص متخصص لازم است. نمیتوان باور کرد که یک مدیر روزنامه بدون طی مراحل از امور اداری و سیاسی طوری بهرهمند باشد که بتواند برای مملکت مفید واقع شود و هیچ مثالی بهتر از کار خود آقا نیست که دو ماه تاب نیاورده و راه فرار را پیش گرفت. هیچ کس نمیتواند ادعا کند ایران که سالها از آزادی و دموکراسی دور بود از دولت انگلستان جلوتر برود. اگر در انگلستان یک مدیر روزنامه میتواند بدون طی مراحل به مقام نخستوزیری برسد، ما هم حرفی نداریم که مدیران جراید هر یک به نوبه چندی نخستوزیر باشند.
۲- موضوع دیگر نطق من که مورد حمله آقا واقع شد، مخالفت اهالی فارس بود که آقا فرمودند در تمام مملکت کسی با من مخالفت نکرد و فقط اهالی فارس به واسطه تحریکات دکتر مصدق به من سر فرود نیاوردند و مخالفت نمودند.
من خیلی متأسفم که آقا نخواستند و یا نتوانستند درک کنند که این مقامی که من در جامعه دارم از این مخالفت دارم. آرمیتاژ اسمیت که شما او را آوردید، برای چه خواست مرا ببیند. برای چه در چهارمحال که بودم، وزیر شدم. برای چه آرمیتاژ مدتی منتظر شد که با من همکاری کند، برای چه من در دوره پنجم تقنینیه از تهران انتخاب شدم. ایراد بزرگی که به ولایات دیگر بود، همین بود که تسلیم شدند و مصالح ملی را نتوانستند بگویند.
آقا فرمودند که من به سلطان احمدشاه بد گفتهام. من هیچ وقت به ایشان بد نگفتهام و فقط ایرادی که داشتم این بود تسلیم کودتا شد و به من تلگراف نمود که به فوریت حرکت کنم تا اینکه مرا گرفتار پنجه بیرحمی شما کند. من وقتی که تلگراف شما رسید، همانطور که گفتم تصمیم گرفتم که با سوابق بدی که شما داشتید، اگر رئیسالوزرا شما بودید مخالفت کنم. پس از اینکه معلوم شد شما رئیسالوزرایید به آقای شیخ مرتضی محلاتی حجتالاسلام شیراز پیغام دادم که دیگر من نمیتوانم در این ایالت بمانم و علت هم این است که به دولت جدیدالتشکیل عقیده ندارم. ایشان جواب دادند که به شما ایمان و عقیده داریم و با شما هستیم تا هر کجا که بتوانیم.
آقا میدانند که اهل فارس چرا به من معتقد بودند. من در اروپا بعد از کابینه قرارداد وزیر عدلیه شدم. از راه فارس به ایران آمده و در شیراز به واسطه درخواست اهالی ماندم. اول نمیخواستم که قبول خدمت کنم. اهالی از این نظر که مرا به درآمدهای آنجا تطمیع کنند، پیشنهاداتی نمودند و در سال ۱۱۶ هزار تومان برای من قلمداد نمودند و گفتند که یک ماه درآمد ایالت مساوی با یک سال حقوق وزارت است. من از این پیشنهادات تعجب نمودم و به کلی از قبول کار امتناع نمودم و چون اهالی مرا شناخته و آنهایی که به من میخواستند این وجوه را برسانند تعهد نمودند که نه خودشان چیزی بگیرند و نه به من چیزی بدهند، من در شیراز ماندم و شما میتوانستید از اهل آنجا سؤال کنید که آنهایی که وجوه مشروعی به من دادهاند، کیا هستند. من از آقا سؤال کردم که اگر شما احتیاج نداشتید، چرا موقع فرار از خزانه مملکت دستبرد نمودید و اگر احتیاج داشتید در این ۲۳ سال از چه ممر تحصیل نمودید و از چه محلی سرمایه هنگفتی که دارید به دست آوردید. آقا به این سؤال من که جواب نداد، مکدر هم شد و مرا جانی خطاب کرد. خوب است آقا بفرمایند که مستوفی بودن چه عیبی برای من میشود. من در دوره استبداد ۱۰ سال مستوفی بودم. خوب است بفرمایند که آن مستوفیها تماماً در عرض سال چه مبلغ به مالیه خسارت میرساندند و بعضی از رؤسا امروز یا همین وزرایی که در انتخابات امسال دخالت نمودند به قدر یک قرن مداخل آنها به جیب نزدند. به تمام رؤسا امروز میشود ایراد گرفت و نه به هر کسی که مستوفی بوده است میتوان بد گفت. هر کس در جامعه مقامی دارد من اگر خالصه هم خریده باشم دزدی نکردهام و از مالیه مملکت چیزی به جیب نزدهام. مگر در این سالهای اخیر مردم املاک خالصه نخریدند. مگر دولت برای اینکه املاک آباد شود، خالصهجات را به مردم انتقال نداد. با این حال از آقا خواهانم که آن خالصهای که من از دولت خریدم و آن مبلغی که من از این راه به دست آوردم تعیین کنند.
من از آقا سؤال کردم که چرا مردم را حبس نمودید. جواب دادند که مردم را حبس نمودم و تحت نظر گذاردم و بالاخره گفتند که رئیسالوزرا بودم و هر چه میخواستم مینمودم. اگر یک رئیسالوزرایی میتواند در مجلس چنین اظهاری بکند من حاضرم که حرف خود را پس بگیرم.
آقا باید بفرمایند برای چه مردم را گرفتند و تقصیر آنها چه بود و از این کار چه نظر داشتند. من از آقا سؤال نمودم که اگر شما قرارداد را الغاء کردید قشون جنوب را برای چه به رسمیت شناختید و آرمیتاژ اسمیت را به چه دلیل مجدداً به وزارت مالیه آوردید. در مورد اول به قدری مذاکراتشان مبهم بود که نه من بلکه احدی از فرمایشات آقا چیزی درک نکرد و در مورد دوم بالصراحه فرمودند در این باب نمیتوانم توضیحاتی بدهم. اگر یک رئیسالوزرا در یک چنین قضیه حیاتی مملکت نتواند توضیح دهد ملت باید او را سنگسار نماید.
روزنامه ایران شماره ۲۵۵۷ هشتم مهرماه ۱۳۲۲ در تحت عنوان پیشواز ورود آقای سیدضیاءالدین به تهران مینویسد: آقای سید ضیاءالدین طباطبایی از احساسات حسن ظن عمومی نسبت به ایشان شرح مبسوطی ایراد نمودند و از احساسات دوستان و معتقدین خود اظهار مسرت و تشکر نموده و در پاسخ آقای سید مصطفی طباطبایی این نکته را نیز اضافه کردند که تا عمل نبینید به کسی اعتماد نکنید و باز در همین جا فرمودند ما اگر توانستیم معنویات خود را اصلاح کنیم به شما اطمینان میدهم که در انجام امور پیروز و موفق خواهیم شد.
راجع به اعمال آقا شرح مبسوطی روز گذشته عرض شد که آقا در عمل امتحانات بسیار بدی دادند ولی راجع به اصلاح معنویات که از ایشان توضیح خواستم جوابی ندادند. آیا ممکن است زمامداری صاحب مرام باشد و نسبت به مرام خود توضیحاتی ندهد و مردم را از عقیده و فکر خود مستحضر ننماید. من هر چه خواستم بفهمم که مراد آقا از اصلاح معنویات چیست چیزی نفهمیدم.
جامعه باید به خدمات وطنپرستانه و اشخاص بزرگ مملکت قدر بگذارد و آنها را تقدیر کند و اشخاص وطنپرست را تشویق نماید تا آنها بتوانند به مملکت خدمت کنند. دیروز در این مجلس آقا به تمام رجال وطنپرست که دولهها و سلطنهها و ملکها بودند بد گفت و آبروی آنها را برد و برای آنها چیزی باقی نگذاشت. مجلس جای این نیست که کسی برخیزد و به اشخاصی که سالهای متمادی با صداقت رفتار کردهاند، توهین کند. اگر شما به آن اشخاص معتقد نبودید چرا این اندازه آنها را دعوت کردید. (صحیح است) اگر آقای مؤتمنالملک برای ریاست مجلس بد است چرا از ایشان مکدر شدید که قبول نکرد و چرا به آقایی که در مجلس تشریف دارند و به شخصیتهای مهم توهین میکنند پیشنهاد ریاست نکردید. شما که چنین شخصی را در مجلس دارید چرا عقب مؤتمنالملک رفتید (صحیح است) و چرا به من پیشنهاد ریاست نمودید. اینها یک چیزهایی است که برای مجلس شورای ملی بسیار بد است. مجلس شورای ملی باید با مملکت یکی باشد، مجلس شورای ملی باید فرقی بین خود و ملت نگذارد، مجلس باید خود را از ملت بداند (صحیح است) مجلس باید با ملت یکی باشد و به جامعه خدمت نماید (صحیح است) آن مجلس شورای ملی که از ملت جدا باشد و به این اباطیل معتقد شود مجلس شورای ملی ایران نیست.
رئیس: آقای سید ضیاءالدین.
سید ضیاءالدین: بنده دیروز نتوانستم تمام عرایض خودم را عرض کنم (بعضی از نمایندگان: حالا بفرمایید) اطاعت میکنم چون که یکی از آقایان به بنده فرمودند که دیر شده است و باید مجلس را ختم کنیم و از این پیشآمد هم متأسفم و هم مسرور. متأسفم از اینکه وقت مجلس دو روز باید راجع به اعتبارنامه من ضایع شود و مسرورم که این پیشآمد سبب شد که یک حقایقی را که دیروز مجال نشده است حالا عرض کنم. اولاً دیروز آقای دکتر فرمودند یک کلمه فرمایشی دارند و بنده منتظر نبودم که یک خطابه مرقوم فرمایند و چون این انتظار را نداشتم خطابه ننوشتم و حالا مجبور هستم که از حفظ مطالبی را که یادداشت کرده بودم عرض کنم. قبل از شروع در جواب فرمایشات آقای دکتر یک توضیحی باید عرض کنم. فرمودند به تمام دولهها و ملکها و سلطنهها اهانت کردهام، بنده اطمینان میدهم به جنابعالی که قصدم این نبوده است و اگر در این موضوع یک توضیحی دادم سببش اهانتی بود که حضرتعالی به روزنامهنویسها و مدیر روزنامهنویس و طبقه غیر دولهها و سلطنهها فرمودید و امروز آمدید اصلاح کنید خرابترش کردید فرمودید که یک نفر روزنامهنویس باید کاریر اداری داشته باشد و در دوایر کار کرده باشد تا بتواند رئیسالوزرا بشود. الحمدلله که هستند امروز در مجلس کسانی بر خلاف ۲۰ سال پیش که میدانند کلمانسو که فرانسه را در بزرگترین جنگها نجات داد یک روزنامهنویس بود و در کار دولتی نبود، مستوفی هم نبود. در هیچ یک از امر اداری هم تخصص نداشت، تحصیلاتش در طب بود ولی خدا به او یک قریحه داده بود که یک رجال سیاسی شد. یکی از بزرگترین خطبای فرانسه در مدت ۴۰ سال کلمانسو بود. این کلمانسو در هیچ اداره سابقه نداشت (دکتر مصدق: وکیل بود) استدعا میکنم بین عرایض بنده فرمایشی نفرمایید، بگذارید که بنده عرایض خودم را عرض کنم بنده دفعه اول است که به پارلمان آمدهام شما که سابقه دارید در پارلمان باید پارلمانی بودن به بنده یاد بدهید (صحیح است) دیروز فرمودید که یک روزنامهنویس نمیتواند رئیسالوزرا بشود مگر اینکه سابقه کار ادارات دولتی داشته باشد (دکتر مصدق: طی مراحل عرض کردم) (رئیس: آقا تذکر میدهم) بنده یا جواب آقا را باید عرض کنم یا عرایض خودم را باید عرض کنم (بعضی از نمایندگان: خطابتان به ما باشد) پس بنده فرمایشات جنابعالی را نمیشنوم به هر حال بنده میخواهم این مطلب در این مملکت حل شود که هر کس که لیاقت داشته باشد میتواند رئیسالوزرا بشود خواه دوله، خواه سلطنه، خواه تاجر، خواه بزرگ و خواه حمال (صفوی: خواه روزنامهنویس) ریاست وزرایی ارث نیست، وزارت ارث نیست، این اهانت ایشان به عالم مطبوعات همان مطبوعاتی که اجازه داد که آقای دکتر بیایند اینجا و به اسم ملت حرف بزنند به مطبوعات توهین شد. وقتی که من آمدم روزنامهنویس شدم، شما و امثال شما این را یک کار مبتذلی میدانستید حتی در تحت تأثیر عقاید امثال شما پدر مرحومم به من گفت ای خدا کار من به کجا رسیده است که پسر من باید روزنامهنویس باشد ولی من اهمیت مطبوعات را میدانستم و نویسندگان را همدوش انبیا و بزرگان و مربی بشر و مربی هیات اجتماعیه میدانستم.
آقای دکتر اگر اسائه ادبی نسبت به ملکها و دولهها و سلطنهها شد از این جهت بود ولی بنده انکار نمیکنم و تقدیر میکنم در مملکت ایران رجال باشرف و حقیقت و خدمتگذاری بودند که دارای لقب ملک و دوله و سلطنه بودند مثل مرحوم ناصرالملک، مرحوم مستوفیالممالک، مرحوم مشیرالدوله، آقای مؤتمنالملک، آقای ضیاءالملک که از دیروز سر ملک به بنده با نظر بیلطفی نگاه میکنند. بنده ایشان را از اشخاص شریف میدانم و با اینکه ضیاءالملک هستند ایشان را شخص شریفی میدانستم و قصدم توهین نبود و بین محبوسین هم آنهایی که محبوس بودند عرض نکردم که خائن بودند، عرض نکردم بیشرف بودند، عرض نکردم بد بودند، عرض نکردم خوب بودند، بنده آنها را محاکمه نکرده بودم و کسی را که محاکمه نکرده بودم نمیتوانم دربارهشان قضاوت کنم و فقط عرض کردم که یک نفر رئیسالوزرا در ۱۲۹۹ که قانون مجازات عمومی در این مملکت وضع نشده بود و حبس کردن مردم این مملکت برای وزیر و کدخدا و حاکم یک امر عادی بود بنده نظر به مسئولیت خودم مقتضی دیدم که یک عده را که کارهای مملکت را فلج میکردند آنها را تحت نظر قرار بدهم ولی البته بنده روزی که آنها را تحت نظر قرار دادم یک عدهای را بنده این طور کردم و اقرار هم میکنم پیش از اینکه رئیسالوزرا بشوم این کار را کردم، با اینکه اعلیحضرت پهلوی سردار سپه اینجا نیست از جوانمردی من دور است که او را متهم کنم و بگویم او کرد. خیر بنده کردم، یک عده را من اسم بردم و یک عده را گفتم هر کسی را که خودتان تصور میکنید بگیرید و یک عده را خودتان آزاد بکنید، از جمله مرحوم سردار معظم که یک ماه و نیم بعد از کودتا بدون اطلاع من ایشان را در تحت نظر قرار دادند. پس از آن بنده مقتضی دانستم که ایشان را بگویم تشریف ببرند به قم برای زیارت (دکتر مصدق: مدرس) همان مدرس مرحوم تشریف بردند به قزوین، در قزوین آزاد بودند، از اهالی قزوین تحقیق کنید، با کمال آزادی آنجا بودند. بنده کسی را حبس نکردم ولی همان مدرس را کشتند و شما حرف نزدید، دیگران را کشتند شما استیضاح نکردید، باز تکرار میکنم داماد شما، برادرزاده شما اساس عدلیه ایران را بر هم زد. داماد شما مجرمترین رئیسالوزرای ایران بود، پنجاه و سه نفر آزادیطلب ایران را به محبس انداخت و کشت شما حرف نزدید، شما استیضاحی نکردید، شما سؤالی نکردید، نرفتید بگویید داماد من، نکن، ول کن، خودت را بکُش و مردم را نکش. من حبس کردم به قول شما به اسم خودم در تحت نظر قرار دادم. من رئیسالوزرای مسئول بودم، سرنوشت ایران در دست من بود. من اگر برای نجات یک مملکتی عمداً یا سهواً تشخیص بدهم که یک عده از رجال مملکت در تحت نظر قرار بگیرند ولی کسی را نگفتم اذیت کنند، کسی را نگفتم بکشند و برای غرض شخصی تحت نظر قرار ندارم و این برای من جرمی نیست. عرض کردم قانون مجازات عمومی آن وقت در ایران نبود. هیچ قانونی نبود که یک رئیسالوزرایی اجازه نداشته باشد یک عده را تحت توقیف قرار بدهد (نراقی: قانون اساسی بود) عرض کردم ضمن عرایض بنده فرمایشی نفرمایید، قانون اساسی بود ولی از اول مشروطیت هر روز هزارها ایرانی در اقطار ایران حبس میشدند و کسی حرف نمیزد.
