گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با عباس امانت درباره ترور ناصرالدین شاه/ حکایت شاهی که «شهید» شد

مریم شبانی
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۷:۳۴ کد : ۷۱۶۴ اولین شاه‌کشی
نمی‌توان تاثیر جریانات انقلابی غرب در ترور ناصرالدین شاه را منکر شد...با مرگ ناصرالدین شاه گونه‌ای شتاب انقلابی در طرد دستگاه قاجار به وجود آمد.
گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با عباس امانت درباره ترور ناصرالدین شاه/ حکایت شاهی که «شهید» شد
تاریخ ایرانی: قتل ناصرالدین شاه و زمینه‌هایی که ترور شاه قاجار را رقم زد از جمله موضوعاتی است که در تحلیل رویدادهای تاریخ معاصر ایران کمتر به آن پرداخته شده است، با این همه نمی‌توان به این موضوع پرداخت و آن را با دکتر عباس امانت در میان نگذاشت.

 

عباس امانت استاد تاریخ و مطالعات بین‌الملل در دانشگاه ییل آمریکا و نویسنده چندین کتاب مربوط به تاریخ ایران و از جمله کتاب "قبله عالم" است که به بررسی دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار اختصاص دارد. قتل ناصرالدین شاه از نگاه عباس امانت موضوعی مهم است که می‌توان از زوایای مختلف آن رویداد را بررسی کرد. او تاثیر جریانات انقلابی اروپا در قتل ناصرالدین شاه را بی‌تاثیر نمی‌داند، همچنانکه ترور شاه قاجار را از عوامل مهم در تسریع جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان می‌داند. گفت‌وگوی "تاریخ ایرانی" با عباس امانت که به صورت تلفنی انجام شد را در ادامه بخوانید.

 

***

 

وجود کدام زمینه‌های اجتماعی در دوران سلطنت طولانی ناصرالدین شاه، ترور شاه قاجار را برای مخالفان حکومتش ضروری کرده بود؟ ناصرالدین شاه در سال‌های آغاز سلطنت نیز ترور شده بود. آیا ترور ناصرالدین شاه در دوران سلطنت او تبدیل به یک مساله شده بود یا تنها یک اتفاق و حادثه‌ای بود که در مقطعی از تاریخ روی داد؟

 

سلطنت ناصرالدین شاه قریب به پنجاه سال مداومت داشت و در طی دوره‌ای چنین طولانی، مواجه شدن با حوادثی ازجمله سوء قصد خارج از تصور نمی‌تواند باشد، این درحالی است که جریان‌های مخالف در طول دوره سلطنت ناصرالدین شاه همواره وجود داشته‌اند. نکته جالب توجه در ترور ناصرالدین شاه اما صف‌بندی و مخالفت اهل رعیت در مقابل درباره و شاه بود. ناصرالدین شاه پیش از این نیز در ۱۲۶۸ هجری قمری توسط گروهی از بابیون مورد سوء قصد قرار گرفته بود که شرح مفصل آن را در کتاب «قبله عالم» توضیح داده‌ام. آن ترور شاید نخستین مورد در عصر قاجار بود که گروهی وابسته به یک جریان مخالف مذهبی- سیاسی کوشیدند تا به گونه‌ای نسبتا سازمان یافته ناصرالدین شاه را از میان بردارند. اما آن سوء قصد کنندگان چه کسانی بودند؟ سوء قصد کنندگان به ناصرالدین شاه هیچگونه وابستگی حکومتی نداشتند بلکه رعایای اهل ایران بودند. یکی از آنها خوشنویس بود و دیگری اهل قلم که به همراه چند نفر دیگری که در ترور دست داشتند از تابعین شیخ علی ترشیزی عظیم بودند که از جمله علمایی بود که به بابیه پیوسته و بعد از اعدام سید علی محمد باب از سران نهضت بابی بود.

