مهاجران ایرانی در آمریکا؛ شعر پرشین و شعار فارسی

۲- ایرانیان و آمریکاییان یکدیگر را چگونه می‌بینند؟
۱۱ تیر ۱۳۹۳ | ۱۷:۲۷ کد : ۷۸۰۲ تاریخ سیاسی فوتبال در ایران
ارتباط آمریکایی‌ها هیچ‌ گاه به کل با ایران قطع نبوده و نشده: رابط مهم میان دو جامعه، مهاجران ایرانی‌اند...در همهٔ این سال‌ها جریان تصویرسازی هیولاوار هر طرف از دیگری تا حد زیادی کماکان ادامه داشته است...روابط میان ملت‌ها می‌تواند راهی برای برقراری روابطی نیمه ‌رسمی میان دو کشور باشد...مجلهٔ «نشنال جئوگرافیک»، در کل دو دههٔ بعد انقلاب فقط یک مقاله دربارهٔ ایران داشت...ایرانی‌های ساکن ایالات متحده گرایش به این داشته‌اند که خودشان را پرشین بخوانند.
مهاجران ایرانی در آمریکا؛ شعر پرشین و شعار فارسی
ترجمه: بهرنگ رجبی

 

تاریخ ایرانی: هوشنگ شهابی، استاد روابط بین‌الملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در این مقاله که در شماره مارس ۲۰۰۱ نشریه «Diplomacy and Statecraft» منتشر شده، به بررسی دیپلماسی ورزش میان ایالات متحده و ایران پرداخته و نقشی را می‌کاود که فوتبال در برهه‌هایی در پیشبرد و گشایش کار آچمزماندۀ دیپلمات‌ها داشته است. در این مقاله که ترجمه‌اش را در «تاریخ ایرانی» می‌خوانید بده بستان‌های ورزشی در بهبود مناسبات سیاسی بین دولت‌ها مورد کندوکاو قرار گرفته است.

 

***

 

روابط میان جوامع

 

در دهکدهٔ جهانی امروز، کل روابط میان دو کشور را مطلقا نمی‌توان به روابط میان دولت‌هایشان منحصر کرد.(۱) شهروندان دو کشور مستقل از دولت‌هایشان با همدیگر ارتباط دارند، چه در سطح تک تک افراد و چه اعضای سازمان‌های غیردولتی (ان‌جی‌ا‌وها)؛ دنیا دارد بدل می‌شود به یک جامعهٔ مدنی فراملی. بعلاوه، رخدادهای یک کشور و گرایش‌های یک جامعه روی تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بوم‌شناختی جوامع دیگر اثر می‌گذارند. با این حال، چنانکه اریستید زولبرگ اشاره کرده، جامعه‌شناسی در جایگاه رشته‌ای از علوم اجتماعی هنوز زیرشاخه‌ای به بار نداده که متمرکز روی روابط بین ملل باشد.(۲) این روابط را که از حد روابط میان کشور‌ها در سطح دولتی فرا‌تر می‌روند، و دایرهٔ اثرگذاریشان حتی از نقش بازیگران غیردولتی در جامعهٔ جهانی هم فرا‌تر است، می‌توان «روابط میان جوامع» خواند. چون مبنای منطقی برای دیپلماسی میان ملت‌ها، نیاز به تغییر احساس متقابل خصومت میان دو جامعه است، تغییر تصویر هیولاواری که هر طرف از دیگری می‌دهد.(۳) ما هم بحث را از بررسی سطح روابط میان دو جامعهٔ آمریکا و ایران طی دو دههٔ بعد از انقلاب آغاز می‌کنیم تا بعد به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه برسیم.

