زنی که اتحاد جماهیر شوروی را دفن کرد
۲۵ سال پس از فروپاشی شوروی: روسها از گورباچف متنفرند
تاریخ ایرانی: ۲۵ سال پیش، میخائیل گورباچف صدر هیات رئیسه اتحاد جماهیر شوروی از مقام خود کنارهگیری کرد و بدین ترتیب این ابرقدرت سوسیالیستی به پایان کار خود رسید. گورباچف اما اصلاحطلبی بود که خود قربانی تحولات کشورش شد. بدین صورت بود که آن ابرقدرت سرخ در دامان هرج و مرج درغلطید و روسیه دورانی سیاه را سپری کرد. بسیاری از روسها حتی امروز نیز بابت آن دوران احساس تحقیرشدگی دارند.
در سال ۱۹۹۱ این لطیفه در روسیه بسیار محبوب بود و به نوعی وضعیت آن دوران را توصیف میکرد: مردی که دچار فراموشی است و یک کیسه خالی در دست دارد در مقابل فروشگاهی ایستاده و از خودش میپرسد که آیا میخواهد وارد فروشگاه شود و یا در حال خروج از فروشگاه است.
چگونه زمان مرگ یک سرزمین تعیین میشود؟ یک قدرت جهانی چگونه میمیرد؟ و چه زمانی قلب یک کشور جدید تپیدن را آغاز میکند؟
هنگامی که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در ۲۵ سپتامبر ۱۹۹۱ آخرین نفس را کشید، هیچ کس در میدان سرخ مسکو شادمانی نکرد و کسی هورا نکشید و البته اعتراض و تظاهراتی هم در کار نبود. در آن شب تنها سرمای گزنده زمستان احساس میشد و اندک برفی بر زمین مینشست. مردم در چنگال آن زندگی روزمره ملالتبار گرفتار بودند و به ویژه کمبودها در مسکو غوغا میکرد.
روزنامهها گزارش میدادند که چیزی به نام گوشت در فروشگاهها موجود نیست و شکر جیرهبندی شده است. هواپیماهای باری که وظیفه انتقال آذوقه مردم از خارج از کشور را بر عهده داشتند به دلیل نایاب شدن سوخت هواپیما زمینگیر شده بودند. در همان حال تنها هواپیماهایی از مبدا ایالات متحده آمریکا بودند که در فرودگاه مسکو به زمین مینشستند و مواد غذایی و به عبارت بهتر آن جیره غذایی ارتش آمریکا را که از زمان جنگ خلیج فارس باقی مانده بود به روسها تحول میدادند.
رئیسجمهور بدون کشور
تلویزیون دولتی شوروی در آن شب سرنوشتساز برنامهای ویژه را از داخل کاخ کرملین پخش میکرد. اگرچه اتاق کار شماره چهار نمونه کاملی از دیگر اتاقهای کار در اختیار رهبر شوروی به شمار میرفت اما انتخاب این اتاق برای آن برنامه ویژه بیشتر به دلیل فضای بزرگ و مناسب آن برای تهیه یک برنامه تلویزیونی بود. دیوارهای این اتاق را کاغذدیواریهای سبز رنگ طرح پارچه دمشقی پوشانده و یک میز خطابه با شمار زیادی دستگاه تلفن در آن خودنمایی میکرد. آن میز خطابه در واقع یک میز تحریر ساده و بدون زرق و برق بود که میخائیل گورباچف ۶۰ ساله به عنوان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی پشت آن نشسته بود. گورباچف در واقع اصلاحطلبی به شمار میرفت که خود یکی از قربانیان اصلی تحولات شوروی محسوب میشد.
آن اقتصاد متمرکز کهنه و پوسیده حتی قبل از آنکه اقتصاد بازار آزاد جدید شروع به کار و فعالیت کند، دچار فروپاشی شده بود. قیمت نفت از آغاز دهه هشتاد به دو سوم کاهش یافته و بدین ترتیب اتحاد جماهیر شوروی از مهمترین منبع درآمد خود محروم شده بود.
در همان روزها بود که روزنامه پراودا، ارگان حزب کمونیست شوروی و پراودای اقتصادی نوشت: «محموله گوشت به اودسا رسیده اما در کراسنویارسک نان پیدا نمیشود.»
گورباچف در آخرین سخنرانی خود گفت: «هموطنان عزیز، سرنوشت چنان رقم خورد که من در دورانی که کشور وضعیت وخیمی داشت سکان اداره آن را در اختیار بگیرم.» دو روز قبل از آن سخنرانی بود که مجله تایم از گورباچف به عنوان «حاکم بدون کشور» یاد کرده بود و طی مقالهای آورده بود که قدرت گورباچف به زحمت از دیوارهای سرخ کرملین فراتر میرود.
