روایت سردار رشید از نامه محسن رضایی به هاشمی رفسنجانی
خودتان را به طور کامل معرفی کنید.
بنده متولد ۱۳۳۲ در شهرستان دزفول هستم و در یک خانواده سنتی و مذهبی و بسیار فقیر به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان شهر انجام دادم و به ششم متوسطه رسیدم. در اوایل مهرماه سال ۱۳۵۰ به همراه دوستانم دستگیر شدم و لذا ادامه تحصیلات از من سلب شد، البته بعد از آزادی از زندان در سال ۵۱ موفق به گرفتن دیپلم شدم.
بعد از آزادی از زندان مخفی شدم و به مبارزات ادامه دادم و در سال ۵۵ مجددا در اصفهان دستگیر و به زندان کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری در تهران منتقل شدم ـ که در این مدت بازجو و شکنجهگر من، «منوچهری» معروف بود ـ تا اینکه به پیروزی انقلاب و جنگ رسیدیم. سال ۶۹ کنکور دادم و در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه تهران کارشناسی و کارشناسی ارشد را طی کردم و از فرماندهی معزز کل قوا اجازه گرفتم و برای دوره دکترا به دانشگاه تربیت مدرس رفتم و شهریور ماه سال گذشته موفق به اخذ درجه دکترا شدم. در این سالها مسوول اطلاعات عملیات سپاه دزفول، جانشینی ستاد عملیات جنوب، مسوولیت عملیات قرارگاه مرکزی سپاه، معاونت اطلاعات عملیات ستاد کل نیروهای مسلح و جانشین رییس ستاد کل نیروهای مسلح را به عهده داشتهام.
در افکار عمومی و مناسبتها آغاز رسمی جنگ روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ عنوان میشود. نظر شما در این باره چیست؟
اگر بخواهیم رسما حساب کنیم، ساعت ۲ بعدازظهر ۳۱ شهریور ۵۹ با تجاوز هواپیماهای ارتش عراق و نیروهای زمینی او که در خاک ایران به حرکت در آمدند جنگ شروع شد اما ۶ ماه ابتدای سال ۵۹ کم از یک جنگ نبود. وقتی تمام این حوادث سال ۵۹ و حتی سال ۵۸ را کنار هم قرار میدهیم، ما گرفتار یک نیم جنگ بودیم که یک جنگ تمام عیار هم بر ما تحمیل شد یعنی در نیمه سال ۵۹ ما درگیر ۱/۵ جنگ شدیم و آن نیم جنگ را باید از سال ۵۸ به حساب آوریم.
گروههای متعددی در کشور، بعد از پیروزی انقلاب به بهانههای دفاع از خلق کرد، خلق عرب، خلق بلوچ، ترکمن و وابستگی به نظامهای خارج در جای جای ایران قد علم کردند و بیثباتی ایجاد نمودند. یکی از دلایلی که جنگ بر ما تحمیل شد همین بود. صدام ملعون وقتی درون ایران را دید و در آن بیثباتی تفرقه و مناقشات سیاسی را مشاهده کرد به پرتاب گلوله و توپ و خمپاره و به مینگذاری در مرز مبادرت کرد. عراق مثل فردی در خانهای را میکوبید ولی از درون نظام و آن خانه صدایی بر نمیخاست یعنی سیستم نظامی ما درون ایران پاسخی به این اقدام نمیداد.
با توجه به اینکه حضرت امام قدس سرهالشریف، بنیصدر را به فرماندهی کل قوا منصوب فرموده بودند، چرا در این مدت و قبل از آغاز رسمی جنگ شاهد تحرک خاصی نیستیم؟
ببینید! ما در اسفند ماه ۱۳۵۸ صاحب رییسجمهور میشویم یعنی ۷ ماه قبل از آغاز جنگ حضرت امام به امید اینکه اوضاع نابسامان داخلی را در ابعاد دفاعی ـ امنیتی سرو سامان دهند، فرماندهی کل قوا را به بنیصدر تفویض میکنند و او میبایست در طول ۷ ماه قبل از آغاز جنگ ساختار دفاعی را ساماندهی میکند. در متن قانون اساسی داریم که او باید بلافاصله شورای عالی دفاع را تشکیل میدهد در حالی که ما باید این شورا را از قبل تشکیل میدادیم و خودمان را آماده میکردیم.
در آغاز سال ۵۹ شورای انقلاب را منحل کردیم، چون رییسجمهور و مجلس شورای اسلامی و دولت داریم به تصور مقامات نظام، بنابراین نیازی به شورای انقلاب نیست. البته بنیصدر با کبر و نخوتی که داشت موجب انحلال این شورا شد یعنی او را دعوت میکردند اما او حاضر نمیشد و میگفت، چون رییسجمهور هستم، شورا باید خدمت من بیاید.
حول و حوش خرداد ۵۹ دیگر شورای انقلاب نداشتیم و باید نهادی مثل شورای عالی دفاع تشکیل میشد که ما به آن «سطح استراتژیک کشور» میگوییم. درون این نهاد است که تحرکات و تهدیدات دشمن رصد و کنترل میگردد. الان نهاد شورای عالی امنیت ملی بسیار کار میکند یعنی به دستگاههایی مثل وزارت خارجه، وزارت اطلاعات، وزارت کشور، سپاه و ارتش و ستاد کل نیروهای مسلح متکی است و مدام تهدیدات پیرامونی خود را کنترل میکنیم. به عنوان نمونه ما بعد از جنگ، در دوره رهبری آیتالله العظمی خامنهای مدظلهالعالی از وقوع ۶ جنگ جلوگیری کردیم.
