هم‌عقیده من در این شهر و مملکت بسیار است/ بخش‌هایی از متن بازجویی میرزا رضا کرمانی در نظمیه تهران

گلاب پارسا
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۶:۰۵ کد : ۷۱۶۰ اولین شاه‌کشی
در‌‌ همان نقطه که سید را کشیدند، در‌‌ همان نقطه گلوله به شاه خورد...اگر ظلمی می‌شد، از بالا می‌شد...از این خیال من و نیت کشتن شاه احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشت...پس قطع اصل شجر ظلم را باید کرد نه شاخ و برگ را.
هم‌عقیده من در این شهر و مملکت بسیار است/ بخش‌هایی از متن بازجویی میرزا رضا کرمانی در نظمیه تهران
تاریخ ایرانی: متن بازجویی از میرزا رضای کرمانی، ضارب ناصرالدین شاه قاجار، متنی خواندنی است. پاسخ و پرسش‌هایی است که فی‌نفسه تصویری واقعی از جامعه آن روز ایران و نیز تاثیری که روشنفکران تبعیدی ایران بر جامعه تحول‌خواه آن روز گذاشته بودند، ترسیم می‌کند. میرزا رضا کرمانی پسر ملاحسین عقدائی، بعد از قتل ناصرالدین شاه جواب استنطاق ابوتراب نظم‌الدوله، رییس نظمیه آن روز را می‌دهد و در آن پرسش و پاسخ‌ها عزم و انگیزه خود برای ترور ناصرالدین شاه را شرح و بسط می‌دهد. متن کامل بازجویی از میرزا رضا کرمانی به‌رغم اهمیت اما کمتر نقل و ثبت شد و این ناظم‌الاسلام کرمانی بود که در کتاب خود "تاریخ بیداری ایرانیان"، کتابچه استنطاق از میرزا رضا را به صورت کامل نقل کرد و همچنین دست نوشته میرزا رضا را که در حضور فرمانفرما، مخبرالدوله، مشیرالدوله، نظم‌الدوله، سردار کل، امین همایون و حاج حسین علی خان امیر کرمانی، نوشته شده است را جداگانه به آن منضم ساخت. بازخوانی بخش‌هایی از متن بازجویی میرزا رضا برای شناخت بهتر فضایی که ترور شاه رهاورد آن بود خالی از لطف نیست.

 

***

 

میرزا رضا کرمانی مرید سیدجمال الدین اسدآبادی بود و بی‌دلیل نبود اگر عمده بازجویی از میرزا رضا درباره نقش سید جمال در قتل ناصرالدین شاه باشد، پرسش‌هایی که البته این پاسخ میرزا رضا را همراه داشته است: دستور العمل مخصوصی نداشتم الا اینکه حال سید واضح است که از چه قبیل گفتگو می‌کند. پروایی ندارد. می‌گوید ظالم هستند و از این قبیل حرف‌ها می‌زند.

 

بازجو این ادعا را که می‌شنود از میرزا رضا می‌پرسد: پس شما از کجا به خیال قتل شاه افتادید؟

و پاسخ می‌شنود از جانب میرزا رضا که: از کجا نمی‌خواهد. از کند‌ها و بند‌ها که به ناحق کشیدم و چوب‌ها که خوردم و شکم خودم را پاره کردم.* از مصیبت‌ها که در خانه نایب السلطنه و در امیریه و در قزوین و در انبار به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه در زنجیر و کند بودم و حال آنکه به خیال خودم خیر دولت و ملت را خواستم و خدمت کردم. قبل از وقوع شورش تنباکو نه اینکه فضولی کرده بودم، اطلاعات خود را دادم بعد از آنکه احضارم کردند.

 

و باز نوبت بازجو است که از میرزا بپرسد: کسی که با شما غرض و عداوت شخصی نداشت درصورتیکه اینطور می‌گویید خدمت کرده باشید و از شما آنوقت علامت فساد و فتنه‌جویی دیده نشده باشد جهتی نداشت که در ازاء خدمت به شما آنطور صدمات زده باشند. پس معلوم است که در همانوقت هم در شما آثار بعضی فتنه و فساد دیده بودند.

که میرزا رضا می‌گوید: الحال هم حاضرم بعد از این مدت که طرف مقابل حاضر شده، آدم بیغرضی تحقیق نماید که من عرایض صادقانه خود را محض حب وطن و ملت و دولت بعرض رساندم و ارباب غرض محض حسن خدمت و تحصیل مناصب و درجات و مواجب و نشان و حمایل و غیره بعکس به عرض رساندند الحال هم حاضرم برای تحقیق.

