هاشمی بستر را برای دوم خرداد آماده کرد
گفتوگو با محمد عطریانفر
تاریخ ایرانی: آغاز هشت سال ریاستجمهوری آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی، مصادف بود با پایان جنگی هشت ساله میان ایران و عراق؛ نبردی نابرابر که طی آن بسیاری از زیرساختهای اقتصادی کشور از بین رفت؛ بنابراین تمرکز دولت سازندگی بر توسعه اقتصادی کشور استوار شد. در این میان، بسیاری از منتقدان، عدم توسعه متوازن اقتصادی و سیاسی را یکی از نقاط ضعف دولت هاشمی رفسنجانی قلمداد میکنند که در نهایت زمینه را برای ظهور جریان اصلاحات و حماسه ۲ خرداد ۷۶ فراهم ساخت. «تاریخ ایرانی» برای بررسی آنچه در دولت سازندگی گذشت و سیاستهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آن، با معاون سیاسی وزارت کشور دولت اول هاشمی رفسنجانی به گفتوگو نشسته است. محمد عطریانفر در زمره اصلاحطلبانی است که معتقد است هاشمی سیاستی را برگزید که منطقیترین، واقعبینانهترین و منصفانهترین رویکرد در زمان خود بود.
***
برخی از فعالان سیاسی معتقدند که دولت سازندگی، بیش و پیش از اینکه بر توسعه همهجانبه متمرکز باشد، بر نوسازی اقتصادی متمرکز بود. چقدر این انتقاد را به دولت سازندگی وارد میدانید؟
در اینکه دولت آقای هاشمی رفسنجانی، تمرکز خود را بر نوسازی ایران و تقویت بنیانها و زیرساختهای اقتصادی متمرکز کرده بود، شکی نیست؛ چراکه ایشان بارها بر این نکته تاکید کرده و معتقد بود که ما راه دیگری نداریم، اما کسانی که در آن مقطع، به آقای هاشمی رفسنجانی این ایراد را وارد میکردند، امروز دیدگاهها و نقدهای گذشته خود را اصلاح کرده و پذیرفتهاند که روند و رفتار سیاسی و اجرایی ایشان منطقیترین، واقعبینانهترین و منصفانهترین رویکردی بود که یک مدیر ارشد و عالیترین مرجع اجرای سیاستهای کلی نظام، در پیش گرفت. از این جهت، آن منطق قابل دفاع است. شاید افرادی که قائل به ضرورت و تقویت نوسازی سیاسی و اجتماعی در کشور هستند، به خصوص بعد از سال ۱۳۷۶ که آقای خاتمی رئیسجمهور شدند، تفاسیر و تعابیر بسیار سادهانگارانهای نسبت به آن داشته باشند، در حالی که مقوله توسعه سیاسی و اجتماعی، درهمتنیدگی و پیوستی ناگسستنی و غیرقابل انفکاک با توسعه اقتصادی دارد. سیاستورزی اجرایی آقای هاشمی رفسنجانی، در آن مقطع اتفاقا مبانی تئوریک دارد. سخن گفتن از توسعه سیاسی برای کشورهایی که در بنیانهای اقتصادی دچار ضعف هستند، بیشتر به طنز شبیه است. این نظریه را ساموئل هانتینگتون در مطالعات خود درباره کشورهای جهان سوم بررسی کرده است. او در کتاب «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» اشاره میکند که نوسازی سیاسی و اجتماعی، از معبر توسعه اقتصادی میگذرد. اگر فردی درآمد کافی نداشته باشد، بیش از آنکه فکر خود را به سوی مباحثی از این دست متمرکز کند، طبعا ذهنش به سوی نیازهای اولیه زندگی خواهد رفت. این تجربه، فطری است. از این جهت، در سال ۱۳۶۸ کشور با مصیبتها