تراژدی امید؛ داستان حسن روحانی از شیخ دیپلمات تا ریاستجمهوری
محمد قوچانی*
تاریخ ایرانی: صبح روز سهشنبه هشتم آبانماه ۱۳۸۲ هجری خورشیدی «تیتر یک» روزنامه اصلاحطلب «شرق» چاپِ تهران دو کلمه بیشتر نبود: «شیخ دیپلمات»...
تیتری که نه از لحاظ حرفهی روزنامهنگاری مرسوم بود و نه از نظر محتوا مقبول به نظر میرسید! از لحاظ حرفهای مرسوم نبود چون معمولا تیتر اول مطبوعات روزانه به اخبار اختصاص داشت و نه مقالات و این تیتر بدون فعل و فاعل بیشتر شبیه یادداشت بود تا خبر...
و از لحاظ محتوایی مقبول نبود چون تا آن زمان شیوخ هر چه بودند و به هر جا رسیده بودند و از برکت انقلابی شدن به حکومتی بودن هم نائل شده بودند؛ اهل دیپلماسی نبودند و دیپلمات نشده بودند. پدرم کارمند بانک بود و همیشه به شوخی میگفت روحانیت همه مصادر حکومت را به دست گرفته است اما هرگز نمیتواند کارمند بانک شود! دیپلماسی هم کاری شبیه بانکداری بود: به زبان خود روحانیت از مسائل مستحدثه و تاسیسات جدیدی است که همچون بانکداری در سنت روحانیت نبوده است!
اما حسن روحانی واقعا «شیخِ دیپلمات» بود. آن روزها مذاکرات هستهای ایران با سه کشور اروپایی؛ انگلیس، آلمان و فرانسه در جریان بود و کلید مذاکرات در دست حسن روحانی دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران بود که نماینده مورد توافق مقام رهبری؛ آیتالله خامنهای و رئیسجمهوری؛ سیدمحمد خاتمی بود. سرمقاله من در روزنامه شرق هم درباره همین موقعیت ممتاز روحانی بود. اینکه فردی مورد تفاهم رهبری و رئیسجمهوری ایران قرار گیرد و با «کفار» یا دستکم «اهل کتاب» مذاکره و لاجرم مصافحه کند.
تا آن روز – و تا نزدیک به یک دهه بعد – حسن روحانی را ندیده بودم و تنها شناختم از او محدود به کتاب خاطراتش بود. روحانی، سیاستمدارِ مقبول جناحین سیاسی نبود و حتی به عنوان چهرهای مرموز شناخته میشد. روابط شخصی محدودی داشت و کمتر کسی را به حضور میپذیرفت. به معنای دقیق کلمه چهرهای امنیتی بود. گرچه پیشنهاد تصدی وزارت اطلاعات در دولت اکبر هاشمی رفسنجانی را نپذیرفته بود اما در عالیترین سطوح نظامی و امنیتی کشور فعالیت کرده بود. تا آن زمان دو چهره از روحانی وجود داشت:
اول، چهره سیاسی که او را به عنوان عضو موثر جامعه روحانیت مبارز تهران تا سطح نایب رئیس مجلس شورای اسلامی برده بود.
دوم، چهره امنیتی که او را به عنوان دستیار ارشد اکبر هاشمی رفسنجانی در مقام یکی از استراتژیستهای جنگ ایران و عراق قرار داده بود.
نام روحانی در دوران جنگ و صلح ایران و عراق بارها به گوش میرسید: از فرماندهی پدافند هوایی کشور تا حضور در مذاکرات پذیرش قطعنامه ۵۹۸. زمزمه نقش او در ماجرای مکفارلین هم از قصههای شنیدنی سیاسی بود که هنوز همهی رازهای آن گفته نشده است.
این همه سبب میشد حسن روحانی برای من شخصیتی جذاب باشد تا آن روز پاییزی دربارهاش بنویسم و بدون آنکه از جایی یا فردی دلالت شده باشم درباره ظهور یک رجل سیاسی تازه که میتواند نامزد جانشینی سیدمحمد خاتمی شود بنویسم. البته قبل از من سیدعطاءالله مهاجرانی در سال ۱۳۷۵ درباره حسن روحانی حرف زده بود و او را پس از اکبر هاشمی رفسنجانی شایسته ریاستجمهوری معرفی کرده بود. اما این پیشنهاد به علت مخالفت جناح چپ با حسن روحانی (که منتسب به جناح راست بود) هشت سال به تعویق افتاد تا سال ۱۳۸۲ که با مذاکرات هستهای بار دیگر نام حسن روحانی بر سر زبانها افتاد.
جناح چپ البته باز هم با نامزدی روحانی مخالف بود و با وجود اعتماد سیدمحمد خاتمی رئیسجمهور محبوبشان به حسن روحانی سعی میکرد او را نادیده بگیرد. در همان روزها که من داستان «شیخ دیپلمات» را نوشتم حملات سنگینی از ناحیه چپها (به محوریت جبهه مشارکت) به روزنامه شرق شد چراکه فکر میکردند این روزنامه چون خود را اصلاحطلب میداند باید از کمیته مرکزی جناح چپ دستور بگیرد! تا جایی که برخی از خبرنگاران روزنامه را تحریک کردند که به سردبیر شرق توهین کنند و او را به پول گرفتن از حسن روحانی متهم کنند تا این رپرتاژ آگهی را برای شیخ دیپلمات بنویسد! این اتهام البته بدیع نبود؛ سال بعد که سردبیر آن روزنامه گزارشی درباره شیخی دیگر؛ مهدی کروبی نوشت و او را «شیخ اصلاحات» خواند نیز کمیته مرکزی جناح چپ فرمان حمله به روزنامه را صادر کردند و گفتند برای رعایت توازن میان شیخ دیپلمات و شیخ اصلاحات پول دیگری گرفته شده و گزارش تازهای نوشته شده است!