 

بازجو اما مشتاق است تا بداند میرزا از چه کسانی کینه و نفرت در دل انبار کرده و می‌پرسد: این ارباب غرض کی‌ها بودند؟

و میرزا رضا پاسخ می‌دهد: شخص پست و نانجیب و بی‌اصل و رذل غیرلایق که قابل هیچیک از این مراتب نبود آقای آقابالاخان وکیل‌الدوله و کثرت محبت حضرت والا آقای نایب السلطنه به او.

 

 

بار بزرگی از قلوب مردم برداشتم

 

و اینجاست که ابوتراب نظم‌الدوله در مقام بازجو می‌خواهد انگیزه میرزا رضا از قتل شاه را مکشوف کند، پس می‌پرسد: این ظلم‌هایی که به تو شده، از ناحیه شاه نبوده. شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمی‌کردید.

و اما انگیزه میرزا رضا از ترور ناصرالدین شاه: پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وکیل‌الدوله، آقای عزیزالسلطان، آقای امین‌الخاقان و این اراذل و اوباش و بی‌پدر و مادرهایی که ثمر این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره‌ را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. اگر ظلمی می‌شد، از بالا می‌شد.

 

میرزا رضا سپس شرحی از چهار سال زندان خود در قزوین و جاهای دیگر و مصیبت‌هایی که کشیده می‌دهد و از اینکه زنش طلاق گرفت و بچه شیره‌خوارش سر راه افتاد و پسر هشت ساله‌اش هم به خانه شاگردی رفت می‌گوید تا انگیزه خود از قتل شاه را روشن‌تر بیان کرده باشد: وقتی به اسلامبول رفتم و در مجمع انسان‌های عالم و در حضور مردمان بزرگ، شرح حال خودم را گفتم، به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بی‌عدالتی، چرا باید من دست از جان نشسته و دنیا را از دست این ظالمین خلاص نکرده باشم.

 

بازجو باز هم می‌پرسد: شاه چه تقصیری دارد؟ طبیعی است که نایب‌السلطنه و دیگران، اوراقی نزد او آورده و او را قانع می‌‌کردند. در این صورت مقصر این دو نفر بودند و به قتل اولویت داشتند، چه شد که به خیال آنها نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید؟

و میرزا رضا جواب می‌دهد: تکلیف بی‌غرضی شاه این بود که یک محق ثالث بیغرضی بفرستد میان من و آن‌ها حقیقت مسئله را کشف کند. چون نکرد او مقصر بود. سال‌هاست که به این منوال، سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است. مگر این سید جمال‌الدین، این ذریه رسول، این مرد بزرگ چه کرده بود که به آن افتضاح او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند. زیرجامه‌اش را پاره کردند. آن همه افتضاحات به سرش آوردند. او غیر از حرف حق چه می‌گفت... اینها ظلم نیست؟ اینها تعدی نیست؟ اگر دیده بصیرت باشد ملتفت می‌شود که در‌‌ همان نقطه که سید را کشیدند، در‌‌ همان نقطه گلوله به شاه خورد.... حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر به دست من جاری شد یک بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبک شدند. دل‌ها همه منتظرند که پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند کرد به عدل و رافت و درستی. جبر قلوب شکسته خواهند کرد یا خیر. اگر ایشان چنانچه مردم منتظرند یک آسایش و گشایش به مردم عنایت فرمایند، اسباب رفاه رعیت می‌شود و بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدایی ایشان می‌شوند و سلطنتشان قوام خواهد یافت و نام نیکشان در صفحه روزگار خواهد بود. و اسباب طول عمر و صحت مزاج خواهد شد. و اما اگر ایشان هم‌‌ همان مسلک و شیوه را پیش بگیرند این بار کج به منزل نمی‌رسد.

 

 

اطلاع سید جمال‌الدین از قصد ترور شاه

 

اینجاست که ابوتراب نظم‌الدوله درپی آن بر می‌آید تا همدستان احتمالی میرزا رضا را نیز از خلال سخنان او شناسایی کرده و لذا می‌پرسد: درصورتیکه واقعا خیال شما خیر عامه بوده و برای رفع ظلم از تمام ملت این کار را کردید پس باید تصدیق کنید به اینکه اگر این مقاصد بدون خونریزی به عمل آید و این مقصود حاصل شود البته بهتر است. حالا ما می‌خواهیم بعد از این درصدد اصلاح این مفاسد برآییم. در این صورت باید بدانیم اشخاصی که با شما متفق هستند کی هستند و حالشان چیست و این را هم شما بدانید که غیر از شخص شما که مرتکب این جنایت هستید یا کشته می‌شوید یا شاید چون خیالتان خیر عامه بوده است نجات یابید، امروز دولت معترض احدی نخواهد شد. فقط می‌خواهیم بشناسیم اشخاصی که با شما هم‌عقیده هستند که در اصلاح امورات شاید یک وقت به مشاوره آنها محتاج بشویم.

