چرا هیتلر از یهودیان متنفر بود؟
ریشههای هولوکاست؛ از مسیح مصلوب تا آلمان مغلوب
تاریخ ایرانی: آن روز که آدولف هیتلر در زندان لاندسبرگ، کتاب معروفش «نبرد من» را با ابراز انزجاری سخت از یهودیان به پایان میرساند، شاید هرگز نمیدانست که ریشه این حجم از انزجار در کجاست؟ یهودیان در نظر او «مرض سل نژادی» بودند و مقصر همه مصائب آلمان؛ از شکست در جنگ اول جهانی گرفته تا بحران اقتصادی و همه اتفاقات بدی که قرار بود بعدا در تاریخ این کشور رخ دهد، پس باید بیهیچ شک و شبههای از میان برداشته میشدند. این اعتقاد راسخ هیتلر بود؛ اعتقادی که بر آن ایستاد و فاجعه هولوکاست را نه تنها برای تاریخ آلمان که برای جهان رقم زد.
اما به راستی ریشههای این یهودیستیزی در کجا بود؟ چگونه به ابزاری سیاسی برای جلب آرا و پشتیبانی توده آلمان بدل شد؟ سیاست حذف یهودیان در آلمان از کجا نشات میگرفت؟ و... همه اینها پرسشهایی است که الکساندر براکل در کتاب «هولوکاست» (پیگرد و کشتار یهودیان) کوشیده به آنها پاسخ دهد.
یهودیستیزی از صدر مسیحیت
براکل هرچند اعتقاد داشت یهودیستیزی ناسیونالیستی پدیدهای متعلق به دوران مدرن است، اما در نخستین مواجهه خود با این سوژه، شروع به کاویدن تاریخ پیدایش و تکامل آن در اعصار گذشته کرد. نتیجه کاوشهای او به اینجا ختم شد که این پدیده در صدر مسیحیت ریشه دارد؛ یعنی از همان زمانی که مسیح مصلوب شد، پولس رسول عقیدهاش را در برابر پتروس جا انداخت و دیگر تعلق به یهودیت شرط غسل تعمید تلقی نمیشد. «به گمان بسیاری از مسیحیان، خودداری یهودیان از ایمان آوردن به مسیح مصلوب، تنها به سبب کوردلیشان قابل درک بود و به باورشان سرانجام همین یهودیان از سر بیبصیرتی باعث مرگ مسیح شدند.»
همین دو اتهام «کوردلی دینی» و «خداکشی» به زعم براکل، پایه و اساسی برای یهودیستیزی در میان مسیحیان شد؛ ستیزهای که با گسترش مسیحیت در امپراتوری روم شدت گرفت و جامعه اروپاییان مسیحی را در برههای که دین مولفه اصلی همه شئون زندگی انسان بود، به پس زدن یهودیان واداشت. این پس زدن تا به آنجا رسید که در سال ۳۰۶ میلادی در شورای کلیسایی اِلویرا ازدواج مسیحیان با یهودیان حرام اعلام شد.
اما نخستین خشونتی که متوجه کل جامعه یهودیان شد به هنگام جنگهای صلیبی رخ داد، یعنی زمانی که پاپ اوربان دوم در سال ۱۰۹۶ مسیحیان را به آزادی اورشلیم فراخواند. در این زمان بود که رگ «غیرت مبلغانه» مسیحیان اروپایی بیرون زد و «بسیاری از جنگجویان صلیبی عزم کردند پیش از آنکه برای جنگ با قوم بیایمان به سرزمین مقدس بشتابند، ابتدا بیایمانهای موطنشان را از دم تیغ بگذرانند یا به تغییر کیش وادارند. در شهرهایی چون وورمس [در آلمان کنونی] صدها یهودی قربانی این غیرت مبلغانه صلیبیان شدند... مابقی نیز به زور غسل تعمید داده شدند.» این الگوی یهودیکشی به اعتقاد نویسنده از همان زمان در طول تاریخ یهودی – مسیحی امتداد یافته است.