 

یک نکتهٔ خیلی اساسی که اغلب هم نادیده انگاشته شده اینکه ارتباط آمریکایی‌ها هیچ گاه به کل با ایران قطع نبوده و نشده: رابط مهم میان دو جامعه، مهاجران ایرانی‌اند. قبل انقلاب ایران، کمابیش معدودی مهاجر ایرانی در ایالات متحده بود،(۴) اما دانشجوهای ایرانی بزرگترین گروه دانشجویان خارجی حاضر در آمریکا بودند، و بسیاری از این دانشجویان بعد از انقلاب در ایالات متحده ماندگار شدند. به این جمع هموطنانی پیوستند که بعد از انقلاب، ایران را به دلایل سیاسی، مذهبی یا صرفا اقتصادی ترک کردند.(۵) این شده که امروز، تعداد زیادی از ایرانیان، نه فقط از طبقات متوسط و فرادست، بستگانی ساکن ایالات متحده دارند.(۶) آمریکا مقصد نهایی عمدهٔ مهاجران ایرانی است و بسیاری آدم‌ها که ایران را به مقصد اروپا، ژاپن، اسرائیل یا کانادا ترک کردند، امیدوارند نهایتا موفق شوند به ایالات متحده بروند.

 

بر خلاف حکومت انقلابی کوبا که تازه از سال ۱۹۷۸، بیست سال بعد انقلابشان، کوبایی ـ آمریکایی‌ها را به کشور راه داد، حکومت ایران در سال ۱۳۶۸، آغوشش را به روی مهاجران ایرانی باز کرد، فقط ۱۰ سال بعد از رفتن شاه. امروز کلی ایرانیان مهاجر مکررا به ایران سفر می‌کنند، چون کاهش هزینه‌های سفر، بسیار از صعب و سخت بودن مهاجرت کم کرده؛ حالا دیگر مهاجرت آن بریدن تمام و کمال از گذشتهٔ خود نیست، آن ‌چنان که مثلا در نیمهٔ نخست سدهٔ بیستم بود.(۷) باید اضافه کرد که عمدهٔ جمعیت ایرانیان ساکن ایالات متحده را گروهی از تحصیلکرده‌های طبقهٔ متوسط شامل می‌شوند: از حیث بزرگی، ایرانی‌ها بعد جنوب آسیا دومین گروه مهاجران تحصیلکرده را در آمریکا دارند.(۸) خوب با جامعهٔ آمریکا آمیخته‌اند و مثل یک گروه قومیتی مجزا در محله‌ای خاص زندگی نمی‌کنند، بلکه عملا در سراسر حومه‌های ایالات متحده پراکنده‌اند. تقریبا کمتر هدف تبعیض‌اند و وضعیتشان وضعیت اقلیت‌ها نیست و همین هم کمکشان کرده راحت‌تر بتوانند جزئی از جریان عادی زندگی آمریکایی شوند.(۹) این آدم‌ها دوزیستانی هستند که در دو دنیا زندگی می‌کنند: به دید همسایه‌ها و همکارانشان منظری به جامعهٔ ایران‌اند، و برای دوستان و بستگانشان در ایران، ریسمانی که باید چنگش زد تا به آمریکا رسید.

 

این نکته پابرجا است که در همهٔ این سال‌ها جریان تصویرسازی هیولاوار هر طرف از دیگری تا حد زیادی کماکان ادامه داشته، اتفاقاتی مشخص و عینی هم آتش منازعه را کمابیش تند‌تر کرده‌اند: ایرانی‌ها بابت دخالت آمریکا در امور ایران طی دوران مصدق و سرنگون کردن هواپیمایی مسافربری در سال ۱۳۶۷، و آمریکایی‌ها هم بابت گروگان‌گیری، آتش زدن پرچم آمریکا و فریادهای «مرگ بر آمریکا» دلخورند.(۱۰) به دلیل استفادهٔ ابزاری دولتی، روحیهٔ ضد آمریکایی کمابیش به کلی بین ایرانی‌ها فروکش کرده. امروز بیشتر جوانان ایرانی از اینکه از جنبه‌هایی از فرهنگ پاپ آمریکا برخوردار باشند، خرسند می‌شوند. بدگمانی ایرانی‌ها نسبت به غرب و به خصوص ایالات متحده، اساسا برآمده از بحران‌های مداوم پیشاروی استقلال و حق حاکمیتشان بوده، و حاصلش هم شد ذهنیت بسته‌ای که در آن همهٔ خارجی‌ها بدخواه و بدطینت‌اند. انقلاب و جنگ متعاقبش با عراق، بحران حق حاکمیت را حل کردند و در نتیجه امروز ایرانی‌ها خیلی بیشتر در مورد امنیتشان احساس خاطرجمعی دارند و می‌خواهند دوباره عضوی از جامعهٔ جهانی شوند.