 

میرزا رضا اما زیرک‌تر از آن است و پاسخ می‌دهد: صحیح نکته می‌فرمایید. من چنانچه به شما قول دادم به شرف و ناموس و انسانیت خودم قسم است که به شما دروغ نخواهم گفت. هم‌عقیده من در این شهر و مملکت بسیار است. در میان علما بسیار، در میان وزرا بسیار، در میان امرا بسیار، در میان تجار و کسبه بسیار، در میان جمیع طبقات بسیار هستند. شما می‌دانید وقتی که سیدجمال‌الدین در این شهر آمد تمام مردم از هر دسته و طبقه چه در طهران و چه در حضرت عبدالعظیم به زیارت و ملاقات او رفتند و مقالات او را شنیدند. چون هرچه می‌گفت لله و محض خیر عامه مردم بود همه کس شیفته مقالات او شدند و تخم این خیالات بلند را در مزارع قلوب پاشید. مردم بیدار بودند، هوشیار شدند و حالاهمه کس با من هم‌عقیده است. ولی به خدای قادر متعال که خالق سیدجمال‌الدین و همه مردم است قسم که از این خیال من و نیت کشتن شاه احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشت.

 

در ادامه ابوتراب نظم‌الدوله سئوالاتی درباره چگونگی دستیابی میرزا رضا به اسلحه از او می‌پرسد:

- این طپانچه ششلول بود که داشتی؟

- خیر پنج لول روسی بود.

- از کجا تحصیل کردی؟

- در بارفروش از شخص میوه خری که برای بادکوبه میوه حمل می‌کرد در سه تومان و دو هزار به انضمام پنج فشنگ خریدم.

- آنوقت که خریدید به همین نیت خریدید؟

- خیر برای مدافعه خریدم. به خیال نایب‌السلطنه بودم.

 

میرزا یکبار دیگر در پاسخ این پرسش که چرا نایب السلطنه کامران میرزا را نکشتی، با اینکه او به تو ستم کرده بود، گفت: خیال کردم که اگر او را بکشم، ناصرالدین شاه با این قدرت، هزاران نفر را خواهد کشت. پس قطع اصل شجر ظلم را باید کرد نه شاخ و برگ را.

و اما بازجو همچنان اصرار دارد که: شما قبل از اینکه اقدام به این کار بکنید ممکن بود بعد از خلاصی دسترسی داشتید خودتان را به یک ثالثی ببندید مثل صدراعظم. معمولا به اهل ایران ما است که در وقت تعدی به بست می‌روند و متحصن می‌شوند و حرف حسابی خود را عاقبت می‌گویند و رفع تعدی از خود می‌کنند. شما هم می‌خواستید این کار را بکنید اگر از این اقدامات شما نتیجه حاصل نمی‌شد انوقت دست به اینکار می‌زدید. کشتن یک پادشاه بزرگی که کار شوخی نیست.

و میرزا رضا نیز بر عقیده خود پای‌فشاری می‌کند که: بلی. انصاف نیست از برای گوینده این کلام به توهم اینکه در دفعه ثانی من رفته بودم عرض حال خود را به صدارت عظمی بکنم، باز نایب‌السلطنه مرا گرفت و گفت چرا به منزل صدراعظم رفتی. وانگهی شما همه می‌دانید همین که پای نایب‌السلطنه در یک مسئله به میان می‌آمد، صدراعظم و دیگران ملاحظه می‌کردند و جرئت نمی‌کردند حرف بزنند اگرهم می‌زدند شاه اعتنا نمی‌کرد.

 

بازجو در ادامه نظر میرزا رضا را به سوگواری و عزاداری مردم برای ناصرالدین شاه جلب می‌کند و به میرزا رضا می‌گوید: اگر مردم همه با شما هم خیال هستند، پس چرا آحاد و افراد مردم از بزرگ و کوچک، زن و مرد، در این واقعه مثل آدم فرزند مرده گریه می‌کنند و در خانه‌ای نیست که عزا به پا نباشد؟

اما میرزا هم پاسخ خود را دارد به این ادعا: این ترتیبات عزاداری ناچار مؤثر است، اسباب رقت می‌شود، اما بروید در بیرون‌ها، حالت فلاکت رعیت را تماشا کنید. جالا واقعا به من بگویید ببینم بعد از این واقعه بی‌نظمی در مملکت پیدا نشده است؟ طرق و شوراع معشوش نیست. به جهت اینکه این فقره خیلی اسباب غصه و اندوه من است که در انظار فرنگی‌ها و خارجه به وحشیگری معروف نشویم و نگویند ایرانی‌ها هنوز وحشی هستند.