من بدعتی نکردم، من سابقه ایجاد نکردم، امری بود واقع همه میکردند ولی دیگران میکردند برای دزدی، برای غارتگری، برای بردن مال مردم، برای خراب کردن خانه مردم ولی من برای غرض شخصی نکردم. آقایان مصالح عالیه مملکت، من که از جان خودم میگذرم آیا باید اندیشه داشته باشم که ۱۰ نفر، ۲۰ نفر، ۳۰ نفر دو ماه با کمال احترام با منتهای رفاهیت در تحت نظر باشند، انصاف بدهید ولی عرض کردم پس از من کشتند، تلف کردند، انژکسیون زدند، چه که نکردند، چرا استیضاح نکردید، چرا سؤال نکردید، فرمودید حضرتعالی بر ضد سلطان احمدشاه مرحوم صحبت نفرمودند و بر له اعلیحضرت پهلوی آقای سردار سپه وقت بیانی نفرمودید. دیروز انکار کردید متأسف هستم که امروز عین نطق شما را برای کمک با حافظه شما برای شما میخوانم. مجله آینده است، پس از فرمایشاتی که میفرمایید عرض کنم به طوری که تشخیص دادم حضرتعالی با بنده غرض شخصی ندارید. تمام اظهارات شما و تمام کارهای شما مربوط به غرض شخصی بوده است و تملق و چاپلوسی شما حتی مخالفتتان با مرحوم سلطان احمدشاه برای غرض شخصی و تملق و چاپلوسی از سردار سپه برای غرض شخصی بود (خنده بلند دکتر مصدق) پس از مقدمه میفرمایید اما نسبت به سلاطین قاجاریه من کاملاً مأیوسم زیرا خدماتی به مملکت نکردند که من امروز بتوانم در واقع و نفسالامر دفاع کنم، به چه دلیل؟ این معلوم میشود که غرض شخصی است یعنی اگر احمدشاه بر حسب تقاضای من شما را احضار نمیکرد لایق سلطنت ایران بود و چون که کرد لایق نیست در صورتی که دیروز فرمودید مرحوم مظفرالدین شاه چه بود، مرحوم احمدشاه چه بود. اما راجع به آقای سردار سپه، راجع به سردار سپه میفرمایید اما رضاخان پهلوی که من به ایشان عقیدهمندم، ارادتمندم، ایشان از وقت زمامداری خودشان یک خدماتی به امنیت مملکت کردهاند و به این ملاحظه بنده مایل به ایشان هستم، به چه دلیل متمایل به ایشان هستید برای حفظ خودم، برای حفظ کسب خودم و خویشاوندان خودم موافق بودم با زمامداری ایشان برای چه؟ برای اینکه من چه میخواهم، آسایش میخواهم، امنیت میخواهم، مجلس میخواهم و در حقیقت از پرتو وجود ایشان تمام این چیزها را در این دو ساله اخیر داشتهایم و مشغول کارهای اساسی بودهایم. این سردار سپهی که به شما امنیت داد، آسایش داد، شما را در کسب و کار خودتان آزاد گذاشت، کی به شما داد جز سید ضیاءالدین. اگر او بد است سید ضیاءالدین هم البته بد است، اگر او خوب است چرا سید ضیاءالدین بد است، پس چرا او خوب است و سید ضیاءالدین بد است. اگر غرض شخصی نباشد دلیلش چیست. شما که رضاخان را نمیشناختید این یک سربازی بود مانند هزاران سرباز بدبخت دیگر. همین رضاخان بود که در جنگهای گیلانات برادر زنش کشته شد. همین رضاخان بود که با چهار هزار نفر قزاق در قزوین افتاده بود و پسوامانده نان و گوشت قشون هندی را چهار ماه به او میدادند. کجا بودید آنجا، سید ضیاءالدین او را آورد به شما معرفی کرد، چه شد که او خوب بود سید ضیاءالدین بد بود، اگر او خوب بود که من هم باید خوب باشم. تا وقتی که او بود که من هم خوب بودم، خدمت هم میکرد، امنیت هم که داد، پایتخت شما هم از خطر مصون ماند حالا در مقابل خدماتی که کردیم در مقابل خطراتی که از زن و بچه و مال شما به دور کردیم پاداش نمیخواهیم، تقدیر نمیخواهیم. اینجا شما فرمودید از خدمتگزاران مملکت باید تقدیر کرد، چرا از من تقدیر نمیکنید، چرا فحشم میدهید، چرا ناسزا میگویید، یک بام و دو هوا که نمیشود آقا.
اما راجع به (آرمیتاژ اسمیت) من که قرارداد را الغاء کردم چرا او را به خدمت وزارت مالیه آوردم یعنی پس از الغاء قرارداد ایران و انگلیس من باید تمام مناسبات خود را با انگلستان قطع کنم. بنده آرمیتاژ اسمیت را کنترات نکردم، او کنترات شده بود. کابینه مرحوم مشیرالدوله، آرمیتاژ اسمیت را شخص شریف و ایراندوستی تشخیص داده بود، از طرف دولت مشیرالدوله مأمور لندن شد برای تصفیه اختلافاتی که بین کمپانی ایران و انگلیس بود. مرحوم آرمیتاژ اسمیت رفت و مأموریت خودش را انجام داد، ۵۰۰ ، ۶۰۰ هزار لیره خوب یادم نیست دعاوی دولت ایران که کمپانی نفت نداده بود به کمپانی نفت ثابت کرد. چند سال بود که برگشت به ایران و از تصادف، بنده رئیسالوزرا بودم و چون که بنده قرارداد خود را با انگلیس لغو کرده بودم باید او را به پسگردنی از تهران بیرونش کنم و تمام مناسبات خودم را با انگلستان قطع کنم. او برای دولت ایران کنترات شده، بنده هیچ مانعی نمیدیدم بدون اینکه به او اختیاراتی بدهم او مانند یک نفر مستشار همانطور که یک نفر بلژیکی بود یک نفر فرانسوی بود همانطور که به واسطه موقعیت و وضعیت جنگ بینالمللی که از جای دیگر نتوانستیم بیاوریم، برای اینکه حضرتعالی پس از ۲۴ سال از بنده استیضاح کنید نمیدانستم آقای دکتر آرمیتاژ اسمیت والله که خود حضرتعالی هم دیدید و دلیل ایراندوستی آرمیتاژ اسمیت این است که خواست با شما و دیگران صحبتی بکند که اگر میتواند به ایران خدمتی کند بماند و اگر نمیتواند برود، چنانچه رفت. آرمیتاژ اسمیت اگر به ایران آمده بود یکی از رجال شریف و بزرگ انگلستان بود، نیامده بود به این مملکت که چند سالی بماند و سالیانه یک مبلغی از دولت ایران حقوق بگیرد. بعد از اینکه از اینجا رفت یکی از بزرگترین رجال و سکرتر ژنرال کمیسیون رپراسیون پاریس شد و تمام بزرگان اروپا میآمدند در کمیسیونی که او منشی کلش بود کار میکردند و بعد از پنج، شش سال هم که آنجا کار کرده رفت به هندوستان و یک مأموریت مهمی پیدا کرد و من خیلی متأسف هستم که شما نتوانستید از وجود آرمیتاژ اسمیت، از اطلاعات او در ایراندوستی و برای مملکت خودتان استفاده کنید.
اما آیا من چگونه زندگانی کردم. یک سابقهای است در مجلس شورای ملی که من به سهم خودم اگر سابقهای قبول شود اعتراضی نخواهم داشت و آن این است که برای تصویب اعتبارنامه یک وکیل ملت برای اینکه بدانند صلاحیت دارد او یا نه، از او میپرسند که چطور زندگانی میکردی، جنابعالی حق دارید از من راجع به اعمال دوره ریاست وزراییم سوال کنید. ولی جنابعالی حق ندارید که از من بپرسید که پس از ۲۳ سال که از ایران دور بودهام چگونه زندگی میکردهام ولی این را به آقایان توضیح میدهم نه به شما. بنده هیچ دوره از ادوار عمرم به قدر دو مورد بیپول نشدم یکی موقعی بود که رئیسالوزرای ایران بودم، قبل از اینکه رئیسالوزرای ایران بشوم مخارج روزنامه و اداره و اجزای من ماهی چهار، پنج هزار تومان خرج داشتم ولی روزی که رئیسالوزرای ایران شدم این عایدات را نداشتم و به همین دلیل روزنامه خود را تعطیل کردم که رئیسالوزرای ایران باشم و از خزانه مملکت و سعی خودم پول پیدا کنم و روزنامه منتشر کنم. پس از سه ماه که در این مملکت فعال مایشاء بودم و هر کاری که میخواستم بکنم و بحمدلله کاری نکردم که موافق از روی شما سنگسار بشوم از این جهت برای فلج شدن آرزوی شما متأسف باشم یا نباشم نمیدانم، پس از سه ماه از این مملکت حرکت کردم. مرحوم احمدشاه بر حسب تقاضای سردار سپه از خزانه مملکت ۲۵ هزار تومان پول به من داد زیرا میدانست که من دیناری ندارم. من به سردار سپه گفتم که من خانه شخصی دارم و مطبعه دارم. بعد از حرکت من این مبلغ را قبول میکنم به این شرط که در هیات وزرا قبول شود، اگر هیات وزرا قبول نکردند مطبعه و خانه مرا ضبط کنند. سردار سپه جواب داد خدمات شما به این مملکت زیاد است بیایید سفارت اسلامبول را قبول کنید. گفتم قبول نمیکنم و من رئیسالوزرا نشدم برای اینکه برای خودم کاری پیدا کنم اصرار کرد و من قبول نکردم ولی برای اینکه امروز که از ایران میروم برهنه و گرسنه نباشم آن هم نه برای خودم برای اینکه رئیسالوزرای ایران بودم این ۲۵ هزار تومان را قبول کردم. پس از ورود به اروپا دو، سه سالی زندگی کردم و خرجیم تمام شد. به تهران نوشتم خانه که چهار سال قبل از کودتا خریده بودم در خیابان نادری او را فروختند و برای من فرستادند. بودند اشخاصی که در اروپا آمدند و اینها سختی زندگانی مرا دیدند، با من کمک کردند و اسامی آنها را یک روزی منتشر میکنم زیرا که امروز هنوز امنیت کافی را در این مملکت نمیبینم که کسانی که در آن روزهای بدبختی سید ضیاءالدین به او کمک کردند به شما معرفی کنم. از فرانسه، از آلمان، از سوئیس، از ایتالیا ماشینهایی خریدم و به ایران فرستادم. از ایران از مطبعه روشنایی قالی میخریدند و برای بنده میفرستادند، تاجر قالی شدم (رئیسالوزرای ایران مسیو روحانی تاجر قالی شده بود) یک روزی احمدشاه معروف من را در اروپا دید گفت شنیدم که به افغان میروی چرا؟ گفتم برای اینکه نمیخواهم تسلیم اراده شاه و وزیر یا شاه امروز بشوم. ترجمه میکنم حمالی میکنم و تسلیم اراده کسی نمیشوم. کار برای من ننگ نیست و ننگ نبود. ۲۳ سال از مملکت خودم دور بودم. سردار سپه سفارت رم را به من داد قبول نکردم، خودم را تنزل ندادم، خودم را کوچک نکردم برای مقام رئیسالوزرا نشدم.
در سنه ۱۹۳۱ میلادی مؤتمر اسلامی، کنگره اسلامی در فلسطین تشکیل شد. مرا دعوت کرد خرج سفر مرا هم فرستاد. پس از آنکه وارد شدم مرا دید و مرا شناخت. مرا منشی کل مؤتمر اسلامی کردند. رئیس کمیته اجرائیه کردند. نائب رئیس کنگره کردند ولی من متأسف بودم که چرا در موقعی که مملکت من محتاج به خدمات من است من در مملکت خودم نباشم. در سنه ۱۹۳۴ یک قطعه زمین بایر بیآب و علفی در فلسطین خریدم زیرا تجارت قالی را هم در فلسطین میکردم، اتفاقاً تاجر بدی هم نبودم. از منافع خودم هم راضی بودم. خدا چنین خواسته بود که در هر کاری داخل شوم در ضمن عمل یک بصیرتی پیدا کنم و اتفاقاً آن وقتی که رئیسالوزرا ایران شدم بصیرت پیدا کرده بودم زیرا مدت ۱۰ سال در تمام جریانات سیاسی و اقتصادی مملکت وارد بودم. مدرسه چه چیز است؟ انسان میرود کتاب میخواند. من در مدرسه آفاق و انفس بودم. در آن موقع فرستادن پول از ایران مشکل بود. (آقایان آنچه عرض میکنم خارج از موضوع نیست. چون ۲۴ سال در این مملکت نبودهام برای هر سال یک ساعت. ۲۴ ساعت حق حرف زدن دارم، یک جلسه نمیخواهید بماند برای جلسه دیگر چون این اظهارات لازم است) فرستادن پول از ایران مشکل بود، اسعار خارجی مشکل بود، روزی با قونسول ایران آقای مکرم نورزاد که در سوئیس بودند صحبت کردم. گفتند عریضه به اعلیحضرت پهلوی عرض کنید، گفتم من عریضه عرض نمیکنم. یک توضیحاتی به شما میدهم اگر شما خواستید جزء راپورت وزارت امور خارجه عرض کنید. ایشان با کمال شجاعت و جوانمردی قبول کردند بنویسند و راپورت بدهند و نترسند که از قصر سعدآباد کله اروپا با اشعه نامریی کنده شود. راپورت داد که سید ضیاءالدین چنین میگوید، اعلیحضرت پهلوی هم محبت کرده اجازه دادند که از عایدات مطبعه بنده دو هزار لیره برای من بفرستند (در این موقع آقای دکتر مصدق آب خواستند، آقای سید ضیاءالدین لیوان آبی که روی کرسی خطابه بود شخصاً برای ایشان آوردند) دو هزار لیره تلگرافی برای بنده ارسال شود. من حقیقتاً خیلی خوشحال شدم زیرا برای آن زمین بایری که خریده بودم (گرچه اعتبار من در آنجا بیش از ایران بود و اعراب مسلم با بنده کمک کرده بودند) محتاج به پول بودم و با رسید این دو هزار لیره خوشحال شدم. سال بعد به طمع افتادم و دوباره اجازه خواستم، این مرتبه اعلیحضرت اوقاتشان تلخ شد (گفتهاند در دیگ باز است حیای گربه کجا است) و فرمودند دارایی سید ضیاءالدین را دولت بخرد. محرمانه بماند خوشحال شدم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم خیلی خوب دولت بخرد. پس از آنکه امر فرمودند دولت بخرد، آمدند کارخانه حروفریزی و سایر مؤسسات مرا به ۱۸۰ هزار تومان تقویم کردند ولی کلمه گرمتر از آنها چونه زدند و گفتند این را به ۱۴۰ هزار تومان قبول کنید به شرط اینکه لیره را هشت تومان قبول کنید و بالاخره یک سال طول کشیده و لیره را هم ۱۲ تومان حساب کردند و چهار هزار لیره ضرر کردم و بروی خودم نیاوردم و بالاخره هشت، نه هزار لیره برای من فرستادند و من از این سخاوت بزرگانه اعلیحضرت همایونی در مورد خودم حق دارم ممنون باشم. به هر حال این پول را گرفتم و آن ملک را آباد کردم ملک عظیمی شد. فعلاً ساعتی ۱۱۰ متر کرپ آب دارد و سالی هم چند هزار لیره (فعلاً کاغذی است ولی امید است که بعدها طلا بشود) عایدی دارد. روزها از پنج صبح تا هشت بعدازظهر خودم بیل میزدم (با آن بیل زدن حالا هم حرف میزنم) بیل میزدم، کار میکردم زراع شدم و اتفاقاً در زراعت هم تخصص پیدا کردم و البته این کار همه کس نیست (خنده نمایندگان) این بود زندگانی بنده که در ظرف مدت ۲۴ سال از مملکت دور بودم (و حالا چون که تبسمی با هم مبادله کردیم از شما نمیپرسم چگونه زندگانی کردید و از کجا آوردید) (ابوالقاسم امینی: اغلب وکلا و همه مردم ایران میدانند از کجا آوردهاند.)
یک نکات دیگری را که دیروز نتوانستم زیاد توضیح بدهم امروز اضافه میکنم راجع به کودتای انگلیسی که انگلیسها کودتا نداشتند. گذشته از آن هیچ شخص منصفی نمیتواند تصور بکند انگلیسها در موقعی که اصولاً روابط سیاسی با ممالک اتحاد شوروی نداشتند و حتی در بعضی از نقاط دنیا در جنگ و ستیزه با شورویها بودند در ایران کودتا کردند برای اینکه یک مملکت دولت شوروی را به رسمیت بشناسد. دقت کنید آقا انگلستان هنوز در آن تاریخ دولت شوروی را نشناخته بود و هیچ دولتی از دول عالم غیر از آلمان با شوروی مناسباتی نداشت و از نقطه نظر کاپیتالیست دنیا در آن روز نزدیک شدن به دول سویت یک جرمی بود.
