حجتی کرمانی: به هاشمی گفتم تاوان برخوردهای بد با مهندس بازرگان را پس می‌دهید

۱۸ آبان ۱۳۹۰ | ۱۹:۱۴ کد : ۱۵۰۸ از دیگر رسانه‌ها
معصومه ستوده: نماینده مجلس اول در لابه‌لای سخنان خود به این مساله اشاره دارد که در جریان رای عدم کفایت به بنی‌صدر پلاکارد بزرگی در مجلس نصب شده بود که رای ندادن به عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر را کمک به آمریکا می‌​دانست. حجتی کرمانی با یادآوری خاطرات گذشته، آنجا که از دیدارش با مقام معظم رهبری می‌گوید، اشک در چشمانش حلقه می​زند. مشروح گفت‌و‌گوی خبرآنلاین با وی را در ادامه بخوانید:

 

نامه‌نگاری شما با آیت‌الله مصباح‌یزدی یک موج رسانه‌ای ایجاد کرد. فارغ از بحث‌های معطوف به این نامه، آیا شما با آیت‌الله مصباح قبل از انقلاب هم رابطه داشتید و اصولا این رابطه چگونه بود؟

 

بله، ما در قم از سال ۱۳۳۱ با آقای مصباح در مدرسه حجتیه قم سکنی داشتیم و با هم دعای ندبه می‌رفتیم. استاد و مراد آقای مصباح، علامه طباطبایی بود. ایشان فلسفه را از علامه طباطبایی آموخت و به خوبی توانست حق شاگردی را ادا کند. من و آقای مصباح، شهید باهنر، آقای قربانی امام جمعه رشت، آقای موحدی‌کرمانی که پسر عموی همسر من هستند در مدرسه دین و دانش «هم شاگردی» بودیم. استاد ما شهید بهشتی بود که در کنار درس‌های زبان و فیزیک که از دیگر اساتید آموخته بودیم به ما «فلسفه علم» درس می‌داد.

 

آقای مصباح، فردی محترم و مبادی آداب و مهربان هستند، اما متاسفانه در درگیری‌های سیاسی شخصیت اشخاص تحریف می‌شود. آقای مصباح به هیچ وجه مجتهد سیاسی نیست. شرکت در باندبازی‌های سیاسی درشان مقام علمی استاد بزرگواری چون آقای مصباح نیست و من آن را اشتباهی بزرگ می‌دانم. افرادی می‌خواهند، آقای مصباح را در برابر آقای مهدوی‌کنی قرار بدهند. اصلا این جناح بندی‌ها از هیچ طرف دردی را دوا نمی‌کند. من بر این باورم که اگر آقای مصباح، مجتهد سیاسی نیست آقای مهدوی‌کنی نیز در زمینه اجتهاد سیاسی نمره کامل نمی‌گیرد. مجتهدان سیاسی در بین روحانیون دست‌اندکار در سطح کشور بسیار کم هستند. خود من یک منتقد سیاسی در قلمرو نظری هستم، ولی خودم را برای تصدی مسئولیت‌های سیاسی شایسته نمی‌دانم. چون زود عصبانی می‌شوم.

 

 

بعد از آن مناظره جنجالی بین شما و آقای مصباح‌یزدی در ۱۲ سال پیش، آیا رابطه شما تیره شد؟

 

همدیگر را کم می‌بینیم. اما این بار که قم رفتم می‌خواهم حتما ایشان را ببینم. آقای مصباح خیلی خوش مجلس است. بعد از آن مناظره اصلا رابطه ما سرد نشد. بعد از مناظره یک بار ما مهمان رهبری بودیم که با آقای مصباح روبروی هم نشسته بودیم. یک خبرنگار در مورد آن مناظره سوال کرد که آقای مصباح تصریح کرد که ما با هم گفت‌و‌گوی دوستانه داشتیم و برنده و بازنده هم مطرح نبود.

