بازی ایران و آمریکا با دروازه بسته روابط
۴ و پایانی- دیپلماسی ورزشی چه محدودیتهایی دارد؟
تاریخ ایرانی: هوشنگ شهابی، استاد روابط بینالملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در این مقاله که در شماره مارس ۲۰۰۱ نشریه «Diplomacy and Statecraft» منتشر شده، به بررسی دیپلماسی ورزش میان ایالات متحده و ایران پرداخته و نقشی را میکاود که فوتبال در برهههایی در پیشبرد و گشایش کار آچمزماندۀ دیپلماتها داشته است. در این مقاله که ترجمهاش را در «تاریخ ایرانی» میخوانید بده بستانهای ورزشی در بهبود مناسبات سیاسی بین دولتها مورد کندوکاو قرار گرفته است.
***
محدودیتهای سیاستورزی
دیپلماسی پینگپنگ، که متعاقب بهبود چشمگیر روابط چین و ایالات متحده اتفاق افتاد، این پرسش را پیش میکشد که آیا دیپلماسی الصاق چیزی دیگر به سیاست، همیشه نتایجی مشابه به بار خواهد آورد یا نه.(۱) باز شدن آغوش چین به روی ایالات متحده وقتی رخ داد که رهبران چین بالاخره به آثار منفی انقلاب فرهنگی پی بردند.(۲) چین هیات حاکمهای دوپاره داشت: چو انلی سرکردهٔ میانهروها بود و «گروه چهار نفره» سردمدار تندروها بودند. تصمیم برای گشودن باب بحث با ایالات متحده «بعد دو سال بحث و جدل پر افتوخیز دار و دستههای مختلف حکومت» حاصل شد، بحث و جدلهایی که «در جریانش طرفداران این سیاست به تدریج به ائتلاف اداری - سیاسی لازم برای اثرگذاری این تصمیم رسیدند.»(۳) در آمریکا هم تجدید نظر در ارزیابیها در مورد اهمیت ژئوپلیتیک چین مشهود بود وقتی مقامهای ایالات متحده در صحبتهایشان از عبارت «جمهوری خلق» استفاده کردند.(۴)
روز ۶ آوریل ۱۹۷۱ در جریان برگزاری سی و یکمین دورهٔ مسابقات تنیس روی میز قهرمانی جهان در ناگویای ژاپن، مقامهای چین از تیم آمریکا دعوت کردند به چین سفر کند. تیم به محض دریافت تأییدیه از وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده، دعوت را پذیرفت و فقط یک هفته بعدتر بود که در تالار بزرگ خلق، خود چو انلی با آنها دیدار کرد و بهشان گفت: «شما فصل جدیدی در روابط میان مردم ایالات متحده و مردم چین گشودهاید... من یقین دارم این آغاز دوبارهٔ دوستی، حمایت و تأیید اکثریت مردم هر دو کشور را در پی خواهد آورد.»(۵) پیکان سخن مردم ایالات متحده و چین را نشانه رفته بود: قرار بود پیغامی باشد برای آمریکا که تغییر رویکردشان فهمیده شده و همچنین به اعضای حزب و عامهٔ مردم چین که برای دوران و روندی تازه در سیاست خارجی کشورشان آماده شوند. متعاقبش مجموعه پیغامهایی رد و بدل شد که نهایتا به سفر تاریخی ریچارد نیکسون به پکن انجامید.