در ۶ ماه اول سال ۵۹ حوادثی بر ما گذشت. ما فرماندهی کل قوا داشتیم اما نمیتوانست کاری انجام دهد. در ۱۹ فروردین آمریکاییها اعلام میکنند که ما با ایران قطع رابطه میکنیم و در آن بیانیه میگویند دیگر هیچ سلاح و قطعات نظامی به ارتش داده نمیشد و این موجب خوشحالی ارتش عراق میشود که میخواهد به ما تعرض کند. روز ۲۰ فروردین صدام مصاحبهای میکند و میگوید: ارتش عراق آماده است تا به زور اختلافات خودش را با ایران حل کند و میگوید عراق متکی به ارتش ۴۰۰ هزار نفری است و آماده است اختلافات خود را با ایران به زبان نظامی حل کند.
در ۵ اردیبهشت حمله طبس رخ میدهد، حمله نظامی هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی که البته خدا اینها را شکست داد. در ۱۸ تیر ماه ۵۹ یعنی ۲ ماه قبل از جنگ درون ارتش ایران کودتا رخ میدهد، ارتشی که میخواهد با متجاوز خارجی بجنگد، خودش برای ساقط کردن رژیم تلاش میکند عناصر ضد انقلابی که درون ارتش هستند و از نجات جمهوری اسلامی سوء استفاده کردهاند، به پشتوانه عراق و آمریکا و فرانسه این کودتا را ترتیب میدهند.
در طول این ۶ ماه، حوادث مرزی به طور دائم رخ میدهد؛ پرتاب گلوله، میدان مین و... و ما هیچ پاسخی به دشمن نمیدادیم. دشمن نه تنها تردید نداشته بلکه تعجیل هم داشته است. یکی از ضد انقلابیون در بحث کودتا که بعدها دستگیر شد میگوید، ما به بغداد رفتیم و گفتند، اول جنگ را شروع کنیم یا کودتا و ما گفتیم: اجازه بدهید ابتدا ما کودتا کنیم و اگر موفق نشدیم و نظام ساقط نشد شما جنگ را به راه بیندازید. از این طرف فرمانده کل قوای ما شورای عالی دفاع را تشکیل نمیدهد. حتی یک رزمایش معمولی انجام نمیدهد یعنی اگر بنیصدر یک رزمایش ساده انجام میداد در تردید دشمن تاثیر میگذاشت. او یک ماه مانده به جنگ بازدیدی از منطقه غرب در کرمانشاه انجام داد و مصاحبه کرد که جنگ اتفاق نمیافتد مگر اینکه موازنه قوا بر هم بخورد، یعنی این قدر فهم سیاسی نداشت که با بروز انقلاب اسلامی موازنه قوا به سود اسلام، به سود اعراب علیه اسرائیل و به سود کشورهای منطقه علیه استکبار جهانی و آمریکا بر هم خورده است.
مرحوم سید احمدآقا (رض) قبل از پیروزی انقلاب اسلامی میگوید: ما در نجف بودیم که حضرت امام میفرمودند، اگر موفق شویم رژیم شاه را سرنگون کنیم حتما یک جنگ و تهاجم خارجی را بر ما تحمیل میکنند. لذا امام در ۵ آذر ۱۳۵۸ فرمان تشکیل بسیج را میدهند که برای خود من که در سپاه بودم سوالبرانگیز بود و میگفتم ما که ارتش و سپاه داریم، پس بسیج برای چه؟ و دوراندیشی امام را نمیفهمیدم. سرباز واقعی ما هم برای سپاه و هم برای ارتش، بسیجیها بودند و این سربازان که نیروهای مردمی بودند میتوانستند از انقلاب دفاع کنند.
به نظر من اگر بنیصدر میگفت ۵۰ یا صد هزار بسیجی به کمک بچههای ارتش در ۲ شهر کرمانشاه و اهواز بروند و یک رزمایش انجام بدهند تاثیرگذار بود اما این کارها را نکرد، مصاحبه کرد که جنگی رخ نمیدهد و در نتیجه مردم را آماده نکردیم و دشمن بعد از اتفاقات ۶ ماه اول دفعتا حمله میکند و اگر حضرت امام نبود که التهاب سیستم را بگیرد کار خیلی دشوار میشد.
امام در آن موقع فرمودند: دیوانهای آمده و سنگی انداخته، نهراسید، ما آماده میشویم. حضرت امام به نیروهای مسلح و مردم روحیه دادند و فرمودند: همه گونه به نیروهای مسلح کمک کنیم و بعد به نیروهای بسیجی دستور دادند یعنی آرامشی که اما ایجاد کردند موجب شد که ما تعادل خود را حفظ کنیم و مقابل دشمن آرایش بگیریم.