 

اما چرا آنها اقدام به ترور شاه قاجار کردند؟ از یک جانب به علت اعدام سیدعلی محمد باب، پیروان او در نهضت بابیه چون شاه جوان را در این مورد مقصر می‌دانستند، برای انتقام جویی از او کوشیدند. اما انتقام گرفتن، تنها انگیزه نبود. در واقع در نگاه بابیه هم دستگاه سلطنت و هم دستگاه علمای شیعه قدرت‌هایی غیرمشروع شمرده می‌شدند. اما در هر صورت سوء قصد به ناصرالدین شاه نافرجام ماند چرا که ترورکنندگان شاه قاجار هیچکدام تجربه‌ای برای این کار نداشتند و این کار ناشیانه صورت گرفت. عواقب این سوءقصد هم بسیار وخیم بود و منجر به بازداشت جمع بزرگی از پیروان بابیه شد و کشتار جمعی بابیان را به وحشیانه‌ترین وجه به همراه داشت.

 

 

بعد از آن تلاش ناموفق برای ترور شاه تا اقدام به ترور شاه توسط میرزا رضا کرمانی آیا باز هم بیم ترور شاه قاجار می‌رفت؟

 

سایه ترور ناصرالدین شاه در دهه ۱۸۶۰ برابر با ۱۲۷۰ هجری قمری همواره سلطنت را تعقیب می‌کرد و در این دوره چندین نفر به جرم قصد سوء قصد به ناصرالدین شاه بازداشت شدند. این توهم همیشه همراه ناصرالدین شاه بود که هر لحظه احتمال سوء قصد از جانب بابیه وجود دارد و لذا او هیچگاه در طول دوره سلطنت حاضر به گذشت و مصالحه با بابیه نشد. نگرانی ناصرالدین شاه نیز از آنجا اوج می‌گرفت که یکی از جریانات مربوط به بابیه یعنی جریان «ازلی»، برخلاف جریان بهایی که مواجهه خشونت‌آمیز را به کلی کنار و سوء قصد به شاه را تقبیح کرد، جریانی انقلابی و رادیکال باقی ماند و به مهم‌ترین دستگاه دگراندیش و مخالفت زیرزمینی با حکومت قاجاریه تا زمان انقلاب مشروطه تبدیل شد. اواخر دوره ناصری یعنی از دوره نهضت تنباکو به بعد اما دگراندیشی در ایران وسعت بیشتری یافت و در میان مخالفین غیردیوانی قاجار چهره‌هایی ظهور کردند که تمایلات نزدیک به بابیه و غیر از بابیه داشتند که از جمله آنها می‌توان به طرفداران سیدجمال‌الدین اسدآبادی اشاره کرد. مهم‌ترین چره‌های شاخص این جریان میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و خبیرالملک بودند که در دهه ۱۸۹۰ در استامبول همراه سیدجمال‌‌الدین شده بودند. البته میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی سابقه ازلی داشتند که احتمالا این دو در ارتباط نزدیک با میرزا رضا کرمانی، ضارب ناصرالدین هم بودند. البته میرزا رضا تمایلات بابیه نداشته و نه خودش چنین ادعایی کرده و نه منابع تاریخی چنین احتمالی را تقویت می‌کند. اگرچه بعد از قتل ناصرالدین شاه، بازهم بابیه در مظان اتهام قرار گرفت اما میرزا رضا بیشتر فعال تندرو و طرفدار عقاید سیدجمال الدین بود تا هوادار بابیه.

 

 

به نظر می‌رسد که میرزا رضا کرمانی بیشتر از آنکه یک انقلابی شناخته شود، فردی بود برآمده از اجتماع ایران و مشکلات خاص آن. به واقع چه انگیزه‌ای میرزا رضا را به سمت ترور ناصرالدین شاه سوق داده بود؟

 

میرزا رضا رعیت ایران بود و ارتباط چندانی با دستگاه و دیوان نداشت. شغل میرزا رضا فروش اجناس و منسوجات گران‌قیمت به خانواده‌های اشراف و دربار بود و در برخی از داد و ستدهای خود نیز متضرر شده بود و مشتریانش زیر وعده خود زده و مبلغ توافق شده را به او نپرداخته بودند. بنابراین میرزا رضا در زندگی شخصی خود را قربانی مطامع دستگاه قاجار به خصوص کامران میرزا، پسر ناصرالدین شاه که حاکم تهران بود می‌دانست. اما این تمام داستان نیست. اگر به سابقه سیاسی میرزا رضا بنگرید درمی یابید که او یک دهه قبل از اقدام به سوء قصد، تمایلات مخالفت با ناصرالدین شاه و قاجاریه را در ذهن می‌پروانده است. شاهد این مدعا نیز رفتار او در زندان قزوین همراه با حاجی سیاح محلاتی و مستشارالدوله است. شخصیتی که حاجی سیاح در خاطرات خود از میرزا رضا ترسیم کرده، شخصیتی تندرو در سخن و تا اندازه‌ای هم مالیخولیایی است و به نظر نمی‌آید که این روایت از میرزا رضا غیرواقعی باشد.

