ما زندانیان فریب سید ضیاء را نخوردیم

خاطرات علی دشتی از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
۰۵ شهریور ۱۳۹۳ | ۱۸:۰۲ کد : ۴۶۴۱ دفتر خاطرات
ما زندانیان فریب سید ضیاء را نخوردیم
اوه... امروز شانزده روز است که در این ظلمتکده مدفون شده‌ام. در زندگانی عادی شانزده روز چیزی نیست، به سرعت برق می‌گذرد ولی در محبس همین شانزده شبانه روز مختصر مرکب است ۱.۳۸۲.۴۰۰ ثانیه ـ ثانیه‌های طولانی و پر از بحران.

 

هر یک از این ثانیه‌ها با چه فشار و سختی از عمر شقاوت‌آلود من مجزا شده‌اند؟ نمی‌دانم، نمی‌توانم چیزی بفهمم، نمی‌توانم حالت روحیه خود را شرح دهم، نمی‌توانم به گرداب عمیق این روح عصبانی فرو روم. نمی‌توانم اعمال مجهول این زندگانی آمیخته به محرومیت را ببینم. اگر یک کشتی بادبان شکسته توانست مسئله طوفان را حل کند. اگر یک ناخدایی توانست با تلاطم امواج دریا دست به گریبان شود من هم می‌توانم بنویسم و احساسات دیوانه خود را در یکی دو جمله جای بدهم.

 

می‌گویند در شب اولی که جسد ما را در زیر توده‌های خاک می‌گذارند قبر بدن ما را فشار می‌دهد. ای کاش بدن ما را در زیر کوه‌های البرز می‌گذاشتند و به روح ما اجازه می‌دادند که آزاد باشد. این چهاردیواری شومی که اسم آن را زندان گذشته‌اند یک خاصیت عجیبی دارد، آن چهار دیواری که اگر یک روزی اختیار آن را به من می‌دادند آن را سوزانیده و خاکسترش را هم به اقیانوس‌های بیکران دنیا پراکنده می‌کردم تنها به پیکر ما صدمه نمی‌زند: محبس روح را فشار می‌دهد، فکر را می‌کشد، عقل را خفه می‌کند، مناعت و عزت نفس انسان را پایمال می‌نماید.

 

ای کسانی که دچار طوفان شده‌اید، ‌ای کسانی که با بدن‌های سرد در زیر خاک خوابیده‌اید، ‌ای کسانی که تمام هستی و دارایی شما نیست و نابود شده است! شما نمی‌دانید محبس چیست. چقدر شقی و ظالم بود آن کسی که محبس را در دنیا اختراع کرد!

 

دقایق ایام محبوسیت را فقط کسانی می‌فهمند که گردن آن‌ها در زیر گیوتین منتظر فشار سر انگشت جلاد و فرود آمدن ساطور خون‌آشام است. آری فقط شما می‌دانید محبس چیست. شما ای کسانی که در میان اقیانوس مواج دست و پا می‌زنید و با امواج کوه‌پیکر کشمکش کرده، هر وقت سر از زیر آب بدر می‌آورید جز یک آسمان بی‌شفقت و یک دریای پهناور چیزی نمی‌بینید. فقط شما می‌توانید زجر و شکنجه دقایق محبوسیت را حس کنید که در زیر سر پنجه شیر درنده در حالت نزع و جان دادن هستید و شما ‌ای کسانی که از زیر کوه پرتاب شده و ثانیه‌های عمرتان به سرعت در عمق کریوه نیستی فرود می‌آید می‌توانید هول و ناگواری زندان را بفهمید.

 

بعد از شانزده روز التماس و درخواست امروز به من اجازه نوشتن دادند. آیا در تمام دنیا یک نفر پیدا می‌شود که به ما بفهماند چرا این آقایان قلم و کاغذ به ما نمی‌دهند، و اجازه خواندن و نوشتن نمی‌دهند. نمی‌گذارند اوقات بیکاری ـ بیکاری اجباری محبس را ـ مصروف ازدیاد معلومات خود نماییم. فلسفه این کار چیست؟ آیا می‌ترسند با خارج مکاتبه کنیم در صورتی که غذای ما، البسه و اثاثیه ما، در هنگام ورود و خروج از محبس با مراقبت و تفتیشات کامله مامورین احاطه شده است.