(۶) پیآمد سفر ورزشکاران آمریکایی، از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۷ کمکم حجم تعاملات میان دو کشور افزایش یافت، تعاملاتی که پای استادان دانشگاهها، بازرگانان و موسیقیدانها هم بهش باز شد، اما هنوز هم مواردی پیش میآمد که تندروهای چینی تلاشهایی را ناکام میگذاشتند، تندروهایی که کماکان مناصبی حساس و کلیدی دستشان بود. عادی شدن کامل روابط صرفا بعد آن محقق شد که دنگ شیائوپینگ رقبای تندرویش را از میدان قدرت به در و خط مشی میانهرو بر سیاست خارجی چین حاکم کرد.(۷)
اما چندتایی تفاوت میان ایران و چین بود. اول اینکه بخشی از افکار عمومی ایالات متحده، مشخصا لیبرالهایی که هنوز خبر از ماجرای تبت نداشتند، میتوانستند با چین همدلی کنند؛ حکومت ایران این اندوختهٔ همدلی را نداشت. دوم، از دیدگاه ژئوپلتیکی چین بسیار مهمتر از ایران بود. چین ضمنا مخالف اتحاد جماهیر شوروی هم بود که برای ایالات متحده تهدیدی بسیار عظیمتر از عراق و افغانستان سالهای بعدترش به حساب میآمد. همین اشتیاق بیشتر آمریکا را برای حفظ روابط دوستانه با چین توضیح میدهد؛ گفتن ندارد دلیل تمایل بیشتر این کشور را برای پذیرش بمبهای هستهای (خیلی واقعی) چین تا بمبهای هستهای (عجالتا تخیلی) ایران. و سر آخر هم اینکه چین به نسبت ایران، بازار خیلی بزرگتری است برای محصولات آمریکایی.
در مورد دستهبندیها و اختلاف نظرها در هیات حاکمهٔ چین در دههٔ ۱۹۷۰ هم تفاوت عمده با دستهبندیهای موجود این سالهای ایران این است که در زمان برقراری روابط حسنه میان چین و ایالات متحده، مائوتسه تونگ هنوز زنده بود، بنابراین تصمیم او در حمایت از میانهروها عملا و واقعا سیاست چین را تغییر داد اما در ایران با درگذشت آیتالله خمینی، دیگر حکمی که همهٔ دستهها و جناحها در برابرش تسلیم باشند وجود نداشت. آیتالله خمینی سر آخر صلح با عراق را پذیرفت و ممکن بود اگر دلیلی متقاعدکننده برایش اقامه میشد مبنی بر اینکه ایجاد رابطه میان ایالات متحده و ایران به سود ایران است، در این مورد هم تغییر نظر میداد.
فرجام
اتفاقاتی که حول دو مسابقهٔ فوتبال میان تیمهای ملی ایالات متحده و ایران افتاد، پیچیدگیها و دشواریهای ایجاد رابطه میان جوامع دو کشور را تصویر میکنند. طرفداران ایرانی که تیم ایران را در لیون تشویق میکردند، عمدتا از آمریکا و اروپا به آنجا آمده بودند و داخل استادیوم بین خود ایرانیهایی که نسبت به حکومت مواضع متفاوتی داشتند، بیشتر تنش بود تا بین ایرانیها و آمریکاییها. به علاوه، تنها داور آمریکایی رقابتها یک ایرانی ـ آمریکایی بود، اسی [اسفندیار] بهارمست،(۸) و مربی موفق تیم ایران، جلال طالبی، هم تا پیش از بازگشتش به ایران، ۱۷ سال در کالیفرنیا زندگی کرده بود.