مظفرزاده: کراسین آن وقت لندن بود.
سید ضیاءالدین: آن روز یک جرمی بود و به واسطه چنین جرمی بود که رجال دولت ایران در مدت ۳ سال پیشنهادات حکومت مسکو و دولت اتحاد جماهیر شوروی مورد توجه قرار ندادند. بین رجال ما بودند کسانی که خواهان آن قرارداد بودند از جمله مرحوم مشیرالدوله، مرحوم مستوفیالممالک ولی مقتضیات طوری بود که نمیتوانستند پس از استعفای وثوقالدوله. اگر قبول بکنیم هر رئیسالوزرایی را وزیر مختار انگلیس آورده پس باید قبول کنیم که قبل از کودتای بنده هم مستر نرمان یک کودتای دیگری کرد رفت پیش مشیرالدوله خواهش کرد و التماس کرد که آقای مشیرالدوله شما مرد شریفی هستید بیاید رئیسالوزرای ایران بشوید و من حاضر هستم همانطور همراهی با شما بکنم و مرحوم مشیرالدوله آمد قبول کرد و رئیسالوزرا شد و شش ماه هم رئیسالوزرا بود و وضعیت قرارداد هم همانطور بود که قبلاً بود. او یک شخص شریفی بود ولی البته جرأت یک کارهایی را نداشت و گفت مربوط به من نیست، مربوط به مجلس شورای ملی است. خواهید گفت چرا مربوط به مجلس شورای ملی است، چیزی مربوط به مجلس شورای ملی است که مجلس شورای ملی تصویب کرده باشد وقتی که دولتی یک قراردادی را با دولت خارجی میبندد یک دولتی هم باید او را الغاء کند.
دکتر مصدق: نمیتواند.
سید ضیاءالدین: من کردم. من کردم.
بعضی از نمایندگان: باید مجلس بکند.
سید ضیاءالدین: من الغاء کردم. اجازه بفرمایید از آقای دکتر جلال عبده که یکی از متخصصین حقوقی هستند، سؤال بکنیم که یک قانونی را که مجلس شورای ملی تصویب نکرده و یک دولتی خودسرانه وضع کرده است (بعضی از نمایندگان: قانون نیست قرارداد است) یک دولتی خودسرانه میتواند لغو بکند و الغاء بکند یا نه؟
دکتر عبده: صحیح است، میتواند.
سید ضیاءالدین: پس تصدیق کردند که نظریه من صحیح است.
بعضی از نمایندگان: تصدیق نکردند.
سید ضیاءالدین: خلاصه تصدیق نکردند ولی من کردم و شد. کابینه مرحوم مشیرالدوله نه الغاء کرد و نه اجرا، کابینه آقای سپهدار نه الغاء کرد نه اجراء. بنده آمدم بدون اندیشه ولی با یک ذره و یک خردل جرأت و جسارت گفتم که من الغاء میکنم. یک قدری اوقاتشان تلخ شد سر این قضیه که دولت و ملت ایران نباید جنگ بکنند و البته قبلاً باید یک مشاورهای بشود ولی خوشبختانه چون من روزنامهنویس بودم نزاکت سرم نمیشد. من در کاریر اداری نبودم، روزنامهنویس معتاد است که فکر خودش را بنویسد و بگوید. خلاصه معقول نبود که دولت انگلیس در ایران یک کودتایی بکند برای اینکه حکومت شوروی را دولت ایران بشناسد. حالا که گذشته است آن موقع تمام سفارتخانههای اجنبی و مرحوم احمدشاه و هیات وزرای من با من مخالف شدند که چرا من سفیر کبیر روسیه روتشتین را در ایران پذیرفتم و خیالاتی هم پیش خودشان کرده بودند همانطور که جنابعالی خیال کردید که انگلیسها مرا آوردند بعضیها هم خیال میکردند که بنده با روتشتین میساختم و اینجا بلشویکی میشد. الحمدلله آن موقع تصادفی پیش آمد که دواکستریمس بر ضد بنده شد. خلاصه دولت انگلیس برای شناختن حکومت سویت در ایران کودتا نکرد و به طوری که آقایان اطلاع دارند مملکت ایران اولین کشور در دنیا بود که دولت شوروی را به رسمیت شناخت. از طرف دیگر من در تمام مدت ریاست وزرایی خود تقاضاهای نامشروع مقامات انگلیس را رد کردم مثلاً به طوری که دیروز گفته شد من حاضر نشدم امتیاز نفت شمال را به انگلیسها بدهم. در تمام مدت ریاست وزرایی من انگلیسها از کمک به من در انجام وظایف خود خودداری کردند و حتی خواهش مرحوم سلطان احمدشاه را مبنی بر اینکه قوای انگلیس تا مدتی در ایران بماند رد نمودند و یک ماه بعد از کودتا قشون انگلیس از ایران خارج شد و ۴ ماه بعد از کودتا دیگر قشون اجنبی در ایران نبود (بعضی از نمایندگان: احتیاجی نداشتند) احتیاجی نداشتند ولی روزی که از ایران رفتم قشون اجنبی در ایران نبود ولی روزی که من آمدم قشون اجنبی را آوردید. امروز مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی است ولی اگر سید ضیاءالدین بود این طور نمیشد.
طباطبایی: اگر روزنامهنویسها هم بودند.
سید ضیاءالدین: باز شاید این طور نمیشد (دکتر مصدق: البته!) خواهش میکنم عرایض بنده را قطع نکنید هر چه بیشتر مداخله کنید زحمت آقایان زیادتر میشود. خواهش میکنم برای همان تبسم لطیفی که مبادله نمودیم ساکت باشید و دیگر فرمایشی نفرمایید. اگر من در ایجاد کودتا با انگلیسها همکاری کرده بودم و یا اصولاً انگلیسها مسبب کودتا بودند طبعاً من ناچار نمیشدم که ایران را پس از سه ماه ترک کنم. آقای مصدقالسلطنه فرمودند که کودتای من با حکومت ملی تباین داشته است. به طوری که دیروز گفتم در ایران حکومت ملی در آن موقع وجود نداشت که کودتای من با آن تباین داشته باشد زیرا آنچه حکومت ملی را از حکومت استبدادی متمایز میکند همانا وجود قوه مقننه است که در آن موقع ۳ سال بود در ایران تعطیل شده بود. آقای مصدقالسلطنه فرمودند چرا من اصلاً کودتا کردم. من در موقعی که کودتا کردم که ایران سرتاسر دست قشون اجنبی بود و وضعیت مملکت طوری بود که پادشاه مملکت خود را در پایتخت در امان نمیدانست مگر آنکه ارتش انگلیس از او حمایت کند و چون این تقاضا از طرف انگلیسها رد شد مرحوم سلطان احمدشاه مصمم شد به اروپا برود و پس از کودتا که از این تصمیم خودخواهی نخواهی صرفنظر کرد مذاکره این بود که پایتخت ایران را از تهران به اصفهان تبدیل کنند و خدا میداند اگر این پایتخت تبدیل میشد بر سکنه این شهر و ایالات شمالی و دهات و قراء و مردم مسکین چه میگذشت. آقای مصدقالسلطنه فرمودند چرا من بعضی اشخاص را تحت نظر قرار دادم. اشخاصی را که من تحت نظر قرار دادم همان اشخاصی بودند (بیشتر نمیگویم همین اندازه میگویم) که قادر به حل معضلات نبودند. عیب دیگری نداشتند قادر به حل معضلات نبودند این حداقلی است که با کمال نزاکت میگویم زیرا قسمتی از آنها مرحوم شدهاند و چون کسی حاضر نیست بیش از این حق ندارم در باره آنها حرف بزنم. آنها وطنپرست بودند، ملت و مملکت خودشان را هم دوست داشتند و خدمت هم میخواستند بکنند ولی به علت بعضی از اسباب قادر به حل معضلات نبودند و من نمیتوانستم که روزی ۱۰ ساعت خود را در موقعی که زمامدار بودم به پچ و پچ با آنها بگذرانم و مملکت در بدبختی بسوزد. رفتم در اطاق نشستم و در حقیقت خود من هم یکی از محبوسین بودم. روزی به آقای حاج محتشمالسلطنه که در حبس بودند پیغام دادم آقای محتشمالسلطنه من هم محبوس هستم با فرق اینکه آن محبوسین دیگر روزی هشت ساعت میخوابیدند من بدبخت روزی ۲۰ ساعت کار میکردم، پس من هم محبوس بودم این اشخاص بلاتکلیف بلااراده در مقابل وقایعی که استقلال ایران را به خطر انداخته بود مات و مبهوت مانده بودند و قادر به اتخاذ تصمیمی نبودند. این آقایان مانع کار بودند و من میخواستم کار کنم. بنابراین چارهای نداشتم جز اینکه آقایان را برای مدتی خنثی کرده، قرارداد شوروی را منعقد نموده، قرارداد انگلیس را لغو نمایم و دست به اصلاحات داخلی بزنم. این آقایان در نهایت احترام نگاهداری شده بودند و در تمام مدت زمامداری و ریاست وزرایی من یک مو از سر هیچ کدام از این آقایان کم نشد.
پس از رفتن من به اروپا بسیاری از آقایان کشته شدند بدون اینکه آقای مصدقالسلطنه ولو کوچکترین سؤال را راجع به علل از بین بردن این آقایان از مسبب قتل آنها کرده باشند. مرحوم مستوفیالممالک در یک مورد از رضاشاه تقاضا کرد یکی از همان آقایانی که من تحت نظر قرار داده بودم در آن موقع در محبس بود از زندان آزاد کند ولی جنابعالی آقای دکتر در مورد هیچ یک از آقایانی که در زمان کودتا تحت نظر قرار گرفته بودند و بعداً از طرف شاه و وزیر عدلیه داماد جنابعالی مورد تعقیب واقع شدند، ترتیب اثر ندادید. نه فقط از شاه خواهش نکردید حتی به داماد خودتان هم نگفتید که داماد جان، برادرزاده جان بیا ول کن و نگذار در موقع ریاست وزرایی تو یک عده جوانان این مملکت را در محبس شکنجه دهند. از این گذشته موضوع اصلاحیت من برای وکالت مجلس شورای ملی به علت اینکه مسبب کودتا بودم یک نتایج خطرناکی را ممکن است برای مملکت پیش آورد. اگر من به دلیل اینکه مسبب کودتا بودهام صلاحیت وکالت مجلس شورای ملی را نداشته باشم پس تمام تشکیلات و تأسیسات ناتجه از کودتا میبایست مورد تجدید نظر واقع شود و با علاقهای که ماها به حفظ اساس سلطنت فعلی داریم گمان نمیکنم که صلاح ما و مملکت ما باشد، نه فقط از نظر سیاست داخلی بلکه از نظر سیاست خارجی زیرا تصمیم مجلس شورای ملی در عدم صلاحیت اینجانب به وکالت مجلس شورای ملی ممکن است از طرف اجانب اتخاذ سندی بشود و قانونی بودن تشکیلات و تأسیسات اجراییه و مظهر اعظم آن که مقام سلطنت است مورد تزلزل واقع گردد. آقای دکتر مصدقالسلطنه در سنه ۱۳۰۴ با استقرار سلطنت پهلوی مخالفت نمودند و چون دکتر در حقوق هستند میبایستی کاملاً متوجه باشند که از لحاظ حقوق بینالمللی چنانچه مخالفت ایشان با اعتبارنامه من مورد تصویب مجلس شورای ملی قرار بگیرد طبعاً پایه سلطنت قبلی را تزلزل کردهاند. بنده فعلاً عرایض خودم را همین جا خاتمه میدهم فقط یک چیزی میگویم، آقایان شماها وجدان خودتان را باید حاکم قضایا قرار بدهید و حب به من و بغض به من را مطمح نظر قرار ندهید. قبول اعتبارنامه بر صلاح ایران است و رد اعتبارنامه من هم شاید بر صلاح ایران باشد. زندگانی من بر صلاح ایران است، مرگ من هم شاید بر صلاح ایران باشد.
رئیس: آقای فرمند فرمایشی داشتید؟
هاشمی: مورد ندارد.
طباطبایی: آقای فرمند اجازه داشتند باید ایشان حرف بزنند.
رئیس: آقای فرمند بفرمایید.
فرمند: چون مساله سیاست خارجی مطرح است بنده قبلاً میخواهم از نقطه نظر سیاست خارجی عقیده شخصی خودم و سیاست خودم را به عرض مجلس شورای ملی برسانم. ما امروز با متفقین محترم خودمان اتفاق جنگی داریم و وحدت کامل داریم (صحیح است) ما ایرانیها عموماً به هر سه دولت معظم به یک نظر محبت و به یک نظر سیاسی مینگریم و اینجا اگر قضایای سیاسی مطرح میشود از نظر تاریخی است و این قضایای تاریخی در روزنامههای خود آن ممالک مطرح شده و گفته شده است این است که اگر یک صحبتی پیش بیاید که یک گوشه داشته باشد این را از نقطه نظر تاریخ باید گرفت نه اینکه خیال کرد یک سوءنظری در کار است. امروز ما وکلا باید قضاوت کنیم که این آقای سید ضیاءالدین که باید وکیل مجلس شورای ملی بشود این شخص کودتا را انجام داده خودش گفت که کودتا را من کردم. در چند دقیقه پیش فرمودند که آقای رضاخان سردار سپه موقعی که قزاقخانه بودند ایشان بیانیه صادر کردند که کودتا را من کردم بعد در این قسمت در هر دو تردید برای ما حاصل شد که اولی و دومی کدام صحیح است. بعد این قضیه مطرح شد که این کودتا آیا با توافق نظر خارجی بوده است یا نه و این قضیه حل نشد و امروز ما باید اطلاع داشته باشیم که این قضیه، قضیهای بوده است که با سیاست خارجی ارتباط داشته یا نداشته است؟ این در رأی ما و در قضاوت ما ارتباط دارد. بنده یک عقیدهای دارم با افکار عمومی که در مجلس خصوصی هم به عرض آقایان رساندم. افکار عمومی شهر تهران یک افکار عمومی خیلی دقیق و خیلی حساس است (صحیح است) پایتخت ما افکار عمومیشان کمتر میشود که به غلط برود. بدبختانه در شهرهای دیگر ما افکار عمومی خیلی شدتش کم است و قوتش کم است و متکی به ضعف اراده است. از این افکار عمومی این شهر که پایتخت ایران و ملت ایران است استفاده نمیکنید در صورتی که وطنپرستیشان سست نشده است و فقط به واسطه توسریهایی که خوردهاند روحیهشان سست شده است. این است که ما امروز وظیفهمندیم که اطلاع حاصل کنیم بر اینکه آیا این وکیل محترم و این همکاری که میخواهیم برای خود بپسندیم و با خود همقطار کنیم آیا اسباب دست بوده است یا نبوده است؟
فاطمی: تعلیق به امر محال میکنید.