و ناهنجاریهای عظیمی مواجه بود و آن ناهنجاریها چیزی نبود جز از بین رفتن بسیاری از زیرساختهای اقتصادی کشور. جمعیت ۳۵ میلیونی در آغاز جنگ، به مرز ۵۰ میلیون نفر در پایان جنگ رسیده بود. بدنه جوان کشور مطالبه شغل داشت. هزینه مستقیم جنگ بالغ بر ۳۰۰ میلیارد دلار و خسارات جنگی بالغ بر ۱۰۰۰ میلیارد دلار بود. طبقه متوسط و شهرها و روستاهای ما آسیب دیده بودند. مهاجرتهای عظیم درون کشور رخ داده بود. جامعه تغییر ذائقه داده و از حالت نبرد و آماده شهامت و شهادت، به جامعهای با جوانان سرزنده، بانشاط و طالب شغل تبدیل شده بود. این جوانان میخواستند تشکیل خانواده دهند و الگوی مصرف آنها اصلاح شده بود. آنها اگر دیروز با قناعت زندگی میکردند، امروز زندگی راحتتری را مطالبه میکردند. در واقع، ما با جامعهای مطالبهگر روبهرو بودیم که از رهبران سیاسی و انقلابی خود توقع داشت در پایان جنگی که ملت، وظیفه، نجابت و خدمت خود را شایسته و عاشقانه، در حق کشور و نظام بذل کرده بود، به مطالباتش پاسخ دهد.
آقای هاشمی رفسنجانی، بسیار درست و دقیق و بر اساس مطالبات جامعه، به این درک رسیده بود که ما باید مطالبات مردم را تامین کنیم. در جلسهای که در آن مقطع خدمت ایشان رسیدم، نظرشان این بود که «اگر ما نتوانیم شکم مردم را سیر کنیم و امنیت نسبی و قابل قبولی برای مردم ایجاد کنیم، تاریخ در آینده قضاوت خواهد کرد که اسلام، قدرت تشکیل حکومت و اداره مردم را ندارد.» وقتی ما در ادبیات و دکترین سیاسی امام، این نکته را میبینیم که اسلام، ظرفیت جامعهسازی، جامعهپذیری و دولتسازی دارد و میتواند به مردم خود، از منظر سیاسی خدمت کند، طبعا درک میکنیم که این الگوی رفتاری آقای هاشمی رفسنجانی، چقدر مطابق با منویات و سیاستهای راهبردی نظامی بود که حضرت امام، پیشوا، پیشکسوت و بنیانگذار آن بود. از این حیث، تصور میکنم همه آن کسانی که در آن مقاطع نقدی داشتند، بعد از گذر زمان پی بردند که آقای هاشمی رفسنجانی، دستکم ۲۰ سال از آنها جلوتر و درستتر فکر میکرد.
آقای هاشمی رفسنجانی، استدلالی دیگر نیز داشت؛ باور ایشان این بود که اگر روزی استعداد ملی و ظرفیت جامعه ما به حدی رسید که در حوزه نوسازیهای سیاسی و اجتماعی گام بردارد، زیرساختهای آن، باید با توسعه اقتصادی ایجاد شود. علاوه بر این، بعد از سال ۶۸ رسانههای مکتوب بسیار مورد توجه بودند. در دورهای که در حال جنگ بودیم، تعداد روزنامههای موثر ما از تعداد انگشتان دو دست، کمتر بود؛ اما در دوران مدیریت طلایی و ارزشمند آقای هاشمی رفسنجانی با بسترسازی در این زمینه، روزنامههایی مدرن با تیراژ بالا متولد شدند که میکوشیدند خود را به استانداردهای یونسکو برسانند. مشخصا، گل سرسبد و طلایی این نشریات هم روزنامه همشهری است که با تیراژی بالغ بر نیم میلیون بسیار شاخص بود؛ رسانهای که توانست در حماسه پرشکوه سال ۷۶ نقشی بسیار تعیینکننده در انعکاس اندیشههای آقای خاتمی و تبیین نظریات ایشان ایفا کند.