جنابعالی شرایط ارتش را پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا آغاز جنگ تحمیلی چگونه ارزیابی میکنید؟
ارتش در پایان پیروزی انقلاب اسلامی اعلامیهای صادر کرد و نسبت به انقلاب اعلام بیطرفی کرد و به انقلاب نپیوست و گفت: نه با شاه هستیم نه با امام. البته در این بین افسران شجاع و فهمیده و انقلابی ارتش بودند که تلاش میکردند درون ارتش به لحاظ فکری، انقلابی ایجاد کنند، اما این امر به راحتی امکان نمیپذیرفت چرا که طاغوت ۳۰ـ۲۰ سال روی ساختار آن سرمایهگذاری کرده بود.
ارتش به لحاظ آموزش، ساختار، تفکر و ابزارمحوری که در همه ارتشهای کلاسیک وجود دارد میبایست بلافاصله بعد از انقلاب ماهیت و هویت خود را تغییر میداد و حافظ انقلاب اسلامی میگردید و یک تغییر ماهوی بزرگی در خود ایجاد مینمود که این مطلب با چند ماه کار درست نمیشد و اساسا دچار اشکال بود. لذا باید فرصتی در اختیار ارتش قرار میگرفت تا افسران جوان که معتقد به انقلاب اسلامی هستند بتوانند درون این ارتش انقلاب ایجاد کنند. البته حادثه کودتای نوژه اثر بسیار مخربی بر ارتشی گذاشت که ۲ ماه بعد میخواست وارد جنگ شود.
لازمه ممانعت از وقوع جنگ نیز داشتن یک قدرت نظامی است که بتواند باز دارندگی ایجاد کند و توانمند و کار آمد باشد او ما این را نداشتم و با پشتوانه مردمی کار میکردیم.
خداوند تاکنون ارتشی را نیافریده که پشتوانه مردمی نداشته باشد و بخواهد در برابر تجاوز بیگانه مقاومت کند، مثل ماجرایی که بر سر صدام معدوم آمد که وقتی ارتش وی در مقابل آمریکا قرار گرفت، بیشتر از ملت خود میترسید تا آمریکاییها. این ارتش از روز اول شکست خورده است و نیازی نیست کشوری به آن حمله کند. یک قدرت نظامی با پشتوانه مردمی است که میتواند کارآمدی داشته باشد و بازدارندگی ایجاد کند اما در سال ۵۹ ما آن را نداشتیم.
وضعیت نظامی ایران و عراق را در هنگام آغاز رسمی جنگ چگونه ارزیابی میکنید؟
جنگ رسما در روز ۳۱ شهریور ۵۹، ساعت ۲ بعد ظهر شروع شد. من آن موقع در غرب کرخه بودم و با ماشین از عین خوش به دزفول میآمدم. البته ارتش عراق طی هفتههای گذشته آرایش نظامی گرفته بود و در روز ۳۱ شهریور با حمله هواپیماها به اکثر باندهای فرودگاههای ما جنگ شروع گردید. ارتش عراق تصور میکرد اگر باندهای ایران را بزند قدرت هوایی ایران دچار فروپاشی میشود و لذا هواپیماهایی که درون آشیانه بودند را نمیزدند و فقط باند را میزدند که این باندها به یاری مردم به راحتی قابل ترمیم بود. اما اگر هواپیماها را میزدند وضع وخیم میشد. مثلا در پایگاه چهارم شکاری دزفول مردم آمده بودند و آنجا را تعمیر میکردند و بعد یک آسفالت میریختند و بعد از ۲ ساعت باند آماده پرواز میگردید.
همچنین ارتش عراق با لشگرهای پیاده و زرهی و مکانیزه به حرکت درآمد و به سرعت وارد ایران شد. مرزها در ساعت اول سقوط کرد. توان ارتش عراق چنین بود؛ در نیروی زمینی ۱۲ لشگر داشت؛ ۵ لشگر زرهی، ۵ لشگر پیاده، ۲ لشگر مکانیزه، یک تیپ گارد که آن هم زرهی بود، ۳ تیپ نیرو مخصوص، نزدیک به ۱۰ تیپ گارد مرزی مثل ژاندارمری و نیروی انتظامی که به طور کلی ۱۵ لشگر بودند.
حدود ۲۰۰ هزار نیروی زمینی، ۱۸ هزار نیروی هوایی، ۱۰ هزار نیروی دفاع هوایی، ۴ هزار نیروی دریایی که با نیروهای ذخیره و حیاتی که داشت قریب ۴۰۰ هزار نیرو میشد. ۵۴۰۰ دستگاه تانک و نفربر، ۷۰۰ قبضه توپ، ۲۵۰ فروند هواپیما که عمدتا میگهای ۱۹ و ۲۰ و ۲۳ بودند و ۳۳۰ هلیکوپتر.
توان ارتش ایران نیز این گونه بود؛ ۴۰۰ هزار نفر نیرو، ۱۸۰ هزار ژاندارمری که حدود ۱۰ هزار نفر آنها میتوانستند به ارتش کمک کنند چون ۷۰ هزار نفر در کل ایران در سایر مرزها آرایش داشتند، ۸ لشگر و ۵ تیپ مستقل، ۲۸۰۰ تانک، ۱۵۰۰ دستگاه نفربر، ۷۵۰ قبضه توپ، ۳۵۰ فروند هواپیمای پیشرفته از نوع اف ۱۴، اف ۵، اف ۴ داشت.
