همایش اشغال ایران و سقوط رضاخان/ حضور آلمانها بهانه بود
همایش ملی «هشتادمین سالگرد اشغال ایران و سقوط رضاخان؛ بررسی علل اشغال ایران و سقوط رضاخان در ۳ شهریور ۱۳۲۰» به دبیری موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۰ در این پژوهشکده با حضور اساتید مختلف حوزه تاریخ از اقصی نقاط کشور برگزار شد و ۳ روز ادامه داشت.
نجفی: سقوط رضاخان یک پروسه فرهنگی است
موسی نجفی، استاد تاریخ دانشگاه، در سخنانی با موضوع «سقوط رضاخان نماد شکست سکولاریسم مشروطهخواهی در ایران» درباره ماهیت نهضت مشروطه اظهار کرد: مشروطیت یک بیداری اسلامی محسوب میشود که دارای سه مرحله نهضت، نظام و تمدن است؛ البته مشروطیت به مرحله سوم، یعنی تمدنسازی، نرسید.
وی در ادامه افزود: بیداری اسلامی یعنی هویت و تلاشی که یک نهضت دارد تا به هویت خود برسد، که در جهان از مصر شروع شد. مشروطیت هم یک نوع بیداری اسلامی بود، منتها قرائتهای مختلفی از آن شد و انحرافاتی در آن پیش آمد، مثل اینکه طرح درستی در دوره نظامسازی نداشت و انحرافاتی در داخل خود نظام، مسئولان فاسد و دخالت خارجی و… هم پیش آمد.
نجفی با اشاره به اینکه با کودتای رضاخان انحراف مشروطه تکمیل شد، توضیح داد: در آن دوره تعاریف ظلم به سمت استبداد و سپس دیکتاتوری رفت و تغییرات در واژهها رخ داد. ما در تاریخ ایران دو نفر را داریم که غیر از استبداد با فرهنگ شیعه هم کار داشتند: نخستین نفر نادرشاه افشار بود که ایران شیعی را با تسنن آمیخت و دوم هم رضاشاه پهلوی با یک شعار مدرنیسم و نوگرایی که هر دو هم سقوط کردند.
وی در ادامه افزود: چنین نهضتی چون مشروطه که ماهیتش دینی است به هر مقداری که از آن خط انحراف پیدا میکند، سقوطش نزدیکتر میشود. به نظر من سقوط رضاخان و سقوط هر کسی که به درجهای در نهضت بیداری اسلامی دست ببرد، در یک جایی متوقف میشود و دستگاه سنّت و تفکر بومی این را از بین میبرد. در حقیقت سقوط رضاخان یک پروسه بود و کار نداریم او را انگلیس یا هر کسی دیگر جلو انداخته است؛ بنابراین این سقوط فرهنگی است که در نهضتهای بیداری اسلامی وارد میشود و از ذات این نهضتها عبور میکند و آن را یک تفسیر غیردینی و سکولار میکند.
وی در پایان گفت: چنانکه در ماهیت همین انقلاب اسلامی ما هم عدهای دخالت کنند و بخواهند جنبه ضد بیگانه و ضدهویتی خود را از بین ببرند، در ذاتش محکوم به شکست و سقوط خواهند بود.
سیاست قتلدرمانی رضاشاه
مظفر شاهدی، پژوهشگر تاریخ نیز در سخنانی در روز دوم این همایش با موضوع «سیاست قتلدرمانی» رضاشاه عنوان کرد: در سالهای متعاقب کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و سپس دوره حکومت رضاشاه، قتلهای سیاسی عمدتاً مخفی و البته سبعانهِ متعددی بهوقوع پیوست. این قتلها ترکیبی از افراد و شخصیتهای سیاسی شاخص و درجه اول مخالف و بعضاً موافقِ رضاشاه را در برمیگرفت؛ اشخاص مخالف و موافقی که به هر دلیلی، رضاشاه نسبت به وجود و حضور آنان در عرصه کشور (در درون و حتی بیرون از حاکمیت)، سوءظن داشت و از ناحیه آنها، احساس نگرانی و خطر میکرد.