آقای هاشمی در حوزه تعدد احزاب و آزادی بیان، تا کجا پیش رفت؟
در حوزه نهادهای مدنی، کارهای خوبی شکل گرفت. در حوزه فعالیت زنان، جوانان و دانشجویان، بستری بسیار خوب فراهم شد. در حوزه احزاب اساسا دولتها نمیتوانند حزبساز باشند؛ این هنر نیست که دولتی، دست به تشکیل حزبی سیاسی بزند و تقویت بنیانهای حزب، از منابع مالی دولت تامین شود. وظیفه شکلگیری احزاب و نهادهای سیاسی، از تکالیف جامعه و نخبگان و طبقه متوسط شهری است. گامهای خوبی در این زمینه برداشته شد و در سالهای ۷۱ و ۷۲، زمینه و بستر شکلگیری احزاب، به صورت فراگیر شکل گرفت. حزب کارگزاران سازندگی در چنین شرایطی شکل گرفت. احزاب دیگر نیز کمابیش ابراز وجود کردند. نهادهای سیاسی غیرشفاف، شفافسازی و فعالیت خود را روشن کردند، از جامعه روحانیت مبارز گرفته تا مجمع روحانیون مبارز. در قم نهادهای سیاسی شکل گرفت و کلونیهای قدرت سیاسی در درون چنین نهادهایی بسیار تقویت شد.
در این دوره وزارت ارشاد، بیش از ۲۷۰۰ مجوز نشریه صادر کرد. بیش از ۲۷ هزار نشریه دانشجویی در سراسر کشور مجوز داشت و از این رقم، اندکی منتشر میشد. این آمار، نشانگر آن بود که بعد از جنگ، بستر فراهم شد؛ لذا اگر آن ظرفیتسازی در حوزه توسعه اقتصادی صورت نمیگرفت، حرکتهای بعد از سال ۷۶ که امروز برکات و ثمرات آن را در اختیار داریم، حتما دچار وقفه و ناکارآمدی میشد. از همین رو، آقای هاشمی رفسنجانی بر این نظریه معروف که نوسازی سیاسی و اجتماعی از معبر توسعه اقتصادی میگذرد، کاملا وقوف و تسلط داشت. حتی ریشه و منشا نظریه معروف «توسعه متوازن» - که شعار ملی دولت دوم خرداد بود - و سپس مجموعه حرکتهای امیدبخشی که علیه تفکر پوپولیستی دولت احمدینژاد در کشور شکل گرفت، در دوران طلایی هشت سال سازندگی است که به همت سردار بزرگ سازندگی سامان گرفت.
در مورد تفکر آقای هاشمی و نگاه ایشان به دموکراسی و آزادی بیان، سخنان مختلفی گفته میشود. یکی از آنها این است که آقای هاشمی، دچار یک دگردیسی فکری شد. به این معنا که بعد از دولتهای سازندگی و اصلاحات، بر توسعه سیاسی تاکید کرد. از نظر شما، این تغییر جهت، نوعی دگرگونی فکری بود که در آقای هاشمی ایجاد شد یا نه، فاز بعدی استراتژی درازمدتی بود که توسعه اقتصادی را مقدم بر توسعه سیاسی برمیشمرد؟
من قطعا قائل به دگردیسی نیستم اما قائل به تغییر هستم. این لفظ تغییر و تحول هم فقط مختص به شخصیتهای بزرگ نیست. اساسا انسانها در روند زندگی متعارف خود، در جریان تحول و تغییرند. اگر انسانها میخواهند زنده بمانند، باید اجتهاد داشته باشند، تحولگرا بوده و نگاه به آینده داشته باشند. باید افق پیش رو را در نظر داشته باشند و مبتنی بر شرایط زمانی و مکانی و اجتماعی، متناسب با زمان تدبیر کنند و تصمیم بگیرند. در این رابطه، قائل به این هستم که همه رهبران بزرگ ما، همچون دیگر اقشار نخبه، دچار چنین تحولاتی بودهاند؛ اما تصوری که بر اساس آن باور داشته باشیم آقای هاشمی، دیروز به یک نحو فکر میکرده و امروز در جهت معکوس آن، حتما سخنی باطل است.