 

یک تناقض آشکار در روابط میان دو جامعهٔ ایران و آمریکا اینکه حتی در روزگاری که مقام‌های ایران هنوز به صورت رسمی علیه «شیطان بزرگ» حرف می‌زدند، آمریکایی‌هایی که شخصا به ایران سفر می‌کردند، به ندرت از تجربه‌هایی نامساعد خبر می‌دادند. قضیه تا حدی از این کلیشهٔ قدیمی جهان سومی برمی‌آید که پیکان احساسات ضد آمریکایی به سمت دولت ایالات متحده است نه مردمش، کلیشه‌ای که به چشم شهروندان کشوری که خودشان رهبرانشان را انتخاب می‌کنند ریاکارانه می‌آید اما از دید مردمی نامعقول نیست که هیچ گاه دولتی یکسر نمایندهٔ خودشان نداشته‌اند و تاریخ عادتشان داده «دولت» و «مردم» را خصم همدیگر ببینند. این‌ نکتهٔ بسیار اشاره ‌شده که ایرانی‌ها (و دیگر خاورمیانه‌ای‌ها) گرایش و باور به نظریهٔ توطئه دارند،(۱۱) مستعدشان می‌کند حتی یک آمریکایی‌ معمولی را هم قربانی نیروهایی اهریمنی بیانگارند که دولت ایالات متحده را اداره می‌کنند و نمی‌گذارند حقیقت به چشم او بیاید ـ دیدگاهی که تصادفا تعداد زیادی از آمریکایی‌ها هم دارند. دقیقا به همین دلیل هم هست که در مواجهه با تندروهایی که آمریکا را ریشهٔ همهٔ شرارت‌ها می‌دانند و کماکان سطوح بسیاری از قدرت را با اقتدار در چنگ دارند، روابط میان ملت‌ها می‌تواند راهی برای برقراری روابطی نیمه ‌رسمی میان دو کشور باشد.

 

برسیم به تلقی آمریکایی‌ها از ایرانی‌ها. جالب است که اگرچه در مورد اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، تلقی «ملت‌های اسیر» تا حدی این تصویر را تعدیل می‌کرد که حکومت‌هایشان دشمن‌اند (تلقی‌ای که شهروندان شوروی و به خصوص نصفهٔ غیرروسشان را، قربانیان‌‌ همان دشمن پیشاروی آمریکا ـ کمونیسم ـ می‌پنداشت) اما این لطف هیچ گاه شامل حال ایرانی‌ها نشد، حتی ایرانی‌هایی که با ترک ایران به قصد زندگی در ایالات متحده، فاصله‌شان را با حکومت ایران نشان داده بودند. آمریکایی‌ها در اوج دوران جنگ سرد هم هیچ گاه دست از گوش دادن به چایکوفسکی یا خواندن داستایوفسکی نکشیدند، و در اوج رویارویی‌شان با چین سر ماجرای جنگ کره یا در دههٔ ۱۹۶۰ هیچ وقت غذا خوردن در رستوران‌های چینی را قطع نکردند: حس مردم سرجمع این بود که فرهنگ روس و فرهنگ چین با حکومت‌های کمونیستی شوروی و چین یکی نیست. با ایرانی‌ها جور دیگری تا شد. کتابی همچون «بدون دخترم هرگز»، بر پایهٔ قصهٔ واقعی ازدواجی که بد از آب درآمد، کلا ایرانی‌ها را بدنام کرد و پرفروش شد و از رویش فیلم ساختند؛(۱۲) نویسندهٔ همکار متن ویلیام هافر بود که پیش‌ترش رمان بدنام «قطار سریع‌السیر نیمه‌ شب» را هم نوشته بود. اگرچه مجلهٔ «نشنال جئوگرافیک»، منظر آمریکایی‌های عادی به باقی دنیا،(۱۳) هیچ گاه انتشار تصاویر و نقشه‌های روسیه و چین را برای خوانندگانش متوقف نکرد، اما در کل دو دههٔ بعد انقلاب فقط یک مقاله دربارهٔ ایران داشت، مقاله‌ای که با این توجیه شروع می‌شد: لازم است دشمن‌مان را بشناسیم.(۱۴) تازه در ژوئیهٔ ۱۹۹۹ [تیرماه ۱۳۷۸] بود که مقاله‌ای تازه و تا حدی متنوع‌تر دربارهٔ ایران در «نشنال جئوگرافیک» چاپ شد.(۱۵)