در واقع گورباچف بر خلاف تصوراتش از سوی دیگر روسای جمهوریهای شوروی تنها گذاشته شده بود. این عده نیز در اصل تابع شخصی به نام بوریس یلتسین بودند که رقیب شماره یک گورباچف محسوب میشد و از ژوئن ۱۹۹۱ لقب «رئیسجمهوری سوسیالیستی روسیه» را یدک میکشید. بوریس یلتسین برای آنکه جانشین گورباچف شده و بر صندلی او تکیه بزند بیاندازه عجله داشت و برای به دست گرفتن آن چمدان حامل دستگاههای فرمان موشکهای اتمی لحظهشماری میکرد.
گورباچف همزمان با اعلام کنارهگیری خود بیانیهای را خواند که در واقع به نوعی توجیهکننده همه این تصمیمها به شمار میآمد: «ما از هر چیزی به وفور داریم و خداوند علاوه بر نفت و گاز، عقل و استعداد را نیز به ما ارزانی داشته است. اما با وجود همه این نعمتها سطح زندگی ما بسیار پایینتر و بدتر از کشورهای توسعهیافته است و عقبماندگیهای ما همچنان ادامه دارد. دلیل این امر نیز چیزی نیست جز آنکه جامعه در یک سیستم فرماندهی بوروکراتیک گرفتار شده است. چنین سیستمی محکوم به خدمت به یک ایدئولوژی و بر دوش کشیدن باری سنگین و وحشتناک به نام رقابت تسلیحاتی است. من به خوبی درک میکنم که انجام اصلاحات در این کشور کاری دشوار و چه بسا خطرناک است. این جامعه به آزادی رسید و این مهمترین دستاورد است حتی اگر تا به امروز موفق به محقق کردن آن نشده باشیم. ما یاد نگرفتهایم که چگونه با آزادی کنار بیاییم.»
هنگامی که گورباچف آن پوشه سبز رنگ حاوی متن سخنرانیاش را بست در واقع اتحاد جماهیر سوسیالیستی نیز همراه با وی از صحنه تاریخ جهان کنار رفت و دفتر عمرش بسته شد. تنها در عرض چند ساعت استقلال جمهوری اوکراین توسط دولت ایالات متحده آمریکا به رسمیت شناخته شد. چند هفته قبل از انحلال شوروی مردم اوکراین در یک همهپرسی شرکت کرده و بیش از ۹۰ درصد از رایدهندگان به نفع استقلال آن جمهوری رای داده بودند. در شبهجزیره کریمه اما ۵۴ درصد از رایدهندگان به نفع استقلال اوکراین آرای خود را به صندوقهای رای ریختند.
یلتسین در همان شب کنارهگیری گورباچف سیستم کنترل موشکهای استراتژیک مسکو را در اختیار گرفت. طی سالهای قبل دو افسر خاموش و آرام وظیفه حمل آن چمدان را بر عهده داشتند و همواره گورباچف را قدم به قدم همراهی میکردند. یکی از وظایف اصلی آن دو افسر این بود که چمدان مذکور همواره در دسترس رهبر شوروی باشد.
اما از آن شب این دو افسر رئیس و ارباب جدیدی پیدا کردند. یلتسین در واقع فرماندهی کل زرادخانه اتمی شوروی را نیز بر عهده گرفت. در آن سوی دنیا و در تحریریه نشریه تخصصی موسوم به «بولتن دانشمندان اتمی»، آن ساعت نمادین به عقب کشیده شد و عقربههای آن بر روی ۱۱:۴۳ دقیقه ثابت ماند. این ساعت نمادین در واقع حکم نوعی یادآوری را داشت و به جهانیان گوشزد میکرد که هرگز خطر یک جنگ اتمی را به فراموشی نسپارند. هنگامی که گورباچف در سال ۱۹۸۵ به قدرت رسید، عقربههای این ساعت بر روی ۱۱:۵۷ دقیقه ثابت مانده بود.
راس ساعت ۱۹:۳۲ به وقت مسکو بود که دو کارگر کاخ کرملین به روی بام این قصر رفتند. آنها بلافاصله پرچم سرخ را پس از هفت دهه پایین کشیده و از میله پرچم جدا کردند و لحظاتی بعد پرچم جدیدی بر فراز آن گنبد طلایی کاخ ریاست جمهوری به اهتزاز درآمد، پرچمی که سه رنگ سفید، آبی و قرمز را بر خود داشت و تلویحا به جهانیان اعلام میکرد که آن ابرقدرت قدیمی روسیه در کسوتی تازه در حال احیا شدن است.
