
گفتوگوی تاریخ ایرانی با فروز رجاییفر: نگران بودند خبر اشغال سفارت را به دولت موقت بدهم
عقد ما در ساختمان ویزای سفارت آمریکا برگزار شد... گروگانها یک سیلی هم نخوردند...الان معنا ندارد که کسی برود سفارت اشغال کند.
ادامه مطلبعقد ما در ساختمان ویزای سفارت آمریکا برگزار شد... گروگانها یک سیلی هم نخوردند...الان معنا ندارد که کسی برود سفارت اشغال کند.
ادامه مطلبپوشه رئیس ایستگاه سیا در تهران نحیف بود اما مهم بود که هیچ جزئی از آن به دست نامحرم نیفتد. این اطلاعات به خاطر فعالیت ناچیز خود وی ویرانکننده، برای ایالات متحده خجالتآور و برای ایرانیهای دخیل بالقوه مصیبتبار (حتی مرگبار) بود...کارکنان آموزش دیده بودند با احتیاط از دروازههای نسبتاً خلوت پشتی خارج شوند و خود را به سفارتخانههای بریتانیا، کانادا یا سوئیس برسانند...کارکنان سفارت توافق کرده بودند که گاز اشکآور نباید در تمامی نقاط سفارت استفاده شود.
ادامه مطلبکارتر از مشاوران ارشدش نظر خواست و بیشترشان از پذیرش شاه حمایت کردند. پرزیدنت پرسید: «اگر آنها بریزند توی سفارت ما و مردممان را گروگان بگیرند، توصیهتان چه کاری خواهد بود؟» از آن جمع یک نفر هم جوابی نداشت... جان گریوز، رئیس دفتر نمایندگی سازمان اطلاعاتی ایالات متحده، آن هفته به واشنگتن تلگراف زده بود که فضای عمومی در تهران به کفایت بهبود یافته که برنامهاش از سر گرفته شده و تعداد کارکنانش افزایش یابد...ابراهیم یزدی هشدار داد پس از پذیرش شاه، توقعی بیجا خواهد بود که قول دهد سفارت امن بماند.
ادامه مطلباصغرزاده نخستین کسی بود که پیشنهاد اشغال سفارت را مطرح کرد. اما دو دانشجو با آن مخالفت کردند: محمود احمدینژاد و محمدعلی سیدنژاد که ترجیح میدادند سفارت شوروی هدف گرفته شود...موسوی خوئینیها موافق بود که ضروری است رویهها و اعمال شیطانی داخل سفارت ایالات متحده از خط خارج شوند... اگر گلوله شلیک میکردند، اجساد آنهایی که در صفوف نخست شهید میشدند، به میان جمعیت بیرون منتقل و روی دست، در خیابانها تشییع میشد تا بر آتش خشم مردم دمیده شود.
ادامه مطلبمحمد هاشمی خود را برای مرگ آماده میکرد. او و مابقی، یک هفته بیشتر بود که کارشان شده بود دید زدن از پشتبام ساختمانهای بلند خیابانهای فرعی اطراف سفارت آمریکا...تا هاشمی مژده داد که قصدشان محاصرهٔ این محل است، همهمهٔ خرسندی و هیجان جماعت بلند شد...کنسولگری شبیه قلعه شده بود...دیوارها با شعارهای انقلابی پوشانده شده بودند و بر تارکشان، میلههای سه فوتی تیز و خمیدهای از جنس فولاد نشسته بود...چند روز قبلترش، گروهی از جوانان دزدکی وارد مجتمع شده بودند تا پرچم آمریکا را پائین بیاورند.
ادامه مطلبشرایط برای دانشجویان ایرانی در دوران گروگانگیری سخت شد و حتی گریبان شهروندان عرب و ترک را نیز گرفت...من و همسرم که در آن زمان در خانههای دانشجویی زندگی میکردیم، دو تلفن تهدیدآمیز دریافت کردیم. هر دو این تلفنها توسط دانشجویان انجام گرفته بود...اساتید چپ نیز گروگانگیری را مخل شئونات لازم بینالمللی میدانستند...گروگانگیری کارکنان سفارت ۴۴۴ روز به طول انجامید، اما آمریکا با حمایت از شاه، ۲۵ سال ایرانیها را در گروگان نگه داشت...هنوز آثار روانی گروگانگیری را در بین آمریکاییها میبینیم.
ادامه مطلببعد از ۳ روز مطلع شدیم که پدرم در میان گروگانها است...من فکر میکردم پدرم در اسلامآباد است. تصور نمیکردم دولت ما در آن آخر هفته به او چراغ سبز نشان داده تا به تهران پرواز کند...مردم شروع به بستن روبانهای زرد رنگ به دور درختانشان کردند. در ایالات متحده این یک نماد بود...بیشتر روز را در سفارت ایران در واشنگتن سپری میکردم و حتی برای ناهار نیز آنجا میماندم و با نمایندگان کشور شما صحبت میکردم... به خاطر دوستی با ایرانیها تهدید به مرگ شدم...دو نفر از گروگانها بعد از بازگشت خودکشی کردند.
ادامه مطلبهدف از افشاگریها، سلطنتطلبان و یا آمریکاییان نبودند، بلکه اعضای جبهۀ ملی، جنبش سوسیال دموکراتی که به آنها «لیبرال» میگفتند هدف قرار میگرفتند...یکی لباس مامور امنیتی ما را پوشیده بود...گفتم حالا تمام نماز و روزههایت باطل میشود چون لباسها را بدون رضایت صاحبش پوشیدهای...با مرگ شاه هیچ عذری برای گروگانگیری وجود نداشت...نامه به ما جزو تکالیف مدارس بود...از لحاظ روانی احساس میکردیم که هرچه از تهران دورتر باشیم شانس آزادی ما کمتر است.
ادامه مطلببه ما گفتند مردم فقط میخواهند یک اعلامیه بخوانند و بروند...هیچ گلولهای شلیک نشد و به کسی آسیب نرسید...یکی از احمقانهترین تصمیمات دوران خدمتم در وزارت امور خارجه را گرفتم. داوطلب شدم که بیرون بروم و با مردم صحبت کنم...فکر میکردیم این ماجرا نمیتواند ادامه بیابد. بالاخره کسی پیدا میشود که به ختم این غائله کمک کند...به یاد دارم که از رادیو خبر استعفای دولت موقت را شنیدم. خبر خوبی نبود...وقتی از چشمبند استفاده میکردند که میخواستند ما را جابجا کنند... استرداد شاه به ایران غیرممکن بود.
ادامه مطلبدر زیرزمین سفارت آمریکا دنبال سران حکومت شاه بودند...آیتالله بهشتی و یزدی کارکنان سفارت آمریکا را آزاد کردند...هر روز صبح اولین کاری که میکردم، زنگ زدن به سفارت بود. آنسو کسی که انگلیسی حرف میزد، جواب میداد و میگفت: «لانهٔ جاسوسی»...دیدار با قطبزاده آخرین راهحل مسالمتآمیز بحران گروگانگیری بود...گروگانها ما را مسئول اسارتشان میدانستند...چون دستمان به مقامهای صاحب قدرت ایران نمیرسید برای هر کسی که به سرمان میزد شاید نفوذ و تأثیری داشته باشد، پیغام میفرستادیم.
ادامه مطلب