آقای هاشمی در طول زندگی خود مسیر رو به رشد و آرامی داشت؛ چه در دوره ریاستجمهوری و چه در دوره هشت سالهای که توامان نقد دولت اصلاحات و حمایت از آن را در دستور کار داشت. به خصوص که آقای خاتمی، به اعتقاد همه صاحبنظران، برکشیده دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود. آقای خاتمی از مدیران لایقی بود که در کنار آقای هاشمی رشد و توان بالایی برای مدیریت دولت پیدا کرد.
در دوران بعد از اصلاحات که کشور به سراشیبی نگرانکنندهای افتاد، همواره هشدارها و انتقادات آقای هاشمی بود که مسئولان را متوجه خطرات پیش روی کشور میکرد. تمامی این موارد، مبتنی بر روندی آرام بود که آقای هاشمی در زندگی خود داشت. از این جهت آنچه در مورد آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان یک دگردیسی نام میبرند، تحولی روشنگرانه و دارای روندی کاملا طبیعی است.
آقای هاشمی رفسنجانی، به تناسب زمان سخنی برای گفتن داشت و برای رسیدن به اهداف مورد نظر خود گامی به پیش میگذاشت. در مقوله دموکراسی و آزادی بیان، استعداد و ظرفیتی که در دوره آقای هاشمی رفسنجانی فراهم شد، ما را به سال ۷۶ رساند. آزادی بیان و رفتار آزادیطلبانه موجب شد جامعه، به راحتی این استعداد را پیدا کند که برخلاف میل بسیاری از ظرفیتهای مراجع صاحب قدرت، نامزدی متفاوت از مطالبه آنها را برگزیند. آقای هاشمی رفسنجانی سال ۷۶ از تریبون نماز جمعه امکان هرگونه تقلب را از بین برد؛ ایشان صراحتا اعلام کرد که «ما به هیچ عنوان اجازه نمیدهیم آرا و حق مشروع مردم، دچار دستاندازی شود.» این اظهارنظر از جانب عالیترین مقام اجرایی کشور و از تریبون نماز جمعه، گویای این بود که دولت سازندگی میخواست از مرزهای آزادی اندیشه و رای حراست کند.
برخی فکر میکنند که آقای هاشمی به آنها نزدیک شد. خیر، اینگونه نیست. آقای هاشمی در ساحل ایستاده بود و افکار طبقه متوسط و نخبگان را مدیریت میکرد؛ اما زورق دیگران بر روی دریا و بنیان آن بر آب بود و برخی اوقات به ساحل نزدیک و یا دور میشد. بیشترین گروهی که هاشمی را نقد میکرد، از جریان اصلاحات بود. در یک دوره کوتاه دو ساله بیش از سه یا چهار هزار مقاله علیه آقای هاشمی نوشته شد. آن منتقدان، سالیانی است که منفعل شده و بازگشتند. جریان اصولگرای افراطی نیز که علیه آقای هاشمی گارد میگرفت و توهین میکرد، زیان دید؛ اما بعد از درگذشت ایشان به هوش آمدند و دیدند که چه خطایی داشتند. از این جهت، اگر بخواهیم برآوردی عمومی داشته باشیم، هاشمی رفسنجانی، شخصیتی استوار و چندمنظوره بود.
در انقلابها، معمولا رهبران دچار گرفتاری، مشکل و ناتوانی در اداره نظام میشوند. کسانی که میتوانند نظامی را اداره کنند معمولا شخصیتها و رهبران انقلابی نیستند؛ اما هاشمی رفسنجانی جامع همه این هویتها بود. او هم انقلابیای تمامعیار بود، هم مبارزی نستوه و شجاع و هم فقیهی واقعگرا که مصالح جامعه را تشخیص میداد.