فرمند: بلی تعبیر به امر محال نیست آقا (بعضی از نمایندگان: بفرمایید. بفرمایید) بنده مجبورم برای روشن شدن تاریخ عرض کنم و این عرض بنده راجع به سیاست خارجی و مخالفت با آقای سید ضیاءالدین نیست. ما میخواهیم روشن بشود این قضیه برای اینکه وکلای امروز خیلیشان جوان هستند و وارد قضایای سابق نیستند. بنده در آن وقت در سیاست داخل بودم و میدانستم که چه جریاناتی بوده است و اگر آقایان اجازه بفرمایند بنده مفصل این قضایا را عرض کنم (بفرمایید. بفرمایید) مقدمات کودتا را اجازه بفرمایید عرض کنم برایتان. در اواخر پاییز ۱۲۹۹ بنده با میرزا اسمعیل نوبری که یکی از انقلابیون دوره مشروطه و همیشه یک شخص انقلابی بود و آقایان تبریزیها مخصوصاً آقای دکتر شفق آن مرحوم را میشناسند. ایشان یک نفر وطنپرست حقیقی ایران بود مخصوصاً از آن وطنپرستهایی که بنده به ایشان کاملاً معتقد بودم. در رشت متجاسرین به قول مرحوم مشیرالدوله آمده بودند بندر پهلوی و از آنجا هم جادهها را قطع کرده بودند و مساعی کرده بودند و آمده بودند تا به شش فرسخی قزوین و قشون انگلیس هم در آن وقت در قزوین بود و اجازه مبارزه نداشت. به آنها امر به عقبنشینی قشون انگلیس در قزوین شده بود. بنده و مرحوم میرزا اسمعیل نوبری وارد شدیم به قزوین و تمام مأمورین دولت فرار کرده بودند از ترس متجاسرین که به شش فرسخی قزوین رسیده بودند و منتظر بودند وارد شهر بشوند، ما وارد تهران شدیم و قزوین به کلی خلاص شده بود از قشون انگلیس و مأمورین دولت. در ضمن کابینه مشیرالدوله در تهران تشکیل شده بود و یک عده قزاق فرستاده بود به آنجا که وقتی که ما میآمدیم به تهران آنها را دیدیم که میرفتند به قزوین و جلوی متجاسرین را بگیرند. آنها رفتند و جلوی متجاسرین را هم گرفتند در قزوین و البته یک امر سیاسی که مرحوم مشیرالدوله اعمال کردند این بود که میانه میرزا کوچکخان و متجاسرین را به هم زدند و میرزا کوچکخان را به طرف خودشان کشیدند و متجاسرین را هم نگذاشتند که از قزوین به این طرف بیایند. مرحوم میرزا اسمعیل نوبری و بنده وارد تهران شده بودیم و در تمام جریانات این شهر تهران وارد شدیم. سه جریان کودتا در تهران بود که آقایان شاید اطلاع داشته باشند. یک جریان همان مرحوم مدرس است در تهران و یک جریان دیگر مربوط به نوبری بود که یک شخصی بود در آن موقع که او را مرحوم میرزا اسمعیل نوبری خلعش کرد و آن شخص استراتویسکی است. یک روز در بنده منزل که آقای میرزا اسمعیل نوبری تشریف داشتند یک کسی آمد و با ایشان صحبت کرد بعد رنگ و رویشان پرید و فرمودند دو ساعت دیگر میآیم ولی وقتی که برگشتند خیلی گرفته و پکر به نظر میرسیدند و بعد اشخاصی که آنجا بودند آنها رفتند و مرحوم میرزا اسمعیل نوبری فرمودند که استراتویسکی به من میگفت یعنی در جای مناسبی رفتیم که استراتویسکی به من میگفت که راجع به سیاست خارجی انگلیسها مشغول و در فکر یک کودتایی هستند. شما بیایید من قزاقخانه را در تحت نظر شما قرار میدهم و شما که یک نفر انقلابی هستید بیایید و کودتا بکنید. میرزا اسمعیل نوبری جواب داده بود که من به دست خارجی مخصوصاً به دست نظامی انقلاب نمیکنم و اگر بخواهم انقلاب کنم به دست یک افرادی انقلاب میکنم که وطنپرست و انقلابی باشند. چون خودش وطنپرست بود به وطنپرستها اهمیت میداد و میگفت با کارد و طپانچه انقلاب تا پیش ببریم، من به دست یک نفر خارجی و یک قشونی که بعداً معلوم نیست در تحت اختیار من هست یا نه و مطیع من خواهد بود یا نخواهد بود انقلاب نمیکنم و قبول هم نکرده بود. بعد آمده بودند و صحبت کرده بودند که این ممکن است برود یک نفر دیگر را پیدا بکند، یک شخص دیگری که به مقام ریاست علاقه داشته باشد او این کار را میکند و گفت که من باید بروم مرحوم مشیرالدوله را از این امر آگاه کنم. مرحوم مشیرالدوله در این وقت نخستوزیر بود، وقت گرفت و رفت منزل مشیرالدوله. آقای نوبری که خدا رحمتشان کند و به مرحوم مشیرالدوله گفت مرحوم مشیرالدوله فرمود که ما با انگلیسها در مذاکره هستیم که یک ماده از قرارداد را لغو کنیم و آن مادهای است که مربوط به صاحبمنصبان قشونی و نظمیه است و از یک مملکت خارجی برای ایران مستشار بیاوریم ولی هنوز مذاکرات ما تمام نشده است.
دیدیم قضایا این جوری است و ایشان خیال کودتا کردهاند اطلاع داریم و ایشان فرمودند که من خیلی خوشوقت هستم که شما مرا مستحضر کردید. این بود که فوراً اقدام کردند و گویا سردار همایون را در قزاقخانه گذاشتند و دست آنها را از آنجا کوتاه کردند و یک عده زیادی را هم به جاهای دیگر گذاردند و از آن خیالی که استراتویسکی در سرش پخته بود جلوگیری کرد. مرحوم مدرس را هم که البته شنیدید که وارد بودند و یک کمیتهای بود در ایران به اسم کمیته آهن که آنها هم مشغول بودند و درصدد کودتا بودند و البته آقایانی که آن زمان بودند اطلاع دادند که کودتا به دست کمیته آهن اجرا شد و مکرر این لقب را شنیدهاند آنهایی که سنشان اقتضا دارد و آن موقع در سیاست بودند (فاطمی: همه سنشان اقتضا دارد) حالا موضوع میرسد به کودتای سوم حوت. کودتای سوم حوت از نقطه نظر سیاست خارجی میتوان گفت مداخلهای بوده است و در روزنامههای خارجی هم نوشته شده است که ژنرال آیرن ساید در این کار مداخله داشته است و این را روزنامههای اروپا البته میدانید که بیربط نمینویسند، در آن موقع نوشته و خود ما ایرانیها هم در آن زمان شنیدیم و به حد شیاع رسید که ژنرال دیکسن که مستشار وزارت جنگ بود و کلنل اسمیت که برای ژاندارمری استخدام شده بود این شخص و آقای سید ضیاءالدین را گفتهاند (البته ممکن است تهمت باشد) که پنج یا شش مرتبه مسافرت کردهاند به قزوین و البته مقدمه کودتا از قزوین فراهم شد و قزاقها در میدان جنگ بودند یک مقداری و یک مقداری در قزوین بودند و بیشترین میدان جنگ مبارزه با متجاسرین در رشت بوده و سردار سپه رضاخان هم در همان موقع در فرونت بود. این مقدمات که ما میشنیدیم همگی انتظار یک انقلاب کودتایی در تهران را داشتیم و آن شبی که قزاقها وارد شدند البته آقا سید ضیاءالدین میدانید و ما شنیدیم که آقای سید ضیاءالدین در شاهآباد عمامهشان را به کلاه تبدیل کرده بودند و با قزاقها وارد طهران شدند. در اینجا به یک نقطه حقوقی و قضایی بر میخوریم که در آن شب ایشان در قزاقخانه بودند و همه ایرانیها ایشان را در قزاقخانه دیده بودند که مشغول کار هستند و تا روزی که میفرمایند رئیسالوزرا شدند... چون میفرمایند که احمدشاه از روی استیصال میخواست فرار کند برود اصفهان برای اینکه متجاسرین نیایند ایشان را رئیسالوزرا کردند. در آن زمان اینها را ما نشنیدیم که چنین باشد جور دیگر شنیدیم که احمدشاه معتقد شده بود که یک حکومت مقتدری باید باشد و صحبت روی این بود، صحبت اصفهان رفتن و تغییر پایتخت دادن نبود. ما شب خوابیده بودیم که صدای توپ بلند شد و آقای سید ضیاءالدین و رضاخان مشغول شدند به گرفتن مردم و توی خانههای مردم فرستادن و اسلحه بیرون آوردن و در ضمن چادر و اسلحه بیرون آوردن. بسیاری از اشیاء را قزاقها به جیب زدند و در آن موقع بود که سه روز طهران بیحکومت بود و یک عده در این شهر در این مدت دو، سه روز آقای سید ضیاءالدین یا قزاقها هر کار که میخواستند میکردند و از خانه مردم اسباب میکشیدند، اسلحه میکشیدند و آن سه روز ایشان رئیسالوزرا نبودند و رضاخان هم سمتی نداشته و یک صاحبمنصبی بود. این موضوع حالا از نظر حقوقی برای ما اهمیت دارد زیرا این موضوع که برخلاف شئون ملی و حکومت ملی عمل شده است در آن دو، سه روز بوده است. بعد هم ما نمیدانیم که آیا احمدشاه به میل و رغبت و با آزادی تمام این فرمان ریاست وزرایی ایشان را داد یا اینکه مجبورش کردند و ترساندند. این را نمیدانیم و در این موضوع هم شک هست، باید حل شود و روشن شود. او که مرحوم شده است و وزیر دربارش هم که مرحوم شده است و ما نمیتوانیم حل کنیم که این حکم ریاست وزرایی ایشان از طرف احمدشاه به رغبت داده شده یا اینکه جبراً گرفته شده و غصب کرده شده (صحیح است) ممکن است بگوییم که ایشان رئیسالوزرا بودند برای مدت سه ماه ولی اگر به زور شده باشد آن سه ماه ریاست وزرایی را ایشان غصب کردهاند. باید قضایا را روشن کنید تا بفهمیم چه جور باید رأی بدهیم و حالا هم گذشته است. اگر چنانچه ایشان شجاعت اخلاقی به خرج بدهند و قضایای گذشته را از روی صداقت بیان کنند ممکن است کار وکالت ایشان در خطر نیفتد ولی از طرف دیگر مقام اخلاقی ایشان و صداقت ایشان را ما معتقد خواهیم بود. (خنده نمایندگان)... بلی آقایان بخندید بلی.
ایشان فرمودند که من وقتی که رئیسالوزرا بودم یک عده را توقیف کردم، یک عده از دولهها و سلطنهها را توقیف کردم ولی آنها را توقیف نکرده بودند بلکه حبس کرده بودند. البته در زنجیر و کند نگذاشته بودند ولی در حبس بودند و علت این امر هم به واسطه گرفتن پول بوده است چون خود ایشان نوشته بودند که این زالوها را باید رویشان نمک پاشید تا خونهایی را که خوردهاند پس بدهند، از طرف دیگر یک عده از آزادیخواهان روزنامهنویسها را هم که این طور دفاع از روزنامهنویسها میکنند گرفته بودند و حبس کرده بودند از آن جمله آقای دشتی که از رفقای خودمان هستند، در حبس ایشان بودند و روزنامهنویس هم بودند و مدرس هم در حبس ایشان بود. خلاصه یک عده در حدود ۱۰۰ یا ۱۵۰ نفر در حبس ایشان ماندند و عجب این است که یک نفر روزنامهنویس و آزادیخواه را گرفته بود و حبس کرده بود و این چیزی نبود جز برای اینکه این آزادیخواهان بر ضد ایشان بودند و ایشان را کابینه سیاه میدانستند و شخص ایشان را مرتبط با مقامات خارجی میدانستند و ایشان میخواستند به این وسایل که اعمال کرده بودند قدرت خودشان را به این مملکت تحمیل کنند چنان که این اشتباه را هم کرده بودند که با نظامی در ریاست مملکت نشستن کار مشکلی است چون قدرت دست نظامیها بود و هر ساعت ممکن بود برخلاف ایشان عمل کنند و البته این اشتباه را کرده بودند و در آن وقت ایشان تاریخ نخوانده بودند و درست نفهمیده بودند که به دست نظامی نمیشود انقلاب کرد. انقلاب باید به دست اشخاص باشد که معتقد و با ایمان باشند، نه با افراد نظامی. اینها انقلاب نمیتوانند بکنند، اینها روح انقلاب را میکشند و اتفاقاً همینطور هم شد و این روح انقلاب در آن موقع در ایران خاموش شد و متجاسرین که آمده بودند و یک روح انقلابی در ایران ایجاد شده بود.
اقبال: بلندتر بفرمایید.
رئیس: یک قدری بلندتر صحبت بفرمایید تا همه آقایان بشنوند.
فرمند: پس حالا بر آقا است که برای ما یک توضیحات مفصلی بدهند و ما را قانع کنند که آیا خودشان شخصاً مسبب بودهاند؟ و این موازین قانونیش چه بوده است که ما بتوانیم رأی بدهیم. دیروز در مباحثاتی که شد ایشان اینطور فرمودند که عهدنامه دولت شوروی و ایران در دوره ریاست وزرایی ایشان امضاء شده و ایشان فرمودند که من تلگراف کردم برای این کار. بنده علم و اطلاع دارم که این کار را مرحوم مشیرالدوله در زمان کابینه خودش تلگراف کرده و تلگراف را هم فرستاده است به تلگرافخانه آستارا و اکنون هم دوسیه این کار در وزارت خارجه ما هست. در وزارت خارجه ما هم اگر نباشد در وزارت خارجه مسکو هست که مشیرالدوله تلگراف کرد به مشاورالممالک که شما مطابق ۲۳ ماده براونینگ که آمده بود اینجا و پیشنهاد کرده بودند بدون مراجعه دوباره به تهران این قرارداد را ببندید و مشاورالممالک به واسطه این تلگراف قرارداد را بعد از چند روز منعقد ساخت و روی اصول که حکم امضایش را داد یک ماه بعد مرحوم لرد کرون یک اعتراضی کرده بود به مشیرالدوله و در روزنامههای آن زمان هم نوشته شد که مشیرالدوله در تأسیس و انعقاد این قرارداد سیاست ابلهانه به کار برده است «را فولیش پولیتیکس آف مشیرالدوله» یعنی «سیاست ابلهانه مشیرالدوله» و این را دیروز مخصوصاً آقای نقابت خواستند بگویند که این روابطی که بین ایران و روسیه برقرار شده بود این کار را آقای سید ضیاءالدین کرده است ولی البته ایشان نکردند، بعداً کابینه مشیرالدوله سقوط کرد، بعد کابینه سپهدار که کابینه مجلل بود به وجود آمد و سپهدار یک جلسه در دربار کرد از آن ملکها، از آن دولهها، از آن سلطنهها و از آن ممالکها در آنجا دعوت شدند. تبلیغاتی کردند که چون آن وقت مجلس نبود آنها در آنجا بگویند که این قرارداد نباید بشود ولی آنها گفتند که این قرارداد باید بشود. مخصوصاً مرحوم مشیرالدوله نطق کرد که صلاح مملکت در این است که این قرارداد تصویب شود. مرحوم حاج میرزا یحیی دولتآبادی و چند نفر دیگر پس این قرارداد عملاً بسته شده بود، فقط جریان امضاء که در وزارت خارجه بود و تشریفات آن باقی مانده بود. این معنی یعنی قرارداد با شوروی را بنده اینطور حس کردم که چرا دو روز است اینجا خیلی اصرار میکنند، اول آقای نقابت بعد هم آقا خودشان و این معنی را بنده اینطور استنباط کردم برای اینکه گفته شود ما با شوروی آن وقت حسن نظر داشتهایم ما ایرانیهای وطنپرست هوچیگری کمتر کردهایم. ولی امروز بنده میخواهم هوچیگری کنم در سیاست خارجی این جنگ که تمام میشود و بعد از جنگ افکار نوینی ایجاد بشود و با اشخاص نوینی تماس داشته باشیم و سیاست خارجی را طرح کنیم (نمایندگان: صحیح است) چرا؟ برای اینکه هر زمان یک مقتضیاتی دارد. اگر ما بگوییم که هر زمان ملکها و سلطنهها برقرار باشند، غلط است و اگر هم بخواهیم بگوییم همان رجال سیاسی که مورد نارضایتی مردم است هی بیایند هی بروند این جز اینکه سوءتفاهماتی تولید میکند چیز دیگری نیست. (نمایندگان: صحیح است) مابین ما و متفقین باید یک رویه روشنی، اشخاص خوبی، اشخاص روشنفکری و اشخاص غیرمشکوکی مابین ملت ایران و متفقین رابط باشند، عامل باشند در کارهای دولتی ما. آقای آقا سید ضیاءالدین این را دیروز فرمودند که من فرار را نمیدانم چطور شد مگر خدا میداند، توضیح نفرمودند که چطور شد رفتند، برای اطلاع آقایان عرض میکنم که بنده یک چیزی شنیدم و به عرض میرسانم و آن این است که وقتی که اینجا کودتا شده است آرمیتاژ اسمیت موافق بوده است با کودتا و ژنرال دیکسن که مستشار وزارت جنگ ما در آن زمان بوده است، مخالف بوده با کودتا و وقتی که کودتا میشود ژنرال دیکسن به قدری عصبانی میشود از این پیشامد که به بغداد مسافرت میکند و در بغداد با سرپرسی کاکس ملاقات میکند در بغداد یا در جای دیگر. به وزارت خارجه انگلستان از این پیشامدی که در ایران شده است، شکایتها میکند و بعد آقای آقا سید ضیاءالدین فرمودند به واسطه کارهای من یک گوشه زدند که دوباره استدعا میکنم، توضیح بدهند که مستر نرمان سفیر انگلیس در آن زمان تبدیل یافتند برای این بوده که با ایشان موافق بودند یا مخالف، بنده نفهمیدم. حالا بنده برای آقا و رفقای دیگر توضیح میدهم که این مستر نرمان چرا آمده بود و چرا احضار شد. برای اینکه این کودتا در اینجا پخته شده بود بدون اینکه وزارت خارجه انگلستان از این معنی اطلاع داشته باشد، یک خبری داشتند، ولی جزئیات آن را اطلاع نداشتند و مستر نرمان وقتی که خبر میدهد در وزارت خارجه انگلستان مورد تعجب شده است که این چه اوضاعی است در صورتی که نقشه دیگری در کار بوده است و آن نقشه مربوط بوده به شخص نصرتالدوله. این قضیه یک بند و بست محلی بوده است به این واسطه مستر نرمان مورد ایراد واقع میشود و بعد احضار میشود به وزارت خارجه انگلستان و خارج میشود و البته این چیزهایی است که ما شنیدهایم و تصور نمیکنم اگر صحیح باشد از ما مستور بدارند، چون این یک قضایای تاریخی است مال ۲۲ سال پیش است، در این روز و زمانه نشده است و امروز تأثیری در سیاست ما ندارد ولی در احساسات ما تأثیر دارد.