تجهیزات ایران پیشرفتهتر از تجهیزات ارتش عراق بود هم در زمینی هم هوایی هم دریایی البته ممکن بود تجهیزات ایران کمتر باشد اما پیشرفتهتر بود مثلا تانک M60 داشت یعنی پیشرفتهتر از تانکهای شرقی بود و نیروهای ایران سرجمع ۴۰۰ هزار نفر بودند ولی در آستانه جنگ این نیروها روبه کاهش نهاد و به ۲۵۰ هزار نفر رسید که این کاهش نیرو بیشتر متوجه سربازان بود.
عراقیها طی ۵ روز به اکثریت اهداف خود رسیدند و در پنجم مهر خیلی از مناطق را گرفته بودند. میزان پیشروی ارتش عراق روزی ۲۰ کیلومتر بود، معابر و ارتفاعات مرزی را در شمال غرب در استان کردستان و آذربایجان غربی به سرعت تصرف کرده بود، ۴۰ ـ ۳۰ کیلومتر در مرزهای شرقی در مقابل بابیشی تا مهران یعنی مقابل بغداد به داخل آمدند و ارتفاعاتی همچون میمک، آغ داغ، بازی دراز و....... تصرف کردند. قصر شیرین، سومار، نفت شهر، مهران و....... را هم تصرف کردند.
در منطقه خوزستان کل سرزمین غرب کرخه را گرفتند و چاههای موسیان و دهلران را اشغال کردند. در منطقه پایینتر بستان، هویزه را گرفتند و سوسنگرد و خرمشهر را محاصره کردند و تا ۱۵ کیلومتری اهواز پیشروی کردند و تلاش نمودند خرمشهر را ساقط کنند و سپس آبادان را محاصره کرده و نهایتا ۲۰ هزار کیلومتر مربع را اشغال نمودند. از استانهایی همچون خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان، آذربایجان غربی حدود ۱۲ شهر و نقاط حیاتی دیگر همچون جفیر، پادگان حمید و...... تصرف نمودند.
دشمن سه جبهه داشت؛ یکی جبهه شمال غرب یا شمال شرق او، یکی جبهه میانی یعنی غرب که از قصر شیرین تا مهران را در بر میگرفت و یک جبهه جنوبی که استان خوزستان و نیمه جنوبی استان ایلام بود. عراق حدود ۸ لشگر از ۱۵ ـ ۱۴ لشگر خود را به خوزستان اختصاص داده بود تا بتواند جزیره آبادان و خرمشهر غرب کارون و کرخه را تصرف کند یعنی نیمی از خوزستان جزء اهداف اصلی او بود. به این میزان موفق نشد اما در یک هفته اول موفقیتهای زیادی به دست آورد.
ما سال ۵۵ ـ ۵۴ فکر میکردیم که این میزان امکانات کفایت میکند چون ارتش ایران و عراق دائما یکدیگر را کنترل میکردند. ارتش عراق بعد از قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، وقتی قرارداد صلح منعقد میگردد به سمت توان بیشتر میرود و در طول سالهای ۵۴ تا ۵۹ قدرت خود را به شدت افزایش میدهد و صاحب ۱۲ لشگر و ۱۰ تیپ میشود و نیروی زرهی قدرتمندتری از ما پیدا میکند البته نیروی هوایی او قدرت نیروی هوایی ما را نداشت اما ارتشی بود که حامیان منطقهای و جهانی زیادی پشت سر او بودند و در یک شرایط غافلگیرانه به ما حمله کرد.
زمانی که به ما حمله کرد، به دلیل اینکه فرمانده کل قوا (بنیصدر) فهم و درک لازم را نداشت و شورای عالی دفاع را تشکیل نداده بود و سطح استراتژیک کشور تشکیل نشده بود که به سپاه و ارتش و نیروهای نظامی دستور به موقع دهد. در اکثر محورها ما در مقابل او یک تیپ داشتیم در حالی که او با ۳ تیپ حمله میکرد یعنی در محور شلمچه هیچ تیپی نداشتیم ولی عراق با ۳ لشگر زرهی و ۳ تیپ نیرو مخصوص تهاجم میکند، در محور طلاییه تیپ ۱ لشگر ۹۲ را داشتیم و عراق در مقابل ما با ۵ لشگر زرهی تهاجم میکرد، در محور چزابه ما تیپ ۳ لشگر ۹۲ را داشتیم و او با لشگر۹ زرهی تهاجم میکرد، در محور فکه ما تیپ ۲ زرهی دزفول را داشتیم او با لشگر ۱۰ زرهی حمله میکرد.
لشگر ۲ نیز که به مهران حمله کرد و فقط تیپ ۸۴ خرمآباد ارتش در مقابل آن بود یا در مقابل ۳ تیپ لشگر ۸۱ کرمانشاه، عراق ۲ لشگر داشت. در تمام محورها غلبه با دشمن بود اما در اینجا سوالی پیش میآید و ما نمیتوانیم آن را توجیه کنیم و باید بنیصدر به آن پاسخ دهد: چرا دشمن زمانی که به ما با ۳ برابر توان حمله میکند، برخی از لشگرهای ما هنوز در شهرهای خود و در عمق خاک ایران هستند؟ چرا لشگر ۷۷ در خراسان است؟ چرا لشگر ۲۱ حمزه در تهران است؟ چرا لشگر ۱۶ زرهی قزوین در زنجان، همدان و قزوین است؟ چرا تیپ ۵۵ هوابرد در شیراز است؟
بسیاری از واحدهای ما درون شهرها بودند. البته بخشی از واحدهای ارتش ما در شمال غرب با ضد انقلاب میجنگیدند اما تمام واحدها نبودند. لشگر ۱۶ زرهی روز ۱۵ مهر ماه به سبزآب، در شرق رودخانه کرخه رسید. لشگر ۲۱ و ۷۷ وقتی به منطقه رسیدند، ۲ هفته از جنگ گذشته بود و عمده پیشرویهای دشمن در هفته اول بود.