 

بنابراین می‌بینیم که تفاوتی هست بین تصویر هیولا ساختن از طرف مقابل در هر کدام از این دو کشور. در ایران احساسات ضد آمریکایی را تا همین اواخر حکومت پرورش می‌داد و ترویج می‌کرد.(۱۶) اما بعد از اینکه نسل تازه ایرانیان که خاطرهٔ شخصی از نظام شاه نداشتند، به بلوغ سیاسی رسیدند، از فراگیری و محبوبیت احساسات ضد آمریکایی هم رفته رفته کم شد و اگرچه هنوز از بین نرفته، آشکارا گرایشی شدید به فرهنگ پاپ آمریکایی هم در کنارش وجود دارد. به عکس، در آمریکا احساسات ضد ایرانی را دولت پر و بال نمی‌دهد و بین آدم‌ها شایع‌تر و پراکنده‌تر است؛ بسیاری از آمریکایی‌های عادی ایرانی‌ها را کم و بیش به چشم آدم‌هایی می‌بینند که برنامه‌ریزی شده‌اند پرچم آمریکا آتش بزنند و شعار «مرگ بر آمریکا» بدهند، تصاویر و تصوراتی که گزارش‌های تلویزیونی از بحران گروگان‌گیری در ذهن آمریکایی‌ها حک کرده‌اند ـ جوری که انگار پاک‌شدنی هم نیست.(۱۷) اما دیدگاه آمریکایی‌ها در مورد ایرانی‌ها صرفا برآمده از تصورات خاصشان دربارهٔ ایران نیست بلکه بی‌علاقگی فزایندهٔ عامهٔ مردم آمریکا به هر چیز غیرآمریکایی هم اثرش را گذاشته. در دهه‌های گذشته پوشش رسانه‌ای اخبار کشورهای دیگر کم شده،(۱۸) سینماهای آمریکا به نسبت قبل کمتر فیلم خارجی نشان می‌دهند، رمان‌های خارجی کمتری به انگلیسی ترجمه می‌شوند، و بسیاری ساکنان خارجی قدیمی ایالات متحده غمگینانه اشاره کرده‌اند که هرچه باقی دنیا هر روز بیشتر و بیشتر جهانی می‌شود و هرچه امکان تبادلات فرهنگی بالا‌تر می‌رود، آمریکا (جز در حوزهٔ غذا) بومی‌تر و بسته‌تر می‌شود.(۱۹) دلیلی ندارد ایران از این بی‌علاقگی کلی مستثنا باشد، چون مستثنا شدن فقط در این صورت محقق خواهد شد که عامهٔ آمریکایی‌ها ارزیابی مجدد و دقیق‌تری از ایرانی‌ها بکنند.