عرض دیگر من این است که دیروز اینجا در پس تریبون آقای سید ضیاءالدین به قدری حملات شدید به آقای دکتر مصدق و رجال پیش از کودتا و امثال مستوفیالممالک و دولهها و ملکها که من از این بابت خیلی متأثرم، من از جوانی در انقلاب و هوچیگری بودهام، آقای سید ضیاءالدین خودشان میدانند به بنده بر نمیخورد و هیچ متأثر نمیشوم. توی اشراف هم پدرسوختهترین اشخاص و بدترین اشخاص پیدا میشوند. همینطور که در طبقات دیگر پیدا میشوند. یکی از آن دولههایی که فرمودند و ایشان در آن وقت یکی از دوستان سیاسی ایشان بودند آقای وثوقالدوله است که امروز پیش ما از تمام دولهها نجستر و کثیفتر هستند و آن دوله روح اکثر جوانان آن دوره را خراب و فاسد کرد بلکه روح آقای سید ضیاءالدین را هم که خیلی وطنپرست بود تا وقتی که به آن دوله رفاقت نکرده بود. بین دولهها هم بسیار آدم بد هستند و اگر بنده روزی رئیس انقلاب شوم یک عده از دولهها را به دار میزنم. چرا آقای آقا سید ضیاءالدین این کار را نکردند. ایشان چند مرتبه گفتند من فعال مایشاء بودم. ای آقای فعال مایشاء، اقلاً میخواستید بدهاشان را به دار بزنید چرا این دولههای بد ما را به دار نزدید. اگر چند تا را به دار زده بودید اقلاً ما هم پاک شده بودیم. (خنده نمایندگان) عرض کنم بنده خیلی خوشوقت میشوم اگر یک روزی بخواهند و بتوانند افراد فاسد را به دار بزنند و بنده معتقدم که ۱۰۰ نفر از افراد فاسد را به دار بزنند و صد و یکمی را که بنده باشم و بنده خودم را فاسد میدانم، به دار بزنند. آنقدر واجب میدانم که تا وقتی اشخاص فاسد را یکی پس از دیگری به دار نزنند این دستگاههای مملکت، این مجلس، این دولت، این شاهنشاه و تمام تشکیلات ما به یک پول سیاه نمیارزد. این اشخاص فاسد را باید از بین برد. آقای آقا سید ضیاءالدین میبایست در آن موقعی که کودتا کردند آن دولهها را به دار بزنند، چرا نزدند؟ (ملکمدنی: شاه مملکت را مستثنی کنید ایشان مصونیت دارند.) (امینی: مقصودشان تشکیلات دربار است.) (مرآت اسفندیاری: هر خائنی را باید از بین برد.)
(زنگ رئیس)
رئیس: آقایان تمنا میکنم انتظامات را حفظ کنید.
فرمند: مقصود بنده شخص شاه نیست. مقصود بنده اینجا دولت است و نگفتم که از بین ببرید و باید حتماً دار بزنید، بنده مقصودی ندارم. (صفوی: این طور نیست ما شاه را دوست داریم. آقا شاه مقدس است. شاه در مملکت مشروطه مقدس است و مسئول نیست. ما شاه خودمان را دوست داریم.)
(زنگ ممتد رئیس)
رئیس: آقای صفوی من به شما اخطار میکنم، اخطار نظامنامه.
فرمند: بنده احترام شاه را دارم. احترام همه را دارم. آن پنج رکن را که بنده عرض کردم ارکان پنجگانه است که در مجلس خصوصی گفتم اینها را عرض کردم که باید تشریک مساعی کنند و کار کنند و افراد فاسد را از بین ببرند.
رئیس: تمنا میکنم آقای فرمند که در مذاکراتتان خارج از موضوع نشوید.
فرمند: اینجا از فلاحت و صناعت و همه چیز صحبت شد حرفی نزدید ولی از اینکه گفته میشود اشخاص فاسد و خائن را باید محاکمه نموده و پس از محکومیت دار بزنند هیاهو میشود. چرا باید بگویند مردم را دار بزنید حرف میزنید.
ملکمدنی: قبل از تحقیق که مردم را دار نمیزنند.
مرآت اسفندیاری: بگذارید حرف بزنند.
روحی: بفرمایید، آقا بفرمایید.
مجد ضیایی: بنده اخطار نظامنامه دارم. ماده ۱۱۰ نظامنامه را به طریق زیر قرائت نمودند:
ماده ۱۱۰- ناطق باید از موضوع مباحثه خارج نشود. چنانچه خارج شود، رئیس او را متذکر میسازد و اگر ناطق مزبور بخواهد توضیحاتی بدهد که او از موضوع خارج نشده است یا آنکه خارج از موضوع شدن دلایل دارد در این باب اجازه داده نخواهد شد.
رئیس: (خطاب به آقای مجد ضیایی) دستور داده شد و خارج از موضوع صحبت نفرمایند.
ملکمدنی: چرا همه را در یک ردیف قرار میدهید. بیجهت که نباید اشخاص را به دار زد.
زنگ ممتد رئیس، دعوت به سکوت.
نمایندگان: آقا بفرمایید، بفرمایید.
فرمند: مقصود بنده و نقطه نظرم انقلاب بود. بنده در اینجا که قسم خواهم خورد، بنده نگفتم که بدون محاکمه کسی را دار بزنند، در انقلابات هم محاکمه دارند. بنده هم نخواهم گفت که بدون محاکمه کسی را دار بزنند. در تمام مؤسسات ما، در تمام ادارات، در تمام طبقات اشخاص فاسد هستند و ما باید با این فاسدها مبارزه کنیم. عرض کنم آخرین عرض بنده نسبت به آقای آقا سید ضیاءالدین این بود که دیروز وقتی که ایشان گرم صحبت شدند، بنده یک حالت روحیه از ایشان مشاهده کردم که هنوز ایشان به مقام ریاست وزرایی نرسیدهاند با یک حالت نخوت و غروری صحبت میکنند که بنده وحشت کردم. برای اینکه این مثل معروف است که آدم مار گزیده از ریسمان میترسد آن ما را ترساند. آن دوره پهلوی به قدری ما را ترسانده است که یک کسی اگر یک قدری تند حرف بزند، ما فوراً میترسیم. (خنده نمایندگان) (نقابت: با این ترس میخواهید انقلاب بکنید) و یک جسارتی هم میخواهم بکنم به آقا و آن این است که ایشان خیلی به فکر خودشان معتقدند و بعضی اوقات هم به فکرهای خود استناد میکنند. بنده آن کتاب شعار ملی ایشان را خواندهام. بنده تصور میکنم که اگر سه نفر از علماء انتخاب شوند آن کتاب را مطالعه کنند و فرمایشات ایشان را که دیروز جور به جور و متناقض صحبت کردند، تحت مطالعه علمی قرار بدهند، تصور میکنم که آن چند نفر علما رأی بدهند که فکر آقای آقا سید ضیاءالدین موازنه ندارد و افکار عجیب و غریبی ابراز میدارند. ولی واضح است که ایشان مطالعات زیادی دارند و حافظه بسیار خوبی دارند، اما اینها حل و عقد نشده است. در مغز آقای آقا سید ضیاءالدین بنده تصور میکنم که اگر سه نفر از علماء این کار را بکنند با بنده همعقیده میشوند. (یکی از نمایندگان: یکی از علماء خودتان باشید) البته این یک قدری بیادبی است نسبت به آقا، ولی عقیده بنده این است ممکن است ایشان هم بنده را دیوانه تصور بکنند، ولی این عقیده بنده است. این است که از آقایان استدعا میکنم که با یک دقت کاملی رأی به انتخاب ایشان بدهند. بنده از ایشان کاملاً وحشت دارم و میترسم که روزی به مقامی برسند همان عمل را بکنند که سردار سپه کرد و ما باید خیلی محتاط باشیم برای اینکه بچهای که دم سماور میرود دفعه دوم احتیاط میکند. ما اگر به آزادی علاقه داریم باید بااحتیاط باشیم نسبت به رأی دادن به آقای آقا سید ضیاءالدین.
رئیس: آقای آقا سید ضیاءالدین.
سید ضیاءالدین: بنده خیلی متأسف هستم از اینکه مرعوبیت این ۲۰ ساله طوری افراد و اهالی این مملکت را ترسانده که حتی وکیل ملت هم نمیخواهد از همکار خودش صدای رسایی بشنود، اگر من بلند حرف زدم برای این بود که آقای دکتر بتوانند بشنوند. (یک نفر از نمایندگان: حالا هم بلند بفرمایید) بنده در ۲۳ سال پیش آقای ضیاءالملک وکیل شدم. ولی به پارلمان نیامدم و زندگانی پارلمانی نداشتم ولی در اروپا خیلی پارلمان دیدم. کرسی خطابه که قدما و پیشینیان اسمش را منبر میگذاردند، یک محل و مکانی است آزاد. هر کس هر حرفی که میزند، نباید طوطیوار یک حرفهایی را بگوید. حرف زدن دو صورت دارد، یک وقت طوطیوار است و یک دفعه هم از روی فهم است و از روی عقیده و سنجش و همینطور که فرمودید بعضی اوقات به واسطه موازنه نبودن ملکات. و اتفاقاً هر چه خوشبختی برای بشر در ادوار تاریخی پیش آمده است از آن ملکات نبوده است که موازنه داشته باشد و این یک حقیقتی است که شما باید بدانید حیوانات هم ملکات عقلیهشان موازنه تام دارد و من خیلی مسرور میشوم که اگر ملکات عقلیه من صد درصد موازنه نداشته باشد و الّا با حیوانات فرقی ندارم.
فرمند: پس عرض بنده را تصدیق فرمودید (خنده نمایندگان).
سید ضیاءالدین: بلی. برای اینکه کاملاً فهمیدم که موازنه عقلی چیست. موازنه عقلی آن است که آدم از حرف زدن بترسد. عقل من اینطور موازنه ندارد که بترسد چون کسی که حرف میزند مطابق آداب ملت و ریا نمیکند، خوشامد نمیگوید. معتقدات خود را از روحش میگوید با زبان روح حرف میزند، اینطور است و کسی که از او میترسند او را واجد موازنه ملکات عقلیه نمیپندارند. برویم سر صحبت خودمان، روابط با روسیه را فرمودید بنده عرض نکردم که پس از اینکه رئیسالوزرا شدم از اینجا عهدنامه فرستادم به مسکو و گفتم امضاء کنند. بنده گفتم پس از اینکه رئیسالوزرا شدم، دستور دادم که عهدنامه شوروی را امضاء کنند. آقای فرخ در آن موقع در وزارت خارجه بودند، مسبوقند اسناد و مدارک هم موجود است در زمان مشیرالدوله، مشاورالممالک مأمور مسکو شده است که بروند ببینند دولت سویت که دو، سه سال بود میخواست با ایرانیان مناسباتی داشته باشد از روی چه اساس و مبانی میخواهد با ایران دوستی پیدا کند. مشاورالممالک رفت به مسکو و این عهدنامه را که ملاحظه میفرمایید در مقابل ملت ایران، در مقابل تاریخ، در مقابل شماها میگویم دولت سویت با طیب خاطر نوشتند و به ما تقدیم کردند، به نمایندگان ما دادند، آنها فرستادند به طهران در تهران شش ماه، هفت ماه خواندند و کسی نگفت که مخالف است. نه مرحوم مشیرالدوله و نه مرحوم سپهدار. به آنها نمیخواهم ایراد بکنم، نمیخواهم اعتراض بکنم. وطنپرست بودند، ولی نگفتند این را سید ضیاءالدین گفت. من گفتم، آقای ضیاءالملک چرا گفتم؟ زیرا بیش از هر ایرانی میدانستم که چقدر زندگانی ملی، اقتصادی و سیاسیمان منوط است به حسن تفاهم با شوروی. (نمایندگان: صحیح است) فهمیدید آقا، من میدانستم و امروز هم معتقدم دشمنهای من در تهران و ایران هر چه میخواهند بگویند، ولی من معتقدم افسوس میخورم که بیانیهای که من ۲۴ سال پیش منتشر کردم و دیروز هم در روزنامه منتشر شد، امروز نیست که بخوانم. (یکی از نمایندگان: آقای دکتر دارند) (در این موقع آقای دکتر مصدق بیانیه را به آقای سید ضیاءالدین دادند) تشکر میکنم آقا. بنده سیاست خارجی حکومت خود را در ۲۳ سال قبل اعلام داشتم (اما سیاست خارجی ما در اینجا نیز یک تغییر اساسی لازم است. لازم است یک سیاست شرافتمندانه بر مناسبات با ممالک خارجه حکومت داشته باشد) این بود مرام من (در این ایام، هیچ مملکتی بدون ارتباط با جامعه ملل نمیتواند زندگی بکند، بعد از جنگ بینالمللی که مبانی تشکیلات جدید دنیا روی اصول تعاون و دوستی شده است اصول مزبوره در وطن صلحجوی ما بیش از سایر نقاط قابل اتحاد است. ملت ما انساندوست است نسبت به جمیع ملل خارجه صمیمی و رفیق و شفیق است. ملت ما، ملت ایران، وارث حکم و اندرزهای اعصار و قرون متوالیه است. ما با دولت شوروی که ۳۰۰ کیلومتر با او هم سرحد هستیم باید با او بهترین دوستیها را برقرار کنیم و از هر اقدامی که سوءظن آنها را برقرار کند احتراز کنیم. لازم نبود انگلیس کودتا بکند. برای اینکه من این حرف را بزنم در عین حال هم مناسبات ما با هر یک از دول خارجه نباید مانع از حسن مناسبات دوستی با سایرین گردد و از هر اقدامی که سوءظن آنها را جلب میکند، احتراز کنیم و باید با دولت انگلستان هم بهترین و صمیمیترین مناسبات را ایجاد کنیم و از اقدام که مورد سوءظن انگلستان است، پرهیز کرد. این است ایرانی بودن، هر کس غیر از این باشد خیانت به ایران کرده است. باید عامل حسن تفاهم بین روسیه و انگلستان بشویم و اگر روزی خدای نکرده بین آنها سوءتفاهم شد ما با حالات بچگانه و رفاقتبازی این عقول ناقص و ادرکات منکسره خیال نکنیم ما میتوانیم مسکو یا لندن را گول بزنیم ما باید صاف و روشن باشیم. (نمایندگان: صحیح است) هر کس غیر از این بکند خیانت به این مملکت کرده است.)
باز بیانیه سید ضیاءالدین است. (دکتر مصدق: به ملت امر میکند) خواهش کرده بودم که بین عرایض بنده چیزی نفرمایید، شکایت خودتان را بعد بگویید. آقای رئیس خواهش میکنم انتظامات مجلس را در نظر بگیرید و هر کس که خلاف میکند، بفرمایید که خلاف نکند. (به نام همین دوستی کاپیتولاسیون را که مخالف استقلال یک ملت است، الغاء خواهم نمود.) اتکا من در این تصمیم وعدهای بود که از زبان لنین در پطروگراد شنیده بودم. پیش از اینکه عهدنامه منعقد بشود، لنین در پطروگراد آمد. وقتی که او آمد، من آنجا بودم. او گفت که کاپیتولاسیون را الغاء میکنم و من به آنها ایمان داشتهام و او باعث این بیانیه شد. من یقین داشتم که لنین و رؤسای انقلاب روسیه به وعده خود وفا خواهند کرد. ایقان من به وعده آنها سلب شد که من در اعلامیه خودم این را گنجانیدم و الّا من زوری نداشتم، قوهای نداشتم، تکیه من به آزادیخواهی با انقلابیون روسیه بود (و برای موفقیت در این مقصود و اینکه اتباع خارجه از عدالت تام بهرهمند بوده حقوق خود را بتوانند حقاً دفاع نمایند، ترتیبات و قوانین مخصوصه با محاکم صلاحیتداری وضع و ایجاد خواهد شد تا همه نوع وثیقه داشته باشند. بر طبق اصول فوقالذکر اعلام میدارم که بعضی از امتیازاتی که در گذشته به اجانب داده شده است باید اساساً مورد تجدید نظر واقع گردد. ما باید به تمام همسایگان به نظر دوستی نگریسته و با همه آنها مناسبات حسنه همجوارانه داشته باشیم و روابط مودت و تجارت را محکم کنیم. هیچ ملتی هر قدر قوی و نیرومند باشد، نباید آزادی ما را محدود نماید.) (نمایندگان: صحیح است) آقایان کسی که این بیانیه را میدهد، ممکن است موافق عادت و اخلاق تهرانیان ملکات عقلی او موازنه نداشته باشد، اگر موازنه داشت، ۲۳ سال برای گفتن چنین چیزی آواره نمیشد. تصدیق میکنم موازنه نداشته است شاید حالا موازنه پیدا شده باشد (خنده نمایندگان) و هیچ ملتی هر قدر هم نیرومند باشد نباید آزادی ما را معدوم کند (ما آزادیم و آزاد باقی خواهیم بود به نام همین اصول و به خاطر همین اصول است که الغاء قرارداد ایران و انگلستان مورخه اوت ۱۹۱۹ اعلام میدارم.) (دکتر کشاورز: اینها را همه شنیدهایم) به بنده حمله نکنید به آقای ضیاءالملک میخواستید بفرمایید. پس آقا، عهدنامه با شوروی افتخار امضایش با بنده است. (فرمند: امضایش بلی) خواهش میکنم با علاقهای و با موازنهای که هست به بنده تبریک بگویید. (خطاب به آقای رئیس) سؤال بفرمایید که مذاکرات کافی است یا نه، و الّا بنده یک ساعت دیگر باید صحبت بکنم (بعضی نمایندگان: مذاکرات کافی است).