قریب به یک قرن بعد عرصه فعالیتهای اجتماعی برای یهودیان ساکن امپراتوری روم باز هم تنگتر شد؛ «در سال ۱۲۱۵، شورای چهارم لاتِران حتی خواستار آن شد که یهودیان با نشانهای زردرنگ یا نوعی کلاه یهودی در ظاهر متمایز شوند. ضمن آنکه اشتغال به بسیاری از حرفهها برای یهودیان ممنوع شد.»
جهود رباخوار از کجا آمد؟
ممنوعیتهای شغلی که در پی ستیزهجوییهای مذهبی جامعه مسیحیان با یهودیان رخ داد، یهودیان را رفتهرفته از شغلهای عرف جامعه پس زد تا جایی که بسیاری از آنها به وامدهی روی آوردند. از آنجا که بهره ربوی در مسیحیت ممنوع بود، نظام نزولدهی یهودیان روزبهروز پیشرفت کرد تا علاوه بر دلیل مذهبی، دلیلی اقتصادی نیز چاشنی یهودیستیزی حاکم بر جامعه شود. هرچند در ابتدای کار این بهرهگیران به علت نیاز پادشاهان به پولشان مورد حمایت آنها بودند اما به تدریج با فزونی یافتن قدرت کلیسا، فشار بر حاکمان برای برچیدن این حقوق حمایتی نیز افزایش یافت تا جایی که کلیسا در سال ۱۲۹۰ میلادی در انگلستان و ۱۳۹۴ میلادی در فرانسه توانست همه یهودیان را اخراج کند؛ در این میان آلمان وضعیتی متفاوت داشت و یهودیان توانستند در امپراتوری مقدس روم آلمان ماندگار شوند. اما انگار این دربهدری را پایانی نبود؛ چراکه با بروز مهیبترین فاجعه دوران پایانی سدههای میانی، یعنی طاعون بزرگ بین سالهای ۵۰-۱۳۴۸ میلادی باز مثل همیشه انگشت اتهام به سوی یهودیان دراز شد و پیگردی خونبار علیهشان به راه افتاد. پس از پایان فاجعه طاعون جانبهدربردگان یهودی اجازه یافتند بر سر خانه و زندگیشان بازگردند؛ اما دیگر مثل میهمانانی بودند که هر آن بیم طردشان وجود داشت، حتی در برخی شهرها وادار به زندگی در گتوها آن هم با نشانهای ویژه شدند.
حالا یهودیان بیش از هر وقت دیگری در جامعه مسیحیت امپراتوری مقدس روم آلمان، وصله ناجور بودند. آنها نیاز به امرار معاش داشتند و دستشان از بسیاری از فعالیتهای اقتصادی کوتاه بود، پس بر همان منوال پیشین سنت وامدهیشان را روزبهروز افزایش دادند؛ از آن سو نیز مسیحیان رفتهرفته ممنوعیت بهره وضعشده در آیین مسیحیت را نادیده میگرفتند و به همین سنت پولی روی میآوردند. خروجی این اقدام آنها شکلگیری صرافیهای بزرگی بود که وامدهنگان یهودی توان رقابت با آن را نداشتند. آنها باید در مقابل این رقیب تازهسربرآورده میایستادند و همین یک قلمروی اقتصادی را نیز از کف نمیدادند، پس روزبهروز بر بهره وام تنها مشتریان باقیماندهشان افزودند؛ بدهکاران بدنامی که به علت بیاعتمادی بانکها و صرافیهای مسیحیان، به وامدهندگان یهودی روی آورده بودند. از همینجا بود که تصور معروف «جهود رباخوار» زاده شد.
این تنها اصطلاح تحقیرآمیزی نبود که جامعه مسیحی برای یهودیان به کار میبرد. تعبیر «جهود دورهگرد بیوطن» نیز در همین دوران ظاهر شد؛ چراکه بسیاری از راندهشدگان یهودی که به روستاها پناه برده بودند برای امرار معاش ناچار به دورهگردی شدند. از این برهه به بعد دیگر نه فقط عنصر دین و اقتصاد که بیشتر ویژگیهای منفی شخصیتی چون حرص و ناپاکیزگی نیز به آنها نسبت داده میشد و اصطلاح «یهودی کثیف» سر برآورد.