 

 

اگر میرزا رضا شخصیتی انقلابی داشته احتمالا می‌توانسته تاثیرپذیرفته از جنبش‌های انقلابی اروپا و آرمان‌گرایی رمانتیک اروپا و روسیه باشد. این تاثیرپذیری را در قتل ناصرالدین شاه می‌توان دید؟

 

سوء قصد به ناصرالدین شاه در اول ماه می‌۱۸۹۶ واقع شد و اول ماه می‌، روز جهانی کار و کارگر در اروپا و روز بسیار مهمی در تقویم جریانات انقلابی چپ است. بنابراین به نظر می‌رسد که شاید قتل ناصرالدین شاه مسئله‌ای ورای مخالفت انقلابی درونی جامعه ایران بود و باید در متن جریان بزرگتری دیده شود. نمی‌توان تاثیر این جریان‌ها را در غرب در ترور ناصرالدین شاه منکر شد. حتی این تاثیر را در سوء قصد اول به ناصرالدین شاه هم شاید بتوان مشاهده کرد. به واقع جریانات انقلابی ۱۸۴۸ اروپا در جامعه ایران نیز شناخته شده بود. مسئله این است که اواخر قرن نوزدهم ترور شخصیت‌های سیاسی و سلطنتی در اروپا مسئله تازه‌ای نبود و حتی ناصرالدین شاه در سفر دوم خود به اروپا در سال ۱۸۷۸ زمانی که میهمان امپراتور پروس، ویلهلم سوم بود، شاهد ترور میزبانش شد. سوء قصد نافرجام از جانب سوسیال دموکرات‌های آلمانی صورت گرفت. بنابراین ترور پادشاهان در اروپای آن زمان به خصوص در نهضت‌های آنارشیستی مسئله‌ای جدی بود. می‌توان بازتابی از آن جریانات جهانی را در قتل ناصرالدین شاه نیز مشاهده کرد. اگر به مکاتبات ناصرالدین شاه در دو دهه ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ نیز رجوع کنید، دائما بابیه به عنوان یک جریان آنارشیست معرفی می‌شود و حتی ناصرالدین شاه در نامه مشهور خود به میرزا حسن آشتیانی مجتهد تهران در دوران نهضت تنباکو متذکر می‌شود که چرا با دربار و دولت درافتاده‌اید؟ اگر یک روز سایه ما بر سر شما نباشد بابیون آنارشیست ریشه شما را خواهند خشکاند.

 

 

قتل و ترور ناصرالدین شاه از دیگر شاه‌کشی‌هایی که در ایران انجام شده متفاوت بوده و به خصوص اینکه اولین شاه‌کشی دوران مدرن ایران بوده است. در این شاه‌کشی نه دسیسه‌های درباری جایی داشته و نه دعوای تاج و تخت. این شاه‌‌کشی بیشتر شبیه ترور الکساندر دوم تزار روسیه بود که مدتی پیش از قتل ناصرالدین شاه توسط گروه‌های انقلابی روس صورت گرفته بود. شما وجه تفاوت این شاه‌کشی را با گذشته تاریخی ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 