اگرچه اینکه بخشی از مقامهای ایرانی تصویر هیولا از آمریکا میدهند و اینکه عامهٔ آمریکاییها از ایران خوششان نمیآید، واقعیت دارد اما اینها جدیترین موانع بر سر بهبود روابط میان دو کشور نیستند، چون عمقی ندارند. ایرانیها و آمریکاییها کینهٔ قومی اجدادی از همدیگر ندارند، کشورهایی همسایه نیستند، سر هیچ سرزمینی با هم جنگ و کشاکش ندارند و هیچ ماجرای کشت و کشتار عظیمی روی روابطشان سایه نیانداخته: ایرانیها و آمریکاییها هیچ کدام «دیگری هویتدهنده»ی آن یکی نیستند. در نتیجه بعید است افکار عمومی (هر چند متأثر از سیاستگذاریهای کلان است) مانع برقراری مجدد روابط عادی میان دو کشور باشد. در ایران، مدافعان سرسخت ارزشهای انقلاب احتمالا به خیابانها خواهند ریخت تا مخالفتشان را نشان بدهند، اما در ایالات متحده تنها آمریکاییهایی که ممکن است جلوی کاخ سفید به چنین رخدادی اعتراض کنند، تعدادی ایرانی ـ آمریکایی دلخورند. بعد سقوط کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی، «دشمنی» ظاهری میان مردم آمریکا و مردم روسیه خیلی زود از بین رفت، و خیلی دلیلی نیست که معتقد باشیم در مورد ایران ماجرا متفاوت خواهد بود. آزردگی مردم آمریکا بابت قضیهٔ گروگانها و آتش زدن پرچم واقعیت دارد، اما این جبرانش میکند که آمریکاییها کلا به امور بینالملل بیعلاقهاند و این هم راست است که حافظهٔ آمریکاییها ترجیح میدهد کوتاهمدت باشد. ایرانیها خیلی علاقمندترند به ایالات متحده تا آمریکاییها به ایران. نهایتا هم اینکه در تعاملات فرهنگی احتمالا پای آدمهای کمابیش جهان وطنی وسط است که کینه و تعصب «میهنپرستانه» ندارند، کینه و تعصبی که قابلیتشان را برای تغییر افکار عمومی محدود میکند.
اگرچه طرفداران روابط میان ملتها تأکید دارند روی تغییری که افراد میتوانند در روابط کشورهایشان بدهند، اما مشارکت در سیاستگذاری خارجی میتواند شمشیری دو لبه باشد. با توجه به سازوکار نظام سیاسی ایران، که جوری طراحی شده تا هیچ فردی نتواند قدرت مطلقه داشته باشد،(۹) بسیج افکار عمومی امید اصلی خاتمی برای چیرگی بر حریف بود. اما همزمان در مقایسه با دههٔ ۱۹۷۰ [دههٔ ۱۳۵۰ شمسی) هم در ایالات متحده و هم در ایران حضور و دخالت بیشتر مردم در عرصهٔ حکومت، مانعی بود. تا سالها پیش از گشایش در روابط میان چین و آمریکا، دو کشور ارتباطات دیپلماتیکشان را در ورشو داشتند، اما به گفتهٔ کیسینجر، موضوعات مورد بحث در این دیدارها «در آمریکا باید از صافی فرایند طاقتفرسای مذاکره با کنگره و کشورهای عمدهٔ همپیمان ایالات متحده میگذشت، فرایندی که سرجمع تضمینی برای اینکه پیشرفت، اگر اصلا پیشرفتی در کار بود، خیلی آرام و خستهکننده و در معرض مخالفتهای بسیار خواهد بود.»(۱۰) در نتیجه کیسینجر دیپلماسی شخصی و مخفیانهٔ خودش را شروع کرد، دیپلماسیای که نهایتا به آن گشایش انجامید. اما «دیپلماسی قهرمانانه» که کیسینجر آن را کلی ستایش میکند(۱۱) و در سالهایی که او در مناصب مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه کار میکرد به راه بود، دیگر شدنی نیست. در ایالات متحده مانعش زیاد شدن گروههای ذینفعی است که سعی میکنند مطابق خواست خودشان سیاست خارجی را جهت بدهند، و در ایران هم سالها شعار دادن علیه آمریکا ناکامش میگذارد. وزارت امور خارجه گروهی بازرگان آمریکایی را به ایران دعوت میکند و از آن طرف یک سازمان جماعتی را عازم میکند تا اتوبوس آنها را با سنگ بزنند. احتمال اینکه دیپلماسی شهروندان بتواند تغییری در مسیرها بدهد و بدل به فرایندی مرسوم بشود، کمتر است.