تنفسی کوتاه مدت و شورش هِپهِپ
همه این نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی علیه جامعه یهودیان، اما با بروز عصر روشنگری وارد دوره تنفسی شد که در آن مدتی کوتاه یهودیان کمی رنگ آرامش به خود دیدند. وضعیت فلاکتبار زندگی آنها «در چشم اصحاب روشنگری و هم برای جامعه مسیحی و حاکمیت نیز در حکم گواهی تاسفبار بود...» پیشنهاد اصلاحگران لیبرال برای رهایی از این وضعیت، تساوی کامل حقوق برای یهودیان بود، هرچند که در پشت این اقدام خیر آنها نیت دیگری نهفته بود. تصور روشنگران این بود که یهودیان با اعطای تساوی حقوق، دست از دین خود خواهند کشید.
در این دوره تنفس، آلمان وضعیتی متفاوت از سایر کشورهای اروپایی داشت: «در سال ۱۸۱۹ در وورتسبورگ [در جنوب آلمان] در واکنش به بهبود وضعیت حقوقی یهودیان، ناآرامیهایی ضد یهودیان رخ داد موسوم به ناآرامیهای هپهپ؛ برگرفته از فریادهای هپهپ که در آشوبهای دشمنی با یهودیت سر داده میشد. دامنه این ناآرامیها به سرعت سراسر آلمان را گرفت، چنانکه قرنها بود تعقیب و آزار یهودیان چنین ابعاد گستردهای به خود نگرفته بود.» همین آشوبها بود که اصلاحگران اجتماعی را بر آن داشت که همواره در کنار تلاش برای اعطای حقوق مساوی به یهودیان، یهودیستیزی رسوخکرده در بخش گستردهای از مردم را مد نظر داشته باشند.
رد پای یهودیان در شکوفایی اقتصادی آلمان
با وجود آشوبهای خشونتباری که تا سال ۱۸۴۸ علیه اعطای تساوی حقوق به یهودیان برپا میشد، این فرایند به تدریج ادامه یافت تا جایی که حتی محدودیتهای شغلی یهودیان نیز از میان برچیده شد، هرچند که هنوز آنها نمیتوانستند وارد شغلهای دولتی شوند. نکته ممیزه یهودیان از اکثریت هموطنان غیرهمکیش خود این بود که آنها در این مقطع هرگز به کارهای زراعت و یا پیشهوری وارد نشدند، به دنبال شغلهای آیندهدار بودند و حتی از ممنوعیت اشتغال در خدمات دولتی نیز برای خود پله ترقی میساختند. بسیاری از آنها فرزندان خود را به دانشگاه فرستادند، اقدامی که خروجی آن یهودیانی تحصیلکرده بود که به علت ممنوعیت در ورود به مشاغل دولتی به حرفههایی چون روزنامهنگاری، وکالت، بانکداری و بازرگانی وارد میشدند. در نهایت شکوفایی همین دو شاخه بازرگانی و بانکداری در نیمه قرن نوزدهم موجب شکوفایی اقتصادی شد. رشد اقتصادی در این دوره و به مکنت رسیدن تعدادی از یهودیان، موجب شد که آنها جانب لیبرالیسم را بگیرند، چراکه همین لیبرالیسم برای رهایی آنها مبارزه میکرد؛ امری که باز هم چماقی در دست جامعه مسیحی شد که در روزهای افول اقتصاد آلمان با آن بر سر هموطنان یهودی خویش فرود آورند: «نام یهودیان به عنوان کسانی که از لیبرالیسم و تجدد سود میبردند با این جریان گره خورده بود و وقتی این دو جریان به روزهای بحرانی خود درافتادند، پیامدهای مصیبتبار آن ناگزیر دامان یهودیان را نیز میگرفت.»
توجیه یهودیستیزی با نظریههای علمی!