در همان سالها هنگامی که همان کمیته مرکزی پس از نافرجامی مجلس ششم و ردصلاحیت گسترده سران چپگرای آن توسط شورای نگهبان، انتخابات مجلس هفتم را تحریم کرد هنگامی که نویسنده از یکی از سران جبهه مشارکت که سابقه صعود از دیوار سفارت ایالات متحده آمریکا را داشت پرسید چرا با وجود تایید صلاحیت چهرههای دیگر چپ مانند شیخ اصلاحات؛ مهدی کروبی انتخابات را تحریم کردید؟! به صراحت گفت چون در این صورت مجبور میشدیم با اشاره سیدمحمد خاتمی افرادی مانند شیخ حسن روحانی را هم در فهرست انتخاباتی قرار دهیم و ما نمیخواستیم چنین کنیم و نمیتوانستیم با سیدمحمد خاتمی هم مخالفت کنیم!
همین جناح سیاسی رادیکال در جریان تشکیل دولت دوم سیدمحمد خاتمی هنگامی که ماموریت و مسئولیت حسن حبیبی در مقام معاون اول آن دولت پایان یافت و دیگر نیازی به جبران از خودگذشتگی حسن حبیبی نبود سعی کرد در تعیین جانشین حبیبی دخالت کند. سیدمحمد خاتمی میدانست که حسن حبیبی دو بار به یاری او شتافته است؛ اول وقتی که در سال ۱۳۷۶ به اصرار و فشار حاکمیت برای نامزدی در ریاستجمهوری برای انشقاق در جناح میانه پاسخ منفی داده و به سیدمحمد خاتمی پیشنهاد کرده بود که حسن روحانی را معاون اول دولت دوم خود سازد تا زمینه ریاستجمهوری او در سال ۱۳۸۴ فراهم شود. سیدمحمد خاتمی به حسن روحانی هم تا حدودی بدهکار بود چون اگر روحانی هم در سال ۱۳۷۶ نامزد ریاستجمهوری میشد در فضای سهقطبی سیدمحمد خاتمی مقابل علیاکبر ناطق نوری پیروز نمیشد. اما یاران خاتمی با او موافق نبودند. هنگامی که این پیشنهاد در کمیته مرکزی جناح چپ اسلامی مطرح شد، یکی از بزرگان این جناح جملهای درخشان گفته بود: «در اینکه حسن روحانی شایسته این مقام است تردیدی نیست اما در این صورت پرسش مهم این است؛ رئیسجمهور واقعی کیست؟»
با وجود این هشت سال بعد از خاتمه دوران خاتمی و تجربه تلخ ریاست محمود احمدینژاد بر دولت و پس از خاکسترنشینی جناح چپ اسلامی در انتخابات سال ۱۳۸۸ جناح چپ به دلالت اکبر هاشمی رفسنجانی ناگزیر شد در برابر سیاستمداری محافظهکار چون محمدرضا عارف (که معاونت او در دولت دوم خاتمی را بر حسن روحانی ترجیح داده بودند) تن به نامزدی حسن روحانی بدهد و از شیخ دیپلمات حمایت کند و خود را «رئیسجمهورساز» بخواند. بدیهی است که روایت آن بلایی که از انقطاع در تاریخ جمهوری اسلامی با ریاستجمهوری محمود احمدینژاد پدید آمد موضوع اصلی این مقاله نیست. در واقع فرض ما این است که اگر در سال ۱۳۷۶ پس از اکبر هاشمی رفسنجانی شخص شیخ حسن روحانی رئیسجمهور شده بود در سیاست داخلیِ ایران نزاع چپ و راست به جایی نمیرسید که حادثهای مانند ۱۸ تیر ۱۳۷۸ رخ دهد و اگر در سال ۱۳۸۴ پس از سیدمحمد خاتمی شخص شیخ حسن روحانی رئیسجمهور شده بود در سیاست خارجی، کشور به جایی نمیرسید که در دولت محمود احمدینژاد پرونده هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد برود و در سیاست داخلی ایران نیز حوادث سال ۱۳۸۸ رخ نمیداد که نزاع اصلاحطلبان و اصولگرایان به شکافی بزرگ تبدیل شود.
در واقع یک تاخیر ۸ تا ۱۶ ساله سبب شد زنجیره دولتهای توسعهگرای ایران: «هاشمی - خاتمی - روحانی» در دوران خلأ تاریخی به نام محمود احمدینژاد گسسته شود، تا جایی که برای جبران آن حتی هشت سال ریاستجمهوری حسن روحانی کافی نبود به خصوص آنکه نیمی از این دوران به مصاف با «احمدینژادی دیگر» به نام دونالد ترامپ در ایالات متحده آمریکا صرف شود.
چگونه حسن روحانی نامزد ریاستجمهوری شد؟
تاریخ جمهوری اسلامی ایران را براساس اسناد حقوقی میتوان به دو جمهوری تقسیم کرد:
«جمهوری اول»؛ بر مبنای قانون اساسی مصوب سال ۱۳۵۸ که مبنای مشروعیت جمهوری اسلامی در آن برخاسته از نوعی مشروعیت انقلابی بود. یعنی وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ به مثابهٔ رویدادی بزرگتر از هر انتخاباتی برای مدت بیش از یک دهه مشروعیت این حکومت را تضمین کرد. در کنار «انقلاب» دیگر عامل مشروعیت این حکومت «جنگ» بود که مقاومت دولت ایران در برابر تجاوز نظامی حکومت عراق مشروعیتبخش حکومت بود چراکه تقریبا هیچ ملتی در زمانهٔ جنگ، حکومت خود را تغییر نمیدهد و البته عامل سوم و شاید مهمتر از انقلاب و جنگ، عنصر سنت به خصوص مذهب و مرجعیت دینی امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی ایران بود که در دوران انقلاب و جنگ به عنوان رهبری فرهمند ورای هر نوع انتخابی قرار داشت و به گونهای یک انتخاب برتر بود. تا جایی که انتخاب مهدی بازرگان به ریاست دولت موقت انقلاب اسلامی ایران از سوی امام خمینی بدون هر نوع انتخاباتی پذیرفته شد و عزل آن نیز اعتراضی را برنیانگیخت.