وی در ادامه افزود: شمار فراوانتری از رجال و شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و مذهبیِ دیگر هم، در تمام دوره حکومت رضاشاه، کمترین اطمینان و تضمینی برای ادامه حیات و بقای خود نداشتند و همواره این احتمال و خطر وجود داشت که هر آن، بر رقم قتلهای سیاسی عمدتاً مخفی سبعانه افزوده شود. در منابع مختلف، درباره شمار قتلهای سیاسی و غیرسیاسی آن دوره، ارقام متعددی ذکر شده است؛ این ارقام از صدها تن تا حدود چندین هزار نفر ذکر شده است.
شاهدی اظهار داشت: درباره رقم دقیق کسانی که در دوره رضاشاه، به انحای گوناگون و توسط آدمکشان شهربانی و دیگر دستگاههای نظامی و امنیتی بهقتل رسیدند، آماری وجود ندارد. برخی منابع، گاه رقم ۲۴۰۰۰ نفر را اعلام کردهاند. پرسش ما در اینجا این است که چرا رضاشاه ترجیح میداد مخالفان و حتی رجالی وفادار صاحبنام و شناختهشدهِ خود را با ترور و اقسامی از دیگر روشهای مخفی سبعانه و غیرانسانی به قتل برساند؟ تا جایی که تحقیقات ما نشان میدهد، دلیل آن فقدان مشروعیت و مقبولیت حکومت رضاشاه در میان اقشار گوناگون جامعه ایرانی بود.
وی افزود: حکومت رضاشاه مبتنی بر هیچگونه اقتدارِ مشروعیتبخش اجتماعی و سیاسی نبود و به تبع آن، قتل و حذف فیزیکی شخصیتها و رجال سیاسی مخالف و احیاناً منتقد خطرآفرین را تنها شیوه کارآمد تحکیم موقعیت خود در رأس قدرت ارزیابی میکرد.
این نویسنده و پژوهشگر تاریخ با اشاره به نظریه مشروعیت ماکس وبر نیز گفت: به نظر ما اگر حکومت رضاشاه دارای حداقل یکی از سویههای سهگانه مشروعیت سیاسی بالا بود، هیچ ضرورتی و حتی امکانی برای وقوع آن همه جنایات سیاسی سبعانه و غیرانسانی وجود نداشت. هم وقوع کودتا، هم فرایند صعود رضاخان به سریر سلطنت و هم کارنامه دوره شانزدهساله سلطنت رضاشاه، سراسر قانونگریزی، مشروطهستیزی و برپایی یک حکومت سرکوبگر و فراقانونی شخصی بود. بدینترتیب حکومت رضاشاه فاقد مشروعیت عقلانی و قانونی بود.
وی همچنین اظهار داشت: رابطه حکومتشوندگان با شخص رضاشاه هیچگونه پایهای در «احترام و اطاعت احترامبرانگیز» نسبت به او نداشت. فرامین و احکامی هم که رضاشاه صادر میکرد هیچ بنیادی در «سنّتها» نداشت و چه بسا سراسر تخطی از سنّتها بود (مانند: مقابله سرکوبگرانه با سنّت دیرپای عزاداری و حجاب اسلامی و امثالهم). همچنین رضاشاه در میان اکثریت جامعه ایرانی، مطلقاً در جایگاه یک رهبر کاریزماتیک قرار نداشت.