بدین ترتیب پایان کار هفت دهه حکومت کمونیستی نه با داد و فریاد و نعره بلکه با آه و افسوسی آرام فرارسید. مردم این روسیه اما از مدتها پیش هیچ نفرتی نسبت به آمریکا نداشتند و افزون بر آن ایالات متحده را تحسین هم میکردند. بر اساس نظرسنجی که توسط یک جامعهشناس صورت گرفت، ۸۰ درصد از روسها نه تنها آمریکا را دشمن نمیدانستند بلکه نظر مثبتی به این کشور ابراز میکردند. از قرار معلوم آن توازن وحشت هستهای همراه با مناقشه شرق و غرب به گذشته و تاریخ پیوسته بود. در آن زمان نه تنها مردم عادی بلکه افرادی مانند گورباچف هم تردید نداشتند که این مناقشه برای همیشه به پایان رسیده است.
اینکه اکثریت روسها از تحولات سال ۱۹۹۱ به عنوان رویدادی رهاییبخش یاد نمیکنند علتهای زیادی دارد. توان اقتصادی روسیه در سالهای دهه ۹۰ کمتر از ۵۰ درصد بود و بخشهای بزرگی از مردم از فقر رنج میبردند. به همین خاطر بسیاری از شهروندان روسیه از نظم جدید خشمگین بوده و آن را برنمیتافتند.
بسیاری از روسها حتی امروز نیز از بابت نحوه فروپاشی شوروی سابق احساس حقارت میکنند. یکی از نمادهای این تحقیر در همان شب استعفای گورباچف مشاهده شد. رهبر شوروی که در آن لحظات هنوز هم فرماندهی ۲۷ هزار کلاهک اتمی را در اختیار داشت، از داشتن یک خودکار و قلم کارآمد برای امضای متن استعفای خود محروم بود و به همین خاطر خودکار تام جانسون گزارشگر شبکه خبری سیانان آمریکا را قرض گرفت!
گورباچف با این وعده به قدرت رسید که اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان یک قدرت برتر جهانی به قرن ۲۱ هدایت کند. اما وی در حافظه جمعی و مشترک جامعه روسیه مردی است که نه تنها به این وعده عمل نکرد بلکه اتحاد جماهیر شوروی را به گورستان برد. بدین ترتیب میتوان گفت که گورباچف به همان دلیلی که در غرب مورد ستایش و تحسین قرار میگیرد، در روسیه مورد نفرت قرار دارد. اما هر دو طرف غرب و شرق دچار نوعی بدفهمی شدهاند و واقعیت کار گورباچف را به درستی درک نکردهاند. بیتردید گورباچف قصد داشت که به جنگ سرد پایان دهد تا خطر یک جنگ اتمی و رقابتهای تسلیحاتی نیز برطرف شود اما هرگز به دنبال فروپاشی و انحلال شوروی نبود.
میخائیل گورباچف که در غرب به خاطر سیاست پروسترویکا مورد توجه و تحسین قرار میگرفت تا لحظه آخر در فکر این بود که پیمانی جدید برای یک اتحادیه جدید سوسیالیستی منعقد کند. او در انتظار آمدن مذاکرهکنندگان اوکراینی به مسکو بود اما آنها هرگز نیامدند. این رفتار اوکراینیها چنان خشم و کینه گورباچف را برانگیخت که آثار آن نزدیک به یک ربع قرن پس از آن روزها نیز کاملا مشهود است و این کینه رهبر سابق شوروی زمانی عیان شد که او از الحاق شبهجزیره کریمه به روسیه توسط پوتین دفاع کرد. از قرار معلوم گورباچف هنوز هم بدعهدیهای اوکراینیها را فراموش نکرده است.
گورباچف برای روسیه آرزوها و خواستههایی داشت که به نوعی در تضاد کامل با افکار رقیبش بوریس یلتسین به حساب میآمد. آخرین رهبر شوروی تا آخرین لحظهای که در قدرت بود و تا زمان کنارهگیری خود همچنان بر آن بود که یک شوروی جدید در قالب کشوری فدرال تاسیس شده و گام به گام به سوی دموکراسی حرکت کند.
اما یلتسین به صورتی آشتیناپذیر در برابر این خواست رقیب قرار داشت. گورباچف در مرحله نخست این رقیب و مخالف سرسخت خود را به عنوان رئیس حزب کمونیست شعبه مسکو منصوب کرد اما در سال ۱۹۸۷ او را کنار گذاشت. آخرین حضور یلتسین در حزب کمونیست زمانی بود که پس از یک دوره بیماری از بیمارستان مرخص شده و در حالی که به کمک دارو سرپا بود به مدت چهار ساعت در پشت درهای کمیته مرکزی حزب حاکم ماند و به شدت تحقیر شد.