 

این دیدگاه منفی نسبت به ایران را ایرانی‌های ساکن ایالات متحده تا حدی پررنگ‌تر هم کرده‌اند، ایرانی‌هایی که به عوض برساختن تصویر جمعی مغایر با کسانی که پرچم آتش می‌زنند، گرایش به این داشته‌اند که خودشان را پرشین بخوانند تا بتوانند خودشان را از شر تعصبات ضد ایرانی آنجا در امان نگه دارند، درست مثل بعضی لبنانی‌های ساکن ایالات متحده که دلشان نمی‌خواهد کسی فکر کند عرب‌اند. جایی «آن بیرون» کشوری هست که شعر و فرش معرکه ازش می‌آید، اما در ذهن اغلب آمریکایی‌ها حافظ و فرش نائین آن‌طوری با ایران یکی نیستند که چایکوفسکی یا داستایوفسکی به روسیه مربوطند. رسم متأخری که زبان رسمی ایران را نه پرشین بلکه فارسی بخوانند، کمک می‌کند به دور کردن تصویر ایران واقعی از میراثی فرهنگی که فرهیختگان همهٔ دنیا بهش احترام می‌گذارند. عمر خیام یا رومی که شعرشان در آمریکای معاصر پرفروش است، به پرشین می‌نوشتند اما تصور این است که ایرانیان امروز به زبانی نامفهوم و جهان سومی حرف می‌زنند به نام فارسی؛ معدود آدم‌هایی می‌دانند این دو یک زبان واحدند.(۲۰) حتی انقلاب غذایی دههٔ ۱۹۸۰ [دههٔ ۱۳۶۰] تأثیری روی تصویر آمریکایی‌ها از ایران نداشته: اگرچه بیشتر شهرهای آمریکا چندتایی رستوران ایرانی دارند و بعضی از این رستوران‌ها در منطقهٔ خودشان اسم و رسمی هم به هم زده‌اند (مثلا رستوران رضا در شیکاگو)، هیچ نشانی از کلمهٔ «ایران» در فهرست غذای این رستوران‌ها یا معرفی‌هایی که اینجا و آنجا درباره‌شان نوشته می‌شود، نیست. فیلم‌های ایرانی جایزه‌بگیر سال‌های اخیر استثناهایی بر این غیاب بوده‌اند، فیلم‌هایی که نشان داده‌اند انقلاب باعث شکوفایی خلاقیت در ایران شده، اما با توجه به بی‌رغبتی آمریکایی‌ها به دیدن فیلم‌هایی که قصه‌شان در کالیفرنیای جنوبی، انگلستان پیش از دوران مدرن، یا فضا نمی‌گذرد، حتی بهترین و قدر دیده‌ترین فیلم‌های ایرانی هم تأثیر خیلی محدودی روی تصور عامهٔ آمریکایی‌ها از ایران داشته‌اند. روابط میان ملت‌های ایالات متحده و ایران را باید در پرتو این تصورات بررسی کرد.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

۱ـ نگاه کنید به:

Harold H. Sounders, “A Historic Challenge to Rethink How Nations Relate,” in Vamic Volkan, demetrios A. Julius, and Joseph V. Montville (eds.), Psychodynamics of International Relationships, Volume 1: Concepts and theories (Lexington, MA: Lexington books, 1990).

 

2- Aristide Zolberg, “Beynd the Nation-State: Comparative Politics in Global Perspective,” in J. Berting and W. Blockmans (eds.) Beyond Progress and Development (Aldershot/Brookfield, VT: Gower Publishing, 1987).

 

۳- دربارهٔ ساختن تصویر هیولاوار از دیگر کشور‌ها، نگاه کنید به:

John E. Mack, “the Enemy System,” in Volkaan et al., Psychodynamics of International Relationships, esp. 58-63.

 

۴ـ برای تاریخچه‌ای مختصر از مهاجرت ایرانیان به ایالات متحده پیش از انقلاب، نگاه کنید به:

John Lorentz and John Wertime, “Iranians,” in Stephen Thernstorm (ed.), Harvard Encyclopedia of American Ethnic Groups (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1980), 521-524.