مهندس فریور: بنده مخالفم با کفایت مذاکرات و باید دلیلش را عرض کنم. اولاً یک نفر که پشت تریبون صحبت میکند، هیچ کس حق صحبت ندارد.
طباطبایی: پس شما صحبت نکنید. (خنده نمایندگان)
نقابت: آقای طباطبایی شما که همیشه اخطار میکردید. در یک جلسه سری، خواهش میکنم مسخرهگی نکنید.
طباطبایی: تو مسخره هستی احمق.
سید ضیاءالدین: آقایان به بنده مینویسند مذاکرات را کوتاه کن. بنده عرض میکنم برای صحبت کردن حاضرم. اگر حاضر هستید صحبت میکنم، اگر حاضر نیستید رأی بگیرید به کفایت مذاکرات.
نمایندگان: بفرمایید آقا.
سید ضیاءالدین: به قول انگلیسیها لیتل ناولج همیشه باعث بدبختی است و انسان را گمراه میکند. انسان باید یا اطلاعات کافی داشته باشد یا نداشته باشد. ژنرال دیکسن با شش و هفت نفر صاحبمنصبان انگلیس پس از امضاء قرارداد از طرف دولت انگلیس به طهران آمدند برای تهیه زمینه اجرای قرارداد. ژنرال دیکسن و سایرین که در آن موقع بودند، تنها کسانی بودند که علاقمند به اجرای قرارداد بودند و البته گذشته و اول کسی که برخلاف کودتا قیام کرد ژنرال آیرنساید بود. او هم گفت سید ضیاءالدین موازنه عقلی ندارد، بدون اجازه و بدون مشاوره و بدون استیذان از لرد کرزن قرارداد را الغاء میکند. این طرف و آن طرف نشست و بر ضد بنده تحریکات کرد. بنده مجبور شدم به ایشان پیغام دادم و از ایشان خواهش کردم که در طهران تشریف نداشته باشند و اتومبیلی هم فرستادم و خواهش کردم که از مملکت ایران تشریف ببرند. این کار هم بنده کردم. علت رفتن ایشان به بغداد این بود. رسیدن ایشان به بغداد، چون که از بغداد هل و گل که نباید بفرستند شروع کردند تحریکات کردن که فلانی ملکات عقلیهاش موازنه ندارد و فلانی کارهای بیسابقه کرده است و بنا کرد با این و آن ملاقات کردن و کسانی را با خودش موافق کرد و با دستههای آنجا ملحق شد و بر ضد بنده اقدام کرد و تلگرافاتی به لندن کرد که فلانی مناسبات بین ایران و انگلیس را به هم زده است. بنابراین، رفتن ایشان از ایران به امر بنده بوده است. البته این را هم بنده باید بگویم که ایشان در مدتی که اینجا بودند با کمک افسرهای ایرانی یک سال در زمان آقای وثوقالدوله زحمت کشیدند، مطالعاتی کردند راجع به طرز اداره قوای تأمینیه ایران و یک راپورت خیلی مفصل در آن موقع نوشتند و نمیدانم آقای عامری یا آقای فرخ که در آن موقع در وزارت امور خارجه بودند، این را خواندهاند یا نه. از نقطه نظر صلاحیت کشوری زحمت کشیدهاند و مطالعات کردهاند که اگر آقایان به دست بیاورند در موقعی که میخواهند بودجه مملکت را تصویب بکنند در قسمت تأمینیه کمک خواهد کرد. با تقدیر از خدمات ایشان و حق خدمتی که به ایران داشتند، ولی چون میخواستند به امورات داخلی ما شرکت بکنند و مداخله نمایند بنده به ایشان گفتم تشریف ببرید. اما کلنل اسمایلز و آیرنساید از جمله صاحبمنصبانی بودند که در تعقیب قرارداد آمده بودند به ایران. یک پیرمرد شصت ساله و یک آدم خوبی بود، این آمد به طهران آیرنساید. بنده او را در بادکوبه دیدم وقتی که رئیس هیات اعزامیه ایران بودم، از باتوم آمد برود به ایران. ایران را نمیشناخت ولی به واسطه علاقهای که به خیام و ادبیات ایران داشت یک محبتی نسبت به ایران داشت. بنده پس از مراجعت از قفقازیه، او را در تهران دیدم. به من گفت به نظر من قرارداد در نظم و وضعش ملاحظات لازم نشده و قابل اجرا نیست و من نمیتوانم یک چیزی را که معتقد نیستم، مبادرت کنم. ولی چون رفت نزد مرحوم مشیرالدوله و اجازه خواست برگردد، مرحوم مشیرالدوله به ژنرال دیکسن و صاحبمنصبان انگلیسی و کلنل اسمایلز فرموده بودند که شما باشید تا مجلس باز شود و تکلیف قرارداد معلوم شود. دولت ایران هم مواجب آنها را میداد و ایشان هم بودند. در نتیجه جنگی که متجاسرین با قوای قزاق کردند و قوای قزاق شکست خوردند و پراکنده شدند و آمدند به قزوین، قشون انگلیس آنجا بود و این چهار هزار قزاق بدبخت (که گمان میکنم اگر من یا هر ایرانی برای نجات اینها از بدبختی یک اقداماتی کردیم و آن اقدام هم اگرچه برخلاف قانون بود ولی برای مصالح مملکت بود، این یک مبحثی است که مورد تأمل است که آیا جایز بود یا نه. نمیتوان بدون مطالعه حکم کرد.) این قزاقها آمدند در اطراف قزوین، حیران و سرگردان بودند. رئیس کل قوا، سردار همایون شد و قشون انگلیس که در اطراف قزوین بودند برای اینکه یک صاحبمنصبی باشد رابط بین قشون انگلیس و این قوای قزاق، از طرف کابینه مرحوم مشیرالدوله، کلنل اسمایلز تعیین شد و ضمناً قرار شد که مراقبتی بکند در اداره امور قزاقخانه به این شکل که یک شورایی تشکیل دادند، برای امور قزاقخانه قزوین. چون قزاقهای قزوین لخت و عریان بودند، در زمستان کفش و لباس نداشتند. کلنل اسمایلز کفشهای کهنه سربازهای انگلیسی و لباسهای مانده سربازان هندی را از این طرف و آن طرف جمع میکرد و میآورد به این قزاقها و سربازهایی که جنگ کرده بودند و رشادت کرده بودند، میداد و چون این کارها را میکرد و این خدمتها را میکرد، یک شورایی تشکیل شد از طرف وزارت جنگ. اینها عبارت بود از سه نفر یکی زمانخان مرحوم که نمیدانم اسم خانوادگی او چه بوده است (یک نفر از نمایندگان: بهنام) و یکی ماژور مسعودخان و یکی هم کلنل کاظمخان مرحوم و رئیس اداره قزاقخانه امیر موثق نخجوان بود، یعنی رئیس اداره قزاقخانه قزوین نه طهران، و در طهران هم که ۵۰۰ قزاق بود، در آذربایجان و زنجان و کردستان، حالا یادم نیست پنج هزار نفر یا شش هزار نفر بوده. در قزوین چهار هزار نفر، زیرا چنانچه میدانید در ۱۹۱۱ که اولتیماتوم روس و انگلیس را قبول کردیم و شوستر را از ایران بیرون کردیم، در تعقیب آن قوه قزاق که ۵۰۰ یا هزارتا بود، بعد تبدیل یافت به یک دیویزیون ۱۲ هزار نفری و این دیویزیون به همین کیفیت که عرض کردم تقسیم شد.
این چهار هزار قزاق که در قزوین گرسنه و وامانده بودند هیچ کس در فکر آنها نبود. در دهات قزوین پراکنده بودند، نان و آبی به آنها نمیرسید. پولی از تهران نمیرسید. خزانه خالی بود. ماهی ۲۰۰ هزار تومان سفارت انگلیس به اسم مراتوریوم بعد از سالها التماس و گدایی به دولت ایران میداد. آن هم به قدری بود که در دوایر ایران صرف شود دیگر چیزی به قزاقخانه نمیرسید. ماژور مسعودخان و کاظمخان که میآمدند به طهران، میرفتند به ادارات دولتی پیش وزیر، پیش رئیسالوزرا، کسی به حرف اینها گوش نمیداد و هر چه اینها میگفتند که قزاقها گرسنه هستند، نان و لباس ندارند، غذا ندارند، کسی به حرف اینها گوش نمیداد. کسی جواب نمیداد. پس از آنکه از همه کس مأیوس میشدند، میآمدند پیش من که چه باید کرد. من هم فکر میکردم که چه باید کرد. میرفتم پیش رئیسالوزرا وقت مرحوم سپهدار. خودش میگفت اگر پولی هست بدهیم به قزاقها. پول نبود، سفارت انگلیس هم مراتوریوم را یک ماه میداد. دو ماه نمیداد. اینها میگفتند سفارت انگلیس اشکالتراشی میکند. سفارت میگفت شما تکلیف را تعیین کنید، قرارداد را تصویب میکنید، شما را هم تحت تأثیری قرار نمیدهیم، شما مجلس را باز بکنید. سفارت انگلیس میخواست که مجلس باز شود. از وثوقالدوله خواست ولی نکرد. از مرحوم مشیرالدوله خواست ایشان هم باز نکردند، چون ایشان انتخابات را درست نمیدانستند. از مرحوم سپهدار خواست، ایشان نمیتوانست باز کند چون که ایالات مملکت صورت دیگری پیدا کرده بود. یک کاغذی است که دیروز به دست بنده افتاد. کاغذی است که مستر نرمان وزیر مختار انگلیس به رئیسالوزرای وقت نوشته، دانستن این حقایق لازم است برای اینکه معلوم شود آیا این کودتای انگلیسی است یا کودتای سید ضیایی یا سردار سپهی باید حقایق معلوم شود. (عین کاغذ را به طریق زیر قرائت نمودند.)
سفارت انگلیس تهران
۱۳۳۹-۱۹۲۱
۲۱ جمادیالاولی - ۳۱ جنویری
فدایت شوم در خصوص مذاکراتی که دیروز به عمل آمد جناب اجل مستر نرمان از دوستار خواهش کردهاند که به حضرت اشرف اطلاع دهم که نظر به اهمیتی که لندن به افتتاح تسریع مجلس شورای ملی میدهد جناب معزیالیه نمیتواند به حضرت اشرف در اتخاذ مسلکی که سبب تعویق افتتاح مجلس شورای ملی خواهد شد رأی بدهند. جناب معزیالیه میداند که اگر چنین رأی میدادند از طرف دولت انگلیس مورد اعتراض شدید واقع میشدند. ایام شوکت مستدام باد. اسمات
آقای رئیس این را ملاحظه بفرمایید. مرحوم سپهدار قبلاً خواست مجلس را باز کند. چرا مجلس باز نشد. وکلایی که در تهران بودند، نتوانستند همدیگر را راضی کنند که چطور مجلس را باز کنند. عذرشان چه بود؛ عذرشان قرارداد انگلیس، عذرشان چه بود؟ عذرشان پیشنهادات صلحطلبانه حکومت شوروی، عذرشان چه بود؟ عذرشان موازنه ملکات عقلیه. این عذرشان بود. سپهدار آمد، التماس کرد بیایید. بالاخره گفتند نمیشود با این کابینه باشد، با کابینه دیگر. کابینه دیگر تشکیل شد. مرکب از آقای حاج محتشمالسلطنه، وزیر امور خارجه و مرحوم ممتازالدوله و ممتازالملک. اینها سه، چهار نفر بودند همهاش را فکر کردند که کی وزیر باشد، کی نباشد. بعد از اینکه چندین ماه فکر کردند که چه باید بکنند، گفتند خوب حالا که وزیر شدیم چرا مجلس باز شود. اول باید یک مطالعاتی بکنیم و زمینه را حاضر کنیم، بعد مجلس شورای ملی باز شود. در همین حال بود، در همین احوال بود که مملکت بیتکلیف بود. در همان موقع بود آقای ضیاءالملک که در طهران چهار نقشه کودتا بود، کیها در کار بودند، لازم نیست بنده به جنابعالی عرض کنم آن کسی که موفق شد، شما خودتان او را میشناسید و میبایستی همان موقع بشناسید و جلوگیری کنید نه اینکه بعد از ۲۳ سال از من بپرسید کی بوده است. در همان موقع بود که کسی که واقف به جریان وضعیات بود، کسی که خون داشت و کسی که میدانست مملکت در چه پرتگاهی است و به کجا میرود، یک فداکاری باید بکند. آمدند به بنده گفتند که وضعیات قزاق اینطور است. اگر اینطور نشود، این طور میشود. چه میشود، چه میشود که این هم از اسرار خود بنده است که هیچ الزامی هم ندارم به کسی توضیح بدهم، الزامی ندارم. آمدیم رفتیم پیش آقای سپهدار مذاکره کردم. گفت انگلیسها به ما پول نمیدهند، چه کنم؟ گفتم ما میرویم مذاکره میکنیم بلکه به شما پول بدهند. رفتم پیش مستر نرمان از ایشان خواهش کردم و گفتم وضعیت اینطور است، وضعیت خراب است. شما یک ماه دیگر، دو ماه دیگر هم به ما پول بدهید. ایشان گفتند میدهیم به شرط اینکه به دوایر دولتی داده شود، گفتم چطور؟ مگر به کی میدهند؟ گفت این مهاجرینی که آمدهاند به طهران، پولها به آنها داده میشود و ما حاضر نیستیم. گفتم پس مهاجرین که مستأصل هستند، بیچاره هستند، چه بکنند؟ گفت خود دولت، خود مردم با اعانه به هموطنان خودشان چیزی بدهند و کمک کنند. رفتیم با مرحوم سپهدار صحبت کردیم. گفت نمیشود، کسی به اینها اعانه نمیدهد. بالاخره با سپهدار مذاکره کردیم و بنده مرحوم سپهدار را راضی کردم به این ترتیب که اگر دولت انگلیس راجع به مراتوریوم چیزی دادند یک قسمت از آن را به قزاقخانه بدهید ایشان هم قبول کردند. ولی از چاه درآمد توی چاله افتاد. بالاخره بعد از مذاکرات زیاد حاضر شدند که ۵۰، ۶۰ هزار تومان به قزاقخانه بدهند. در این قسمت هم چیزهایی است که لازم نیست عرض کنم. (خدا بیامرزد اموات همه را) مردهاند، لازم نیست اسم ببرم این ۵۰ هزار تومان را هم که به قزاقخانه دادند، حالا سردار همایون میخواهد همه را صرف ۵۰۰ نفر قزاق طهران بکند و به قزوین چیزی ندهد. خلاصه ایشان را راضی کردم که دو ثلث برای طهران و یک ثلث برای قزوین داده شود. خلاصه ۲۰ یا ۳۰ هزار تومان بود که به قزوین رسید. قزاقها فهمیدند که این کار را کی کرده است. فهمیدند، تشخیص دادند. این تشخیص آنها، سبب شد که در مراجعتشان در آتیه به بنده مراجعه کنند. این وضعیت همینطور ادامه پیدا کرد، ماه آینده بیشتر شد. ماه سوم که ماه کودتا بود. بنده گفتم که باید ۱۰۰ هزار تومان داده شود، آقای سپهدار اگر این مبلغ را به قزاقخانه ندهند، من قبول نمیکنم و باید از آن پولی که دولت انگلیس به مراتوریوم میدهد، ۱۰۰ هزار تومانش را به قزاقخانه بدهند و بالاخره این کار را هم کردند و در همان موقع هم بود که سردار همایون مجبور شد نظریه بنده را قبول کند، زیرا بین او و مرحوم سپهدار به هم خورد و اگر من به او مساعدت نمیکردم، در مقام خودش باقی نمیماند. بعد به او گفتم که از این ۱۰۰ هزار تومانی که گرفته میشود بهرۀ پسری به قزوین و بهرۀ دختری به طهران باید داده شود. خلاصه گویا ۶۰ هزار تومان به قزوین دادند و در همان موقع بود که اعلیحضرت سلطان احمدشاه مرحوم خیال حرکت از طهران را داشت و مذاکره تخلیه طهران بود. در این مطالعه بودند که در موقع تخلیه طهران چه دسته قوایی با شاه به اصفهان و شیراز برود. به ژاندارم اطمینان نبود، زیرا هشت ماه بود که حقوق نداشت. به پلیس هم اطمینان نبود. ۱۰۰ نفر قزاق گارد شهریار ایران هم در فرحآباد گرسنه بود. شش ماه هم بود که مواجب دربار نرسیده بود و حتی بقال و عطار هم که چند ماهی به اعتبار مرحوم موثقالدوله نسیه میدادند، دیگر حالا نمیدادند. در آن موقع بود که یک کسی که موازنه ملکات عقلیه نداشت به مرحوم احمدشاه پیشنهاد کرد که از این قزاقهای متلاشی که در قزوین هستند، ۵۰۰ نفر را بیاورید به طهران که در رکاب همایونی به اصفهان حرکت کند و شاه این پیشنهاد را پسندید و راضی شد و دستور هم داد و البته یک چیزهایی شد که این جزئیات را هم من ملزم نیستم به کسی بگویم، در موقع خودش خواهم گفت و خواهم نوشت. اینجا یک کلیاتی را میگویم، چون مصالح عالیه مملکت در نظر من اهمیتش بیشتر است تا تصویب اعتبارنامه من. این یک چیزهایی است که مربوط به ایران است. در موقع خودش البته یک حقایقی را خواهم گفت. حالا برای رفع سوءظن حضرتعالی (چون همیشه حضرتعالی را یک شخص پاک و درستی میدانستم) و سئوالاتی را که از من کردید و حس کردم که واقعا میخواهید چیز بفهمید و قصدتان غرض شخصی نیست با کمال مسرت این اطلاعات را دادم. در صورتی که اگر آقای دکتر میخواستند به ایشان نمیدادم. دستۀ ایشان هم مانعی ندارد که به من رأی ندهند، چون که شما را بیغرض میدانم هر سؤالی دارید، بفرمایید تا حدودی که بتوانم جواب عرض میکنم.