انتخابات اولین دورهٔ ریاستجمهوری هم که با نامزدی موازی سیدابوالحسن بنیصدر (به عنوان نماد روشنفکران و به نوعی جناح چپ آن زمان) و جلالالدین فارسی (به عنوان نماد محافظهکاران و به نوعی جناح راست آن زمان) آغاز شد در ادامه با حذف نامزد حزب جمهوری اسلامی (جلالالدین فارسی) غیررقابتی شد و حتی حسن حبیبی هم نتوانست دوقطبی موثری مقابل ابوالحسن بنیصدر تشکیل دهد. بنیصدر به عنوان نامزد اصلی و از قبل قابل پیشبینی وارد انتخابات شد و حتی خود را نامزد مورد نظر امام خمینی نشان داد (که بعدا گفته و تاکید شد که چنین نبود) پس از عزل بنیصدر هم این رویه ادامه یافت.
ریاستجمهوری محمدعلی رجایی، آیتالله خامنهای و اکبر هاشمی رفسنجانی مورد اجماع جناحهای راست و چپ بود تا جایی که در انتخابات سال ۱۳۶۸ حتی مقام رهبری در اقدامی که بعدا هرگز تکرار نشد (مانند هر دو جناح راست و چپ) رسما از شخص اکبر هاشمی رفسنجانی حمایت کردند. اما چهار سال بعد در سال ۱۳۷۲ اولین رقیب جدی وارد انتخابات شد: احمد توکلی با چهار میلیون رای اکبر هاشمی رفسنجانی را به مصاف طلبید و آرای او را کم کرد. هاشمی اولین رئیسجمهوری شد که آرای دورهٔ دوم او از آرای دورهٔ اول کمتر شد. توکلی اتفاقا با گفتمان انقلابیگری به رقابت هاشمی آمد و شعار جمهوری دوم را داد. جمهوریای که در سال ۱۳۶۸ با اصلاح قانون اساسی و افزایش اختیارات مقام رهبری و ریاستجمهوری و حذف مقام نخستوزیری تاسیس شده بود اما هنوز آثار خود را در عرصه انتخاباتی نشان نداده بود. مبنای مشروعیت در این جمهوری از انقلاب به انتخاب تغییر کرده بود و به همین علت نهاد انتخابات در آن نهادی مهم به حساب میآمد. در واقع مشروعیت انقلاب در حال تبدیل شدن به مشروعیت حقوقی بود.
اما قبل از آنکه به نهاد ریاستجمهوری بپردازیم باید به مجلس شورای اسلامی توجه کنیم؛ نهادی که از همان آغاز حتی در جمهوری اول رقابتی بود. در مجلس اول میان حزب جمهوری اسلامی و نهضت آزادی ایران رقابت جدی وجود داشت و در مجالس دوم و سوم میان جناح چپ اسلامی و جناح راست اسلامی که هر دو از دل حزب جمهوری اسلامی درآمده بودند همین رقابت بازتولید شد. حاکمیت جناح چپ در مجلس سوم اما با نظارت استصوابی گستردهی شورای نگهبان در مجلس چهارم از دست رفت و جناح راست اکثریت مطلق مجلس را در دست گرفت. در این زمان رقابت راست و چپ هنوز در سطح رقابت دو نهاد سیاسی روحانی یعنی جامعه روحانیت مبارز (به رهبری مهدوی کنی و علیاکبر ناطق نوری) و مجمع روحانیون مبارز (به رهبری مهدی کروبی و سیدمحمد موسویخوئینیها) بود. در میان این دو جناح اما افرادی بودند که به جناح میانه معروف بودند. به جز هاشمی رفسنجانی که مقبول دو جناح بود و با همین مقبولیت هم از ریاست مجلس به ریاستجمهوری رسیده بود حسن روحانی از همان آغاز چهرهای میانهرو تلقی میشد. او با وجود عضویت در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز در مجلس فراکسیونی به نام «عقلا» تشکیل داده بود که افراد معتدل و میانه دو جناح راست و چپ در آن حضور داشتند. به همین علت پس از آنکه مجلس چهارم (که در آن حسن روحانی نایبرئیس بود) پایان یافت و مجلس پنجم با رقابت شدید کارگزاران سازندگی ایران با جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد با وجود کاهش قدرت جناح راست حسن روحانی جایگاهی مقبولتر یافت.
کارگزاران سازندگی ایران تکنوکراتهایی بودند که گرچه از جناح چپ آمده بودند اما به پیروی از هاشمی رفسنجانی مانند حسن روحانی بیشتر میانهرو بودند تا چپگرا یا راستگرا. آنان در غیاب جناح چپ و در رقابت با جناح راست هژمونی روحانیت مبارز و متحدان آن در موتلفه اسلامی را به هماوردی کشیدند و در مجلس پنجم اقلیتی قدرتمند ساختند که در گام اول ریاست علیاکبر ناطق نوری بر مجلس پنجم را سخت میساخت. ریاستی که مقدمه ریاستجمهوری آینده (پس از هاشمی رفسنجانی) بود. فراکسیون اقلیت؛ فراکسیون کارگزاران سازندگی ایران در تقابل با فراکسیون اکثریت؛ فراکسیون جامعه روحانیت مبارز چون میدانست شانسی برای ریاست مجلس رهبر پارلمانی خود؛ عبدالله نوری ندارد به تاکتیکی دست زد که بعدا در سال ۱۳۹۲ از آن استفاده کرد:
چرا روحانی رئیس مجلس پنجم نشد؟
در بهار سال ۱۳۷۵ پس از تشکیل مجلس پنجم عبدالله نوری به عنوان رهبر فراکسیون پارلمانی کارگزاران سازندگی ایران از حسن روحانی خواست که نامزد ریاست مجلس شود. روحانی میدانست که با این کار احتمال ریاستجمهوری علیاکبر ناطق نوری هم متزلزل میشود. اینک او در محذوری اخلاقی قرار گرفته بود. ناطق نوری دوست حسن روحانی و حسن روحانی معاون ناطق نوری در مجلس چهارم بود. هر دو عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز بودند و اینها کار را برای روحانی سخت میکرد.
