حجاریان: منتقد اعدامها و اشغال سفارت آمریکا هستم/ وزارت اطلاعات هاشمی در اختیار جریان راست بود/ دری نجفآبادی حرف رئیسجمهور را نمیخواند
تاریخ ایرانی: سعید حجاریان، تئوریسین جریان اصلاحات با نقد آنها که رفتارهای اصلاحطلبان را تندروانه میدانند، پرسیده «دوم خردادیها تندرو بودند یا جریان مقابلشان؟»
گزیدهای از گفتوگوی حجاریان با روزنامه همشهری (۲۴ خرداد ۹۹) را در ادامه میخوانید:
* بعد از انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ از آن مقطع، زمزمههایی بلند شد که جریان پیروز انتخابات تندرو و رادیکال است. این عبارتها اول بار از سوی شکستخوردگان مطرح شد و گفتند، ستاد خاتمی بر تخریب ناطق نوری متمرکز شده و ذیل آن پروژه قاطبه جریان راست سنتی را بیاعتبار کرده و حتی تمامیت نظام را هدف قرار داده است. این زمزمهها در انحصار این جریان نماند و به مرور، به جریان راست مدرن و اصلیترین نماینده آن، حزب کارگزاران سازندگی رسوخ کرد و آنها نیز گفتند جریانی درون دوم خرداد، به ترتیب در دولت، شورای شهر، مجلس و دیگر نهادها فرض را بر تندروی و تقابل گذاشته است. این رویه متأسفانه به درون جریان محوری اصلاحات هم کشیده شده است و بعضی اصلاحطلبان به عنوان انتقاد از خود، به عقبه خود میتازند که به عنوان نمونه میتوانم به اظهارات متأخر بعضی دوستان عزیز اشاره کنم. حتی میتوان به گفتارهای منتسب به آقای خاتمی هم ارجاع داد که ایشان هم بعضی را تندرو میداند!
* زمانی کسانی که دوم خردادیها را رادیکال خواندند، به این نتیجه رسیدند که خاتمی خوب است و مشکل از اطرافیان اوست. اطرافیان هم اسم رمز حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب بود. یعنی اگر آنها حذف شوند، مشکلی با خاتمی وجود ندارد. اما هرچه پیشتر آمدیم، دیدیم دایره تندروها گسترده شد! کسانی را تندرو خواندند که اندک فعالیتی در عرصه عمومی نداشتند و این نشان میداد مشکل جای دیگری است و دوگانه تندرو - کندرو برساخته ذهنی است.
* به نظر من نخستین جرقههای تندروی که معطوف به عمل سیاسی بود، مربوط میشود به ستاد انتخاباتی آقای خاتمی در بندرعباس. آنجا ستاد را به آتش کشیدند و یکی از اعضای ستاد در آتش سوخت و از دنیا رفت. علاوه بر این چندین نوبت به میتینگها و سخنرانیهای ستاد خاتمی حمله شد که شرح این وقایع کمابیش به قلم مرحوم بابک داد ثبت و ضبط شده است. ولی شاید بد نباشد به جلد جدید خاطرات مرحوم هاشمی - انتقال قدرت - ارجاع بدهیم. بنا به روایت ایشان، از ۳۱ فروردین ۱۳۷۶ حملات انصار حزبالله به خاتمی شروع شد و همینطور جسته و گریخته صحبتهایی از فشار بر خاتمی به میان میآمد تا حدی که شائبه حمایت مستقیم رهبری از آقای ناطق مطرح شد. حتی هاشمی به دیداری با آقای روحانی ارجاع داده و در صفحه ۱۵۴ کتاب مینویسد: «دکتر حسن روحانی آمد. اظهار نگرانی کرد از اینکه پس از موضعگیری رهبری، اگر آرای مردم با نظر ایشان هماهنگ نباشد، ضربه بزرگی به نظام خواهد بود و اینگونه موضع را اشتباه میداند…» بخش زیادی از خاطرات این برهه زمانی مربوط است به حمایتهای یکسویه، وزنکشیها، تندرویها و مقابله با نظر مردم. تا اینکه هاشمی در تاریخ ۳۰ اردیبهشت مینویسد: «آقای موسوی خوئینیها، تلفنی خبر داد که با حکم دادگاه انقلاب، امشب دارند ستاد انتخابات آقای خاتمی را تخلیه میکنند.» خب اینها نشانههای تندروی است. حالا باید بپرسیم دوم خردادیها تندرو بودند یا جریان مقابلشان. من برای جلوگیری از طولانی شدن بحث از ارجاع به روزنوشتهای بعدی هاشمی و ذکر بعضی دیگر از مسائل خودداری میکنم اما خوب است علاقهمندان سیل عذرخواهیهای معاونان و مدیران وزارت اطلاعات آقای فلاحیان را در این جلد از خاطرات آقای هاشمی بخوانند. به عنوان نمونه هاشمی در روزنوشت ۱۷ خرداد مینویسد: «جمعی از مدیران وزارت اطلاعات آمدند. از احتمال اینکه در کابینه جدید، وزیر خارج از اطلاعات بیاورند و جمعشان را پراکنده کنند، اظهار نگرانی نمودند. از دخالت در انتخابات به نفع آقای ناطق نوری شرمندهاند. برای اینکه وزیر جدید، فردی از خودشان باشد، استمداد کردند.» اینها همان افرادی بودند که کارناوال عاشورا را ساختند و در گذشته نیز سوابق مشعشعی داشتند! خب، اینها مگر نشانه تندروی نیست؟