بازجو از اقدام میرزا رضا برای ایجاد بلوا و اغتشاش در مملکت با این خونریزی انتقاد کرده و او را توبیخ می‌کند: شما که اینقدر غصه مملکت را می‌خورید و در خیال حفظ آبروی مملکت هستید اول چرا این خیال را نکردید؟ مگر نمی‌دانستید کار به این بزرگی البته اسباب بی‌نظمی و اعتشاش می‌شود. اگر حالا نشده باشد خواست خدا و اقبال پادشاه است.

اما میرزا رضا پاسخی عجیب می‌دهد: بلی راست است اما به تواریخ فرنگ نگاه کنید. برای اجرای مقاصد بزرگ، تا خونریزی‌ها نشده است، مقصود به عمل نیامده است.

 

در ادامه بازجویی، میرزا از موقعیت سید جمال در اسلامبول و به خصوص نزد سلطان عثمانی گفته واز اندیشه‌های وحدت‌گرایانه او برای گردآوری سنی و شیعه تحت لوای خلیفه عثمانی سخن می‌گوید: در آن روزی که سلطان او را در قصر یلدوز دعوت کرد و در کشتی بخار که توی دریاچه باغش کار می‌کند، نشسته، صورت سید را بوسید. و در آنجا بعضی صحبت‌ها کردند. سید تعهد کرد عن‌قریب، تمام دول اسلامیه را متحد کند و همه را به طرف خلافت جلب نماید و سلطان را امیرالمؤمنین کل مسلمین قرار بدهد. این بود که به تمام علمای شیعه کربلا و نجف و تمام بلاد ایران باب مکاتبه را باز کرد، به وعده و نوید و استدلالات عقلیه، بر آن‌ها مدلل کرد که ملل اسلامیه، اگر متحد بشوند، تمام دول روی زمین نمی‌توانند به آنها دست یابند. اختلاف لفظ علی و عمر را باید کنار گذاشت و به طرف خلافت نظر افکند. در‌‌ همان اوقات فتنه سامره و نزاع بستگان مرحوم میرزای شیرازی طاب ثراه با اهل سامره و سنی‌ها برپا شد. سلطان تصور کرد که این فتنه را مخصوصا پادشاه ایران محرک شده است که بلاد عثمانی را مغشوش کند. با سید در این خصوص مذاکرات و مشورت‌ها کرد و گفته بود ناصرالدین شاه به واسطه طول مدت سلطنت و شیخوخیت یک اقتدار و رعبی پیدا کرده است که فقط بواسطه صلابت او علما شیعه و اهل ایران حرکت نمی‌کنند که با خیال ما همراهی کنند و مقاصد ما به عمل نخواهد آمد. درباره شخص او باید فکری کرد و به سید گفت تو درباره او هرچه بتوانی بکن و از هیچ چیز اندیشه مدار.

این سخنان میرزا رضا تعجب ابوتراب نظم‌الدوله را همراه دارد: تو که در مجلس سلطان و سید حاضر نبودی، این تفضیلات را از کجا می‌دانی؟

و میرزا رضا با مباهات پاسخ می‌گوید: سید از من محرم‌تری نداشت. چیزی از من پنهان نمی‌کرد. من در اسلامبول که بودم، از بس که سید به من احترام می‌کرد در انظار تمام مردم تالی خود سید به قلم رفته بودم. تمام اینها را خود سید برای من نقل کرد و خیلی صحبت‌ها از این قبیل سید برای من نقل کرد ولی در خاطرم نیست. سید وقتی که به نطق می‌افتاد مثل ساعتی که فنرش در رفته باشد مسلسل می‌گشت. مگر می‌شد همه را حفظ کرد؟

 

 

پانوشت:

*اشاره میرزا رضا به کاری است که در زندان کرد و با استفاده از فرصت شکم خود را پاره کرد که درمانش کردند. این مربوط به دستگیری چند سال پیش از ماجرای قتل شاه است.

 

 

منابع:

 

تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی

نشریه میراث شهاب (نشریه ویژه کتابخانه مرحوم مرعشی نجفی)، شماره ۵۸، زمستان ۸۸

 

کلید واژه ها: میرزا رضا کرمانی ترور ناصرالدین شاه


نظر شما :