این نویسنده و پژوهشگر تاریخ در پایان گفت: بنابراین، حکومت رعب و وحشت رضاشاه، که سیاست قتلدرمانی و جنایات فجیع و سبعانه سیاسی از مهمترین دستاوردهای آن بود، در درجه اول، از همان فقدان مشروعیت سیاسی حکومت او در میان جامعه ایرانی ناشی میشد؛ بدینترتیب رضاشاه، که هیچ نقطه اتکایی در میان اقشار مختلف مردم ایران نداشت، قتل و حذف فیزیکی مسئولیتگریزانه، تروریستی و دزدانهِ مخالفان، منتقدان و حتی وفاداران به خود را (که سوءظنی به آنها پیدا میکرد) تنها راه تحکیم موقعیت خود در رأس قدرت ارزیابی میکرد.
سلیمینمین: ملت ایران در نهضت مشروطه به هیچ وجه به دنبال تغییر بنیادین در کشور نبود
عباس سلیمینمین، پژوهشگر، در روز سوم همایش بیان کرد: موضوع سخنرانی من این است که چگونه خیزش بسیار پراهمیت تاریخ ایران، که یک گام بلند در مسیر توسعه سیاسی بهشمار میآمد، نه تنها خنثی شد، بلکه موجب شد ملت ایران دو گام به عقب بردارد. درباره نهضت مشروطه، که از نام آن برمیآید به معنای مشروط کردن قدرت و مشارکت مردم در امور خودشان است، سخن میگویم.
وی افزود: شرایط سرکوب مردم در این جریان اینطور نبود که به قبل از مشروطه برگردیم؛ آنچنان تیغ این سرکوب برنده بود که ملت ایران نتوانست گامی در بحث سیاسی بردارد و استقلال خود را حفظ کند.
سلیمینمین با طرح این پرسش که با چه ساختاری مطالبه ملت ایران اینگونه سرکوب شد، گفت: ملت ایران در نهضت مشروطه به هیچ وجه به دنبال تغییر بنیادین در کشور و انسداد سیاسی نبود؛ چراکه میتوانست در قدرت تأثیر داشته باشد. اگر انسداد سیاسی وجود داشت، مطالبه ملت حداکثری میشد و تغییرات بسیاری مطالبه میکرد، اما وقتی در حد مشروط کردن قدرت مطالبه میکند؛ یعنی میتواند بر روند قدرت تأثیر گذارد.
این پژوهشگر بیان کرد: ما هزینه چندانی چون قتلعامهای گسترده برای میل به خواستهها و دستیابی به مشروطه پرداخت نکردیم. این مطالبه یک مطالبه حداقلی و تأثیرگذاری در قدرت و تقویت کردن آن است. نهضت مشروطه نخواسته است که تمام پایههای قدرت را تغییر بدهد، اما یک گام بزرگ در حوزه سیاسی محسوب میشود و اگر مردم میتوانستند قدرت پادشاه را مهار کنند، نگرانی جدی از مردم گرفته میشد.
وی ادامه داد: آنچه محور تحرکات مردم است، نگرانی از سلطه بیگانه است؛ یعنی اهدای امتیازات پادشاه به بیگانگان، نگرانیهایی را از بحث استقلال و صیانت از شئون خود مردم ایجاد کرد.
سلیمینمین تأکید کرد: البته در این میان، جریاناتی را شاهد هستیم که به دنبال برهم زدن تعاملات در کشور است؛ یعنی با اینکه شاه مشروطه را امضا کرده است، اما حرکتهایی در جامعه صورت میگرفت که تلاش میکرد تعاملات سازنده را به بنبست بکشاند و جامعه را با هرجومرج یکی کند.
وی بیان کرد: یکی از مسائلی که توانست در تاریخ معاصر، ملت ایران را در مطالبه خود ناکام بگذارد، طرح شعارهای تندروانه و حرکتهای تند نسبت به شرایط جامعه است؛ در شرایطی که میتوان با کمترین هزینه یک مطالبه سیاسی را رقم زد، دست به اقدامات پرهزینه آن زمان نه تنها مطالبه مردم را تحقق نبخشید، بلکه موجب تثبیت بیگانگان برای کسب منافعشان در ایران شد و ملت ایران را در گامی که برداشته بود، به عقب زد. درباره مشروطه، پژوهشهای بیشتر و جدیتری باید صورت بگیرد؛ مطبوعاتی که میتوانستند در مسیر توسعه مشروطه باشند، بدترین توهینها را به شاه داشتند و این جریان پیشنیاز کودتا به شمار میآمد.