روحانی چاره کار را در مشورت با آیتالله خامنهای دید. روابط روحانی و رهبری از آغاز انقلاب اسلامی خوب بود. بخشی از آن به فعالیت مشترک هر دو در ارتش باز میگشت (روحانی به پیشنهاد آیتالله خامنهای به ارتش رفت) و بخشی دیگر در چهرهٔ مستقل و معتدل آیتالله خامنهای بود که در دههٔ شصت در برابر تندروی و چپروی جناح چپ ایستاده بود. همان مشرب و منش که روحانی هم پیرو آن بود. به همین جهت هنگامی که آیتالله خامنهای به رهبری رسیدند موقعیت حسن روحانی در حاکمیت بهبود یافت و نهتنها نایبرئیس مجلس شورای اسلامی شد بلکه همزمان به عنوان نمایندهٔ مقام رهبری در نهاد تازهتاسیس شورای عالی امنیت ملی دبیر این شورا شد و ۱۶ سال هم در این مقام باقی ماند. نهادی که در جمهوری دوم (قانون اساسی ۱۳۶۸) به جای شورای عالی دفاع تاسیس شده بود و براساس خاطرات هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی از مؤسسان آن بود و برای تاسیس آن مطالعاتی درباره نهاد امنیت ملی در آمریکا و مقام مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا انجام داده بود. به این معنا روحانی موسس شورای عالی امنیت ملی ایران بود.
روحانی با چنین سابقهای برای مشورت نزد رهبری رفت و گفت عدهای در مجلس پنجم از من میخواهند نامزد ریاست مجلس شوم. نظر شما چیست؟ آیتالله خامنهای به سرعت گفتند: «برای من هیچ فرقی نمیکند که شما یا آقای ناطق نوری رئیس مجلس شوید…» اما پس از اندکی تامل و شاید در حالی که روحانی در حال خروج از جلسه مشورتی بود افزودند: «اما من دلم میخواهد رفاقت شما و آقای ناطق حفظ شود.»
روحانی پیام رهبری را دریافت کرد و به همین علت از نامزدی برای ریاست مجلس انصراف داد و البته در مقام نایبرئیس مجلس رای او از رای رئیس مجلس هم بیشتر شد. چون رای هر دو فراکسیون مجلس (جامعه روحانیت مبارز و کارگزاران سازندگی ایران) را به دست آورد. به جای او عبدالله نوری نامزد شد که بعدا در روزنامه جمهوری اسلامی خبر داد به او هم توصیه شده است که نامزد ریاست مجلس نشود و او نیز صبح روز رایگیری در مجلس انصراف داد و ناطق نوری بدون رقابت رئیس مجلس پنجم شد.
چرا روحانی در سال ۱۳۷۶ نامزد ریاستجمهوری نشد؟
رقابت بزرگتر اما یک سال بعد بود: در اولین انتخابات رقابتی ریاستجمهوری که معلوم نبود چه کسی رئیسجمهور خواهد شد. در این زمان جناح راست ریاستجمهوری علیاکبر ناطق نوری را قطعی میدانست و جناح چپ پس از آنکه روی نامزدی میرحسین موسوی سرمایهگذاری کرده بود و او نامزدی را نپذیرفته بود، در پی رقیبی برای ناطق نوری بود که نهایتا به سیدمحمد خاتمی رسید.
اما اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان رهبر جناح میانه در پی نامزد سوم بود. نامزدی که نه راست و نه چپ باشد. بنابراین به حسن روحانی اصرار کرد که نامزد ریاستجمهوری شود. حسن روحانی اما نامزدی خود را مشروط به مشورت با مقام رهبری کرد. این بار هم پاسخ، مشابه مشورتی بود که قبلا کرده بود: «شما اگر نامزد ریاستجمهوری شوید و رای بیاورید مثل آقای هاشمی از شما حمایت خواهم کرد البته این حرف من درباره آقای ناطق نوری و آقای ریشهری هم صدق میکند و اگر آنها رای بیاورند من از ایشان هم حمایت میکنم.»
رهبری همچنین به روحانی متذکر شدند که برای نامزدی خودشان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۶۴ نیز امام به ایشان پیام دادند که نامزد شوند و در واقع به نوعی به روحانی یادآوری میکردند که تصمیمگیری برای نامزدی یک وظیفه سیاسی یا تکلیف شرعی است نه تصمیم فردی...
تا اینجای کار حرف و سخن رهبری اشاره به سنتی داشت که ایشان همواره از آن پس در مورد مشورت نامزدهای ریاستجمهوری انجام دادند و به هیچ فردی نگفتند که نامزد شود یا نامزد نشود و تاکید میکردند که هر کس نامزد شود و رای بیاورد رهبری با او کار میکند. اما به روحانی نکتهای دیگر در مقام رفاقت و نه از موضع رهبری هم گفتند: «مسئولیت ریاستجمهوری بسیار سنگین شده است و لذا زمانی نامزد شوید که شرعا نیاز به حضور شما باشد و این نیاز را احساس کرده باشید.»
روحانی بار دیگر توصیه و خیرخواهی رهبری را دریافت کرد. پس از جلسه هاشمی ــ که در جریان مشورت او قرار داشت ــ با روحانی تماس تلفنی گرفت و خواست پیشدستی کند و گفت «خوب الحمدالله که آقا اجازه هم دادند...»
روحانی اما گفت «نه اتفاقا من چنین احساسی نکردم!» هاشمی با تعجب گفت «اما من چیز دیگری شنیدم؟!» روحانی ماجرا را روایت کرد و به هاشمی گفت که نامزد نمیشود. هاشمی نیز ماجرا را پیگیری نکرد و با نامزدی سیدمحمد خاتمی دوقطبی چپ و راست در برابر ناطق نوری شکل گرفت که برنده و بازنده آن معلوم شد.