 

این مامورین نظمیه چرا در پایمال کردن احساسات و در لگدکوب کردن روح ما کوشش دارند، آیا ما برادر آن‌ها نیستیم یا آنکه خواندن و نوشتن ما در گوشه محبس برای آن‌ها ضرری دارد. آیا از اینکه ما نخوانیم و ننویسیم و بالطبیعه دستخوش خیالات پریشان شویم لذت می‌برند؟

 

آیا این دیوارهای بی‌منفذ، این درهای ضخیم، این تابوت سربسته که اسم آن را زندان گذاشته‌اند برای صدمه روح ما کافی نیست؟ آیا محدود شدن ما در تنگنای این گورستان فراموشی برای لذت آن‌ها کم است؟

 

بعد از شانزده روز فشار و سختی چه بنویسم؟ این فکر ضعیفی که شانزده روز با کمال قوت پایمال و مجروح شده است چه تراوش‌هایی خواهد داشت؟ یکی از تالیفات (گوستاو لوبون) را که مهم‌ترین مسائل اجتماعی و رقیق‌ترین نکات سوسیولوژی را تشریح می‌کند برداشتم ترجمه نمایم تصور می‌کردم با این فراغتی که در گوشۀ زندان دست داده است می‌توانم دو سه هفته ترجمه آن را تمام کنم ولی امروز که نتوانستم بیش از دو صفحه آن را بنویسم محبس مغز را خسته می‌کند. زندان روح انسان را فشار می‌دهد. شخص در محبس کمتر می‌تواند کتب علمی و فنی را مطالعه کند برای این زاویه محنت فقط کتب افسانه و رمان و خواب‌های ممتد طولانی خوب است.

 

چرا ما را حبس کردند؟ برای اینکه چشم داریم و می‌بینیم، گوش داریم و می‌شنویم، عقل داریم و می‌فهمیم، قلب داریم و احساس می‌کنیم.

 

و برای اینکه انسان دیگر نبیند، دیگر نشنود. دیگر نفهمد. دیگر حسن نکند و برای اینکه حس سربلندی و عاطفه مناعت محو و نابود شود فقط باید چهار دیوار محبس را تعمیر کنند.

 

ما را چرا حبس کردند؟

 

ـ برای اینکه در جنگ زندگانی نیرومند نبوده‌ایم و این محبس (نمره ۲) سند عدم لیاقت ماست در کشمکش سیاست.

 

این ماییم که سید ضیاءالدین را پرورش داده و این تشتت و تفرق ماست که او را نیرومند و توانا نمود. اگر احزاب و دسته‌جات طهران این‌قدر پست، کوچک و حقیر نبودند، خودخواهی و منافع خویش را معبود منحصر به فرد خود قرار نمی‌دادند، سید ضیاءالدین نمی‌توانست یک رول به این خطرناکی را ماهرانه بازی کند.

 

آیا محبس نمره ۲‌‌‌ همان پرتگاهی است که ما با پای خود به سمت آن شتافته‌ایم ولی معذلک یک پرتگاه مهیبی است.

 

رفقا از محبس شکایت می‌کنند، می‌گویند مگر ما دزد و جنایتکاریم که ما را به حبس انداخته‌اند. بیچاره‌‌ها تصور می‌کنند از یک نفر دزد یا جنایتکار بهترند یا خیال می‌کنند عدالت بشری حق دارد جنایتکاران را به این ورطه مذلت و بدبختی بیندازد، گمان می‌کنند عدالت بشری حق دارد این‌گونه مجازات را برای افراد مجرم خود تعیین نماید!

 

حق و عدالت چیست؟ این دو رؤیای شیرین را از لوحه خاطرات خود محو کنید و این دو لغت بی‌مصداق را از قاموس انسانیت دور بیندازید. بشری که در زیر دست طبیعت پرورش یافته. بشری که در مدرسه پر از ظلم طبیعت درس خوانده، نمی‌تواند مجری حق و مظهر عدالت باشد.

 

دزد را چرا حبس می‌کنند و جنایتکار را چرا مؤاخذه می‌نمایند؟ آن‌هایی که دزد‌ها را نکوهش می‌کنند خوب است اول ثابت کنند که خود آن‌ها دزد نیستند. آن‌هایی که می‌خواهند عدالت را در دنیا جاری کنند خوب است به نبرد طبیعت رفته نوامیس ظالمانه آن را تعدیل نمایند. پس از آن قوانین غلط هیات اجتماعیه خود را تصحیح کنند. نظام اجتماعی خویش را برای پرورش اخلاق فاضله آماده سازند، موجبات جرم و جنایت را از میان ببرند و سیستم حیات اجتماعی را طوری قرار بدهند که دزد و جانی ایجاد نشود.