 

 

اما تصور عمومی این بود که بین شما و آقای مصباح شکر آب شده است؟

 

ابدا حتی یک ذره دلخوری پیش نیامد. بین ما طلبه‌ها از این بحث‌ها زیاد پیش می‌آید، ولی رابطه دوستانه همچنان پابرجاست. من قلبا به آقای مصباح علاقه‌مندم، منتهی از نظر سیاسی موضع گیری‌ها، سخنرانی‌ها و فعالیت‌های ایشان را قبول ندارم. حالا برای نمونه از روابط ما عمامه به سر‌ها خاطره‌ای نقل می‌کنم. آقای عباس ملکی معاون آقای ولایتی بود. سالگرد پدر ایشان مرحوم آقای شیخ‌مصطفی ملکی در مسجد همت برگزار شد. در آن جلسه آقای کروبی به عنوان رییس مجلس حضور داشت و آقای ناطق نوری وارد شد. تمام مردم نگاه می‌کردند که این دو چه برخوردی با هم می‌کنند. این دو به قدری گرم و صمیمی برخورد کردند که کسی باور نمی‌کرد. در آن جلسه آنقدر این دو دوستانه و بلند بلند با هم صحبت می‌کردند که بعضی‌ها صدای فردی که بالای منبر بود را نمی‌شنیدند! آقای کروبی و ناطق نوری رفاقت دیرینه‌ای دارند.

 

 

شما با شهید باهنر هم محشور بودید؟

 

بله ما همشهری هستیم و همشاگردی بودیم. من در سال ۱۳۲۴ در مدرسه معصومیه کرمان نزد اساتیدی همچون مرحوم آیت‌الله صالحی کرمانی، مرحوم آقای حقیقی و... درس می‌خواندم و از آن سال تا زمان شهادت ایشان با هم بودیم. دیگران به ما می‌گفتند «جوادین.»

 

 

ایشان بسیار آدم آرامی بود و بیشتر کار فرهنگی می‌کرد تا سیاسی، اینطور نبود؟

 

من نجیب‌تر از آقای باهنر تا به حال ندیدم. حلیم‌تر از آقای بهشتی هم کمتر دیده‌ام. اما نمره حلم و خودداری آقای باهنر از شهید بهشتی هم بیشتر است؛ چند بار دیدم که چگونه آقای بهشتی موقع عصبانیت سرخ می‌شد. اما همین را هم از آقای باهنر ندیدم.

 

 

با آقای هاشمی از کی آشنا شدید؟

 

من از سال ۳۱ با ایشان در قم آشنا شدم. آقای هاشمی با شیخ محمد هاشمیان پسر عمویش که دامادشان شده بود و آقای شیخ حسین هاشمیان که در حال حاضر نماینده مجلس است با هم جلساتی را تشکیل می‌دادند که من و عده‌ای دیگر در این جلسات بسیار صمیمی شرکت می‌کردیم. خدا رحمت کند مرحوم ربانی املشی را که از اصحاب همیشگی این گعده‌ها بود. از دوستان دیگر این گعده‌ها آقای بهرامی ساوجی که بعد از انقلاب دچار مشکلاتی شد، بود. این‌ها اهل گعده و فوتبال بازی و بیرون رفتن و تفریح بودند و من و آقای باهنر و آقای ایرانمنش را هم با خود می‌بردند. از همه ما متمکن‌تر آقای هاشمی بود. ایشان سال ۳۱ که من قم رفتم از انگشت شمار طلبه‌هایی بود که منزل داشت و به اصطلاح از طلبه‌های اعیان بود. وقتی آقا سیدمحسن خرازی هم به قم آمد ایشان هم منزل داشت و موسسه در راه حق را آقای خرازی با پول خود راه اندازی کرد.

 

 

در زندان هم با هم بودید؟

 

مدت کمی با آقای هاشمی در زندان قصر با هم بودیم. آقای هاشمی، آقای ناطق و حاج آقا فداقی را به زندان آوردند که چند روزی با هم بودیم. آقای ناطق از حواریون آقای هاشمی محسوب می‌شد.

 

 

از ظواهر بر می‌آید که آقای هاشمی اهل گعده نیست.