هرچند که یهودیان آلمان با تصویب قانون اساسی مصوب سال ۱۸۷۱ صاحب حقوق کامل شهروندی شدند اما این دوره آرامش دوام چندانی نیاورد؛ با بروز بحران اقتصادی در سال ۱۸۷۳ ستاره اقبال یهودیان آلمان باز هم افول کرد. «بخش گستردهای از مردم، یهودیان را جماعتی میپنداشتند که نهایت سود را از عصر جدید بردهاند و بدینسان در ذهن بسیاری از مردم اندیشه تجددستیزی و دشمنی با یهودیان با هم آمیخت.»
در این دوران علاوه بر سه عنصر پیشین یعنی «دین»، «اقتصاد» و «ویژگیهای منفی شخصیتی»، به عنوان نقاط افتراق آنها با اکثریت جامعه، به لطف آدولف اشتوکر - واعظ پروتستان و محافظهکار دربار - و برخی نظریهپردازان دیگر اروپایی، عنصر «نژاد» نیز به عوامل پیشین اضافه شد تا یهودستیزان با چنتهای پر به جنگ این به زعم خودشان وصلههای ناجور جامعه بروند. از نظر اشتوکر «یهودیان چه در مقام سوسیالیست و چه در مقام نمایندگان کاپیتالیسم مکتب منچستر به منافع ملی هیچ پایبندی نداشتند، بلکه آنان به همراه همه یهودیان سراسر دنیا تنها اهداف خودشان را دنبال میکردند.»
یهودیستیزی وارد مرحلهای جدید شده و تصور شکلگیری اتحادی میان «بینالملل سرخ» و «بینالملل طلایی» در همه جا پیچیده بود. حالا یهودیان نه تنها به عنوان عوامل اصلی رکود اقتصادی پیشآمده که به عنوان گونهای تهدیدآمیز مورد غضب جامعه مسیحی بودند، جامعهای که اصلا حاضر نبود نقش رقبای همکیش خود را در این بحران اقتصادی در نظر آورد!
اینک جامعه دانشگاهی نیز به پشتیبانی اکثریت جامعه برخاسته بود و با «علمیسازی» یهودیستیزی بر آن بود تا بر آتش این خشم مزمن بدمد. با برآمدن نظریه نژادی حالا دیگر یهودیان نه فقط پیروان آیینی دیگر که اعضای نژادی متفاوت بودند که حتی دست شستن از آیین یهود نیز کمکی به آنها نمیکرد. همین امر به عقیده براکل، گذر قطعی از مرحله «یهودیتستیزی» به «یهودیستیزی» بود و نظریهپردازان اروپایی در اثبات این نظریه نژادی و تهییج دانشجویان مسیحی یکی پس از دیگری گوی سبقت را از یکدیگر میربودند. «در سال ۱۸۹۹، کتاب مبانی قرن نوزدهم به قلم نویسنده انگلیسی، هیوستون چیمبرلین که از جمله در آلمان نیز کتاب موفقی بود، تمام تاریخ را نبرد میان نژاد آریایی – ژرمن و نژاد یهود تفسیر میکند. پیشتر در سال ۱۸۸۷، پل لاگارد، شرقشناس فرانسوی، یهودیان را با آفات و عوامل بیماریزا مقایسه کرده بود و اکنون چمبرلین به عنوان اقدامی پیشگیرانه در برابر شرارتهایی که به ادعای او آنها در سر داشتند، خواستار نابودی فیزیکیشان شده بود.» نظریههایی که به زعم نویسنده در آلمان بستری مناسبتر برای رشد داشت؛ چراکه در هیچ یک از سرزمینهای اروپای غربی به اندازه کشورهای آلمانیزبان یهودی زندگی نمیکرد.
جمهوری جهود
مرحله بعدی دامن زدن به یهودیستیزی در آلمان، پایان ذلتبار جنگ اول جهانی برای این کشور بود؛ جنگی که اگرچه در ابتدا موجب فروپاشیدن همه شکافهای موجود در جامعه شده بود اما به مرور به علت شکستهای پیدرپی آلمان، دوباره بستری برای رشد شکافهای میان مسیحیان و یهودیان شد چراکه «سازمانهای یهودیستیز، یهودیان را برندگان جنگ توصیف میکردند؛ کسانی که به عنوان صاحبان صنایع جیبهایشان را با جنگ پر میکردند اما از خدمت در جنگ طفره میرفتند...» ادعایی که البته بر اساس بررسیهای فرماندهی عالی ارتش بیاساس بود، اما او ترجیح میداد برای دامن زدن به این شایعات نتیجه بررسیهایش را مخفی نگه دارد.