مشابه این روایت را البته مهدی کروبی بیان میکند: از دیدار با آیتالله خامنهای و طرح نامزدی سه تن از سوی جناح چپ؛ سیدمحمد خاتمی، سیدمحمد موسوی خوئینیها و خود مهدی کروبی که رهبری در پاسخ گفتند هر کدام شما رئیسجمهور شوید من با او کار میکنم. روایتی که نشان میدهد رهبری روش ثابتی را در برابر همه نامزدهای ریاستجمهوری داشت. چنان که بعدا هاشمی رفسنجانی به حسن روحانی گفت برداشت شما از توصیه و تذکر رهبری اشتباه بود. اما دیگر کار از کار گذشته بود: خاتمی رئیسجمهور شده بود و در عمل عدم نامزدی حسن روحانی و حسن حبیبی به عنوان نامزدهای جناح میانه به او کمک کرده بود چراکه با مطالعه روزنوشتهای سال ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶ اکبر هاشمی رفسنجانی درمییابیم که گروهی به دنبال انتخاباتی سهقطبی بودند که در مصاف «خاتمی – روحانی – ناطق نوری» کارگزاران سازندگی از روحانی حمایت کند و نه از سیدمحمد خاتمی و ائتلاف راست میانه و جناح چپ گسسته شود.
حسن روحانی به یاد دارد که به جز محضورات اخلاقی میان او و ناطق نوری، سیدمحمد خاتمی هم او را در برابر پرسش دوستانه قرار داد: «آقای خاتمی یک ماه قبل از اعلام نامزدی (که در بهمنماه ۱۳۷۵ رخ داد) به من گفت میخواهد نامزد شود و از من پرسید آیا شما نامزد میشوید یا نه؟ اگر شما نامزد شوید من نامزد نمیشوم...»
جواب حسن روحانی طبیعتا منفی بود چون قبلا تصمیم گرفته بود نامزد نشود. اما با نامزدی خاتمی فشارها بر روحانی از ناحیه جناح راست بیشتر شد. آنها به روحانی اصرار میکردند نامزد شود تا جناح میانه پشت سر خاتمی قرار نگیرد و روحانی این را میدانست.
اوج این فشارها در ماههای پایانی سال ۷۵ بود اما روز «بیستم فروردینماه ۱۳۷۶» دیگر فشارها از سر روحانی برداشته شد. در آن روز روحانی محکم و صریح گفت که هرگز در برابر خاتمی نامزد نخواهد شد.
چرا روحانی در سال ۱۳۸۰ نامزد ریاستجمهوری نشد؟
این حرف را روحانی یک بار دیگر هم تکرار کرد: چهار سال بعد در انتخابات سال ۱۳۸۰ در دورهٔ دوم ریاستجمهوری سیدمحمد خاتمی جناح راست همچنان در پی رقیبی برای رئیسجمهور مستقر بود. این بار نیز مانند دورهٔ دوم هاشمی رفسنجانی، احمد توکلی نامزد شد و همان میزان رای را بدون رشد به دست آورد. توکلی اما حریف اصلی خاتمی نبود فقط میخواست مانند نامزدی مقابل هاشمی در سال ۱۳۷۲ رای خاتمی را کم کند که نکرد و خاتمی ۲ میلیون بیشتر از دورهٔ اول رای آورد. شاید تحریک حسن روحانی به نامزدی مقابل سیدمحمد خاتمی در دورهٔ دوم ریاستجمهوری (۱۳۸۰) را بتوان با تحریک میرحسین موسوی به نامزدی مقابل اکبر هاشمی رفسنجانی در دورهٔ دوم ریاستجمهوری (۱۳۷۲) از سوی همین محافل مقایسه کرد؛ تحریکی که هر دو (موسوی و روحانی) خام آن نشدند و در زمین جناح راست بازی نکردند.
چرا روحانی در سال ۱۳۸۴ نامزد ریاستجمهوری نشد؟
سال ۱۳۸۴ اما داستان متفاوت بود. این بار حسن روحانی تصمیم راسخ داشت که نامزد ریاستجمهوری شود. دو سال قبل از آن از جمله در همان صبح سهشنبه هشتم آبانماه همه از «شیخ دیپلمات» میگفتند. روحانی تحصیلکرده، دنیادیده و میانهرویی که مذاکرات هستهای را پیش میبرد با سران اروپا مذاکره میکرد. به دیدار ژاک شیراک رئیسجمهوری فرانسه و گروهارد شرودر صدراعظم آلمان رفته بود. مورد اعتماد رهبران جمهوری اسلامی بود یعنی هم نمایندهٔ آیتالله خامنهای در شورای امنیت ملی بود هم سیدمحمد خاتمی او را در مقام دبیر شورای عالی امنیت ملی نگه داشته بود و هم اکبر هاشمی رفسنجانی او را بهترین نامزد ریاستجمهوری میدانست. جناح راست نیز پس از شکست علیاکبر ناطق نوری دیگر خود را راست نمیدانست. اصولگرا شده بود و انقلابی و گرچه علیاکبر ناطق نوری از نامزدی ریاستجمهوری صرفنظر کرده بود اما در رأس تشکیلات تازهای برای اجماع اصولگرایان به نام شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی قرار گرفته بود. ناطق نوری دوست داشت علی لاریجانی نامزد ریاستجمهوری شود، انتخابی که دو تن را از دو جناح در جبههٔ اصولگرایان برآشفت: علیاکبر ولایتی از جناح میانهرو و محمود احمدینژاد از جناح تندرو. این دو در برابر تلاش ناطق نوری برای نامزدی علی لاریجانی برآشفتند.