به نظر شما چرا ارتش عراق به منظور محاصره آبادان به راحتی توانست از کارون عبور کند؟
ما در این زمان یعنی در ۱۹ مهرماه در شرق کارون نیرویی نداشتیم در حالی که ما میبایست حداقل یکی ـ دو گردان در حاشیه این رودخانه میگذاشتیم. اما چنین سیستم و مدیریتی که صحنه جنگ را اداره کند نداشتیم. جالب است بگویم، روزی که ارتش عراق از کارون عبور کرد عراق فیلم آن را گرفته بود و آن را از تلویزیون خود پخش کرد. این فیلم را به پایگاه چهارم شکاری دزفول آوردند که بنیصدر هم آنجا بود، بنده هم بودم.
به بنیصدر گفتند، این فیلمی است که عراقیها دیشب از کارون عبور کردهاند، به فرماندهی طارق فیضی فرمانده لشگر ۳ زرهی و روی یک نقشه زیر بغل داشت و میگفت، صدام به ما دستور داده که از کارون عبور کنیم و تا تهران هم میتوانیم برویم و دوربین میچرخید و در شرق کارون خبری نبود و حتی یک سرباز یا تفنگچی هم نبود. اما حتی اگر در روز اول جنگ غافلگیر شدهایم، نباید در روز بیستم جنگ، عراق بتواند این گونه سهل و آسان از کارون عبور کند و ما حتی یک گردان نیرو در مقابل آن نداشته باشیم.
افرادی هم که در خرمشهر میجنگیدند از ۵۲ شهر ایران آمده بودند اما به هزار نفر نمیرسیدند چون بسیج شکل نگرفته بود. بنیصدر یک دعوایی با سپاه داشت و میگفت، بسیج، بسیج ملی است و باید تحت نظر دولت شکل بگیرد و فردی را هم مسوول قرار داده بود و نمیگذاشت بسیج واقعی شکل بگیرد البته بعدا مجلس تصویب کرد که بسیج باید به طرف سازمان سپاه برود و کاری به دولت ندارد اما با وجود اینکه بسیج ۱۱ ماه بود که شکل گرفته بود ولی باز هم سازماندهی نشده و آموزش ندیده بود و سلاح نیز در اختیار او قرار نمیگرفت.
از هر شهری ۳۰ ـ ۲۰ میآمدند و در خرمشهر، سوسنگرد و هویزه مستقر میشدند و در شهرها میآمدند تا بتوانند در لابه لای کوچهها به دفاع بپردازند و در اینجا ارتش عراق گیر کرد. ۳ تیپ نیرو مخصوص وارد کرد، ۲ تیپ از لشگر ۳ زرهی وارد کرد، یک تیپ از لشگر ۵ مکانیزه آورد و نزدیک به ۲ لشگر به خرمشهر فشار میآورد. خرمشهر تا ۲۴ شبانه روز مقاومت کرد و سپس سقوط کرد.
علت ناکامیهای عراق در خوزستان متاثر از مقاومتی بود که در خرمشهر رخ داد چون فرماندهیای که این محورها را هدایت میکرد نباید ناهماهنگ میبود، لشگرهای ۵ مکانیزه و ۹ زرهی به بستان، هویزه، حمیدیه و اهواز حمله میکردند اما صدام نگران جنوب بود که لشگر ۳ چه کرده؟ آیا خرمشهر را گرفته یا خیر؟
بعد از اینکه دیگر لشگرها فهمیدند لشگر ۳ خوب پیش نرفته آنها نیز حرکت خود را کند کردند یعنی در بقیه محورها هم تاثیر گذاشت و مانع سقوط آبادان و تصرف نیمه غربی اهواز و پیشروی کل ارتش صدام در خوزستان گردید. این دوره به نام «از تهاجم تا توقف» میباشد یعنی تا نیمه آبان و حدود ۴۵ روز اما عمده پیشرویها در ۵ روز اول بود.
اولین باری که حضرت امام را از نزدیک دیدید، چه سالی بود؟
اولین ملاقاتی که از نزدیک امام را دیدم و دست ایشان را بوسیدم و گزارش ۵ دقیقهای دادم تیرماه سال ۶۰ بود یعنی بعد از عزل و فرار بنیصدر و اجرای یک عملیات در جبهه دارخوین بنام «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا». رزمندگان از غزل بنیصدر در ۲۱ خرداد ۱۳۶۰ به قدری خوشحال شدند که ۴۸ ساعت بعد در ۲۳ خرداد این عملیات را انجام دادیم و ۲ کیلومتر پیشروی کردیم و سمت پلههایی که دشمن در شرق کارون، در شمال آبادان داشت و آبادان را محاصره کرده بود رفتیم.