 

من آقای هاشمی را می‌شناسم. پدر «گعده» است! این‌ها وقتی قم بودند پسر عموشان آقای شیخ حسین هاشمیان که نماینده فعلی رفسنجان است، جلسات بگو بخند تا دلتان بخواهد داشتند. خود آقای هاشمی در حال حاضر دل و دماغ ندارد وگرنه بسیار خوش برخورد و گعده‌ای است. پارسال که پیش ایشان رفتم تمام سخنان ما مربوط به یادآوری خاطرات گذشته بود و تمام مدت می‌خندیدیم. اما ایشان آنقدر اشتغال سیاسی دارد که دیگر وقت نمی‌کند که این جلسات را برگزار کند. وقتی با آقای هاشمی از نزدیک جلسه داشته باشید متوجه می‌شوید که چقدر با شما رفیق است.

 

 

اما در مجلس اول شما آقای هاشمی را عصبانی می‌کردید؟

 

دعوای طلبگی بود.

 

 

ایشان همیشه به شما اخطار می‌دادند؟

 

همیشه که نه! در رابطه با عصبانیت‌های خودم که حتی از یک موردش هم راضی نیستم، لازم است خاطره‌ای را بگویم. در منزل مرحوم آقا شیخ محمدرضا آیت‌اللهی کرمانی که پسرش آقای حمیدرضا آیت‌اللهی، حضور داشتند مهمان بودیم. شهید بهشتی همسر ما را می‌بیند و به ایشان می‌گوید به آقای حجتی بگو عصبانی که می‌شود حتی اگر حرف حسابی هم داشته باشد، کسی آن را گوش نمی‌کند. این حرف آقای بهشتی روان‌شناسی دقیقی بود که از من داشت. در جریان مجادلات مجلس گاهی حرف من حق بود. اما بد بیان می‌شد.

 

 

تازگی‌ها با آقای هاشمی دیدار داشته‌اید؟

 

در دیداری که بعد از نگارش نامه اول به آقای مصباح داشتم به ایشان گفتم که به یاد دارید که در مجلس اول چه برخوردی با مهندس بازرگان می‌کردید؟ این تاوان‌‌ همان برخورد‌هاست، که نه مهندس بازرگان بلکه احمدی‌نژادی تاوان گرفت که بچه بچه بچه بچه مهندس بازرگان هم محسوب نمی‌شود. خداوند این گونه انتقام می‌گیرد، وقتی که با آدم پاکی مانند مهندس بازرگان این گونه برخورد می‌کنید احمدی‌نژاد بر سر کار می‌آید. البته احمدی‌نژاد آدم بسیار خوبی است این را همیشه گفته‌ام و به آن اعتقاد دارم، اما رییس‌جمهور بسیار بسیار بدی است.

 

 

پاسخ آقای هاشمی چه بود؟

 

مطالبی را گفتند که جای بیانش اینجا نیست.

 

 

در جریان عزل بنی‌صدر شما چرا مخالف بودید؟

 

من و عده دیگری از نمایندگان رای ممتنع دادیم. من از اول شروع دعوا با بنی‌صدر، بار‌ها انتقاد کردم که چرا به رییس‌جمهور این طور توهین می‌کنند و در روزنامه‌ها فحش می‌دهند. اگر قرار است بنی‌صدر نباشد چرا دیگر به وی فحش می‌دهند. چرا این همه جوسازی می‌کنند. به خوبی به یاد دارم که روزی که عدم کفایت سیاسی ایشان مطرح شد، تمام مجلس پر شده بود از تماشاچی. این افراد مرتب شعار علیه بنی‌صدر می‌دادند. در این فضا امکان نداشت کسی بتواند حرف بزند. پلاکارد بزرگی با خط درشت بر در ورودی مجلس نصب کرده بودند به این مضمون که «رای ممتنع به بنی‌صدر همکاری با اوست و کمک به آمریکا» با این وصف من و ۱۲ نفر دیگر که رای ممتنع دادیم یعنی با آمریکا همکاری کردیم!!

 

 

موافقان بنی‌صدر در آن جلسه نیامدند؟

 

به نظرم آقای مهندس بازرگان و نهضت آزادی‌ها نیامدند و در رای‌گیری شرکت نکردند. من و ۱۲ نفر دیگر رای ممتنع دادیم. به یاد دارم که قبل از طرح عدم کفایت در مجلس، به آقای بهشتی که رییس دیوان عالی کشور بود، گفتم من می‌خواهم در مورد بنی‌صدر با شما صحبت کنم؛ زیرا این روش ما روش خوبی نیست که در پیش گرفته شده است. آقای بهشتی از من دعوت کرد که ناهار پیش وی بروم. دیوان عالی کشور روبروی نخست‌وزیری بود. من آنجا رفتم و حدود سه ساعت صحبت کردیم. ایشان با سعه‌صدر سخنان من را گوش کرد با اینکه سمت استادی من را داشت.