 

۵ـ دربارهٔ مهاجران ایرانی بعد انقلاب، نگاه کنید به:

Ron Kelly et al. (eds.), Irangeles: Iranians in los Angeles (Berkeley: University of California Press, 1993); Amnon Netzer, “Immigration, Iranian,” in Jack Fischel and Sanford Pinsker (eds.), Jewish-American History and Culture: An Encyclopedia (New York: Garland, 1992), 265-267.

 

۶ـ برآورد تعداد ایرانی‌ها دشوار است، چون ایرانی بودن جزو معیارهای ثبت شونده در سرشماری‌ها نیست. با احتساب کسانی که در آمریکا متولد شده‌اند می‌شود حدس زد کمی کمتر از یک میلیون نفر.

 

۷ـ ایرانی‌ها صرفا جزئی از جریانی بزرگترند. نگاه کنید به:

Gary T. Marx, “The Declining Significance of Traditional Borders (and the Appearance of New Borders) in an Age of high Technology,” in peter Droege (ed.), Intelligent Environments: Spatial Aspects of the Information Revolution (new York: Elsevier, 1997), 486.

 

8- Mehdi Bozorgmehr and Georges Sabbagh, “High Status Immigrants: Statistical Profiles of Iranians in the United States,” Iranian Studies, 21/3-4 (1988).

 

برای پژوهشی متأخرتر در مورد مهاجرت ایرانیان، نگاه کنید به:

Ali Modarres, “Settlements Patterns of Iranians in the united States,” Iranian Studies, 31/1 (1998), 31-49.

 

۹ـ همچنین نگاه کنید به مقالات مختلفی در این منبع که موضوعش ایرانی‌های آمریکا است:

Iranian Studies, 31/1 (1998), Mehdi Bozorgmehr, Guest Editor.

 

۱۰ـ برای تحلیلی مردم‌شناختی نگاه کنید به:

William O. Beeman, “Double Demons: Cultural Impedance in US-Iranian Understanding,” in MyronRezun (ed.), Iran at the Crossroads: Global Relations in a Turbulent decade (Boulder, CO: Westviiew, 1989), 165-181.

 

۱۱ـ نگاه کنید به:

Ahmad Ashraf, “Conspiracy Theories,” Encyclopedia Iranica, vol. 6 (Costa Mesa, CA: Mazda, 1993), 138-147.

 

۱۲ـ برای بحثی عالی دربارهٔ این تعمیم دادن، نگاه کنید به:

“Eine Eheckrise als Schuldspruch gegen eine Kultur,” Neue Zuricher Zeitung, 22, Nov. 1990, 6.

 

13- Catherine A. Lutz and Jane L. Collins, Reading National Geographic (Chicago: The university of Chicago Press, 1993).

 

۱۴ـ نگاه کنید به:

Michael Coyne, “Iran under the Ayatollah,” National Geographic, 168/1 (July 1985), 108-135.

 

15- Fen Montaigne, “Iran: Testing the Waters of Reform,” National Geographic, 196/1 (July 1999), 1-33.

 

۱۶ـ نگاه کنید به:

William O. beeman, “Images of the great Satan: representations of the United States in the Iranian Revolution,” in Nikki R. Keddie (ed.) Religion and Politics in iran: Shi’ism from Quietism to Revolution (New Haven: Yale University Press, 1983), 191-218.

 

۱۷ـ نگاه کنید به:

Hamid naficy, “Mediating the Other: American Pop Culture Representation of Postrevolutionary Iran,” in Yahya R. Kamalipour (ed.), The U.S. Media and the Middle East: Image and perception (Westport, CT: Greenwood Press, 1995), 73-99.

 

۱۸ـ مثلا نگاه کنید به:

The Economist, 4 July 1998, 17-18.

 

۱۹ـ همچنین نگاه کنید به:

Williamson Murray, “The Emerging Strategic Environment: An Historian’s Thought,” Strategic Review, 27 (Winter 1999).

 

۲۰ـ فارسی در برابر پرشین‌‌ همان نسبتی را دارد که «Francais» در برابر «French».

کلید واژه ها: ایران و آمریکا هوشنگ شهابی


نظر شما :