من به همراه جمعی از مسوولین عملیات به تهران آمده بودیم و آن روز در شورای سپاه نیز بودیم که به من گفتند یک گزارش ۵ دقیقهای خدمت امام بدهید. من صحبت میکردم و با لهجه خوزستانی خودم میگفتم: «ابدن». یک دفعه امام فرمودند: چی؟ و من گفتم: آبادان و امام سر خود را به علت تایید تکان دادند و ادامه گزارش را دادم.
شرایط جبهههای نبرد پس از عزل بنیصدر چه شکلی به خود میگیرد و آیا ما از بنبست موجود رهایی مییابیم؟
فرماندهان سپاه ۶ ـ ۵ ماه که از جنگ گذشته بود به این فکر افتادند که کاری برای شکست بنبست جنگ انجام دهند چون دیگر نه فرمانده کل قوا (بنیصدر) دم از تعرض میزد و نه ارتش چون ارتش هم ۴ عملیات خود را انجام داده بود و نتیجهای حاصل نشده بود و از طرفی که میدیدیم که امام اصل را بر جنگ کردن گذاشتند یعنی سیاست کلی نظامی بود که میفرمودند باید بجنگید و دشمن را بیرون کنید و این سرزمینهای اشغالی را بازپسگیری کنید و حصر آبادان باید شکسته شود و خرمشهر و سایر نقاط اشغالی باید باز پس گرفته شوند.
یک تفکر و استراتژی جدید نیاز بود. یک جلسه چند ساعته با شهید حسن باقری و برادر سید رحیم صفوی و محسن رضایی گرفتیم که حسن باقری در دفترچه یادداشت خود نتیجه جلسه را نوشته است که: «باید استراتژی جنگ را تغییر داد» و بعد نکاتی نوشته است و ما به این نتیجه رسیدیم که اگر نمیتوانیم روز بجنگیم، شب میجنگیم و به فرمایش شهید مهدی باکری که میگوید: شب بهترین زرهی است که خداوند به ما داده است و دشمن ما را نمیبیند؛ لذا میتوانیم شب بجنگیم.
ما میگفتیم دشمن در جسر نادری میداند که از اینجا حمله میکنیم یعنی از جاده آسفالتهای که به سمت دشتعباس و عینخوش و دهلران میرود بنابراین ما از جایی به او حمله میکنیم که نمیداند و تصور نمیکند یعنی از بالای دشتعباس و از پشت ارتفاعات میشداغ که دشمن بررسی کرده بود که از این ارتفاعات حداکثر یک گروهان میتواند عبور کند اما ما با دو لشگر از اینجا سرازیر شدیم.
دشمن رملها را دیده بود و فرمانده تیپ آنها گفته بود امکان ندارد ایرانیها بتوانند از اینجا عبور کنند ولی شهید باکری به همراه دو گردان پیاده و مکانیزه حرکت کرد و از پشت نیروهای دشمن سر در آورد. این فرمانده تیپ (سرهنگ نزار) تا پایان جنگ اسیر بود و میگفت: شهید کاظمی و شهید باکری با هلیکوپتر نیرو پشت سر ما پیاده کردهاند و اصلا تصور نمیکرد که دو گردان حرکت کرده و رملها گذشته است. این راه کارها غیرقابل تصور بود. آنها گفتند: بله! حملهکنندگان آن هم بچههای سپاه و بسیج بودند. حمله کردند و موفق شدند و در حدود ۷۰ اسیر گرفتند و چند گردان را منهدم کردند و همین طور عملیات صورت گرفت.
ارتفاعات «الله اکبر» ارتفاعاتی است که در شمال رودخانه کرخه و شمال سوسنگرد است و نسبت به دشت خوزستان مثل کوهی است و۱۶۰-۱۵۰ متر از زمین ارتفاع دارد.
فرماندهی لشگر ۹۲ که بعدا عوض شد به بنیصدر میگفت: فتح این ارتفاعات سلاح تاکتیکی میخواهد چون انبوه میدان مین دارد ولی شهید چمران ۳ گردان و ارتش هم ۳ گردان گذاشت و ما هم ۳ گردان گذاشتیم یعنی جمعا ۹ گردان مشترک عمل کردیم و ارتفاعات «الله اکبر» ظرف یک شب ساقط گردید. بنیصدر هم آنجا بود و از شدت خوشحالی تبریک میگفت. به بنیصدر گفتیم اجازه دهید ارتش و سپاه یکی شوند چون باز هم میشود از این کارها کرد.
ما در طول ۶ ماه حدود ۲۰ عملیات محدود انجام دادیم. یک عملیات همچنان با عزل بنیصدر رخ داد که رزمندگان اصفهان انجام دادند یعنی عملیات (فرمانده کل قوا) در جبهه دارخوین. در این عملیات حدود ۲ کیلومتر به سمت پلههای (قصبه) و (مارد) که روی رودخانه کارون بود پیش روی گذاشتیم و دشمن ۱۰ دفعه پاتک کرد اما موفق نشد اما هم زمین گرفتیم و هم حدود ۲۵۰ اسیر و هم اینکه جریان عملیاتها تداوم پیدا کرد و در همه جا روحیه ایجاد گردید که میشود این گونه عملیات کرد.