محمدی: مساله حضور آلمانها در ایران بهانه بود
منوچهر محمدی، پژوهشگر، با موضوع «علل و عوامل برکناری رضاخان با تأکید بر آلمانگرایی» طی سخنانی عنوان کرد: متأسفانه تاریخ گذشته در دست بیگانگان و کسانی بوده که آلت دست آنها بودند، اینها مطالب را طوری که خودشان میخواستند، نوشتند. یکی از دروغهای بزرگ تاریخ درباره رضاخان است؛ چرا که در تاریخ اینطور به ما القا کردند که رضاخان گرایش به آلمانها داشت؛ چون رضاخان اصرار داشت که آلمانها در ایران باشند، در نتیجه با یک اولتیماتوم ۲۴ ساعته ایران را اشغال و رضاخان را عزل کردند. این یک دروغ بزرگ تاریخ است، درحالی که در واقعیت امر چنین چیزی درست نیست.
وی با بیان اینکه رضاخان را خود انگلیسیها سر کار آوردند، توضیح داد: پس از کودتای ۱۲۹۹ و در ۳ شهریور ۱۳۲۰ چون تاریخ مصرف رضاخان تمام شده و میبایست میرفت، خودشان هم او را عزل و به تبعیدگاه فرستادند؛ بنابراین مطلقاً این نیست که چون او به آلمانها گرایش یافت و حاضر نشد آنها را از ایران بیرون کند، آنها برکنارش کردند.
محمدی با اشاره به اینکه آلمانها با توصیه خود انگلیسیها وارد ایران شدند، افزود: علتش هم این بود که حکومت بلشویکی در روسیه، خطری برای اروپا و غرب بود و انگلیس که توان مقابله با آنها را نداشت، دنبال یک موازنه بود. چون آمریکاییها حاضر نشده بودند در مقابل شوروی بایستند، انگلیس ناچار شد هم حزب نازی به رهبری هیتلر را تقویت کند و هم با ایجاد یک کمربند بهداشتی به قول خودشان جلوی میکروب بلشویک را بگیرند.
این پژوهشگر اظهار داشت: با توجه به مرز ۲۵۰۰ کیلومتری ما در ایران با شوروی، اینجا هم میبایست در مقابل شوروی، که هم تمایل به آبهای گرم خلیج فارس داشت و هم دنبال نفوذ اقتصادی و کمونیستی بود، ایستادگی میکردند و لذا آلمانها را تشویق کردند تا به ایران بیایند و جالب است که تا آخر هم به آنها اجازه دادند که هر فعالیتی کنند جز اینکه به نفت طمع نداشته باشند.
وی با بیان اینکه در تیرماه ۱۳۲۰ متفقین به جمعبندی رسیدند که ایران باید اشغال شود، توضیح داد: به همین دلیل تصمیم میگیرند مساله حضور آلمانها را در ایران بهانه بکنند و به این وسیله ایران را اشغال کنند. رضاخان در این زمان دچار توهم شده بود که واقعاً مساله تدارکات متفقین است؛ بنابراین رضاخان پس از اشغال ایران تاریخ مصرفش تمام شد و از ایران تبعید شد.
پادشاهی که به مرزهای ایران بیتعصب بود
محمدعلی بهمنی قاجار، پژوهشگر تاریخ معاصر، با اشاره به ضایعه درگذشت دوستان تاریخپژوهش چون دکتر رحیم نیکبخت به دلیل کرونا درباره «رضاشاه و تمامیت ارضی ایران» گفت: به ادعای برخی دوستان تاریخنگار اگر رضاشاه نبود، ایرانی نبود و رضاشاه بود که با ایجاد ارتش و ساختارهای مدرن تمامیت ارضی ایران را حفظ کرد!