ارتباطات ورزشی از این حیث میتوانند سودمند باشند که دلالت بر تصمیم دو کشور برای بازاندیشی در روابطشان دارند؛ میتوانند به آب شدن یخها میان مقامات هر دو طرف هم کمک کنند. اما ارتباطات ورزشی نمیتوانند فینفسه به روابطی بهتر منجر شوند. روز ۲۶ دیماه ۱۳۷۸ تیمهای ملی فوتبال ایالات متحده و ایران دوباره رودرروی همدیگر قرار گرفتند، این بار در پاسادنای کالیفرنیا. در برابر جمعیتی پرشور که عمدهشان ایرانی ـ آمریکایی بودند و بیشترشان هم پرچم هر دو تیم را تکان میدادند، بازی یک بر یک مساوی شد. حول این مسابقه هم مثل دفعات پیشین کلی حرف در مورد «دیپلماسی بین ملتها» بود. اما خود این نکته که طی یک و نیم سال متعاقب بازی قبلی در لیون هیچ چیزی در روابط میان ایالات متحده و ایران تغییر نکرده بود، محدودیتهای دیپلماسی ورزشی را نشان میدهد. آشتیدهندهٔ چین و آمریکا پینگپنگبازهای دو کشور نبودند، تصمیم «رهبران» دو طرف به بهبود روابط بود. هم دولت آمریکا و هم حکومت ایران درگیر بازی پیچیدهای در دو سطحاند،(۱۲) بازیای که در آن باید ابتدا ائتلافی داخلی در حمایت از سیاست خارجی آشتیجویانه شکل بگیرد تا بعد این سیاست خارجی بتواند عملی شود. پذیرش و آموختن قواعد این بازی، بسیار دشوارتر از فهم قواعد کشتی آزاد و فوتبال و بلدیت در آنها است.
پینوشتها:
۱ـ دربارهٔ خطر اقامه کردن استدلال قیاسی و تعمیم دادن در سیاست خارجی، نگاه کنید به:
Yuen Foong Khong, Analogies at War: korea, Munich, Dien Bien Phu, and the Vietnam Decisions of 1965 (Princeton: Princeton university Press, 1992).
2- Robert Garson, The United States and China since 1949: A troubled Affair (Madison: Fairleigh Dickinson University Press, 1994), ch. 5.
3- John W. Garver, China’s Decision for rapprochement with the United States, 1968-1971 (Boulder, CO: Westview Press, 1982), 140.
4- Ta Jen Liu, U.S.-China Relations, 1784-1992 (Lanham: University Press of America, Inc., 1997), 285-2289; Henry Kissinger, Diplomacy (New York: Simon & Schuster, 1994), ch. 28.
۵ـ به نقل از این منبع:
Henry Kissinger, White House Years (Boston: Little, Brown and Company, 1979), 710.
6- Ibid, 718-718.
نقلقولها از صفحهٔ ۷۱۰ هستند.
۷ـ برای جزئیات تعاملات میان دو کشور، نگاه کنید به:
Harry Harding, A Fragile Relationship: The United States and China since 1972 (Washington DC: The Brookings Institution, 19922), esp. 39-67.
۸ـ اما در رسانههای آمریکا هیچ اشارهای به اصلیت او نمیشد، نکتهای که ایرانی ـ آمریکاییها را رنجاند و خشمگین کرد.
9- Mohsen Milani, “The Evolution of the Iranian Presidency from Banisadr to Rafsanjani,” British Journal of Middle Eastern Studies, 20/1 (1993).
10- Kissinger, Diplomacy, 726.
۱۱ـ نگاه کنید به:
Henry Kissinger, A World Restored: Metternich, Castlereagh, and the Problems of Peace, 1812-1822(Boston: Houghton Mifflin, 1973).
۱۲ـ نگاه کنید به:
Robert D, putnam, “Diplomacy and Domestic politics: The logic of Two-level Games,” International Organization, 42/3 (Summer 1988), 427-460.
نظر شما :