البته یلتسین هرگز این تحقیر را فراموش نکرد. او در مرحله نخست به دنبال تشکیل یک کشور فدراتیو کمی ضعیفتر بود، کشوری که در آن خبری از دولت مرکزی قدرتمند و البته گورباچف نباشد. پس از خداحافظی گورباچف از کرملین، به دلیل همان کینهها بود که هرگز این دو رقیب ملاقاتی شخصی و خصوصی با یکدیگر نداشتند.
قرارداد و پیمانی که یلتسین بر اساس آن توانست سرنوشت رقیب اصلی خود و اتحاد شوروی را رقم بزند، در واقع به صورتی عجیب منعقد شده بود. یلتسین در آغاز دسامبر ۱۹۹۱ بدون اطلاع گورباچف، سندی را با روسایجمهور روسیه سفید و اوکراین به امضا رساند که در نوع خود عجیب بود. بر اساس این سند، یلتسین و استانیسلاو شوشکویچ و لئونید کراوچوک اعلام میکردند از آنجایی که کشور اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ توسط روسیه، اوکراین و روسیه سفید تاسیس شده است، این سه کشور حق انحلال آن را نیز برای خود محفوظ میدانند.
این سه نفر برای تدوین و امضای این پیمان در نقطهای دور از حوزه قدرت شوروی یعنی در مرزهای غربی روسیه سفید با لهستان با یکدیگر ملاقات کردند. این منطقه که در واقع یک منطقه حفاظت شده دولتی در میان جنگلهای انبوه بود امروزه درست در لب مرزهای شرقی اتحادیه اروپا قرار گرفته است. نشست میان این سه نفر کاملا ناگهانی و در نهایت مخفیکاری انجام شد. یلتسین از این وحشت داشت که هر لحظه از سوی تندروهای کمونیست و یا نیروهای ویژه گورباچف در کاگب مورد حمله قرار بگیرند اما هیچ اتفاقی نیافتاد.
طرح اولیه آن پیمان در طول شب و به صورت دستنویس تهیه شد. صبح روز بعد اما این طرح اولیه در سطل آشغال قرار داشت و زنی که خدمتکار آن خانه بود این کاغذ را همراه با دیگر زبالهها به دور انداخت. هیچ کس به فکر تهیه یک ماشین تحریر نیافتاده بود و به همین خاطر یکی از منشیها این پیمان را با ماشین تحریری که ساخت آلمان شرقی بود و مارک اوپتیما داشت تایپ کرد.
این خانم منشی که «یوگنیا پاتیچوک» نام داشت بعدها در دهکده زادگاهش واقع در روسیه سفید به عنوان زنی شهرت یافت که «اتحاد جماهیر شوروی را دفن کرد». برای کپی کردن از آن سند از دو دستگاه فاکس استفاده شد. جالب آنکه این سه رئیسجمهور نیز هنگامی که قصد امضای این طرح اولیه را داشتند، متوجه شدند که خودنویس با خود نیاورده و آنها هم به ناچار از یک خبرنگار حاضر در محل خودکاری قرض گرفته و امضاهای خود را در ذیل آن سند گذاشتند! ظاهرا مشکل خودکار و خودنویس در اتحاد شوروی سابق مشکلی لاینحل محسوب میشد!!
در آن زمان مردم روسیه نسبت به این تحولات احساسات متفاوت و متضادی داشتند. اگرچه در سال ۱۹۹۱ نگاههای امیدوارانهای به اقتصاد بازار آزاد و دموکراسی و غرب وجود داشت اما این عصر جدید در کنار آزادی، سالهایی بس دشوار را نیز برای مردم به ارمغان آورد.
در همان حال که دیوار برلین فرو میریخت، در آن سوی شرق نیز رویدادهایی کاملا تازه و از نوعی دیگر رقم میخورد. در آنجا میلیونها روس در آن سوی مرزهای روسیه یعنی در بالتیک، آسیای مرکزی و دیگر کشورهای همسایه، در عرض یک شب شاهد تاسیس روسیهای جدید بودند.
هنگامی که در آن شب سرد ماه دسامبر، پرچم سرخ داس و چکش شوروی از روی بام کرملین به زیر کشیده شد، احساساتی متضاد را رقم زد. «یوگنی یوچنکو»، نویسنده روس و نوه یکی از کسانی که در دوره استالین به عنوان «دشمن کشور» به زندان افتاده بود و البته خودش نیز از سوی کاگب همواره به «اقدامات ضد شوروی» متهم بود در مورد این احساسات متضاد با لحنی شعرگونه نوشت: «بدرود ای پرچم سرخ ما. تو همزمان برادر و دشمن ما بودی. زمانی در سنگرهای جنگ رفیق و همقطار بودی و سراسر اروپا به تو امید داشت و زمانی پرده سرخی بودی که گولاگ را در پشت خود پنهان میکرد.»
منبع: اشپیگل
نظر شما :