هاشمی رفسنجانی از موسسان نظام و همراه امام برای پیشبرد اهداف ایشان بود. کمااینکه بعد از رحلت امام هم، حامی بزرگ رهبری بود و رهبر معظم انقلاب هم از ظرفیتهای فکری و مشاورههای بسیار ارزشمند ایشان برخوردار بودند. علیرغم اختلاف سلیقههایی که داشتند و هر دوی این بزرگواران نیز نسبت به آن ابراز نظر میکردند اما هیچگاه، اختلاف نظرها، جایگاه آقای هاشمی نزد رهبری را کاهش نداد و در مقابل نیز هیچگاه اصل حمایت رهبری را از نظر ایشان دور نکرد. هاشمی مرکزیت داشت، این ظرفیت امروز نزد ما نیست و طبعا در خلأ جایگاه ایشان، ملت ما باید تدبیر کند تا انشاءالله این عارضه تا حدی توسط نخبگان جبران شود.
بسیاری از منتقدان معتقدند آنچه در دوم خرداد سال ۷۶ اتفاق افتاد، نوعی شبهانقلاب بود؛ چراکه حاکمیت از روند هشت سالهای که در دوره سازندگی بر کشور حاکم بود، حمایت میکرد و آقای ناطق نوری هم نماینده و نامزد همان روند در انتخابات سال ۷۶ بود. اینکه شما میفرمایید دولت آقای خاتمی، ادامه دولت آقای هاشمی است، با این نظر متفاوت است. این تفاوت در کجا ریشه دارد؟
این تحلیلها ناظر به اظهارنظر خطاکارانه جریان رادیکال درون اصلاحات است. بخشی از نیروهای رادیکال درون اصلاحات به این امر دامن میزدند و اعلام میکردند که دولت آقای خاتمی در تقابل با آقای هاشمی رفسنجانی است. چنین تقابلی صحت ندارد. باور من و جمعبندی بسیاری از صاحبنظران این است که دولت خاتمی، ادامه دولت هاشمی است. استدلالهای زیادی میتوان برای این موضوع ارائه کرد: یکم، خاتمی برگرفته و برکشیده از دولت هاشمی رفسنجانی است. دوم، شخص آقای هاشمی رفسنجانی، مداومت و مراقبت جدی داشت که در انتخابات سال ۷۶ تحت هیچ عنوانی، رای مردم جابجا نشود و این اقدام و حمایت ایشان و سازوکاری که از طریق دفتر بازرسی تعبیه کرد - که آقای مهندس محسن هاشمی بر آن نظارت میکرد - اجازه نداد که در آرای مردم دست برده شود. مفهوم این اقدام، آن بود که عملا منافع آقای خاتمی و جریان جدید را صیانت میکرد. استدلال سوم این است که تکیهگاه آقای خاتمی و حضور ایشان به عنوان نامزد انتخابات، بر حزب کارگزاران سازندگی بود. من در متن گفتوگوها حضور داشتم و میدانم که اساسا توقع و انتظار آقای خاتمی از کارگزاران این بود که از ایشان حمایت ساختاری کند. کارگزاران هم با تمام ظرفیت خود، در دفاع از آقای خاتمی به صحنه آمد و تمام تشکیلات استانی و ملی و به خصوص، تشکیلات رسانهای خود را در مسیر تقویت آن اندیشه به کار بست. استدلال چهارم اینکه، تیمی که در مقام سازماندهی دولت آقای خاتمی برآمد، همه از تفکر تکنوکراتها که برگزیدگان آنها کارگزاران بودند، برانگیخته شدند. چهرههای شاخص و موثر دولت آقای خاتمی، نیروهای دارای ظرفیت موثر در دولت آقای هاشمی و از طرفداران و همفکران ایشان بودند.
در نهایت، استدلال پنجم آن است که مسیری که آقای خاتمی برای پیشبرد فعالیتهای دولت خود در جامعه پیش برد، ادامه همان سیاستها بود. خاطرم هست که در دوره دوم دولت اصلاحات، باور آقای خاتمی این بود که ای کاش، مراقبت بیشتری میکردیم و اندک فاصلهای هم که از دولت سازندگی گرفته بودیم، ایجاد نمیشد.