مثال ترور الکساندر دوم نمونه خوبی در تشابه با ترور ناصرالدین شاه است و همانطور که در صفحات پایانی کتاب «قبله عالم» هم متذکر شده‌ام، شاه‌کشی توسط یک رعیت در ایران امر نسبتا بدیعی بود. معمولا کشته شدن شاهان در ایران یا ناشی از هجوم بیگانگان بوده یا دسیسه‌های درباری و دخالت اهل شمشیر. البته از یاد نبریم که تاریخ ایران از جهت شاه‌کشی بسیار خونین است. با این همه کشته شدن شاه توسط افراد فرودست جامعه چندان هم بی‌سابقه نبوده است و از مهم‌ترین نمونه‌های آن می‌توان به کشته شدن ملکشاه سلجوقی و خواجه نظام‌الملک وزیر مشهور او در قرن دوازدهم هجری توسط فداییان اسماعیلی الموت اشاره کرد. در آن رویداد فداییان اسماعیلی شیعه، سلطانی را به قتل رساندند که نه تنها مدافع مقام سلطنت بود بلکه مدافع شرع سنی حاکم بر جامعه نیز بود. نمونه دیگر نیز سوء قصد به شاهرخ، پسر تیمور در سال ۸۳۰ هجری/ ۱۴۲۷ میلادی است که توسط احمد لر از پیروان جنبش دینی حروفیه که یک نهضت ایرانی بود در هرات صورت گرفت و باعث بازداشت و آزار پاره‌ای از پیروان این جنبش در هرات شد. انگیزه این قتل شباهت‌های جالبی با قتل ناصرالدین شاه توسط بابیه دارد. بنابراین این دو نمونه نشان می‌دهد که عامه مردم در برابر دستگاه سلطنت منفعل نبودند و در مواردی اقدام به خشونت علیه شاه و دربار می‌کردند.

 

اگر به قدیم‌تر بازگردیم، در پایان دوره ساسانیان و مقارن با حمله اعراب به ایران با قتل یزدگرد سوم ظاهرا به دست یک آسیابان در مرو مواجه می‌شویم. گویا آسیابان با انگیزه طمع و زیورآلاتی که پادشاه همراه خود داشته دست به این اقدام زده و چه بسا یزدگرد به صورت نا‌شناس کشته شده باشد. در سابقه اساطیری نیز اگر به شاهنامه بنگرید به جز نمونه ضحاک که به طغیان کاوه گرفتار شد و برای همیشه در کوه دماوند دربند ماند و سلطنت ظالمانه خود را از دست داد، در شاهنامه تاکیدی بر شاه‌‌کشی نشده است و چهره‌هایی که تراژدی‌های بزرگ را ساختند از جمله ایرج، سیاوش و اسفندیار یا ولیعهد سلطنت بودند و یا ادعای سلطنت داشتند و یا ترک سلطنت کرده بودند. در شاهنامه اگرچه سلاطین دائما مورد انتقاد هستند ولی الزاما کشتار آنها به تصویر در نمی‌آید. فارغ از این نکته بازبینی مرگ شاهان در سه قرن گذشته ایران به گمان من روشنگر است. از سال‌های پایانی دولت صفوی در حدود ۱۷۰۰ تا سقوط سلطنت پهلوی در ۱۹۷۹ از میان پادشاهانی که در ایران به سلطنت رسیدند تنها چهار نفر به مرگ طبیعی درگذشتند. کریم‌خان زند در ۱۷۷۹، فتحعلی شاه در ۱۸۳۵، محمدشاه قاجار در ۱۸۴۸ که به بیماری نقرس مرد و مظفرالدین شاه در ۱۹۰۶ که بر اثر بیماری کیله درگذشت. بقیه پادشاهان یا عزل شدند و یا کشته شدند و یا به تبعید رفتند. این پدیده تاریخی به خودی خود گویای ماهیت نهاد سلطنت در ایران است که خود می‌تواند سرآغاز بحث مهمی باشد.

 

 

به قتل ناصرالدین شاه اگر بازگردیم پرسش این است که چقدر قتل ناصرالدین شاه را می‌توان راهگشای جنبش مشروطه دانست. برخی تاریخ‌نگاران و تحلیل‌گران مشروطه را یک جریان اجتماعی می‌دانند که شکل گرفته بود و مسیر خود را می‌رفت و قتل ناصرالدین شاه نیز تاثیری در تسریع آن نداشته است؟

 