 

 

واکنش موافقان بنی‌صدر نسبت به شما چه بود؟

 

در جریان عزل بنی صدر، عده‌ای از طرفداران بنی‌صدر تصور می‌کردند من بنی‌صدری هستم. بنی‌صدر در قزوین عده‌ای مرید داشت. آقای ابو‌ترابی که خدا ایشان را رحمت کند به همراه آقای دکتر صدر حاج سیدجوادی که نماینده قزوین بودند از حامیان بنی‌صدر به شمار می‌رفتند. عده‌ای از هواداران ایشان که اسم و رسمشان را به یاد ندارم، پیش از عزل بنی‌صدر مرا به قزوین دعوت کردند که مصادف با حضور خانم طالقانی در قزوین شد. شب در مسجد دیدم که دو عکس بزرگ یکی از امام و دیگری از بنی‌صدر در جلسه سخنرانی نصب کرده بودند. در ضمن سخنرانی خود از فضایل شهید بهشتی گفتم و سرد‌ترین سخنرانی را در زندگی خود انجام دادم. من احساس کردم که مجلس یخ کرده است! در پایان مجلس کسانی که من را دعوت کرده بودند دیگر به سراغ من نیامدند. یک فرد خیری پیدا شد من را به منزلش برد، شامی خوردیم و به تهران برگشتیم.

 

حالا فهمیدید که چرا من کاره‌ای نشده‌ام و سمتی ندارم؟ چنین فردی که در بین طرفداران بنی‌صدر از بهشتی تعریف کند اهل سیاسی کاری است؟ من واقعا توی بازی نبودم و تصور نمی‌کردم که اختلاف این قدر شدید است.

 

 

شما در زمان ریاست‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای مشاور ایشان بودید. از آن دوره خاطره‌ای دارید؟

 

آیت الله خامنه‌ای در زمان ریاست‌جمهوری به طور هفتگی یا ماهانه (درست یادم نیست) در دانشگاه تهران با دانشجویان بعد از نماز ظهر و عصر جلسه پرسش و پاسخ داشتند. یک دانشجو از ایشان پرسید که چرا آقای حجتی که مشاور شما است چرا چنین حرفی زده است؟ ایشان ضمن تعریف از من گفتند که مگر مشاور من نمی‌تواند نظر مخالف من داشته باشد؟ ایشان از نظرات من کاملا آگاه هستند. در عین حال از قدیم‌الایام از سال ۳۷ تاکنون ایشان نسبت به من بسیار لطف داشته و من هم علیرغم اختلاف نظر‌ها یک ذره از عشق و علاقه‌ام به ایشان کم نشده است. انتقاد در جای خود محفوظ است.

 

 

از ایشان دیگر چه خاطراتی دارید؟

 

اولین دیدار ما با ایشان سال ۳۷ در قم بود. البته حضور ایشان در قم پنج سال بعد از ما بود. ایشان پیش از این تاریخ، در مشهد دوران طلبگی خود را می‌گذراندند. من بعد از فوت مرحوم پدرم به کرمان سفری داشتم وقتی به قم برگشتم ایشان برای اولین بار برای ادامه تحصیل به قم آمده بودند. به یاد دارم که بعد از برگشت من به قم، وقت مغرب که اذان را گفته بودند در مدرسه حجتیه به سمت حجره اخوی می‌رفتم. نزدیک حوض در اواسط مدرسه، یک آقایی آغوش باز کرد و با لطف به من گفت شما آقای حجتی هستید؟ او سیدعلی خامنه‌ای بود. این دوستی و عشق دو جانبه همچنان ادامه یافت و وجود دارد و من همواره از خدا خواسته‌ام که این علاقه منشا برکت برای انقلاب شود زیرا من به این سید بزرگوار بسیار علاقه دارم. به یاد دارم من و مرحوم آقای سیدکمال شیرازی که از عرفا و نزدیکان امام در نجف محسوب می‌شد برای مدتی، شب‌ها دور هم جمع می‌شدیم و به اتفاق آیت‌الله خامنه‌ای زیرکرسی، حافظ می‌خواندیم. آقای خامنه‌ای بسیار خوش صدا بود و به همراه مرحوم آقا سیدشیرازی اشعار حافظ را می‌خواندند و گاهی گریه می‌کردیم. این خاطرات مربوط به سال‌های قبل از ۴۰ است.

 

اما در اوایل شروع نهضت، در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی آقای خامنه‌ای سفرهای متعددی به کرمان داشتند از جمله، در سفری به کرمان چند روز در مدرسه معصومیه کرمان اقامت داشتند و بعد به زاهدان رفتند. در آن ایام حشر و نشر زیادی بین ما صورت گرفت و دیدارهای زیادی بین ایشان و فعالان سیاسی کرمان انجام می‌شد. در زمان ریاست‌جمهوری و ایام رهبری هم به کرمان مسافرت کرده‌اند که من همراه ایشان بودم. ایشان از جوانان فعال و با شور نشاط آنها در ایام نهضت به نیکی یاد می‌کنند... اصولا روابط ایشان با کرمانی‌ها سابقه دیرینه دارد.

 

 

می‌توانید به سوابق این رابطه دوستانه اشاره کنید؟

 

رابطه آقا با کرمانی‌ها به دوران تحصیلات ابتدایی ایشان برمی گردد که شرح اجمالی آن این است؛ دایی مادر من مرحوم میرزاحسین تدین به عنوان یک فرد فرهنگی، از کرمان به مشهد مهاجرت کرد. در مشهد مدرسه‌ای مذهبی در بازار سر شور مشهد احداث کرد به نام «دارالتعلیم دیانتی». در این بازار، مسجد آقا سیدجواد تبریزی پدر آیت‌الله خامنه‌ای قرار داشت. مدرسه دارالتعلیم دیانتی مورد اعتماد علما و بازاری‌های مشهد بود به گونه‌ای که مرحوم آقا سیدجواد تبریزی سه پسر خود یعنی آقا سیدمحمد، آقا سیدعلی و آقا سیدهادی را در این مدرسه ثبت نام کرد. تحصیلات ابتدایی براداران خامنه‌ای در این مدرسه صورت گرفت. آقای تدین با لهجه غلیظ کرمانی صحبت می‌کرد. معلم خط آقای خامنه‌ای آقای علینقی اقدسی بود که پسردایی من است که در حال حاضر در مشهد روضه‌خوانی می‌کند. این مساله به سنین ۱۲ سالگی ایشان برمی گردد. مرحوم آقای تدین بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. این مدیر، با وجود صلابت بسیار مورد علاقه بچه‌ها بود. در سفر ایشان در دوران ریاست‌جمهوری به مشهد، ایشان خواستار دیدار آقای تدین شد. آقای تدین که عبا با پالتو و کلاه‌پوستی می‌پوشید به دلیل شغل خود مشهور به آقای مدیر بود، با آقای خامنه‌ای در سالن تشریفات آستان قدس دیدار کرد

 

باری رابطه آقای خامنه‌ای با کرمانی‌ها در سال‌های بعد نیز تکرار شد. آقای خامنه‌ای در مسجدی به نام کرامت نماز می‌خواندند که مرحوم سیدرضا کرامت کرمانی بانی آن مسجد بود. من تازه از زندان آزاد شده بودم. آن زمان آقای مهدی اسدی که بعد از انقلاب مدیر کل آموزش و پرورش استان خراسان شد، به من گفت که آقای خامنه‌ای گفته‌اند که هر وقت فلانی به مشهد آمد به من خبر بدهید تا بلافاصله وی را ببینم. موقع شب و هنگام نماز وارد خانه آقای اسدی شدیم. آقای اسدی به من گفت که من می‌روم تا به آقای خامنه‌ای خبر بدهم که شما آمده‌اید. بعد از چند دقیقه در حالی که آقای خامنه‌ای را پشت موتور نشانده بود وارد شدند و ما یکدیگر را با عشق و محبت زاید‌الوصفی در آغوش گرفتیم. آقای خامنه‌ای ننشستند و گفتند الان مردم منتظر سخنرانی من هستند بنابراین من می‌روم و بعد یکدیگر را می‌بینیم.

 

 

شما آخرین بار چه زمانی آیت‌الله خامنه‌ای را دیدید؟

 

امسال قبل از ماه رمضان بود. در یک جلسه خصوصی با ایشان دیدار داشتم. من هیچ وقت با جمعیت با ایشان ملاقات نمی‌کنم. این ملاقات نزدیک یک ساعت و نیم به طول کشید.

 

 

در این جلسات بحث‌های سیاسی صورت می‌گیرد یا حرف دیگری زده می‌شود؟

 

بیشتر خاطرات بیان می‌شود. ایشان خاطره تبعید ایرانشهر را ذکر کردند که البته بعضی را یادم نبود بعضی خاطرات را من به یاد داشتم و ذکر می‌کردم.

 

 

خاطره ایرانشهر؟

 

من بعد از چهلم حاج آقا مصطفی که سخنرانی کرده بودم به ایرانشهر تبعید شدم. بعد از پنج روز، آقای خامنه‌ای را در مشهد بازداشت کرده و به ایرانشهر آوردند. ایشان چند روز در خانه ما سکونت کردند. همسرم تا مدتی غذا درست می‌کرد که بعد از گذشت سال‌ها، ایشان همواره از این قرمه‌سبزی‌های همسرم تعریف می‌کنند. یک بار ما به بزمان (شهری شیعه‌نشین در سیستان و بلوچستان) رفتیم که ساداتی دارد که از آقای خامنه‌ای دعوت کرده بودند که در مسجد آنها سخنرانی کنند. آقای خامنه‌ای که راننده‌ای ماهر بودند سوار ماشین یکی از دوستان شد. آقای خامنه‌ای و من جلو و همسران ما پشت سر ما نشستند. در دیدار اخیری که با ایشان داشتم خاطره خواندن آیات قرآن در آن سفر را بیان کردند. ایشان به یاد داشتند که ما در ماشین که بعضی از آیات را با هم می‌خواندیم گاهی اوقات که من به یاد نداشتم ایشان می‌خواندند و اگر ایشان فراموش کردند من آیات را می‌خواندم.

 

 

از آقای طالقانی چه خاطره‌ای دارید؟

 

من اولین بار که با آقای طالقانی آشنا شدم زمانی بود که ایشان بعد از ۱۵ خرداد محاکمه می‌شدند. اخوی من مرحوم علی آقا حجتی مرا به جلسه محاکمه ایشان در پادگان عشرت‌آباد برد. دادستان دادگاه آقای طالقانی، سرهنگ نبئی بود که کرمانی بود. ایشان خیلی احترام آقا را داشت. در دادگاه، آقای طالقانی سکوت کرده بود و جواب نمی‌داد و می‌گفت که دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسد. بعد از جلسه آقای طالقانی بلند شد و گفت که دادگاه اسراییلی است. من سال ۴۲ کتابی نوشته بودم به نام جلوه مسیح که این روز‌ها چاپ جدیدش منتشر می‌شود. کتابم را خدمت ایشان دادم و مرحوم اخوی من را معرفی کرد. آقای طالقانی گفت این همشهری شما چرا ما را اذیت می‌کند. بعد‌ها هم وقتی من به زندان افتادم مدتی با مرحومان آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مهندس سحابی در یک اتاق با هم بودیم.

 

پس از آزادی از زندان، نخستین دیدار را با شهید باهنر داشتم. شب بعد شهید محلاتی به دیدنم آمد و من را با خود به منزل آقای امام جمارانی برد که مرحوم آیت‌الله طالقانی و مرحوم آقا شیخ مصطفی ملکی و عده‌ای دیگر حاضر بودند. بعد از مدتی ایشان به زندان افتادند و در ایام پیروزی انقلاب به دیدنشان می‌رفتم و یک بار هم با ایشان در یک ماشین به نماز جمعه رفتیم. در جریان مجلس خبرگان هم که ایشان یکی دو جلسه شرکت کردند با ایشان ملاقات و گفتگو کردم تا خبر فوتشان را در مجلس خبرگان شنیدم. برای چهلم هم من از طرف مجلس خبرگان برای سخنرانی در آن جلسه رفتم که متاسفانه به دلایلی موفق به سخنرانی نشدم. چون مسعود رجوی خود را بین دست‌اندرکاران برگزاری مراسم چهلم جا کرده بود و آنقدر دست به دست کردند تا مراسم به پایان رسید و من نتوانستم در آن مراسم سخنرانی کنم.

 

 

چه خاطره‌ای از دادگاه خود دارید؟

 

رییس دادگاه اول ما (حزب ملل اسلامی) سرهنگ تاج‌الدینی کرمانی بود که خیلی مراعات ما را کرد و بعد از انقلاب که فوت شد به مجلس ختمش هم رفتم. تاج‌الدینی که درویش هم بود وقتی می‌خواست حکم اعدام را بخواند دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت این حکم قطعی نیست. به نظرم زیر لب استغفار کرد. در دادگاه اول خیلی جلوی مرا گرفت که کارم سخت نشود و چهار سال محکوم شدم. برعکس تیمسار مروستی رییس دادگاه دوم که وقتی دادستان، سرهنگ عاطفی که به نظر می‌رسید با ما خوب است می‌خواست جلوی حرف زدن ما را بگیرد. مروستی می‌گفت «متهم آزاد است بگذارید صحبت کند» و در نتیجه زندان ما ۱۰ سال شد.

 

 

شما در سخنان خود گفتید که متاسفانه انسان‌های غیر سیاسی در جایگاه‌های سیاسی قرار می‌گیرند. این از چه مساله‌ای نشات می‌گیرد؟

 

تا جایی که به ما عمامه به سر‌ها مربوط می‌شود، مساله صنفی است. چون انقلاب به دست امام خمینی که یک مرجع تقلید بود انجام شد. برخی از روحانیون بر این اعتقاد بوده و هستند که ما باید همواره دست‌اندرکار باشیم تا کار‌ها درست شود. تصورشان این بوده و هست که اگر ما نباشیم کار‌ها درست انجام نمی‌شود و از مسیر اسلام و انقلاب منحرف می‌شویم. از افراد غیر روحانی هم برای تصدی امور در پست‌های کلیدی مثل ریاست‌جمهوری یا ریاست مجلس کسانی را می‌خواهیم که از ما پیروی کنند که گاهی طرف اشتباهی از کار در می‌آید گریبان خودمان را می‌گیرد. مخصوصا وقتی در سطح بالای نظام و حکومت اختلاف سلیقه باشد این‌ها موجب می‌شود که در ‌‌نهایت فردی مانند احمدی‌نژاد پیدا شود که زیر همه چیز بزند و از فرمان رهبری گرفته تا قانون اساسی و روحانیت سرپیچی کند. این بلایی است که در حال حاضر به دست خودمان به جان خودمان افتاده است.. احمدی‌نژاد که خود را مرید امام زمان می‌داند و مرشدش آقای فلان می‌شود، عملا کاری می‌کند که «ولی‌فقیه بی ولی‌فقیه». این نتیجه اقدامات خود ماست وقتی که به انسان‌های صالح، درست و کاردان و با سابقه اعتماد نمی‌کنیم وضعی به وجود می‌آید که به وجود آمده است.

 

 

راه برون رفت از این وضعیت اخیر چیست؟

 

راه برون رفت از شرایط موجود‌‌ همان است که مکرر گفته‌ام؛ آشتی ملی و عفو عمومی توسط رهبر انقلاب با همگامی روحانیت، حوزه، همه شخصیت‌ها و گروه‌ها، احزاب موافق و مخالف، ملی – مذهبی، اصولگرا، اصلاح‌طلب و... در یک کلام می‌توان گفت راه برون رفت از وضع کنونی، بازسازی واقعی، مخلصانه جو نورانی و صمیمی و پر نشاط و امید بخش بهمن ۵۷ است هرچند نشدنی پنداشته شود. مگر پیروزی انقلاب در سال ۵۷ باورنکردنی بود؟

 

 

منبع: خبرآنلاین

 

کلید واژه ها: حجتی کرمانی بازرگان هاشمی رفسنجانی


نظر شما :