* باز هم میشود مبتنی بر دادههای تاریخی و تحلیلی نشان داد تندروها چه کسانی بودند. ببینید؛ چند مسئله درباره چپها (خط امامیها یا اصلاحطلبان) مطرح است؛ اعدام وابستگان رژیم پهلوی، اشغال سفارت آمریکا، انفجار نخستوزیری و حتی قتلهای سال ۱۳۶۷! من هم منتقد اقداماتی مثل اعدام و اشغال سفارت هستم، اما این مسائل را باید امتداد انقلاب دانست و گفت منشأ صدور این احکام و دلیل بروز این اتفاقها در همان اندیشه انقلابی است و نمیتوان آنها را به اقدامات یک فرد یا چند جوان دانشجو تنزل داد. درباره پرونده انفجار نخستوزیری هم که بحمدالله همه دوستان ما را چند سال پس از واقعه زندانی کردند، در انفرادی نگه داشتند و مفصل بازجویی کردند؛ آن هم در دوره سیطره چپها! الان هم معتقدم هر نوع اتهامی متوجه چپهاست، کنفرانس خبری بگذارند و اعلام کنند. اعدامهای سال ۱۳۶۷ هم بحث خاص خود را میطلبد، اما اجمالا میتوانم بگویم اولاً آن اقدامات اساساً نمیتوانست در سطح اقدامات و تصمیمهای یک جریان سیاسی رخ دهد، ثانیاً دستاندرکاران در قید حیات هستند و حتی از اقداماتشان دفاع میکنند. اما کسی که درباره این مسائل حساس است، چه خوب است کارنامه آقای لاجوردی را هم بررسی کند و گریزی به دوره فعالیت آقای فلاحیان در وزارت اطلاعات بزند. شعبه ۷ دادستانی و وزارت اطلاعات آقای هاشمی در اختیار جریان راست بود و کیسهای زیادی هم قابل بررسی است. نقد من به هاشمی اینجاست. ایشان دوم خردادیها را رادیکال میدانست اما هیچگاه مسئولیت وزارت اطلاعات دوره خود را نپذیرفت. مگر میشود آن حجم از وقایع ریز و درشت رخ دهد و رئیسجمهور - آن هم با سطح اختیارات دوره سازندگی - بیاطلاع باشد؟ چرا هاشمی سکوت کرد؟! به هر حال یک نفر باید پاسخگوی کارنامه سعید امامی و باندش میبود.
* در این مقطع هم از سوی اصلاحطلبان تندروی رخ نداد و نمیدانم چرا دوستان بر سر عذرخواهی رقابت میکنند. جریان انصار حزبالله انتهای منطقی تندروی خیابانی بود و وقت زیادی از دولت اصلاحات گرفت. شما امروز نمیتوانید تصور کنید وزیر دولت مستقر را در خیابان کتک بزنند، اما اینها نوری و مهاجرانی را کتک زدند. شما نمیتوانید تصور کنید رسماً اسامی سوژههای ترور منتشر شود و تهدید به قتل کنند، اما کردند. ببینید؛ اینها دکتر سروش را کتک زدند و حتی قصد از بین بردن او را داشتند؛ به چه جرمی؟ بحث اندیشهای. در این دوره، سطوحی از قدرت رسماً در موضع جنگ با دولت قرار داشتند. وزارت اطلاعات آقای دری نجفآبادی رسماً حرف رئیسجمهور را نمیخواند! خب، اینها همه یعنی چه؟ کمی صریحتر حرف بزنم. من معتقدم حتی اکبر گنجی هم رادیکال نبود، او واقعیتها را نوشت… شما توجه کنید که بخشی از اتهامات ما یا به بیان برخی، تندرویهای ما مربوط است به انتقاد از هاشمی. هاشمی در دوره اصلاحات حقیقتاً دموکرات نبود اما دوری از قدرت و نگاه درجه دوم به وقایع ایشان را به نقطهای رساند که موضعگیریهای دقیق و اصلاحی کند تا اینکه از سال ۱۳۸۴ به بعد، اساساً هاشمی جدیدی متولد شد. من معتقدم دوستان عذرخواه باید تاریخ بیست و چندساله اصلاحات را چند مرتبه دوره کنند تا بدانند تندرویها از سوی چه کسانی سر زده است.
نظر شما :