برای پاسخ به این پرسش باید پای در وادی تحلیل انگاره‌های تاریخی گذاشت. ناصرالدین شاه قریب به پنجاه سال با یک بازی ماهرانه در سیاست خارجی و با مسدود کردن فضای تجدد‌خواهی در داخل و چیدن مهره‌های شطرنج در داخل دیوان توانست سلطنت خود را با گونه‌ای تعادل سیاسی پیش ببرد. اهمیت این قضیه وقتی است که می‌دانیم شورش‌های بزرگ و متعدد نان و قحطی در دوره ناصرالدین شاه روی داده است. با مرگ ناصرالدین شاه اما گونه‌ای شتاب انقلابی که در نهضت تنباکو اولین نشانه‌های آن دیده شد، در طرد دستگاه قاجار به وجود آمد. نمی‌توان انقلاب مشروطه آن هم یک دهه بعد از ترور ناصرالدین شاه را امری تصادفی فرض کرد، همانگونه که نمی‌توان موافقت نامه سری در سال ۱۹۰۷ میان دو قدرت بزرگ روسیه تزاری و انگلستان بر سر منطقه نفوذ در ایران را نیز امری تصادفی به حساب آورد. البته این سخن به این معنا نیست که جریان‌های انقلابی امری دفعی است و سابقه‌ای طولانی برای شکل‌گیری آن وجود نداشته است. اگر توجه کنیم درمی یابیم که مرگ ناصرالدین شاه برای هم‌عصران خود مسئله بسیار مهمی بود. اگر به نوشته‌های آن دوره رجوع شود مشخص می‌شود که این واقعه بازتاب زیادی داشته و چندین نفر از رجال قاجار از جمله ظهیرالدوله درباره این قتل و ریشه‌یابی آن نوشته‌اند. حوادثی که یک دهه بعد در عصر مشروطه اتفاق افتاد تاکیدکننده این مسئله بود که به رغم تلاش‌های ناصرالدین شاه برای سرکوبی جریان‌های تحول‌خواه و تجددطلب اما این خواسته‌ها فراموش نشد و در عصر مظفری که سخت‌گیری‌ها کمتر بود اوج گرفت. در واقع مرگ ناصرالدین شاه سدی که در مقابل رشد این جریانات وجود داشت را برداشت و این راه را گشود. به تعبیری مرگ ناصرالدین شاه و ظهور نهضت مشروطه را می‌توان با برکناری رضاشاه از سلطنت در ۱۳۲۰ و شتاب جنبش سیاسی در دوران بعد از جنگ دوم مقایسه کرد.

 

 

ناصرالدین شاه بعد از ترور «شاه شهید» نامیده شد آن هم در دورانی که مشروطه‌خواهی اوج گرفته بود و نتیجه منطقی آن نیز تضعیف نهاد سلطنت بود. درباره این مسئله دو گونه تحلیل شده است. گروهی معتقدند که ترور ناصرالدین شاه به بابیه نسبت داده شد و به دلیل وجه مذهبی بخشیدن به این ترور، ناصرالدین شاه، شاه شهید نامیده شد. درمقابل گروهی نیز معتقدند که با پیروزی مشروطه و گرفتاری‌ها و هرج و مرج دوران بعد از انقلاب، دوره ثبات ناصری تبدیل به نوستالژی شد و ناصرالدین شاه ارج یافت و شاه شهید نامیده شد. شما علت ارج و اعتبار یافتن ناصرالدین شاه بعد از ترور را در چه می‌دانید؟

 

پرسش مهم و هوشیارانه‌ای است. دو تحلیلی که شما نیز در پرسش خود ذکر کردید لزوما دربرابر یکدیگر نیستند و چه بسا یکدیگر را تقویت می‌کنند. پیتر چلکوفسکی، مردم‌شناس که تحقیقات زیادی روی تعزیه در ایران انجام داده مقاله‌ای به زبان انگلیسی دارد و درباره متنی است که مربوط به دوره بعد از قتل ناصرالدین شاه است که به عنوان پیش پرده در آغاز تعزیه خوانده می‌شد. گویا آن متن مرگ ناصرالدین شاه را به عنوان یک تراژدی بزرگ جلوه می‌داد. به نظر می‌رسد که این کوشش ازجانب رجال قاجار و به خصوص علی اصغر خان امین السلطان صدراعظم ناصرالدین شاه و بعدا مظفرالدین شاه تقویت شده است تا به ناصرالدین نوعی تقدس ببخشند و شاه‌کشی را مذموم بشمارند. بنابراین شاید عنوان «شاه شهید» از اینجا ریشه گرفته باشد. به دنبال آن البته بازتابی که سرخوردگی از انقلاب مشروطه به دنبال داشت نیز به شاه قاجار اعتبار داد و به ناصرالدین شاه جنبه متعالی از پادشاهی که می‌توانست ثبات و آرامش سیاسی را تضمین کند بخشید.

 

کلید واژه ها: ترور ناصرالدین شاه میرزا رضا کرمانی عباس امانت


نظر شما :