خلاصه این پیشنهاد تصویب شد و حکم احضار قزاق برای این منظور به طهران به امضای سردار همایون با آنکه مخالف بود و یک اظهاراتی میکرد که اگر اینها بیایند به طهران با من چه میکنید (این هم یک چیزهایی است که مربوط به کسانی است که یکیش حالا بوده است و یکی هم از بلاد ما دور است و شایسته نیست که بنده بگویم و به آنها بربخورد) خلاصه حکمش را داد و قرار بود که محرمانه باشد و قوای قزاق قرار بود ۷۰۰ نفر حرکت کنند. از آن پولی که ۱۰۰ هزار تومان از دولت داده شده بود به قزاقخانه و ۷۰ یا ۸۰ هزار تومان آن به قزوین فرستاده شد که خرج تدارکات ضروری قزاقها شد و ۲۰ هزار تومان هم در صندوق ماند و از این جریانات در قزاقخانه قزوین سه نفر مسبوق بودند. کاظمخان و مسعودخان و رضاخان. زمانخان مرحوم خبر نداشت. به موجب امر حرکت کردند و آمدند ولی به جای هر ۱۰۰ نفر (۷۰۰ نفر) دو هزار نفر حرکت کردند. ساعت سه بعد از نصف شب جمعه، قبل از کودتا آنها حرکت کردند. این را هم بگویم که یک هفته پیش از حرکت آنها هر روز از قزوین میرفتند بیرون به عنوان مانور و برای اینکه سوءظن قشون انگلیس را جلب نکنند، این کار را میکردند و کلنل اسمایلز مخصوصاً چند شب پیش به طهران حرکت کرد و موقعی که او آمد مانور، روزشان را به شب تبدیل کردند و به طرف طهران حرکت کردند. پس از حرکت آنها، سیم بین قزوین و طهران هم قطع شد. ژنرال آیرن ساید صبح فهمید که یک عده قزاق از قزوین دور شده و مخابرات به طهران هم قطع بود. آدم فرستاد پیش این افراد، آنها هم حکم طهران را به او ارائه دادند و کلنل آیرن ساید هم اغفال شد و قزاق وارد کرج شد، دو روز پیش از کودتا من رفتم به شاهآباد جلسه تشکیل شد. در شاهآباد از بنده و آقای رضاخان میرپنج و از آقای احمد آقاخان که آن وقت گویا سرهنگ بود و از آقای ماژور مسعودخان و از آقای کاظمخان، من آنها را دیدم، چه دیدم و چه صحبت کردم و چه تصمیم گرفتیم از اسرار ما است. ولی یک چیزی را به شما میگویم و آن این است که ما پنج نفر قسم خوردیم که به ایران خدمت کنیم و قسم خوردیم قدمی برخلاف مصالح ایران برنداریم و بعد آن وقایع شد. بنابراین نسبت کودتا به اجانب از روی کمال بیاطلاعی است. بنده به آقایان اطمینان میدهم هر ازخودگذشتهای هر کاری میتواند، بکند. هر کس از خودش بگذرد، معرفت هم داشته باشد، لیاقت هم داشته باشد، اطلاع هم داشته باشد، ابتکار هم داشته باشد، روابط هم داشته باشد، همه کار میتواند بکند. دیگران اگر در کودتا موفق نشدند، شاید حسن نیتشان از من بیشتر بوده است. ولی اگر وسایل و اطلاعاتشان از من بیشتر بود، موفق میشدند. چرا ما این کودتا را کردیم؟ ما پنج نفر مملکت خود را در خطر دیدیم. مرجعی نبود که به او مراجعه کنیم و برای نجات ایران از پرتگاه نیستی یاری او را بطلبیم. اگر ما میدانستیم در مقابل این خدمتگزاری قوانینی در مملکت هست که ما را محکوم به اعدام خواهد کرد، باز ما میکردیم زیرا اگر ما محکوم میشدیم یک ملتی را زنده کرده بودیم. بلی. آقا، مملکت برای قانون نیست، قانون برای مملکت است. اگر مراکز قانون و مظاهر قانون نمیخواهند به وظیفۀ خودشان عمل کنند، سه سال در طهران بمانند و مجلس شورای ملی را باز نکنند و شاه مملکت هم بخواهد برود و وزرا و دیگران هم سرگردان و حیران باشند، نمیتوان پنج نفر از خود گذشته را ملامت کرد که چرا شما یک کاری کردید و در نتیجۀ آن کار شما خطر استقلال را از ایران دور کردید و به ایران زندگی و حیات و استقلال دادید، همه کار را خوب کردید ولی یک کار را بد کردید و ۴۰۰ نفر را تحت نظر قرار دادید. ای خدا یک قدری ملکات عقلیه ما را یک کاریش بکن.
حملۀ به دکتر، بنده در عین اینکه از بیلطفی و غرض شخصی آقای دکتر نسبت به خودم واقف بودم هیچگاه به خودم اجازه نمیدادم که از طریقۀ ادب خارج شوم. شما اگر منصف بودید و البته هستید تصدیق میفرمایید که اول ایشان به بنده توهین کردند. (دکتر مصدق: چه عرض کردم؟) فرمودید مأمور اجنبی هستید و این را حق نداشتید به بنده بفرمایید قبل از اینکه توضیح از من بشنوید. بنده که حرف نزده بودم شما اول نطق کردید، بنده که عرض نکرده بودم. در ضمن عرایضم هم عرض کردم شما آزادید که هر نظری را از من توضیح بخواهید، ولی ننگینترین نسبتها را به من دادید. با کمال بیشرمی نه از من، نه از جد من، نه از خدمات من، نه از ملت من خجالت نکشیدید (خدا سزای شما را بدهد) و مرا متهم کردید به یک نسبتی، همان خون در من است که شما افتخار دارید به دیانت آن و به آن خون مفتخر هستید، سید ضیاءالدین اجنبیپرست نمیشود. (دکتر مصدق: استغفرالله) سزای شما با همان حسین ابن علی(ص) که اسمش را در اینجا بردید. اگر من به ایشان بیاحترامی کردم برای این بود که ایشان شایستۀ احترام نبودند. ولی حق نداشتند به من چیزی بگویند قبل از اینکه از من توضیحی بخواهند. اول باید بپرسند، جواب بشنوند، بعد مرا به هر نسبتی که بخواهند نسبت بدهند. شما از رجال سیاسی نیستید. (دکتر مصدق: به حد شیاع رسیده بود.)
رئیس: آقای دکتر مصدق خواهش میکنم رعایت بفرمایید.
دکتر مصدق: چرا به ایشان نمیفرمایید توهین نکند.
رئیس: به ایشان هم گفتم و استدعا میکنم هر کدام از آقایان که میل دارند مخالف یا موافق بفرمایند اینجا صحبت کنند. ولی دو نفری با هم صحبت نکنید (صحیح است).
سید ضیاءالدین: یک کاغذ دیگری هم راجع به آقای مصدقالسلطنه والی فارس از وزیر مختار انگلیس به مرحوم سپهدار نوشته شده است. پس از کابینۀ آقای مشیرالدوله، آقای مصدقالسلطنه متزلزل شدند که شاید سپهدار ایشان را معزول کند و آقای نصرتالسلطنه یا کسی دیگر را به جای ایشان بفرستد. آقای مصدقالسلطنه به وسیلۀ قونسول انگلیس از وزیر مختار انگلیس این منظور را تلگراف میکند و وزیر مختار انگلیس هم از رئیسالوزرا تقاضا میکند که ایشان را ابقاء بکند (دکتر مصدق: بنده جداً تکذیب میکنم) این کاغذ سفارت انگلیس است، این را بنده ننوشتهام (سفارت انگلیس ۴ نوامبر ۱۹۲۰- فدایت شوم پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کردهاند، آقای مصدقالسلطنه از سقوط کابینۀ قبلی و تشکیل کابینه جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند و از قرار راپورتهایی که از قونسول انگلیس شیراز میرسد حکومت معظمله در شیراز خیلی رضایتبخش بود، اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نیست که دوستانه تلگرافی به معزیالیه مخابره فرموده خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند. ایام شوکت مستدام باد- مستر نرمان)
مهندس فریور: این کاغذ دلیل خواهش ایشان نیست.
دکتر مصدق: این توهین است. اجازه بفرمایید مطابق نظامنامه توضیح عرض کنم.
رئیس: بعد بفرمایید.
سید ضیاءالدین طباطبایی: قصدم از این اظهار اهانت به ایشان نبود. یک چیزی دیروز فرمودند که او سبب این اظهار شد، فرمودند من در سلامهای رسمی افسران پلیس جنوب را بار حضور نمیدادم. (دکتر مصدق: همینطور است) بنده عرض کردم، این صحیح است ولی حکومت و ایالت شما در تحت حمایت پلیس جنوب بود. (دکتر مصدق: به هیچ وجه) و بنده میخواستم عرض کنم که شما نمیتوانستید بگویید که در فارس بودید و با کنسول انگلیس آشنایی نداشتید و رابطه نداشتید. (دکتر مصدق: بسیار دوست بودم) پس در ضمن دوستی یک اظهاری کردهاید به قونسول انگلیس (دکتر مصدق: ابداً) این مراسله سفارت انگلیس است...
بعضی از نمایندگان: دو مرتبه بخوانید آقا.
سید ضیاءالدین طباطبایی: میخوانم «فدایت شوم پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قونسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کردهاند آقای مصدقالسلطنه از سقوط کابینۀ قبل و تشکیل کابینۀ جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند و از قرار راپورتهایی که از قونسول انگلیس شیراز میرسد حکومت به معظمله در شیراز خیلی رضایتبخش بوده، اگر حضرت اشرف صلاح بدانند، بد نیست که دوستان تلگرافی به معزیالیه مخابره فرموده خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده از این خیال منصرف شوند ایام شوکت مستدام باد- مستر نرمان» (مهندس فریور: تاریخ این کاغذ را بفرمایید) ۴ نوامبر ۱۹۲۰ - ۲۲ صفر ۱۳۳۹- آقای ضیاءالملک اشارۀ فرمودند به مستر نرمان. بنده لازم میدانم فقط یک چیزی را عرض کنم که مستر نرمان از کودتا اطلاعی نداشت، شرکت هم نداشت، واقف هم نبود. فقط یک تقصیر داشت و آن این بود که میتوانست این وقایع را پیشبینی کند، ولی نتوانست پیشبینی کند. حالا چرا نتوانست پیشبینی کند و چه موجباتی مانع پیشبینی او شد این هم یکی از اسراری است که مربوط به خود بنده است و در نتیجۀ این اغفال شدن مورد مؤاخذه دولت انگلیس واقع شد و از خدمت وزارت خارجه استعفا داد. حالا چه شد که این را به ریش نرمان چسباندند، اصل نکته اینجا است. پس از رفتن من آقایانی که محبوس و تحت نظر بودند آمدند بیرون. اول گفتند که سید ضیاءالدین ۱۰ میلیون برده یا سه میلیون برده و فلان. ولی بعداً فهمیدند که این موضوع نبوده است. من چیزی نبردهام، غارتی نکردهام، دزدی نکردهام، خب گفتند چه تهمت دیگری بزنیم، وسیله دیگری نبود، گفتند که این کار به دست اجنبی بود و من نمیفهمم که انسان برای چه اجنبیپرست میشود یا برای خدا یا برای خرما. من که هم خدا داشتم هم خرما را. من که در سه ماه زمامداری خود به مال کسی، به جان کسی، به عرض کسی تعرض و تخطی نکردم چه لازم بود که اجنبیپرست شوم؟ اجنبیپرست بشوم که در مقابل چه چیز ببرم؟ این حقیقتش است. خلاصه مطالب گفتنی خیلی است. آقا فرمودند که روزنامهنویسها را هم توقیف کردید بنده نمیخواهم بیشتر عرض کنم اصراری هم ندارم که یک مطالبی را فرمودید و بنده هم خواستم توضیحاتی بدهم؛ و باز هم عرض میکنم قبول اعتبارنامه من بر صلاح ایران است. رد اعتبارنامه من هم شاید بر صلاح ایران باشد، البته آقایان در قضاوت خود مختارید.
رئیس: آقای دکتر مصدق توضیحی دارید بفرمایید.
دکتر مصدق: از بیاناتی که آقا فرمودند وضعیت دولت آن روز را به خوبی روشن میکرد. آن روزی که بنده به شیراز وارد شدم، دولت تا یک اندازه برای فرستادن یک ماموری به شیراز مستأصل بود. چند نفر کاندید بود در طهران که میخواستند به شیراز بروند و هر کدام از دولت یک تقاضاهایی داشتند و یک مهماتی و یک قوایی میخواستند که بتوانند این مأموریت را انجام بدهند که من وارد شیراز شدم. اهالی به تلگرافخانه رفتند و از دولت خواهش کردند که اگر حاکمی میخواهید بفرستید فلانی است و باید بماند. دولت هم مرا خواست و من به دولت گفتم من که فعلاً وارد فارس شدهام، من مردم را میخواهم. اگر با من موافقت کردند، اینجا میمانم و هیچ احتیاج به قوا ندارم. قوای من قوای ملی است. اگر اهالی با من موافقت کردند با من میمانم و الّا نمیتوانم قبول کنم و به طهران میآیم. پس از مراجعت از تلگرافخانه جماعتی نزد من آمدند. اول نماینده قوامالملک گفت: قوامالملک سالی دو هزار تومان میدهد. نماینده سردار عشایر گفت: دو هزار تومان هم سردار عشایر میدهد. نصرالملک گفت: من ۲۰ هزار تومان میدهم و بعداً که حساب کردند جمعاً ۱۱۶ هزار تومان شد. گفتند: با این وضع شما چرا میخواهید بروید طهران؟ اگر بروید طهران حقوق یک سال شما به اندازۀ یک ماه اینجا نمیشود. گفتم: شما عجب اشتباهی کردهاید. شما میگویید که ما حاکمی میخواهیم که عدل و انصاف داشته باشد و با مردم به عدالت رفتار کند و از مردم چیزی نخواهد و این پولهایی که به من میدهید خودش مسبب ناامنی میشود. من منظورم چیز دیگری است اگر شما تعهد میکنید که نه از مردم چیزی بگیرید و به من هم چیزی ندهید، من میمانم و قبول میکنم و اگر نه من میروم و آنها تعهد کردند که نه چیزی بدهند و نه چیزی بگیرند و از این جهت من ماندم و در آن وقت که دولت ماهی ۳۶۰ هزار تومان از خارجی میگرفت البته نمیتوانست که قوایی به فارس بفرستد، ولی من در ظرف یکی، دو ماه به طوری امنیت را برقرار کردم بدون اینکه خرجی بکنم و هیچ استمدادی از دولت بخواهم که مردم با کمال خوشی زندگی میکردند و همه هم هواخواه من بودند، من یک آدمی بودم مسلک کابینۀ مرحوم مشیرالدوله با مسلک من موافق بود، ولی با سپهدار که با مسلک من یکی نبود. نمیتوانستم کار بکنم.