یهودیان این بار هم مثل همیشه مقصر بودند و شکست آلمان در جنگ جهانی بر گردن آنها بود. همین بهترین علت بود برای اینکه زمانی که در قانون اساسی جمهوری وایمار، مصوب ۱۹۱۹، برای نخستین بار در تاریخ آلمان، آنها از حقوقی کامل برخوردار شدند، یهودستیزان آن را «جمهوری جهود» بخوانند. به عقیده آنها یهودیان در پی انقلابی برای دستیابی به سلطه جهانی بودند و «مشارکت برخی یهودیان در رسته رهبری جمهوری شوروی مونیخ و در جنبش اسپارتاکیستها در نظر محافل گسترده سیاسی راست گواهی بود بر اینکه کمونیست ابداع یهودیان است و در پس هدف انقلاب جهانی در حقیقت برنامهای برای دستیابی به سلطه جهان پنهان است.» رویکردی جدید در ستیز با یهودیان که دیگر خاموششدنی نبود، حتی زمانی که بحران اقتصادی فرو نشست و وضعیت اقتصادی آلمان تثبیت شد.
یهودیستیزی هیتلر از کجا آغاز شد؟
با این پیشینه مختصر از پیدایش گرایش یهودیستیزی در جامعه اروپا و به ویژه آلمان به خوبی میتوان دریافت که یهودیستیزی هیتلر از کجا نشات میگرفت؟ او در واقع محصول همین فرایند بود؛ فرایندی که از مصلوب شدن مسیح آغاز شد و رفته رفته در اروپا ریشه دواند. آغاز یهودیستیزی هیتلر، فارغ از ریشههای آن، به عقیده براکل به سالها پیش از سیاستمدار شدن او بازمیگردد؛ یعنی در ایام اقامتش در وین بین سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۳. این انزجار اما درست در همان زمانی اوج گرفت که آلمانیها انگشت اتهام شکستهای پیدرپیشان را در جنگ اول جهانی به سوی یهودیان نشانه رفتند. «او به عنوان رزمنده داوطلب در ارتش آلمان در جنگ جهانی شرکت کرده بود و پس از شکست آلمان در جنگ و به ویژه پس از تجربههای روانگزای انقلاب نوامبر... مانند بسیاری از سرخوردگان یهودیان را مقصر یافته بود...» استدلال او نیز در اثبات این مدعا مثل باقی همکیشانش بیاساس بود و ریشه در همان باور پارانویایی داشت که هر امر بدی را به یهودیان نسبت میداد.
به هر روی اما همین جرقه برای روشن شدن آتش یهودیستیزی هیتلر که سالها بعد دامان یهودیان آلمان را گرفت، کافی بود. هیتلر از همان سال ۱۹۲۵ در جملات پایانی کتاب «نبرد من» این گرا را داده بود که روزی علیه این قوم نگونبخت به پا خواهد خاست: «اگر در آغاز و در جریان جنگ یک دفعه دوازده یا پانزده هزار از این جهودهای فاسدکننده ملت را زیر گاز سمی میگرفتند، یعنی همان بلایی که در میدانهای نبرد بر سر صدها نفر از بهترین کارگران آلمانیمان از همه قشرها و حرفهها میآمد، آنگاه میلیونها قربانی جبههها بیهوده نمیماند. بلکه برعکس اگر دوازده هزار آدم رذل به موقع از میان میرفتند شاید زندگی یک میلیون آدم حسابی آلمانی که برای آینده ارزشمند بودند نجات مییافت...»
***
هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان
الکساندر براکل
ترجمه مهدی تدینی
نشر ثالث
چاپ اول، ۱۳۹۶
۲۵۳ صفحه
قیمت: ۲۵ هزار تومان
نظر شما :