 

***

 

از هیجده روز به این طرف که در این محبس آمده‌ام دسته دسته و تک تک رفقا و مردمان سیاسی را به اینجا وارد کرده‌اند ـ مردمان مختلف: اشراف و اشخاص بدنام اداری، آزادی‌خواهان، خارجه‌پرستان، پارازیت‌های استفاده‌چی. رفقا حیرت می‌کنند که از روی چه پرنسیبی این اشخاص مختلفه گرفتار می‌شوند.

 

ولی باید اعتراف کرد، هر حکومتی که روی کار می‌آید و می‌خواهد مقتدر باشد باید سه طبقه را از دخالت در مسائل اجتماعی محروم نماید. اول اشراف زیرا این طبقه پیوسته مرکز انتریک بر ضد هر حکومتی محسوب می‌شوند و جز اینکه پیکر نالایق خود را بر روی کرسی وزارت مستقر سازند هیچ مقصودی ندارند.

 

دوم طبقه استفاده‌چی. این‌ها را باید مانند میکروب سل و سفلیس از جامعه محو و معدوم نمود. این دسته دهشتناک برای استفاده‌های شخصی، برای معیشت روزانه خود، برای کسب مقام و ثروت همیشه با مقدرات این مملکت بدبخت بازی می‌کنند، پیوسته برای دستمال قیصریه را آتش می‌زنند، همه وقت طرفدار خائنین، طرفدار متمولین، طرفدار پول و بر ضد قدرت حکومت مرکزی هستند.

 

سوم طبقه که خود را آزادی‌خواه معرفی می‌کنند. این دسته با خودخواهی و خودپسندی‌ و با سوءظن و بدبینی در کریوه تشتت و تفرق افتاده و عدم لیاقت خود را در اداره کردن هیئت اجتماعیه ثابت کرده‌اند، بزرگترین شاهکار این دسته پاکدامن سیاست منفی و دماکوژی است. هر دستی که برای اصلاح این کشور از آستین بیرون می‌آید باید این طبقه را محو و معدوم نماید.

 

ولی آیا سیدضیاءالدین‌‌ همان نابغه و‌‌ همان ناجی و‌‌ همان وجود فوق‌العاده‌ایست که روشن کردن مقدرات ایران به دست او سپرده شده است؟ افسوس! که سوابق وی این پرتو امید را محو می‌نماید.

 

سید ضیاءالدین هر کس را که در عقاید خود راسخ می‌بیند و تصور می‌کند عوام‌فریبی‌های وی او را نمی‌فریبد به زندان می‌اندازد و برای اشتباه‌کاری مشتی استفاده‌جوی را نیز ضمیمه می‌نماید.

 

سید ضیاءالدین یکی را به دو روز و یکی را به ده روز حبس تادیب می‌کند، سید ضیاءالدین تملق و چاپلوسی او را مغرور کرده و توسط و شفاعت او را فریب می‌دهد.

 

سید ضیاءالدین یک شخص عادی است که جنون ریاست و سودای شهرت و تمول او را به آغوش هر طوفان سهمگین رانده و بالاخره آلت پیشرفت نظریات دیگران گردیده است.

 

هیجده روز تمام! در طی این هیجده روز چقدر رفقا آزاد شدند. آیا آزادی آن‌ها شوق آزادی را در قلب ما مشتعل نمی‌کند و درجه بدبختی ما را مجسم نمی‌نماید؟

 

اوه... نمی‌دانید از استخلاص یک نفر محبوس عرصه زندان چه هیجانی دارد و محبوسین چه حالی پیدا می‌کنند. انسان چقدر خوشحال و چقدر افسرده می‌شود!

 

این روح‌هایی که سلسله بدبختی آن‌ها را به یکدیگر بسته است از مفارقت هم چگونه متاثر می‌شوند! در آن یک دقیقه که شخص آزاد با دوستان خود وداع می‌کند چه وجد اندوه‌آمیزی در محبس حکم‌فرما می‌شود!

 

ای کسانی که در خانه‌های خود از دیدن قراول و دیوارهای شوم زندان آسوده‌اید قدر آزادی را بدانید.

 

 

منبع:

 

ایام محبس، علی دشتی، صص ۸-۴ و ۱۴-۱۲

کلید واژه ها: علی دشتی کودتای سوم اسفند سید ضیاءالدین طباطبایی


نظر شما :