وی در ادامه افزود: نیروهای نظامی ایران قبل از رضاشاه هم بودند مثل ژاندارمری و پلیس و مدرسه نظام. شک و تردیدی در این نیست؛ همان نیروی قزاقی که رضاخان از دل آن بیرون آمد، مدرن و آموزشدیده بود. پس اینطور نیست که نیروهای نظامی را رضاخان درست کرد. این ادعایی واهی است و پایههای قشون مدرن در دوره محمدشاه توسعه یافته و بعد در دوره ناصرالدینشاه توسط امیرکبیر و بعد هم مشروطه وجود داشت.
بهمنی قاجار یادآور شد: بیشتر نظامیان برجسته دوره پهلوی مثل رزمآرا در مدرسه نظام مشیرالدوله تعلیم پیدا کردند. با توجه به این وضعیت، نیروی نظامی شالودهاش بوده و ما پیش از رضاشاه با تجزیهطلبی در ایران مواجه نبودیم. ما سه دسته نیرو داشتیم که خودسر و معاند بودند: اول شورشی و گریز از مرکز با محدوده قلمرو کموسعت و سپس یک سری حکومتهای محلی و موروثی مثل شیخ خزعل و سوم هم یکسری خودسریهایی که به انگیزههای مختلف ایجاد شده بودند.
وی بیان اینکه هر سه این نیروها به نوعی برای دولت مرکزی مخرب بودند، اما در هر صورت هر دولتی در ایران تا حدودی تثبیت میشد، آنها را سرکوب میکرد، افزود: این ادعا که رضاشاه با پوتینش ایران را نجات داد و دور تا دور ایران را تجزیهطلبی گرفت و دولت مرکزی نیرومند ساخت، اغراق و بزرگنمایی است. درست است که ارتش مدرن در این دوره توسعه یافت و خودسران محلی سرکوب شدند، اما این روند همیشه در تاریخ ایران بوده و قبل از رضاخان هم به طور پیوسته انجام میشده است.
این پژوهشگر تاریخ درباره مرزهای بینالمللی ایران گفت: رضاشاه وارد فضایی شد که بسیار مورد زیان ایران بود؛ چرا که هر آنچه شورویها میخواستند درباره مرزها به آنها داد. همچنین رویکردی که رضاشاه درباره تمامیت ارضی ایران در ارتباط با ترکیه و شوروی و افغانستان پی گرفت خیلی نامناسب بود و باعث ضرر به ایران شد. او هیچ حساسیتی نسبت به مرزهای ایران نداشت.
تفرشی: نگاه افسانهای به رضاشاه خطرناک است
مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن، طی سخنانی عنوان کرد: در سالهای اخیر بهویژه دو دهه اخیر که رسانههای دیداری و شنیداری فارسیزبان خارج از کشور گسترش پیدا کردهاند، یک تصویر و تصوری از طریق تبلیغات پژوهشی رضاشاه رشد پیدا کرده که یک نگاه نوستالژیک افسانهای درباره رضاشاه است که به مردم عادی هم منتقل میشود و آن این است که اگر رضاشاه بر حکومت میماند، مشکلات حل میشد. این نگاه عوامانه و کوچهبازاری تا حد زیادی بوده، اما از آنجایی خطرناک میشود که در میان نخبگان و دانشگاهیان نیز به صورت ابزاری رخنه میکند.
وی در ادامه افزود: من البته از جمله افرادی نیستم که صفر تا صد دوره قبل را بد ببینم، اما این جوی که در سالهای اخیر در خارج از کشور و در داخل کشور به قدیسسازی از رضاشاه پرداخته خطرناک است. ضمن اینکه انگیزه سیاسی و تبلیغاتی ضد ایرانی دارد، برای آموزهها و رویههای علمی دانشگاهی خطر دارد و این مساله باعث میشود که بحث و بررسی مسائل ایران در دوران رضاشاه دشوار شود.
تفرشی همچنین توضیح داد: در صحبتهای دوستانم این را شنیدم و قبلاً هم در مسائل مختلف تاریخ معاصر بهویژه دوره رضاشاه بود که برخی به منابع داخلی دسترسی ندارند و برخی هم به منابع خارجی. همین عدم دسترسی باعث میشود که محققان برجستهای که راجع به یک دوره صحبت میکنند و حتی نامدار هم هستند به صراحت چیزهایی میگویند که شاید کامل نباشد. مهمترین دلیل بیاعتنایی به مسائل داخلی عدم دسترسی به منابع و دانش نسبت به آنهاست. برخی هم مسائل داخلی را کمارزش میدانند و به نوعی نسبت به منابع داخلی بیاعتنایی میکنند.
وی بیان کرد: همه مسائل امروز را میتوان در سه بعد بررسی کرد: مسائل داخلی، منطقهای و بینالمللی که بدون توجه به هر سه اینها نمیتوان تصویر درست به مسائل داشت. صرفنظر از این مسائل مربوط به دوره رضاشاه به لحاظ موضوعی و زمانی هم مدنظر است.
تفرشی اظهار کرد: تقسیمبندی من از دوره رضاشاه سه وجه دارد: دوره اول که به نوعی نیازهای اجتماعی داخل ایران مردم را مجاب کرد که نسبت به ریشههای خارجی کودتا حساسیتشان کمتر شود و یک تعاملی با حکومت پیدا کنند، ولی دوره دوم دوره تضارب و تقابل و رویارویی جامعه سنتی و حکومت رضاشاه بهویژه بر اساس سه رکن احزاب، روزنامهها و مجلس است که هر سه اینها بعد یک دوره عملاً به تصرف رضاشاه و حکومتش درمیآید و دوره سوم هم سرکوبی کامل توسط رضاشاه و تکصدایی محض است.
این پژوهشگر تاریخ اظهار کرد: برخی در دوره اول تصور میکردند که یک دیکتاتور مصلح و پاکدست میتواند مملکت را نجات دهد؛ درحالی که این تفکر اشتباه بود؛ چرا که یک دیکتاتور عملاً کشور را نابود میکند. برخی هم تصورشان این بود که اگر در خدمت خودکامگان دربیایند میتوان مملکت را نجات داد و به فضای باز سیاسی رسید.
وی با بیان اینکه از انقلاب مشروطه به بعد حضور بریتانیا در ایران تقویت شد، افزود: نمیخواهم وارد این بحث بشوم، اما خلاصه در قرن بیستم چند حادثه باعث جدیتر شدن روابط ایران و بریتانیا شد: اولین مساله امضای قرارداد دارسی است. مساله دوم حضور تمامعیار خارجیها در خلیج فارس است که به اشغال جزایر جنوب ایران کشید و سوم مساله هند و استعمارش است که این موارد حضور بریتانیا را در ایران تثبیت میکند.
تفرشی با بیان اینکه تصویر اشغال ایران در دوره رضاشاه نشانه خودکامگی کامل او در دوران حکومتش است، گفت: او عملاً راه را برای اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ فراهم کرد. در ظاهر این تصمیم قوای خارجی بود، اما در عمل مقدماتش از سالها قبل توسط خود حکومت ایران فراهم شد.
ارتباط ایران و بریتانیا از ۱۹۳۳ به یک روند کاملاً غریبانه کشید که اوج آن در شهریور ۱۳۲۰ نمود و ادامه پیدا کرد که هیچ وقت هم به حالت عادی بازنگشت. پس از آن این روند با جایگزینی آمریکا ادامه پیدا کرد که مناسبات اقتصادی آن تا دهه ۱۳۵۰ ادامه یافت.
منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظر شما :