پس از اینکه مرحوم مشیرالدوله رفت، من دیدم که به حکم کی باید اطاعت بکنم. همانطور که آقا وقتی آمدند روی کار من متمرد شدم. همانطور ممکن بود نسبت تمرد به من داده شود. این بود که واقعاً نمیخواستم در آنجا بمانم. در تمام شهر شهرت پیچید که من میروم البته همۀ مردم متزلزل شدند و این هم محل تردید نیست که قونسول هر محلی راپورت و گزارش محل خودش را به مرکز میفرستد. بنده این کاغذ را تکذیب نمیکنم ولی بر فرض اینکه این کاغذ صحیح باشد واقعاً بنده از قضاوت آقا تعجب میکنم که چقدر زحمت کشیدهاند و برای اهانت به من مدرکی به دست آوردهاند. واقعاً جا دارد تعجب کنم قونسول انگلیسی که باید راپورتهای خودش را به مرکز بدهد، باید یک چنین چیزی بنویسد چرا؟ برای اینکه قونسول انگلیس علاقهمند به تجارت خودشان بود و بنده وقتی وارد شیراز شدم راه بوشهر تا آباده به کلی ناامن بود و من در ظرف ۴۰ روز این راه را امن و نظم کردم و از کسی در هیچ وقت و در مدتی که آنجا بودم یک شاهی نگرفتم. (صحیح است) اگر یک کسی میخواست برای من یک کبک بفرستد بنده تعمد داشتم که ۱۰ تومان به آورنده بدهم که بعد او دیگر نفرستد. من تعمد داشتم که نفرستد و مرا مرهون خودش قرار بدهد. قبل از من قرار بود که صولتالدوله ایلخانی بشود و از او ۶۰ هزار تومان میخواستند و چون او این وجه را نمیداد ایلخانی هم نمیشد. بعد از آنکه من والی شدم، صولتالدوله را آوردم به شهر و ایلخانی کردم. بعد از آنکه من این کار را کردم سپهدار کاغذی نوشت و تعرض کردند که چرا بدون اجازه مرکز صولتالدوله را ایلخانی کردهاید؟ جواب گفتم که جای اعتراضی در این باب نیست. قانونی در این مورد در مملکت نیست، سابقه هم حکم میکند که والی فارس ایلخانی را معین کند و عادت هم بر این بوده است. اگر شما تصور میکنید که در این کار من بهرهای بردهام، خیر. من دیناری در این کار بهره نبردهام و این کار را فقط برای حفظ امنیت و مصلحت مملکت کردهام و او را به ایلخانیگری معین کردهام. من نظری غیر از امنیت فارس ندارم. البته قونسول انگلیس چه میخواست؟ میخواست که تجارتشان برقرار باشد. هر وقت پولی میخواستند از آباده به بوشهر مجبور بودند که یک مبالغی خرج کنند و یک مبالغی بدهند تا اینکه این پول را بانک شاهنشاهی بتواند حمل کند. ولی وقتی که من رفتم آنجا از کسی دیناری نگرفتم و عدل و انصاف را پایۀ حکومت خود قرار دادم، البته امنیت برقرار شد. با این ترتیب همۀ مردم خواهان من بودند و قونسول انگلیس هم برای حفظ منافع تجارتی خودشان خواهان من بود. من اگر حالا هم به فارس بروم همه مرا میخواهند برای اینکه به آنها من خدمت کردهام. (صحیح است) کیست که در فارس مرا نخواهد. (صحیح است) آنها مرا میخواهند و من هم آنها را دوست دارم برای اینکه به آنها خدمت کردهام و واقعاً خیلی غریب است از آقای آقا سید ضیاءالدین که زحمتی کشیدند و واقعاً ریششان را سفید کردند که یک همچون سندی را پشت تریبون آوردند.
عدۀ از نمایندگان: مذاکرات کافی است.
رئیس: عدهای از آقایان پیشنهادی کردهاند برای کفایت.
فریور: بنده با کفایت مذاکرات مخالفم. اجازه میفرمایید توضیحات خودم را عرض کنم؟
ملکمدنی: بنده پیشنهاد کفایت مذاکرات کردهام. باید قبلاً توضیح بدهم.
رئیس: بفرمایید.
ملکمدنی: بنده که پیشنهاد کفایت مذاکرات کردهام برای این است که دو جلسه است در اطراف اعتبارنامه آقای سید ضیاءالدین صحبت شده است و تمام مطالب به عقیدۀ بنده معلوم شده است و جای ابهامی باقی نمانده و همۀ آقایان میدانند که مملکت هم انتظار دارد که هر چه زودتر مجلس شورای ملی کارهای مقدماتی خودش را انجام بدهد و آماده بودن خودش را برای کار به حضور اعلیحضرت همایونی اعلام کند تا یک دولتی بیاید که این خرابیهایی که همه روزه اینجا گفته میشود بیاید و اصلاحات را شروع کند. مردمی که ما را انتخاب کردهاند و آمدهایم اینجا و مجلس را باز کردهایم برای این نبوده است که بیاییم اینجا کنفرانس بدهیم و خطابه بخوانیم. بین دو نفر از رجال مملکت در اطراف اعتبارنامۀ اختلاف پیدا شده، این هم در همه جای دنیا معمول است که بین اشخاص اختلاف عقیده و اختلاف سلیقه پیدا میشود. یک مطالب کافی و شافی آقای دکتر مصدق به عنوان اعتراضاتشان فرمودند و آقای سید ضیاءالدین هم جواب فرمودند و قضاوت آن هم با مجلس شورای ملی است و آقایان و بنده معتقدم که مصلحت مملکت و انتظار مردم و جهات داخلی و سیاسی بالاخره اقتضا میکند که این مذاکرات کافی باشد و بیش از این ادامه پیدا نکند. بنده روی خیر و صلاح مملکت که به نظرم رسید، این پیشنهاد را کردم و امیدوارم که آقایان هم موافقت بفرمایند که مذاکرات کافی شود و رأی به این موضوع گرفته شود که بلکه زودتر مجلس را برای کار حاضر کنیم و مملکت را در واقع از این بیتکلیفی خلاص کنیم (صحیح است).
رئیس: آقای فریور.
فریور: اینکه بنده با کفایت مذاکرات مخالفم، علتش این است که خدا میداند، میخواهم مجلس تمام این عواملی را که لازم دارد برای قضاوت در این موضوع به دست بیاورد و به دست آوردن این عوامل از لحاظ پرنسیپ خیلی مهم است. البته از لحاظ حب و بغض اشخاص یا عوامل طرفینی بنده این را عرض میکنم. بنده خودم به الله عضو هیچ حزبی نیستم. بحث در این موضوع از لحاظ پرنسیپ خیلی مهم است و این مذاکراتی که تا به حال شده است اغلب در حاشیه بوده است نه در متن. صحبت در این شد که کودتایی شده است فقط این مطلب معلوم شد که مسبب کودتا بر حسب اقراری که خود آقای سید ضیاءالدین صریحاً فرمودند (که مسبب کودتا من بودهام) ایشان بودهاند و دو مطلب اینجا باقی ماند که خدا میداند برای من روشن نشده است چون من بیانات موافق و مخالف را یادداشت میکنم و بعد میسنجم، هنوز عقیده برای خودم نتوانستهام ترتیب بدهم. میخواهم این عوامل را بفهمم و عقیدهای برای خودم ترتیب بدهم. به نظر بنده دو مطلب لاینحل است، یکی اینکه این کودتا به دست خارجی بوده است یا نه، و جواب مطالبی که آقای ضیاءالملک فرمودند داده نشد که این قسمت حل شود. یکی اینکه از همه مهمتر است این است که به فرض اینکه این کودتا مفید بوده و به فرض اینکه این کودتا به دست خارجی نبوده است و به دست ایرانی بوده است و به فرض اینکه این کودتا به منفعت این مملکت بوده است، باید تشخیص داد که آیا این کودتا را، این قیام بر علیه حکومت را، مجلس که مرکز مشروطیت ایران است باید به رسمیت بشناسد و قبول کند یا نه؟ (صحیح است)
چند نفر از نمایندگان: رأی بگیرید به کفایت مذاکرات.
رئیس: رأی میگیریم به کفایت مذاکرات. آقایان موافقین قیام فرمایند (عده بیشتری قیام نمودند) تصویب شد. پیشنهادی است، رسیده است قرائت میشود.
امضاءکنندگان زیر از مجلس شورای ملی درخواست مینماییم که بر طبق ماده ۹۰ نظامنامه در مورد اعتبارنامه آقای سید ضیاءالدین طباطبایی رأی مخفی گرفته شود. دکتر محمد مصدق، غلامعلی فریور، دکتر رضازاده شفق، جواد عامری، ابوالقاسم صدرقاضی، ابوالقاسم نراقی، فداکار، ابوالقاسم امینی، فرمند، دکتر رادمنش، دکتر کشاورز، رحمنقلی خلعتبری، حبیبالله دری، پروین گنابادی، شهاب فردوس، غلامحسین رحیمیان، میرصالح مظفرزاده.
رئیس: چون بعضی از آقایان از ترتیب رأی گرفتن مخفی اطلاع ندارند این است که ترتیب جریان آن خوانده میشود که آقایان مستحضر شوند.
(آقای جواد مسعودی (منشی) به شرح ذیل قرائت نمودند.)
به هر یک از آقایان دو مهره داده میشود یکی سفید، یکی سیاه. سفید علامت قبول، سیاه علامت رد. بعد از اینکه اعلام شد که رأی میگیریم آقایان تشریف میآورند پای کرسی نطق، اول یک مهره تفتیشیه از آقایان منشیها میگیرند. یکی از آن دو مهرهها هر کدام را که میخواهند به دلخواه میاندازند توی ظرفی که در روی کرسی نطق است و آن مهرۀ دیگر نزد خود آقایان باقی میماند و بعد تشریف میآورید بالا مهره تفتیشیه را میاندازند توی ظرفی که اینجا است و بعد یکی از آن دو مهرۀ دیگر که پهلوتان باقی مانده است میاندازند در ظرفی که بالا است و بعد به جای خودتان تشریف میبرید.
بعضی از نمایندگان: دو مرتبه توضیح بدهند آقا.
رئیس: آقای فاطمی.
فاطمی: غالب آقایان میدانند که به هر یک از آقایان دو مهره داده میشود یکی سیاه و یکی سفید. بعد آقایان تشریف میبرند پشت تریبون، رأی اصلی خود را در ظرفی که روی کرسی نطق است میاندازند و یک مهره تفتیشیه بگیرند و آن یک مهره که در دست آقایان مانده است و رأی زیادی است بدون اینکه کسی ببیند میاندازند توی آن کیف چرمی که بالا روی میز منشیها گذارده شده است و بعد آراء شماره میشود و نتیجه معلوم میشود (صحیح است).
رئیس: آقای طباطبایی.
محمدصادق طباطبایی: ترتیب رأی مخفی اینطور نیست که گفته شد. دو تا کیسه چرمی میآورند پیش هر یک از آقایان، اول آقایان رأی خود را در کیسه اول میاندازند و بعد مهرهای که باقیمانده است میاندازند در کیسه که بعد میآورند و بعد آن رأی اصلی شماره میشود و نتیجه معلوم میشود.
رئیس: آقای طوسی.
طوسی: این ترتیبی که آقای مسعودی خواندند ترتیب رأی گرفتن با ورقه است. در محل نطق برای رأی با مهره دو کیسه میگردانند اولی برای رأی، دومی برای آن مهرهای که زیادی است.
رئیس: آقای اقبال.
اقبال: اولاً بنده پیشنهاد میکنم این آقایان مستخدمین مجلس، بروند بیرون که رعایت نظم و ترتیب بشود و یک نفر از منشیان مجلس یا یکی از پیشخدمتهای مجلس که طرف اعتماد است کیسهها را بگردانند البته خود آقا سید کمال بهتر است. کیسه اول که میآوردند رأیی است که باید داده شود هر کدام را که آقایان میل دارند، مهرۀ سفید علامت مثبت و قبول است و مهرۀ سیاه علامت رد و کیسۀ دوم برای مهرۀ زیادی است که نزد آقایان باقیمانده است.
رئیس: آقای رفیع.
حاج آقا رضا رفیع: بنده تصور میکنم برای تمام این موارد در نظامنامه پیشبینی شده است. هر یک از آقایان یک فرمایشاتی فرمودند و مطلب حل نشد. اجازه بفرمایید ماده نظامنامه خوانده شود.
دکتر مصدق: اجازه میفرمایید بنده ماده نظامنامه را بخوانم؟
رئیس: بفرمایید.
دکتر مصدق: ماده ۸۹ میگوید: در صورتی که ۱۰ نفر از نمایندگان تقاضا نمایند اخذ رأی علنی با اوراق باید در محل نطق به عمل آید (بعضی از نمایندگان: این ترتیب رأی با ورقه است) اجازه بفرمایید ماده ۹۰ هم که ترتیب رأی مخفی است عطف به همین ماده است و همین ترتیب را مقرر داشته است. بعداً ماده مینویسد به شرط اینکه این تقاضا کتباً نوشته و امضاء شده باشد. اسامی امضاءکنندگان یک یک خوانده شده و حضور آنها در مجلس معین میشود و ترتیب اخذ رأی از این قرار است، هر نماینده پس از آنکه یک مهرۀ تفتیشیه از یکی از منشیان گرفت ورقه رأی خود را در ظرف رأی که در محل نطق است انداخته، مهره را در ظرفی که در روی میز منشیان دست راست است میاندازند و بعد شمارۀ اوراق و مهرههای تفتیشیه موافق ماده قبل به عمل آمده و تطبیق میشود. بعد در ماده ۹۰ میگوید در تمام مواقعی که اخذ رأی علنی با اوراق ممکن یا حتمیالقبول است هرگاه ۱۵ نفر از اعضاء کتباً تقاضا نمایند باید رأی مخفی گرفته شود. بعد از آن در ماده ۹۱ میگوید اخذ رأی مخفی به ترتیبی است که در باب اخذ رأی علنی با اوراق در محل نطق ذکر شده ولی در عوض اوراق مهرههای سفید و سیاه استعمال میشود. مهرۀ سفید علامت قبول و مهرۀ سیاه علامت رد. منشیان مهرههای رأی را در یک ظرفی ریخته و به طور آشکار شماره نموده و مهرههای سفید را از سیاه جدا مینمایند و از همین قرار مهرههای تفتیشیه را میشمارند. به طوری که ملاحظه میفرمایید همانطور که دستور رأی گرفتن اشاره شد در نظامنامه هم به همین ترتیب پیشبینی شده است و اختلافی ندارد.
رئیس: آقای بهبهانی.
بهبهانی: این موادی را که قرائت فرمودند همه سابقه داریم و در سوابق عمل مجلس هم بوده است ولی عملاً در زمان آقای مؤتمنالملک و سایر روسای مجلس اینطور بود وقتی که پیشنهاد رأی مخفی از طرف ۱۵ نفر از آقایان میشد دو کیسه آوردند اولی برای رأی است و دومی برای آن مهره که زیادی است که باید پس بدهند. پس این ماده اینطور که نوشته شده عملاً لغو شده است و بنده یادم هست که وقتی رأی را در ظرف پشت تریبون میانداختند سیاه و سفید طرفها معلوم میشد و این ترتیب مخالف آن نظر اساسی بود که میخواستند رأی اشخاص کاملاً مخفی باشد. بعد با تصویب مجلس شورای ملی این ترتیبی که بنده عرض کردم قرار شد و سابقه آن در آرشیو مجلس هم هست اگر بخواهید مراجعه کنید...
فداکار: در گذشته عمل غلط خیلی شده است. عمل غلط موجب نقض نظامنامه نمیشود.
بهبهانی: مجلس عمل غلط نمیکند. عمل غلط تو میکنی.
هاشمی: همین ترتیبی که آقای بهبهانی فرمودند و سابقه عمل هم بوده است عمل بفرمایید.
رئیس: آقای مسعودی.
جواد مسعودی: اینکه بنده قرائت کردم ترتیبی است که از آخرین دفعهای که رأی مخفی با مهره گرفته شده است از صورت مجلس ۱۷ دی ماه ۱۳۰۶ در دوره ششم صفحه ۳۱۱۷ مجله مذاکرات مجلس استخراج شده است و کاملاً هم رعایت مقررات نظامنامه به عمل آمده است.
بعضی از نمایندگان: یک مرتبه دیگر خوانده شود.
(به شرح سابق قرائت شد)
رئیس: البته آقایان کاملاً ترتیب رأی دادن را توجه فرمودند (صحیح است) بنابراین رأی میگیریم به گزارش شعبه مبنی بر نمایندگی آقای سید ضیاءالدین طباطبایی. عدۀ حاضر ۸۶ نفر. (اخذ رأی به عمل آمده و پس از شمارش ۵۷ مهرۀ سفید و ۲۸ مهرۀ سیاه شمرده شد.)
رئیس: عده حاضر ۸۶، نمایندگی آقای سید ضیاءالدین به اکثریت ۵۷ رأی تصویب شد.
نظر شما :