امروز وقتی تاریخ تحولات سیاسی، اجرایی و اجتماعی کشور را تعقیب میکنیم، میبینیم که بعد از جنگ، دوره سازندگی و اصلاحات در یک مسیر قرار داشتند. بعد از آن دوره، گسستی رخ میدهد که دولت آقای احمدینژاد است. امروز هم که دولت آقای روحانی زمام امور را در دست دارد، تلاش میکند بگوید ادامه همان ۱۶ سال سازندگی و اصلاحات است.
تاریخ ایران، بعد از پیروزی انقلاب تا به امروز، مرهون تدابیر فکری، اجرایی، مدیریتی و هماندیشی هاشمی رفسنجانی بوده است. مگر یک دوره و آن هم، دورهای است که همگان بر آن معترفیم که بسیار تلخ بود و نیروهای رادیکال جبهه راست، مسیر این کاروان به سوی ترقی و پیشرفت را دچار توقف کرده و زیان سنگینی به آن وارد کردند. دست بر قضا، حضور آن رادیکالها در دورهای بود که ایران، به اعتبار درآمدهای نفتی عظیم خود، میتوانست دچار جهشی بزرگ شود، اما این فرصت از ملت ما دریغ شد، آن هم به دلیل خطای تحلیلی تندروهای جبهه راست. از این رو، وقتی شما تاریخ را یکپارچه نگاه میکنید، به رهبران جهان حق میدهید که همگان در برابر حادثه تلخ و فقدان آقای هاشمی رفسنجانی، دچار تعجب و معمایی شوند که آینده سیاسی ایران چه خواهد شد.
من از اظهارات شما اینطور برداشت میکنم که این اصلاحطلبان بودند که دچار دگردیسی فکری شدند، نه هاشمی رفسنجانی؛ چراکه در دوره اصلاحات، سنگینترین هجمهها را علیه هاشمی رفسنجانی انجام دادند. اصلاحطلبان از چه زمانی دچار تغییر شدند و فهمیدند که مسیر تخریب هاشمی، اشتباه بوده است؟
تندروهای اصلاحطلب دچار دگردیسی شدند؛ چراکه جریان اصلاحات، متعلق به چند نفری نبود که صدایشان در رسانهها بلند بود. طبلی که درون آن خالی است، صدایش بلندتر است. اصلاحات جریانی نبود که در برابر هاشمی قد علم کند. برخی بنا به دلایلی که بخشی از آن شخصی بود و بخشی دیگر به دلیل عدم درک درست شرایط، از هاشمی تصویری زشت ساختند؛ اما اگر بخواهیم به لحاظ زمانی، مشخص کنیم که این جریان غالب از چه زمانی پی به اشتباه خود برد و تصمیم به همراهی با آقای هاشمی رفسنجانی گرفت، میتوانم بگویم از دور دوم دولت آقای خاتمی این اتفاق رخ داد. در این دوره بسیاری از افرادی که از درون اصلاحات دستی بر آتش داشتند، به این جمعبندی رسیدند که عرصه سیاست، عرصه روی زمین است نه در آسمان و فضای بیوزنی. باید پای سیاست را بر روی زمین محکم کرد. در دوره دوم دولت آقای خاتمی، آثار تفکر رادیکال خود را نشان داد و در اثر افراطها و تندرویها، پدیدهای در سال ۸۴ ظاهر شد و قدرت را از دست آنها گرفت.
بسیاری از اصلاحطلبان معتقدند گروهی که در دوره اصلاحات نقد آقای هاشمی را به عنوان اولویت اصلی خود قرار داده بود، نه سیاسیون که قشر مطبوعاتی اصلاحطلب بودند.