ماجرای نامه آقای محسن رضایی و مسوولین به حضرت امام بر درخواست بودجه و امکانات بیشتر برای ادامه جنگ و در نهایت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط امام چه بود؟
من آن نامه را دیدم اما در فضای تنظیم این نامه و جنگ بودهام یعنی میدانستم. آن نامهای بود که برای سومین و چهارمین بار مطرح میگردید. از عملیات خیبر تا پایان جنگ آقای رفسنجانی به عنوان فرمانده ادامه دهنده عملیاتهای والفجر از سوی امام حکم گرفت و یک قرارگاه خاتم متشکل از عناصر ارتشی و سپاهی زد که جنگ را در سطح عالی بین ارتش و سپاه هدایت کند.
در سال ۶۳ ما بر آورد کردیم و به آقای رفسنجانی و حتی مقام معظم رهبری به عنوان رییسجمهور و رییس عالی شورای دفاع عرض کردیم که با این میزان هزینهای که نظام جمهوری اسلامی و دولت ایران به پای جنگ هزینه میکند قادر به اتمام جنگ یا همان هدفی که آقای رفسنجانی به صراحت بیان میکرد که یک عملیات سرنوشتساز انجام دهیم و یک امتیاز برای پایان جنگ بگیریم، نیستیم.
این هدفی بود که آقای رفسنجانی از سال ۶۲ تا پایان جنگ تعقیب میکرد. در مقابل آن امام میفرمود: «جنگ جنگ تا رفع از فتنه عالم» و رزمندگان هم میگفتند: «جنگ جنگ تا پیروزی» ولیکن فرمانده عالی جنگ (آقای رفسنجانی) میگفت: (جنگ جنگ تا یک عملیات سرنوشتساز) و میگفت زمانی که مسوولیت را از امام گرفتم این مورد را با امام تمام کردم و با امام ملاقات نزدیک کردم و افکار خود را برای امام تشریح کردم و امام تبسم کرد، نه تایید کرد و نه رد.
ما میگفتیم: آقای رفسنجانی، ما با این میزان امکانات قادر به انجام یک عملیات سرنوشتساز نیستیم. در خیبر و کربلای ۵ که دو عملیات بسیار سنگین و کوبنده بودند، دشمن به وحشت افتاد و حتی حامیان صدام و حتی حامیان صدام به وحشت افتادند و یاد دارم که کارشناسان روس و آمریکایی نوشتند: اگر به نیروهای مسلح ایران اجازه دهیم با رشته عملیاتهایی مثل خیبر و کربلای ۵ خواهند توانست ارتش عراق را متلاشی کنند.
میگفتیم صد هزار نیروی بسیجی کفایت نمیکند که ما با آنها ۱۵۰ گردان تشکیل دهیم. ما قادریم ۴۰۰ هزار نفر بسیج کنیم و مردم نیرو میدهند. ما با ۴۰۰-۳۰۰ هزار نفر میتوانستیم ۵۰۰ گردان درست کنیم و توپ و تانک و هواپیما از خارج هم نمیخواهیم و همین میزان امکاناتی که وزارت دفاع ما میتواند تهیه کند یعنی تفنگ و پوتین و لباس و مهمات مختصر کفایت میکند. ما با ۵۰۰ گردان از یک محور حمله نمیکنیم، بلکه از ۳ محور حمله میکنیم چون دشمن بسیار ارتقا پیدا کرده بود. قدرت او از ۱۵ لشگر در ابتدای جنگ، به ۶۰ لشگر در (سال ۶۶) تبدیل شده بود.
ارتش عراق در ۷ لشگر زرهی و مکانیزه داشت که این ۷ لشگر زرهی را حتی اسرائیل و هند و آلمان و فرانسه نداشتند و تنها ورشو و ناتو جمعا این میزان داشتند از بس به او کمک میکردند. ارتش ما ۸ لشگر داشت که آن را به ۱۱-۱۰ لشگر تبدیل کرده بودیم و ۱۲ لشگر سپاه هم به کمک آمده بودند و در جمع ۲۲ لشگر داشتیم که ۹۰ درصد یگانهای آن پیاده بودند. از سال ۶۳ به بعد نیرویهای ارتش پدافند میکرد و سپاه باید آفند میکرد.
ارتش عراق ۳۰۰ گردان در خط و ۳۰۰ گردان هم آزاد داشت و با انبوهی از هواپیما و هلیکوپتر و ۱۰ برابر آتش توپخانه چون در حالی که ما قبضه توپ ۱۳۰ میلیمتری، در هر ۲۴ ساعت ۱۲ گلوله میدادیم، ارتش عراق ۱۲۰ گلوله تا ۱۸۰ گلوله میداد.
در یادداشتهای خودم که در جزیره مجنون در عملیات خیبر بودم، هست که برای آقای رضایی نوشتم: گویی هزاران دهلزن بر دهل میکوبند یعنی در طول ۷۲ ساعت، حدود ۲ میلیون گلوله بر سر ما ریختند. قبضه توپ، هزار گلوله که شلیک کند از خط خارج میشود یعنی تجهیزات ارتش عراق در طول این مدت ۷ بار نو شد.
ما میگفتیم این میزان هزینه کردن امکان ندارد. شما میخواهید امتیاز مهمی به نام عملیات سرنوشتساز را در اختیار بگیرد و ما موفق شویم اما قائل به هزینه کردن به حد کفایت نیستید. یعنی تناسبی بین امکانات مورد نیاز و هدف نبود و این جریان به سمتی پیش رفت که دشمن در ۲۸ فروردین سال ۶۷ برای دومین بار به ما آفند کرد.