باز هم پای روزنامه شرق در میان بود وقتی یک روز صبح تیتر زد: «دیدار در فرمانیه». و خبر از توافق ناطق نوری و علی لاریجانی داد. پس از آن خبر همه اصولگرایان از شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی انشعاب کردند: محمود احمدینژاد، محمدباقر قالیباف و محسن رضایی نامزد شدند و علی لاریجانی تنها نامزد شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی باقی ماند. علیاکبر ولایتی هم گرچه اعلام نامزدی کرد اما بعدا به سود اکبر هاشمی رفسنجانی کنار رفت. در جناح چپ که اینک خود را اصلاحطلب میخواندند اوضاع بهتر نبود: چپ سنتی از مهدی کروبی حمایت میکرد و چپ مدرن که به عبور نامزدهایش از شورای نگهبان اطمینان نداشت مصطفی معین را نامزد کرد که نامزد پوششی محمدرضا خاتمی در مقام معاون اول رئیسجمهور باشد. کارگزاران سازندگی ایران هم به عنوان متحد جناح چپ در آغاز نامزدهایی چون محمدعلی نجفی را به جناح چپ پیشنهاد میکرد اما گره بزرگ انتخابات جای دیگری بود: اکبر هاشمی رفسنجانی.
در تابستان ۱۳۸۳ حسن روحانی با اکبر هاشمی رفسنجانی دیدار میکند. هدف از این دیدار این بود که اطمینان یابد هاشمی نمیخواهد برای بار سوم نامزد ریاستجمهوری شود. هاشمی محکم به روحانی گفت «حتما نامزد نمیشود». روحانی سکوت کرد.
در پاییز ۱۳۸۳ حسن روحانی سفری به رشت کرد. محمدباقر نوبخت نماینده میانهروی رشت میزبان روحانی بود. او دبیرکل حزبی میانهرو به نام اعتدال و توسعه بود که پس از شکست ناطق نوری در انتخابات دوم خرداد جناح راست حامیان هاشمی را سازماندهی میکرد: تکنوکراتهایی که برخلاف کارگزاران سازندگی ایران از ناطق نوری در آن انتخابات حمایت کرده بودند و حسن روحانی رهبر معنوی آنان محسوب میشد. ما نمیدانیم روحانی در دوم خرداد ۱۳۷۶ به چه کسی رای داده بود اما میدانیم یاران هاشمی در کارگزاران به خاتمی و دیگر دوستانش در حزب اعتدال و توسعه به ناطق نوری رای دادند. هاشمی خود نیز در خاطراتش گفته است به علت عضویت در جامعه روحانیت مبارز شخصا به ناطق نوری رای داد اما حسن روحانی هرگز به کسی نگفته است در دوم خردادماه ۱۳۷۶ به چه کسی رای داد و با وجود این در سفر رشت، روحانی به دریافت مهمی رسید.
حسن روحانی به یاد میآورد که در آن سفر از میان اخبار و اطلاعات یقین کرد هاشمی رفسنجانی نامزد انتخابات سال ۱۳۸۴ خواهد شد. اینک تردیدها در دل روحانی بیشتر شده بود. در حاشیه جلسهای در دیدار با رهبری وقتی زمزمه نامزدی روحانی جدی بود، روحانی به آیتالله خامنهای گفت: «من نامزد ریاستجمهوری نمیشوم چون آقای هاشمی نامزد خواهد شد!» رهبری از این سخن روحانی شگفتزده شد: «آقای هاشمی به من گفتهاند نامزد ریاستجمهوری نمیشود.»
روحانی اما بر تحلیل خود اصرار کرد؛ تحلیلی که درست از کار درآمد و در جلسهای در کیش در نوروز سال ۱۳۸۴ میان هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی روشن شد که نامزد غیرمنتظره انتخابات آن سال اکبر هاشمی رفسنجانی خواهد بود. هاشمی البته مانند تجربه علیاکبر ناطق نوری آن انتخابات را واگذار کرد و باز هم ریاستجمهوری حسن روحانی به تعویق افتاد.
چرا روحانی در سال ۱۳۸۸ نامزد ریاستجمهوری نشد؟
محمود احمدینژاد رئیسجمهور شد و همچون یک قیچی توالی رؤسایجمهور روحانی در جمهوری اسلامی را پاره کرد. پس از آیتالله خامنهای و اکبر هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی و قبل از حسن روحانی، محمود احمدینژاد کاری کرد که آشوب ایران را فرا گرفت. در سال ۱۳۸۸ همه سیاسیون میخواستند محمود احمدینژاد را از میانه راه بازگردانند. از جناح چپ و از جناح راست و از جناح میانه. کار به جایی رسید که در جامعه روحانیت مبارز حتی بحث طرح نامزدی تازه طرح شد و نام حسن روحانی هم مطرح شد. در مجمع روحانیون مبارز، سیدمحمد خاتمی با وجودی که به حسن روحانی گفته بود نامزد نمیشود، نامزد شد، هرچند که در نهایت ناگزیر شد به سود میرحسین موسوی کنار برود. حسن روحانی اما تصمیم گرفته بود نامزد نشود و شاهد ساکت این تراژدی باشد که در یک زمان سه رجل سیاسی چپ (خاتمی، موسوی، کروبی) با هم همزمان نامزد شده بودند و از میان رجال سیاسی راست فقط محسن رضایی ریسک رقابت با محمود احمدینژاد را پذیرفت.
چرا روحانی در سال ۱۳۹۲ نامزد ریاستجمهوری شد؟
توفان ۸۸ با ادامه دولت محمود احمدینژاد و حذف سهمگین جناح چپ پایان یافت. مهمترین دستاورد این دوران شکاف، یأس و ناامیدی بود. جناح چپ فکر میکرد که دیگر هرگز به انتخابات و حکومت باز نمیگردد. موج بازداشتها، محکومیتها، انحلال احزاب سیاسی و نهادهای اجتماعی این جناح را به پایان سیاستورزی رسانده بود. اما حسن روحانی ناامید نبود.
در سال ۱۳۹۱ در حاشیه مجمع تشخیص مصلحت نظام گروهی از روحانیان عالیرتبه دور هم جمع میشدند. جلسهای شبیه مجمع عقلا در مجلس شورای اسلامی که روحانی بنیان گذاشته بود و به شوخی آن را «انجمن اسلامی مجمع تشخیص مصلحت نظام» میخواندند. افرادی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی، علیاکبر ناطق نوری، قربانعلی دری نجفآبادی، عباس واعظ طبسی، محمدعلی موحدی کرمانی و سیدمحمود هاشمی شاهرودی در جلسات این فراکسیون شرکت میکردند. در آن جلسات حسن روحانی به عنوان شیخ دیپلمات از خطرات تحریمها گفت. از قرار گرفتن ایران ذیل فصل هفت منشور سازمان ملل متحد که با تصویب قطعنامهٔ ۱۹۲۹ ایران را به لبه جنگ میبرد. روحانی دربارهٔ آن روزها میگوید: «احساس میکردم کل نظام در حال از دست رفتن است.»
هر یک از اعضای جلسه نسبت به ابعاد بحران در کشور نگرانی مخصوص به خود را داشتند: گروهی از اوضاع بد اقتصادی نگران بودند، برخی از اختلاف رئیسجمهور با مقام رهبری نگران بودند و از نقش افرادی مانند اسفندیار رحیممشایی در کشور احساس خطر میکردند.
به تدریج بحث انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۲ باز شد. روحانی پیشنهاد کرد ناطق نوری نامزد شود. ناطق نوری پیشنهاد کرد که هاشمی رفسنجانی نامزد شود و هاشمی رفسنجانی پیشنهاد کرد که حسن روحانی نامزد شود. روحانی اما هنوز تصمیم نگرفته بود. روحیهاش از نامرادیهای روزگار و نامردیهای دوستان آزردهخاطر بود. میشد کشور را به جایی نرساند که احساس شود کیان ایران در خطر است. اما یک خواب روحیه او را ترمیم کرد. روحانی البته خواب را نه دلیل میداند و نه حجت، اما آن خواب روحیه روحانی را تقویت کرد: در دیماه ۱۳۹۱ در خواب دید که در اتاق استادش آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی است. آیتالله فقید از صندوقچه شال سبزی درآورد و به روحانی داد و گفت این مال شماست… روحانی طلبهٔ مدرسهٔ آیتالله گلپایگانی بود و برای آن مرجع بزرگ احترام بسیاری قائل بود.
در نوروز ۱۳۹۲ روحانی سفرهایش را شروع کرد. در آغاز به خوزستان رفت، فضای سرد و دلمردهٔ پس از سال ۱۳۸۸ هنوز وجود داشت.
دوگانه سرهنگ و حقوقدان از کجا آمد؟
این جمله کلید انتخابات بود. نمادی از دوقطبی تازهای که جایگزین دوقطبی چپ و راست در دههٔ ۶۰ و اصلاحطلب و اصولگرا در دههٔ ۷۰ شده بود. اما کلید انتخابات را چه کسی ساخته بود؟ آیا آنگونه که برخی افراد ادعا کردهاند آنان روحانی را با این جمله به ریاستجمهوری رساندند؟!
واقعیت این است که این دروغی بزرگ است. نه طراحان جنگ روانی، نه خالقان جملات کلیدی و نه پدرخواندههای سیاسی و نه حتی جناحهای سیاسی موتور حسن روحانی را روشن نکردند. این خود حسن روحانی بود که در اوج ناامیدی با وجود بدترین نظرسنجیها چون ققنوس از خاکستر انتخابات ایران سر بر آورد و به پرواز درآمد. طراحی این جمله البته کاری هوشمندانه و هنرمندانه بود اما آن را تنها میتوان دربارهٔ یک تن به کار برد و او حسن روحانی بود. برای اثبات اینکه این جمله از آن شخص حسن روحانی بود و نه هیچ نویسنده یا مشاوری باید به خاطرات حسن روحانی بازگردیم. خاطراتی که او سالها قبل از ریاستجمهوری در مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرد و در آن از روزی گفت که به هنگام دانشجویی در انگلیس از سوی پلیس بازداشت شد. روحانی قبل از انقلاب در سلول پلیس انگلیس به آن مامور گفت: جناب سرهنگ! من یک حقوقدانم و از شما به علت این بازداشت بیسبب شکایت میکنم!
این جمله چهل سال بعد به کار حسن روحانی آمد، وقتی نامزد ریاستجمهوری شد، نمیدانیم پلیس انگلیس آن روز زنده بود یا نه که این جمله تکراری را بشنود. جملهای که از ضمیر و حافظه روحانی میآمد. اما حتی این تنها ریشهٔ آن جمله نبود.
به دههٔ ۶۰ بازگردیم. به سالهای پایانی دههٔ ۵۰ که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران حسن روحانی در کنار آیتالله سیدعلی خامنهای از نخستین روحانیانی بودند که اهمیت نهاد ارتش را دریافتند و در حفظ آن در خط انقلاب اسلامی کوشیدند. روحانی به یاد میآورد وقتی از سوی آیتالله بهشتی به عضویت حزب جمهوری اسلامی دعوت شد، آیتالله خامنهای به روحانی پیشنهاد کرد به جای حزب به ارتش برود چون دورهٔ سربازی را گذرانده است و با ارتش آشناست. سعی هر دو روحانی مبارز اما حفظ نهاد ارتش بود. این در حالی بود که جناحهای چپ مارکسیستی و مارکسیستهای اسلامی (مجاهدین خلق) شعار انحلال ارتش را سر میدادند چراکه ارتش را نگهبان نظام شاهنشاهی در ایران میدانستند. اما هوشمندی امام خمینی و نقش موثر روشنفکرانی مانند دکتر مصطفی چمران و روحانیانی مانند آیتالله خامنهای مانع از توطئهای شد که میتوانست تمامیت ارضی و وحدت ملی ایران را از بین ببرد و ارتش در کنار نهاد تازه تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حفظ شد.
روحانی از جمله روحانیانی بود که در حفظ ارتش نقش داشت و در آنجا کار کرد. در واقع او همانطور که توانست شیخ دیپلمات شود، شیخ ژنرال هم بود، فرماندهی پدافند هوایی کشور را بر عهده گرفت تا همچون هاشمی رفسنجانی بتواند در میانهٔ اختلافهای حرفهای ارتش و سپاه به عنوان یک میانجی ظاهر شود. در حقیقت واگذاری فرماندهی کل قوا در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به مقام رهبری به عنوان مقامی مذهبی و فراتر از جناحهای سیاسی و نظامی ضامن غیرنظامی بودن حکومت بود، همچنان که وجود دو نهاد ارتش و سپاه همواره مانع از یکدست شدن کشور میشود و این از هوشمندیهای رهبران انقلاب اسلامی است. بهخصوص آنکه رهبر انقلاب آن را در دوران جنگ ابتدا به رئیس وقت جمهوری و سپس به رئیس وقت مجلس تفویض کرد و گرچه ابوالحسن بنیصدر به این تفویض حرمت نگذاشت و به مخالفان نظام جمهوری اسلامی پیوست اما هاشمی رفسنجانی به پیشنهاد آیتالله خامنهای در همه دوران ۸ ساله جنگ ایران با عراق فرمانده جنگ بود و حسن روحانی عملا تنها معاون و دستیار غیرنظامی فرمانده جنگ محسوب میشد.
روحانی اما در همه این سالها با محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دههٔ ۶۰ (۷۶-۱۳۶۰) رقابتی آشکار داشت. گفته میشود در میانهٔ دههٔ ۶۰ برخی از رجال نظامی در سپاه استدلال میکردند تنها راه پیروزی ایران در جنگ با عراق تشکیل دولت نظامی است چراکه در عراق هم دولتی نظامی بر سر کار است.
روحانی به یاد میآورد که این پیشنهاد حتی نزد هاشمی رفسنجانی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ تا حدی جا افتاده بود. اما روحانی با این پیشنهاد مخالفت میکند و حتی مخالفت خود را به امام خمینی رهبر انقلاب هم منتقل میکند. در سالهای بعد نیز روحانی با رضایی در فرماندهی جنگ مخالفتهایی کرد که آثار آن تا مناظره سال ۱۳۹۲ هم ادامه یافت و آثار آن تا مباحثه با محمدباقر قالیباف هم کشیده شد.
بر این اساس میتوان گفت آنچه روحانی را در آن مناظرهها پیروز کرد ظرفیتهای فردی و شخصیاش بود چنان که در نام بردن از محمدرضا شجریان هم فقط حسن روحانی بود که میتوانست درباره این هنرمند مغضوب سخن بگوید.
به جز کلیدواژه «حقوقدان» و «شجریان» در مناظرهها به تدریج ستاد روحانی رنگوبو میگرفت. گرچه روحانی به دنبال اعلام رنگ فیروزهای به عنوان رنگ رسمی ستادش بود او سرانجام رنگ بنفش را انتخاب کرد که آمیزهای از دو رنگ سرخ و آبی بود. نشانهای از اینکه روحانی میخواهد اصولگرایان و اصلاحطلبان را به هم آمیزد.
دربارهٔ عنوان دولت آینده نیز روحانی بنا به همان دغدغهای که او را به نامزدی وا داشته بود به دولت «بیم و امید» فکر میکرد. بیم از جنگ و امید به صلح که در نهایت کلمه «تدبیر» جایگزین «بیم» شد تا روحانی به جنگهراسی متهم نشود. هرچند که در سال ۱۳۹۱ او کتابی دربارهٔ پرونده هستهای ایران به نام «تدبیر و امید» هم نوشته بود و در واقع این شعار ریشه در آن کتاب داشت. کتابی که نوعی دفاعیه روحانی در برابر حملات دولت محمود احمدینژاد به مسئولان پرونده هستهای در دوره اول حسن روحانی (به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران از ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴) بود. کتابی که دولت احمدینژاد قصد توقیف آن را داشت اما با نظر مقام رهبری از توقیف آن جلوگیری شد. کتابی که ادعاهای گزاف محمود احمدینژاد اولین بار در آن بیان شد. رئیسجمهوری که فکر میکرد با پرداخت هزینههای مالی اداره آژانس جهانی انرژی اتمی میتواند آن را بخرد! و روحانی این خاطره را اولین بار در آنجا آورد.
صبح شنبه، ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ نخستین شایعه سیاسی در کشور این بود که انتخابات ریاستجمهوری به مرحله دوم کشیده شده است. پیش از این فقط یک بار در سال ۱۳۸۴ انتخابات به مرحله دوم کشیده شده بود، چون هیچ یک از نامزدهای ریاستجمهوری «پنجاه درصد+یک رای» را به دست نیاورده بودند و ناگزیر اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان نفر اول و محمود احمدینژاد به عنوان نفر دوم وارد مرحله دوم انتخابات شدند و در کمال ناباوری محمود احمدینژاد بر اکبر هاشمی رفسنجانی پیروز شد.
در سال ۱۳۹۲ همین ناباوری در مورد حسن روحانی وجود داشت. تنها روحانی از میان نامزدها که نظرسنجیها برای او بیش از سه درصد آرا را پیشبینی نمیکرد. اما در آن صبح شنبه دیگر روشن بود روحانی بهترین وضعیت آرا را دارد. هرچند که هنوز کسی حدس نمیزد روحانی در همان مرحله اول پیروز میشود یا برای پیروزی باید یک مرحله دیگر را هم پشت سر بگذارد.
میزان آرای روحانی که از ۱۸ میلیون رای عبور کرد این ابهام هم برطرف شد اما ابهامی دیگر پیش آمد. در حالی که قانون اساسی از حد نصاب ۵۰ درصد+یک رای سخن میگفت برخی گفتند مقصود قانون اساسی ۵۱ درصد آراست! این شبهه البته بلافاصله برطرف شد. قانون اساسی روشن بود و مقصودش از اکثریت آرا «۵۰ درصد+یک رای» بود.
* بخشی از جستار مفصل در زمینه و زمانه و کارنامه حسن روحانی در ۱۰۰ روز اول که به نام «تراژدی امید» در شماره ۴ مجله «آگاهی نو» به صاحبامتیازی و سردبیری محمد قوچانی منتشر شد.
نظر شما :