بله، دقیقا مفهوم سخنان قبلی من همین است. برخی از رسانههای ما تندروی کردند. امروز میتوانید با تعدادی از آن شخصیتهای پرسروصدا گفتوگو کنید. آقای مرعشی نقل کرده که یکی از وزرای دولت اصلاحات، از من درخواست کرد که از آقای هاشمی وقتی گرفته شود تا تعدادی از اعضای جبهه مشارکت ایشان را ملاقات کنند. آن هم بعد از گذشت سالها! آن افراد با آقای هاشمی ملاقات کردند و آن وزیر درباره آن جلسه گفت که «وقتی ما خدمت آقای هاشمی رسیدیم، ایشان انگار نه انگار که ما سالیان متمادی علیه ایشان سخنپراکنی و موضعگیری میکردیم، ما را با شئونات خوبی پذیرفت، به صحبتهای ما گوش کرد، به پرسشهایمان پاسخ داد و از ما استقبال کرد. آنقدر از خود بزرگی و بزرگمنشی نشان داد که ما از شدت شرمندگی آرزو میکردیم که زمین دهان باز میکرد و ما را میبلعید! اگرچه روزگار همین است. در جامعهای پرتلاطم و پرنشیبوفراز، از این دست اتفاقات رخ میدهد؛ اما مهم آن است که ما راه را گم نکنیم. فضا غبارآلود میشود اما مهم این است که شما بایستید و درکی از زمان و مکان داشته باشید.
آقای هاشمی رفسنجانی، هیچگاه رفتار عکسالعملی نداشت و اساسا برای تکتک اقدامات خود، دلیل داشت. به طور کلی دو رفتار تند از ناحیه دو جریان اصلی کشور در حق آقای هاشمی اعمال شد. آقای هاشمی همه اینها را با سعهصدر تحمل میکرد. تلقی ایشان این بود که این افراد، یا نمیدانند و یا خود را به ندانستن میزنند. باور آقای هاشمی این بود که بخش بزرگی از این افراد نمیدانند و باید مسائل را برای آنها بازگو کرد. اندکی هم هستند که هر چقدر تلاش شود، نمیتوانند آنها را از خواب بیدار کنند. از این جهت، آنچه آقای هاشمی در برابر آنها گفت و آنجا که سکوت کرد، با دلیل و برهان بود.
آقای هاشمی به این جمعبندی رسیده بود چون جریانی که بین سالهای ۸۴ تا ۹۲ قدرت را در اختیار داشت، جریانی انحرافی بود و میخواست خود را به نظام و انقلاب قالب کند، بنابراین آن را افشا میکرد؛ حتی بسیاری از اطرافیان از خود میپرسیدند که چرا آقای هاشمی خود را در برابر آن جریان برجسته میکند و رودررو میشود! میگفتند که آقای احمدینژاد کیست که آقای هاشمی او را سینه به سینه خود میبیند! اما دیدگاه آقای هاشمی این نبود.
آقای احمدینژاد از مدیران درجه سوم دولت آقای هاشمی بود؛ اما آقای هاشمی، موضوع را نه شخص احمدینژاد که بسیار فراتر از آن میدانست. درست فکر میکرد. امروز خوب میفهمیم؛ اما از امروز به بعد، باید به سراغ روزنوشتههای آقای هاشمی برویم. آقای هاشمی شاید در طول روز بین پنج تا ده ملاقات داشت. هر کدام از این ملاقاتها، گفتوگوهایی بسیار مهم بوده است. ایشان در آن تقویم معروف خود، شاید یک جمله نوشتهاند که ملاقاتی با فلانی صورت گرفت. من بر این باورم که پروژه بسیار مهمی پیش روی ما قرار دارد و تیمی باید مسئولیت انجام آن را به عهده گیرد. بهترین مکان برای انجام این مهم نیز، دفتر نشر معارف است تا بر اساس فهرست اعلام ملاقاتها، تیمهایی را برای گفتوگو با افرادی که با آقای هاشمی ملاقات داشتند، بسیج و از این طریق دیالوگهایی را که بین آنها و آقای هاشمی صورت گرفته بود به صورت تاریخ شفاهی، روایت کنند. حتما از دل آنها، نکاتی بسیار زیبا، استخراج خواهد شد.
نظر شما :