دشمن ۲ بار در طول جنگ به ما آفند کرد؛ یکی ابتدای جنگ در ۳-۲ هفته و یکی هم پایان جنگ. ما در طول ۸ سال جنگ تحمیلی ۹۰ بار بر دشمن تاختیم که حدود ۲۰ بار درون خاک خودمان بود و ۷۰ بار درون خاک عراق بود و ما مدام آفند میکردیم.
در خرداد ماه ۶۷ آقای رفسنجانی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا نزد فرماندهان سپاه آمد و گفت: من جانشین فرمانده کل قوا هستم، شما چه مطالباتی دارید؟ هر آنچه برای انجام یک عملیات سرنوشتساز و پایان دادن به جنگ مطالبه میکنید روی کاغذ بیاورید، من میخواهم خدمت امام بروم و مسائل را مطرح کنم و تصمیم خودمان را بگیریم. بنابراین آقای رضایی خودشان مستقلا آن نامه را ننوشتند بلکه آقای رفسنجانی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا گفتند که آقای رضایی شما چون مسوول سپاه هستید و در حال آفند هستند و طرحهای آفندی هم به عهده شماست هر آنچه برای آفندها و کارهای بزرگ میخواهید، بنویسید.
آقای رضایی هم نامهای مینویسد و درون آن نامه امکاناتی که باید آماده کنیم و موجب شکست دشمن میشود را در آن مینویسد که کم و بیش در فضای آن درخواستها بودیم اما اینکه ۲۰-۱۰ نفر بنشینیم و نامه را تنظیم کنیم و این گونه نبوده است. آقای رفسنجانی همواره میگفتند که من به دنبال این بودم که یک جای ارزشمند را از سرزمین عراق تصرف کنیم و امتیاز بزرگی بگیریم و به جنگ خاتمه دهیم که آنجای ارزشمند را بصره و امالقصر و کرکوک میدانستند ولی ما میگفتیم با وضع موجود نمیتوان اینها را گرفت و اینها یک نامه شد اما در آن نامه چیزهای مافوق ایران نیست. البته آقای رفسنجانی نامهای هم از رییس برنامه و بودجه دولت مهندس میرحسین موسوی میگیرد که وضعیت بد اقتصادی کشور در آن تشریح میشود و یک نامه از بخش فرهنگی میگیرد و احتمالا یک نامه یا تحلیل سیاسی هم از سیاست خارجه میگیرد یعنی با ۴ دسته تحلیل خدمت امام میرسد؛ تحلیل نظامی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و هر ۴ تحلیل میگفتند: ادامه جنگ سخت است و آقای رفسنجانی میخواست اتمام و پایان جنگ را به نتیجه برساند.
امام وقتی این ۴ تحلیل را گوش میکنند در پذیرش قطعنامه به آن اشاره میکنند و میفرمایند: حال که مسوولین سیاسی این را میگویند و مسوولین فرهنگی این را میگویند که مردم روحیه جنگ ندارند و مسوولین سیاسی کشور کشش ادامه جنگ را ندارند و حال که مسوولین نظامی و از جمله فرمانده کل سپاه که یکی از معدود فرماندهانی است که قائل به ادامه جنگ است، او هم میگوید این مشکلات پیش روی ماست و با توجه به اینکه دشمن، سلاح شیمیایی به کار برده است، قطعنامه را میپذیریم. یعنی آقای رفسنجانی میگوید تمام مسوولین سیاسی، فرهنگی، نظامی و دولتی میگویند امکان ادامه جنگ وجود ندارد و امام هم قطعنامه را میپذیرند.
آیا شما معتقدید که این جنگ چیزی به نام «جعبه سیاه» دارد و تنها عدهای خاص از آن خبر دارند؟
اینکه آقای رضایی میگویند جعبه سیاه جنگ، منظورشان ناگفتههای جنگ است. نمیگوییم اگر ناگفتهها فاش شود وضعیت ایران عوض میشود ولیکن نکاتی است که تاکنون گفته نشده است. آقای رضایی معتقدند که روزی باید ناگفتههای جنگ را بگوییم و امام هم در پذیرش قطعنامه و نامههای آخر این وعده را دادهاند که این مسائل باز شود. ناگفتههایی وجود دارد اما من عنوان جعبه سیاه را به کار نمیگیرم.
آیا این ناگفتهها به نفع انقلاب است؟
بستگی دارد با چه نیت و رویکردی با آن برخورد کنیم. من اکنون میتوانم به شکل دیگری از ارتش و سپاه صحبت کنم و این بستگی دارد که با چه رویکردی از این ناگفتهها پرده برداریم. اگر به خاطر تجربه و تربیت نسل فعلی ارتش و سپاه و نسل آینده باشد خوب است و ملاحظاتی دارد که آنها را باید رعایت کنیم و تمام افراد باید کنار هم باشند و نه اینکه چند نفر ناگفتهای را علیه چند نفر دیگر بگویند. به نظر من آقایان میرحسین موسوی و ولایتی و خود مقام معظم رهبری و آقای رفسنجانی و رضایی باید کنار هم بنشینند و ناگفتهها را با ملاحظاتی بیان کنند.
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما :