تاجگذاری روی نفت در ایران ۵۰ سال قبل
گزارش اشپیگل از اوضاع ایران همزمان با جشنهای تاجگذاری شاه
تاریخ ایرانی: هموطنانش در ایران او را با عناوینی چون شاهنشاه و نماینده خدا روی زمین میستایند. هموطنانش در خارج از ایران او را قاتل و قیصر دستنشانده آمریکا لقب میدهند. هموطنانش در داخل، خیابانها و سردر خانهها، پنجرهها و ماشینها و دفاتر و بوتیکها را با عکسهای او تزئین میکنند. هموطنانش در خارج تصاویر او را لگدمال و یا با تخممرغ گندیده و گوجه آن را آلوده کرده و او را فردی تحت پیگرد معرفی میکنند.
گروهی او را میستایند و گروهی دیگر از محمدرضا پهلوی نفرت دارند. محمدرضا پهلوی، شاه ایران یعنی حاکم بلامنازع سرزمین و حکومتی که از نظر او نماد و الگوی پیشرفت به شمار میآید و مخالفانش در خارج از آن با عنوان دولت پلیسی و اردوگاه مرگ یاد میکنند.
او روز پنجشنبه و همزمان با ۴۸-مین سالگرد تولدش به عنوان پادشاه تاجگذاری میکند. محمدرضا پهلوی پسر همان افسر قزاقی است که در سال ۱۹۲۱ در تهران به قدرت رسید و اینک پهلوی دوم ۲۶ سال پس از آن که بر تخت نشسته است، تاج بر سر میگذارد. شاه همزمان تاجی که در پاریس طراحی شده را نیز بر سر آرایش شده سومین همسرش فرح دیبا خواهد گذاشت. فرح ۲۹ سال دارد و پدرش افسر ارتش بود و خودش قبل از ازدواج با شاه در پاریس مشغول تحصیل در رشته معماری بود.
گروهی از میان ارتش ۱۸۰ هزار نفره ایران در کاخ گلستان تهران که دیوارهای بسیار شکننده آن برای مراسم تاجگذاری با بتون تقویت شده است، مأموریت حفاظت از تاج شاه را بر عهده دارند، همان تاجی که با ۳۳۸۰ قطعه الماس، پنج قطعه زمرد، دو قطعه یاقوت کبود و ۳۶۸ مروارید تزئین شده است.
۵۳۰ میهمان برگزیده در سالن تاجگذاری کاخ گلستان شاهد این (به گفته شاهپوریان سخنگوی وزارت خارجه) «رویداد قرن» خواهند بود و البته ۲۵۰۰ مهمان دیگر نیز این امکان را خواهند داشت که در یکی از سالنهای مجاور سالن اصلی از طریق صفحه تلویزیون شاهد این مراسم باشند.
در این مراسم از شاهزادگان و روسای جمهور کشورهای خارجی خبری نیست و شاه در نوامبر گذشته اعلام کرد که جشنهای تاجگذاری یک جشن خانوادگی خواهد بود که البته شاه شاهان هزینههای آن را از جیب ملت ۲۵.۷ میلیون نفره خود خواهد پرداخت و هفت روز و هفت شب را به جشن خواهد گذراند.
البته جشن و مراسم بینالمللی با حضور شاهان و روسای دیگر کشورها در سال ۱۹۷۱ برگزار خواهد شد و در آن مراسم ۲۵۰۰-مین سالروز پادشاهی ایران گرامی داشته میشود. شاه پیشبینی کرده است که در آن سال تصویر دیگری متفاوت از امروز از ایران ارائه خواهد شد، زیرا ایران امروز یعنی در سال ۱۹۶۷ چنین ویژگیهایی دارد:
* ۱۵.۳ میلیون انسان یعنی ۶۰ درصد از جمعیت کشور در روستاها زندگی میکنند، روستاهایی که اکثراً از نیروی برق، امکانات پزشکی و ابزار مدرن کشاورزی محروم هستند.
* تنها ۱۲.۵۳ درصد از مساحت ایران قابل کشت به شمار میرود و سایر نقاط این کشور را استپها، بیابانها و کوهستانها تشکیل دادهاند. کمآبی نیز در همه نقاط کشور به چشم میخورد.
*۷۱.۴ درصد از مردم ایران توانایی خواندن و نوشتن ندارند.
* برای هر ۲۸۵۵ نفر یک پزشک وجود دارد (این رقم در آلمان غربی برای هر ۶۹۲ نفر است).
* وضعیت اقلیمی و بیماریهای موجود در ایران، سن امید به زندگی را ۴۰ سال نشان میدهد (در آلمان غربی ۷۴ سال).
* شبکه جادهای در ایران فقط ۳۴۸۵۹ کیلومتر طول دارد و این در حالی است که مساحت این کشور شش برابر بیشتر از مساحت آلمان غربی است. (طول شبکه جادهای آلمان غربی بالغ بر ۴۰۷۷۵۱ کیلومتر میشود.)
* هنوز هم مانند قرنهای پیش شمار بالایی از زنان و کودکان از صبح زود تا شب در کارگاههای نمور و تاریک به بافتن فرش اشتغال دارند.
با وجود این محمدعلی شاهپوری، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران از نظارت دقیق بر روند آمادهسازی و اجرای مراسم تاجگذاری میگوید و اطمینان میدهد: «ما امروزه میتوانیم سر خود را بالا نگه داشته و بگوییم که با ثباتترین، مطمئنترین و خوشبختترین ملت خاورمیانه هستیم.»
نشریه «ساندیتایمز» چاپ لندن نیز از ایران به عنوان «جزیره بسیار پهناور ثبات در خاورمیانه همیشه ناآرام» یاد میکند و «فیلیپ دوسینس» کمیسر سازمان ملل متحد در امور اقتصادی و اجتماعی، «اصلاحات سالم ایران در امور اقتصادی و صنعتی و اجتماعی» را تحسین میکند و بانک جهانی گزارش میدهد: «تصویر اقتصادی ایران راضیکننده است.»
از قرار معلوم شخص شاه هم خیلی راضی به نظر میرسد و به گفته خودش ۲۶ سال برای این تاجگذاری صبر کرده است زیرا «بر یک ملت فقیر حکومت کردن افتخاری محسوب نمیشود. من تا مدتها برگزاری مراسم تاجگذاری را غیرقابل توجیه میدانستم اما امروز به پیشرفتهایی که نائل شدهایم افتخار میکنم.»
البته در این مورد شکی نیست که امروزه به اصطلاح رعایای ثروتمند شاه این جسارت را دارند که به جای خرید ویلا در کنار دریاچه ژنو سوئیس، پول خود را در ایران سرمایهگذاری کنند. این نیز واقعیت دارد که تولید ناخالص ملی ایران در عرض ۱۰ سال دو برابر شده است. هزینههای زندگی از سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ تا امروز ۱۵ درصد رشد داشته (در آلمان غربی ۲۱.۱ درصد) و از مدتها پیش دیگر چیزی به نام بازار سیاه ارز در ایران وجود ندارد زیرا ذخایر ارزی و طلای بانک مرکزی ایران امروزه بالغ بر ۲۷۷ میلیون دلار میشود و این کشور میتواند هزینههای واردات خود را برای سه ماه پیشپرداخت کند.
با این حال شاید نتوان اقتصاد ایران را واجد شرایط «مدلی از یک کشور توسعهیافته» تلقی کرد. این مساله در کتابی که بهمن برومند آلمانی ایرانیتبار کوتاه زمانی پیش از دیدار شاه از آلمان منتشر کرد، آمده است. نیرومند که تنها سه سال در ایران زندگی کرده است در این کتاب کوچک تصوری را که آلمان از ایران دارد تغییر داده است. آلمانیها از زمان انتشار کتاب برومند و کشته شدن آن دانشجوی برلینی یعنی «بنو اونه زورگ»، شاه را دیکتاتوری از خاورمیانه میدانند که در خارج تصویری مهربانانه از خود ارائه میدهد تا بتواند کمکهای توسعهای دریافت کرده و با این پولها برای خود لوازم لوکس بخرد. به عنوان مثال آن چهل میلیون مارک که از آلمان گرفت و سپس به پاریس پرواز کرد و در آن جا دو وان حمام شیشهای خرید.
البته آن چهل میلیون مارک هدیه نبود و دولت بن در واقع این پول را به عنوان کمک برای سرمایهگذاری ۷۸ میلیون دلاری گروه شرکتهای آلمانی در ایران پرداخت کرد. اگرچه شاه در پاریس میهمان میشل دولاکور بود و در وان شیشهای حمام شرکت دیور استحمام کرد اما هیچ وانی خریداری نکرد. البته به گفته دکتر باخ سفیر بن در تهران، شاه هیچ ضرورتی هم برای تکذیب چنین خبرهایی نمیبیند.
گزارش و ادعاهای نیرومند نیز عاری از اشتباه و انحراف نیست، اگرچه او در یک مورد کاملاً حق دارد: ملت ایران تحت حکومت مستبد مدرنی قرار دارد که مانند ناصر رئیسجمهور مصر و «باندا» رئیس کشور مالاوی و ژنرال دوگل رئیسجمهور فرانسه، بیش از هر چیز برای بزرگی و قدرت خود تلاش میکند. وجه خودکامه محمدرضا پهلوی تا به این جای کار علیه وجه اصلاحطلب او مبارزه کرده و موفق نیز بوده است. پادشاه ایران بر این باور است: «آنچه که من از خودم سراغ دارم این است که هر کاری انجام داده و یا انجام خواهم داد چیزی به غیر از ابزاری در جهت تحقق خواست خداوند نبوده است.»
طرفداران شاه بر این باورند که مردم ایران باید او را مانند یک قدیس ستایش کنند. در قهوهخانههای کثیف ایران تصاویر شاه در کنار تمثالهای پیامبر و یا عکس صاحب قهوهخانه دیده میشود. او نیز به مانند مائو همواره روی دیوارهای خانههای ایران دیده میشود. تصویر شاه در لباس خلبانی در دفتر مدیر تلویزیون ملی در آبادان و در لباس افسری و درجه فرمانده کل قوای ایران در هتل هیلتون تهران و در لباس پیشاهنگی در مدرسه روستای جلالآباد دیده میشود.
کتاب نوشته شاه یعنی «انقلاب سفید» به عنوان کتاب درسی در کلاسهای سوم تا پنجم تدریس میشود و تلویزیون ملی ایران نیز هر روز با تصاویر شاه برنامههای خود را آغاز و به پایان میبرد و برای مردم شب خوبی را آرزو میکند. از قرار معلوم حکومت بر این باور است که شاه باید برای آن کارگری که در زیر سایه کامیون و گاری به خواب بعدازظهر فرو میرود و یا آن کودکانی که در سراسر کشور به فروش بلیت بختآزمایی مشغولند و زنانی که هنوز حجاب دارند و «چادر» سر میکنند، در حکم مهمترین و بزرگترین موجود و شاه شاهان باشد. این بزرگی در حدی است که حتی اقوام دور شاه نیز نمیتوانند نامخانوادگی پهلوی را داشته باشند و به عنوان مثال نام خانوادگی پهلوان برای آنان در نظر گرفته شده است. در این میان تنها شهبانوست که مقام و مرتبهای تقریباً یکسان با شاه دارد زیرا فرح پهلوی برای شاه یک پسر و برای ملت ایران یک ولیعهد آورده است.
سلف فرح یعنی ثریا که دختر سفیر سابق ایران در آلمان غربی است و مادری آلمانی دارد، نتوانست برای شاه فرزندی بیاورد و به همین خاطر پس از ۷ سال زندگی مشترک با شاه طلاق گرفت و در حال حاضر در مونیخ زندگی میکند و البته همچنان به عنوان ملکه سابق و به عنوان مهریه از دولت ایران حقوق دریافت میکند.
شاه ایران تا همین چند سال پیش هنوز هم رقبای قدرتمندی داشت. این رقبا از سه گروه مهم تشکیل شده بودند: ریشسفیدان مقیم روستاها، روحانیت اسلامی و مالکان عمده. اما همه آنها نفوذ خود را از دست دادهاند. محمدرضا پهلوی میگوید: «امروزه ما یعنی من و ملتم، از دل و جان به یکدیگر پیوند خوردهایم و این پیوند ناگسستنی به گونهای است که در هیچ کجای عالم مشابه آن وجود ندارد.»
اما به نظر میرسد که این پیوند برای ابد ناگسستنی نیست و نبوده است. در سال ۱۹۴۱ بود که بریتانیاییها و دولت شوروی پدر شاه را به ظن طرفداری و کارگزاری حکومت نازیهای آلمان از کشور اخراج کرده و پادشاه فعلی را به تخت نشاندند. اما شاه جدید جوانی ۲۱ ساله بود که کشورش حکم توپ بازی ابرقدرتهای جهان را داشت.
یگانهای نظامی شوروی و بریتانیا به خاک ایران حمله برده و شورویها در مناطق تحت اشغال خود اقدام به آزادی کمونیستها و دشمنان شاه از زندان کردند و در سال ۱۹۴۲ حزب کمونیست «توده» را تأسیس کردند. تودهای ها پا را از این نیز فراتر گذاشته و در سال ۱۹۴۵ «جمهوری خودمختار آذربایجان» را در استان مرزی آذربایجان تأسیس کرده و با اعلام روی کار آمدن «جمهوری خلق کرد» بود که ایران در آستانه تجزیه و فروپاشی قرار گرفت و تازه پس از فشارهای سازمان ملل متحد و وعده ایرانیها مبنی بر تشکیل کنسرسیوم نفتی با روسها (وعدهای که البته هرگز به آن عمل نشد) بود که بالاخره نیروهای ارتش سرخ شوروی خاک ایران را ترک کرده و متعاقب آن نیروهای تحت امر شاه به کار آن جمهوری خلق پایان دادند.
شورویها حتی این اجازه را نیز دادند که دولت ایران در فوریه ۱۹۴۹ و پس از یک سوءقصد به شاه، حزب توده را منحل اعلام کند زیرا ایران در آن دوران دوست قدرتمندی به نام ایالات متحده آمریکا پیدا کرده بود؛ همان کشوری که تا به امروز ۱.۷ میلیارد دلار کمکهای اقتصادی و نظامی به ایران سرازیر کرده است.
آمریکاییها همان کسانی بودند که شاه شاهان را در بزرگترین بحران حکومتش یاری داده و او را نجات دادند. در سال ۱۹۵۳ بود که مصدق نخستوزیر چپگرا و از اعضای خاندان ثروتمند قاجار یعنی همان خاندانی که زمانی حکومت را در ایران به دست داشت و آخرین پادشاهش به دست رضاشاه از تخت به زیر کشیده شده بود، توانست محمدرضا شاه را به تبعید رم بفرستد و در عمل او را از پادشاهی خلع کند. اما با کمکهای سرویسهای مخفی آمریکا بود که نیروهای وفادار به شاه نخستوزیر متمرد را کنار گذاشته و پادشاه را به کشور بازگرداندند و این بار شاهی که کم مانده بود به سرنوشت فاروق پادشاه عیاش مصر دچار شود با اطمینان خاطر بیشتری به تاجوتخت خود بازگشت. اما ایده به اصطلاح نجاتبخش شاه برای ادامه کار این بود: برپایی یک انقلاب از پایین از طریق یک انقلاب از بالا.
شاه این بار با انتقاد از خود شروع کرد: «هر روز به شمار فقرا، بیماران و بیسوادان در کشور من افزوده میشد و آگاهی از این مساله بود که طی سالها متمادی من را رنج میداد.» در آن زمان نزدیک به ۸۰ درصد از جمعیت ایران ساکن روستاها بوده و ۶۹ درصد از کشاورزان از یک بیماری کشنده رنج میبردند و دو سوم اهالی روستاها به مالاریا دچار شده بودند و بیماریهای چشمی به ویژه تراخم در بسیاری از نقاط بیداد میکرد به گونهای که در این مناطق گاه تعداد افراد نابینا بر شمار افراد سالم پیشی میگرفت. دو سوم از کودکان ایرانی در دومین سال زندگی خود بر اثر سوءتغذیه جان خود را از دست میدادند و بر اساس بررسیهای سازمان غذا و کشاورزی سازمان ملل (فائو) ۱۵ درصد از مردم ایران از گرسنگی رنج میبردند.
اگرچه شاه قبل از برکناری مصدق زمینهایی را که پهلوی اول غصب کرده بود به ۵۱۷ روستایی بازگرداند اما مالکان عمدهای که از نسلها پیش حاکمان واقعی ایران بودند هر گونه واگذاری را رد کرده و مقاومت نشان میدادند. در آن زمان بیش از ۶۵ درصد از سرزمین تاریخی و فرهنگی ایران به این گروه از مالکان تعلق داشت. برخی از آنان یک دوجین روستا تحت مالکیت خود داشتند و اهالی این روستاها به عنوان مایملک مالک، در فقر و فلاکت بسر میبردند.
مصدق یا همان نخستوزیر اصلاحطلب چپگرا ترجیح میداد که بیشتر با شاه مبارزه کند تا علیه مالکان عمده؛ همان شاهی که تلاش میکرد قدرت نجبا و اشرافزادگان را از بین ببرد. هنگامی که نمایندگان مجلس با واگذاری املاک و کوتاه کردن دست مالکان عمده مخالفت کردند، شاه هم از اختیارات خود استفاده کرده و ضمن انحلال مجلس فرمان سلب مالکیت مالکان عمده را صادر کرد. سپس قرار شد که خود مردم در مورد برنامه انقلاب سفید تصمیمگیری کنند و ۹۹.۹ درصد از رأیدهندگان به نفع این برنامه رأی دادند. محمدرضا پهلوی در کتاب انقلاب سفید در این مورد آورده است: «زنجیرهای بردگی گسسته شده است. ملت عزیز من از این پس در کنار یکدیگر صفحات تاریخ را ورق خواهیم زد.»
اما در عمل این شاه بود که همچنان به تنهایی این صفحات را ورق زد و در این مسیر نیازی به ملاحظه احوال مالکان عمده نداشت. او به ویژه خطاب به ملتش فرمان میداد:
باید به یک اصلاحات ارضی تن بدهیم که کشاورزان ما را صاحب زمین کند.
پیکار با بیسوادی از طریق تربیت سربازانی برای «سپاه دانش»
بهبود بهداشت ملی از طریق تأسیس «سپاه بهداشت»
برابری حقوق زنان
توزیع سهام کارخانهها میان کارگران و تأسیس مجلس موسسان
هنگامی که این برنامه با مخالفت مالکان عمده و روحانیان و دانشجویان روبرو شد، شاه نیز یگانهای خود را به سراغ مخالفان فرستاد. در اولین مرحله از انقلاب سفید مقرر شد که هر مالک میتواند یک ده را همچنان در مالکیت خود داشته باشد و باقی املاکش را به دولت بفروشد. در مرحله دوم حداکثر مالکیت به ۳۰ تا ۱۵۰ هکتار زمین محدود شد. در این مرحله بود که مالکان بزرگ نیز بخشهای عمدهای از زمینهای خود را کشت نکرده و تنها به اندازهای زمینها را زیر کشت بردند که برای تأمین هزینههای زندگی لوکس آنها در پایتخت کافی باشد.
در همین حال املاک بزرگی که اینک به قطعات ۳ و ۶ و ۱۰ هکتاری قسمت شده بود با کمکهای دولتی زیر کشت میرفت. از محل همین کمکها بود که چاههای جدید حفر شد و به دستور شاه۱۷ میلیارد ریال بین سالهای۱۹۶۳ تا۱۹۶۶ به عنوان بودجه برای وامهایی در نظر گرفته شد که در اختیار کشاورزانی قرار میگرفت که از شیوههای نوین کشاورزی استفاده میکردند.
پولی که صرف سرمایهگذاریها و همچنین پرداخت غرامت به مالکان عمده شد از محل درآمدهای ناشی از فروش نفت خام تأمین گردید. منابع نفتی ایران سومین منابع نفتی خاورمیانه و ششمین منابع نفتی جهان محسوب میشوند و همین منابع است که نوعی استقلال برای شاه در عرصه سیاست خارجی فراهم آورده است. شاه با اعراب (به غیر از ناصر) روابط خوبی دارد اگرچه از کمکهای توسعهای اسرائیلیها در قزوین نیز استقبال میکند. شاه از مدتها پیش دیگر یک قیصر تحت امر آمریکا محسوب نمیشود و علیرغم خشم واشنگتن، از شوروی اسلحه و از رومانی تراکتور میخرد و با چکسلواکی روابط تجاری خوبی دارد.
هر ساله میلیاردها مارک از محل فروش نفت نصیب ایران میشود و شاه ۷۵ درصد از این پول را برای برنامههای اصلاحی خود خرج میکند. شمار تراکتورهای موجود در ایران از ۵ هزار دستگاه پیش از انقلاب سفید به ۲۱ هزار در سال ۱۹۶۵ افزایش یافته و این رقم تا سال ۱۹۷۰ به ۵۶ هزار خواهد رسید.
در یکی از روستاهای واقع در کویر میان تهران و مشهد، کشاورزان به تدریج از آن کلبههای گلی دوران مالکان بزرگ خارج شده و خانههای جدید گلی میسازند. یک پمپ چاه که بتواند آب را از عمق ۱۶۰ متری خارج کند همراه با یک دستگاه تراکتور به مبلغ ۹۰ هزار مارک در اختیار کشاورزان قرار گرفته و البته آنها به صورت اشتراکی از این امکانات استفاده میکنند.
روستای حسنآباد در نزدیکی شهر شیراز ۳۲ نفر سکنه دارد. بر اساس قانون اصلاحات ارضی ۱۲۰ هکتار زمین قابل کشت این روستا در اختیار ۹ کشاورز قرار گرفته و آنها موظف شدهاند که در طول ۱۵ سال در مجموع ۱۷۸۵ مارک برای مالکیت قطعی این زمینها پرداخت کنند. در حال حاضر هر خانه در این روستا یک توالت اختصاصی دارد و برای تأمین آب از هفت حلقه چاه استفاده میشود. در روستای زنگیآباد شیراز وضعیت از این هم بهتر است. این روستا که قدمتی ۲۰۰ ساله دارد در ۶۰ کیلومتری شیراز قرار گرفته و دو هزار سکنه دارد. این عده از انرژی برق، آب سالم و مدرسه و حتی یک حمام برخوردارند.
تا قبل از اصلاحات ارضی، روستاییان ایران سالانه حداکثر ۶۰ مارک درآمد داشتند اما به گفته بانک جهانی امروزه این مبلغ به ۲۰۰ تا ۲۴۰ مارک افزایش یافته است. در روستاهای ایران نیز مانند کشورهای در حال توسعه قاره آفریقا، رادیوهای ترانزیستوری از جمله محبوبترین وسایل زندگی محسوب میشوند. این وسیله میتواند در حکم روزنامه برای افراد بیسواد باشد.
اما این سربازان بودند که قبل از ترانزیستور به روستاها آمدند. این سربازها در روستاهایی که غالب افراد آن بیسواد محسوب میشوند، مدارس ابتدایی میسازند و به پیر و جوان سواد میآموزند. این سربازان جمعی «سپاه دانش» محسوب میشوند و غالباً پسران جوانی هستند که پس از پایان تحصیلات خود عازم سربازی شده و بعد از دوره چهار ماهه آموزش به عنوان معلم و با اونیفرمهای خاکیرنگ به روستاها اعزام شدهاند. بچههای روستا هر روز صبح ساعت شش زیر تصویر شاه سرود ملی میخوانند و پرچم را به اهتزاز درآورده و در خلال درس کاملاً ساکت هستند و به مانند سربازان رفتار میکنند.
تنها در سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶ در ۱۱۱۳۳ مدرسه روستایی، تعداد ۱۱۷۹۵ سپاهی دانش به تدریس اشتغال داشته و نزدیک به ۳۶۶ هزار دانشآموز خردسال و ۱۴۱ هزار بزرگسال را باسواد کردهاند و البته نتیجه موفقیتآمیز بوده است زیرا در عرض ۴ سال نرخ بیسوادی در ایران تقریباً ۱۰ درصد کاهش یافته است.
درس خواندن زنان و دختران در مدارسی که توسط معلمهای نظامی اداره میشود، در روستاهایی که از قرنها پیش تحت نفوذ روحانیون و ملاهای محلی بود، امری کاملاً تازه محسوب میشود. به عنوان مثال در روستای ۶۵۰ نفره جلالآباد که با اتومبیل دو ساعت از شهر اصفهان فاصله دارد، گروهبان سوم کمالپور ۲۱ ساله و همکارش به ۵۳ کودک که ۱۲ نفر آنها دختر هستند درس میدهند.
همراه با این معلمهای اونیفرمپوش، پزشکهای اونیفرمپوش نیز به روستاها آمدهاند. از سال ۱۹۶۵ تعداد ۳۴۹۳ سرباز «سپاهی بهداشت» با ۴۶۵ دستگاه خودرو به سراسر کشور اعزام شدهاند. در هر گروه از این سربازان اعزامی یک پزشک، سه سپاهی (سربازان پرستار) و یک راننده حضور دارند و هر گروه ۳۰ تا ۴۰ روستا و در مجموع به ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر خدمات پزشکی و بهداشتی ارائه میدهند.
امروزه در نقاطی که تا پیش از این پای هیچ پزشکی به آن نرسیده بود، دارو توزیع میشود و دندان کشیده میشود و کودکان واکسینه میشوند. از ژانویه ۱۹۶۵ تا ژوئن ۱۹۶۶ تعداد ۳۱۵۶۳۴۲ کودک توسط سربازهای پرستار سپاهی بهداشت مایهکوبی شدهاند و ۴۴۵۸۱ توالت و ۱۰۵ غسالخانه ساخته شده است.
در همان حال که سربازان به استانهای مختلف اعزام میشوند، شمار افراد مؤنث ارتش افزایش مییابد. سال پیش نخستین متخصصان مؤنث الکترونیک نیروی هوایی ارتش ایران برای اولین بار در مراسم رژه حاضر شدند. زنان در ایران تا پیش از این «چارپایانی که بیشتر از مغز، مو داشتند» به حساب میآمدند اما امروزه سه وزیر زن در کابینه و شش نماینده مؤنث در پارلمان حضور دارند.
تا مدتها در شهرها و البته روستاهای ایران لباسهای اروپایی به نفع چادر کنار گذاشته میشد اما امروز لباسها و پوشش غربی در شهرها و به ویژه تهران طرفداران زیادی دارد. امروزه ۴۷ درصد از دختران دانشآموز در تهران و ۱۹.۴ درصد از آنها در روستاها بسر میبرند. زنان ساکن در شهرهای بزرگ ایران امروزه در ۵ هزار سالن آرایش و زیبایی طبق آخرین مدهای پاریس آرایش میکنند و نرخ این خدمات برای آرایش معمولی ۱۰ مارک و آرایش عروس ۱۵۰ مارک است.
از مدتی قبل مردان ایرانی طبق قانون تنها زمانی میتوانند همسر دوم اختیار کنند که همسر اول به آنان اجازه داده باشد. برخلاف سابق دیگر هیچ مردی نمیتواند تنها با سه بار خواندن صیغه طلاق از همسر خود جدا شود و برای طلاق باید حکم قانونی صادر شود. زنان نیز میتوانند درخواست طلاق بدهند، امری که در مشرق زمین رایج نیست.
آزادیهای جدید در روستاها غالباً با حوادثی تلخ همراه بوده است. کشاورزان در یک روستا به مناسبت سلب مالکیت ارباب چنان جشن خشونتباری گرفتند که حاصلی غیر از تخریب کلیه درختان میوه و چاهها و قناتها نداشت. آن مالک بزرگ که ۶۰ روستا و ۴۰ هزار مارک خود را از دست داده و بعدها در انستیتو گوته تهران به کار مشغول شده بود، انتقام سختی از رعایای سابق خود گرفت. او با عدهای از اوباش به همان روستایی که جشن در آن برپا شده بود رفت و رهبر روستاییان شورشی را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده و او را از گوش به مدت یک روز از درخت آویزان کرد.
هنگامی که یکی از دهیاران یک روستا برای نخستین بار به تماشای یک فیلم سینمایی نشست، دستور برگزاری یک جشن به افتخار بازیگران آن فیلم را داد زیرا فکر میکرد که آن بازیگران میتوانند از پرده خارج شده و در جشن شرکت کنند و هنگامی که یک روستایی از تهران به روستای خود بازگشت چنان از صحنههایی که در شهر دیده بود خشمگین بود که اهالی روستا را برای حمله به پایتخت تشویق میکرد. اما بسیاری از کشاورزان در برابر وسوسههای شهر سر تسلیم فرود میآورند. آنها از بانک کشاورزی مرکز استان خود برای امور کشاورزی وام میگیرند و ناگهان پول زیادی نصیبشان میشود، پولی که در حالت عادی طی ۱۰ تا ۱۲ سال کار کشاورزی برای رسیدن به آن نیاز است و به همین خاطر آنها هم دیگر به روستا باز نمیگردند. این عده در محلههای بسیار فقیرنشین شهرها ساکن شده و خانههای ارزان خشت و گلی میسازند و به دستفروشی در بازار و یا کار در صنایع مشغول میشوند. تنها در ۱۰ سال گذشته به جمعیت شهرها ۸۰ درصد افزوده شده است و تنها ۱۶ درصد جمعیت همچنان ساکن روستاها هستند.
در تهران که امروزه ۲.۷ میلیون جمعیت دارد از شبکه فاضلاب خبری نیست و در واقع فاضلابهای خانههای ثروتمندان در کوهپایههای البرز و شمیران به سوی محلههای فقیرنشین جنوب شهر سرازیر میشود. با این حال روستاییان مهاجر در شهرها امکان بهتری برای کسب درآمد و برخورداری از رفاه دارند، زیرا صنایع در شهرها رشد میکند و این مساله تا اندازه زیادی مرهون همان مالکان بزرگ سابق است.
اگرچه شاه از مالکان بزرگ سلب مالکیت کرد اما در مقابل و به عنوان جبران خسارت به خاطر از دست دادن زمینهایشان، امکانات دیگری در اختیار آنان گذاشت. برای حفظ درآمدهای همین گروه بود که شاه ۲۰۸ کارخانه دولتی را به بخش خصوصی واگذار کرد و این صنایع توسط همان مالکان بزرگ سابق خریداری شد.
افزون بر آن کشورهای خارجی نیز در نوسازی این صنایع نقشی بر عهده دارند:
* اتحاد جماهیر شوروی در حال حاضر یک کارخانه ذوبآهن - که رویای هر کشور در حال توسعهای به شمار میرود – در اصفهان میسازد. زمانی پدر شاه امید داشت که هیتلر ساخت چنین کارخانهای را در ایران بر عهده گیرد.
* ساخت پالایشگاههای نفت تهران و شیراز با مشارکت یک کنسرسیوم بینالمللی نفتی انجام میگیرد.
* مدیران و تکنیسینهای آلمانی اداره یک کارخانه کفش در تهران را بر عهده دارند و این کارخانه طی سال گذشته چهار میلیون جفت کفش به فروش رسانده است.
* کنسرسیوم انگلیسی خودروسازی روتز نیز فروش موتور ماشین به ایران را بر عهده دارد و این موتورها در اولین خودروهای ساخت ایران به نام پیکان نصب میشوند.
هر کارگر شهری یا روستایی که موفق به یافتن کار و شغل در این کارخانهها شود در غالب موارد برای سالها زندگی و کار مطمئن و بیدغدغهای خواهد داشت زیرا شاه اخیراً طی فرمانی صاحبان کارخانهها را موظف کرد که چنانچه کارمند یا کارگری را اخراج کنند باید با توجه به وضعیت خانوادگی فرد اخراج شده، به ازای هر سال سابقه کار یک تا دو ماه حقوق به عنوان جبران خسارت به وی پرداخت کنند. به این ترتیب یک کارگر متأهل با شش سال سابقه کار در صورت اخراج معادل ۱۲ ماه حقوق دریافت میکند حتی اگر خودش مسئول اخراج خودش بوده باشد.
هر کارفرمایی موظف است کارگران خود را بیمه کند. ۴۵ ساعت کار در هفته مشمول قوانین کار میشود و طبق قانون کارگران با احتساب عیدی در آستانه نوروز در واقع ۱۳ ماه حقوق دریافت میکنند. یک کارگر ساده در شهر روزانه معادل ۵ مارک دستمزد دریافت میکند و این رقم برای کارگران متخصص بین ۱۲ تا ۲۷ مارک، برای معلمان ۲۵۰ تا ۶۰۰ مارک و نمایندگان مجلس ۳ هزار مارک است.
امروزه از هر هزار ایرانی پنج نفر ماشین شخصی دارند و این در حالی است که قیمت خودروهای شخصی در ایران ارزان نیست و فولکسواگن ۱۳۰۰ تا ۱۲ هزار مارک به فروش میرسد. نمایندگی بام در تهران تنها در عرض یک سال ۸۰۰ خودرو غالباً مدل ۲۰۰ به قیمت هر دستگاه ۱۹۷۶۰ مارک فروخته است.
اما داستان رفاه امروز باید برای نسلهای آینده حفظ و به آنان انتقال یابد. به همین خاطر به دستور شاه در پرتگاه کوه صفه در نزدیکی اصفهان، ۹ ماده انقلاب سفید و به عبارتی منشور انقلاب شاه و ملت بر سطحی به مساحت ۹۹ متر روی گرانیت حک شده است.
نشریه آمریکایی نیویورکتایمز اخیراً در مقالهای عنوان کرد که «اگر انقلاب سفید صورت نمیگرفت، دیر یا زود ایران نیز شاهد خیزش دهقانان و یا برآمدن یک جنبش رادیکال میشد و حکومت این کشور نیز مانند حکومتهای مصر و عراق و یمن سقوط میکرد.» اما امروزه هستند کشاورزانی که خود را مدیون دولت و نه مالکان بزرگ میدانند و کفشهای مشکی شاه را بوسیده و فریاد «جاوید شاه» سر میدهند.
با این حال بسیاری از مالکان بزرگ و همینطور بخش بزرگی از دانشجویان ایرانی خارج از کشور در این جشن و پایکوبیها سهیم نیستند و از نظر آنان شاه دیکتاتوری است که برای تحقق خواستهای خود در صورت لزوم به خشونت نیز متوسل میشود. بسیاری از دانشجویان ایرانی خارج از کشور در واقع فرزندان همان مالکان بزرگ سلب مالکیت شده هستند. این عده به مدد ثروت پدران خود به دانشگاههای اروپا و آمریکا آمدهاند زیرا ادامه تحصیل در ایران چندان راحت نبوده است. دانشجویان ایرانی برای ورود به دانشگاه باید از سد یک کنکور دشوار رد شوند و هر شش ماه یک بار در امتحاناتی شرکت کنند که قبولی در آن مجوز ورود به ترم بعدی است.
این ایرانیان ناراضی غالباً از بازگشت به کشور خود سر باز میزنند زیرا تا قبل از این به عنوان عضوی از هزار فامیل به محض ورود به ایران به صورت خودکار بهترین پستها در پایتخت را اشغال میکردند اما امروزه باید برای سالها در شهرها و استانهای دیگر کار کنند. البته فارغالتحصیلان خارج از کشور که به ایران بازمیگردند حقوق ماهانه حداقل ۲۱۰۰ مارک به آنان تعلق میگیرد اما به شرطی که در خارج از پایتخت کار کنند. کارمندان نیز در صورتی ارتقا پیدا میکنند که در مناطق محروم به کار مشغول باشند. هویدا نخستوزیر ایران چندی پیش گفت: «همه کارمندان از همین لحظه باید چمدانها را بسته و به روستاها بروند.»
دیگر ایرانیان مقیم خارج کشور غالباً طرفداران مصدق و یا کمونیستهای حزب توده که اکنون در لایپزیک ساکن هستند همچنان بر این نکته تاکید میکنند که شاه برای غارت ثروتهای کشور به نفع خود انقلاب آنان را به سقوط کشاند. مخالفان شاه در داخل کشور نیز دقیقاً همین را میگویند. دکتر علی امینی نخستوزیر سابق که خود یکی از دستاندرکاران اصلاحات به اصطلاح ملوکانه به شمار میآید به خبرنگار اشپیگل میگوید: «بزرگترین اشتباه شتاب کردن در اصلاحات است.»
در واقع این نوسازیها چنان با شتاب صورت گرفت که ایرانیها فرصت هضم و درک آن را پیدا نکردند. شاه از فریادهای شادی کشاورزان راضی است اما نمیداند که به عنوان یک حاکم مستبد نمیتواند به یک شور انقلابی دامن بزند، شوری که میتواند حکومت مطلقه او را با خطر روبرو کند.
نخبگان و عصارههای ملت اعم از پزشکان، استادان دانشگاه و دانشمندان اکثراً با انقلاب سفید موافق نیستند و آن را امر درستی نمیدانند. کاریزمای شاه به همان اندازه که برای کشاورزان پررنگ است برای روشنفکران بیرنگ و اثر است. از نظر آنان ۴۰۰ و شاید ۳۰۰ هزار کارمند دولت برای حفظ حقوق و شغل خود جرات هرگونه اعتراضی را از دست دادهاند. این عده پایههای انقلاب سفید به شمار میروند و در مقابل کیش شخصیت شاه حرفی برای گفتن ندارند، همان شاهی که به باور خود و طرفدارانش از هرگونه اشتباه و خطایی مبرا بوده و برنامههایش نیز عاری از اشتباه است. این باور به ویژه از سوی علم وزیر دربار و نخستوزیر سابق و همینطور از سوی سازمان اطلاعات و امنیت یا همان ساواک تقویت میشود.
این احساس وجود دارد که کابینه هویدا و دولت او تنها به عنوان ظاهری از دموکراسی تحمل میشود و گویی تشکیلات علم و ساواک رقبای دولت هستند. نیمی از نمایندگان مجلس ۶۰ نفره سنا مستقیماً از سوی شاه منصوب میشوند و دیگر نمایندگان به ویژه در تهران و مراکز استانها از طرفداران شاه به شمار میآیند. با این حال تصمیمهای سیاسی در دربار گرفته میشود.
در حال حاضر عدهای متملق و چاپلوس پیرامون شاه را گرفتهاند و چنانچه یک ایرانی از شاه انتقاد کرده و یا محبوبیت او را تهدید کند به یک اشاره علم وزیر دربار از کرده خود پشیمان میشود. منتقدان و مخالفان شاه تا همین چند سال پیش به یکی از جزایر بد آب و هوای خلیج فارس تبعید میشدند و زندگی در محلی با دمای ۶۰ درجه سانتیگراد در حکم شکنجه تا سرحد مرگ و حکم اعدام بود. امروزه اما در این جزیره نفت بارگیری شده و در همان حال همچنان زندانیان شکنجه شده و حکم اعدام علیه آنان صادر میشود. البته تفاوت اصلی در این مورد پنهانکاری است که در رابطه با مجازات مخالفان صورت میگیرد و چه بسا مخالفان مشهور و برجستهای که اگر به زندان نیافتند و اعدام نشوند، بیسروصدا خانهنشین میشوند.
علی امینی نخستوزیر سابق، ارسنجانی وزیر کشاورزی دولت او و خانلری وزیر پیشین فرهنگ که در واقع پدران معنوی انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و «سپاه دانش» محسوب میشدند، امروز خانهنشین شدهاند زیرا شاه تحمل این را نداشت که کسی در شهرت و محبوبیت او شریک شود. امینی برکنار شد و امروزه به زندگی پرتجمل خود در تهران ادامه میدهد. ارسنجانی که قصد داشت حزبی برای اصلاحات ارضی تأسیس کند و از این طریق به مردی قدرتمند بدل شود، به عنوان سفیر راهی رم شد و خانلری در پی یکی از ترمیمهای کابینه در واقع از این قایق پیاده شد.
اما احمد نفیسی، شهردار سابق تهران از این سه نفر به مراتب محبوبتر بود زیرا او بود که برای مردم پایتخت آب سالمتر، روشنایی بیشتر و خانههای جدیدتر به ارمغان آورد. نفیسی چهار سال پیش بازداشت و پس از مدتی آزاد شد اما دوباره به زندان افتاد و این بار به جرم نامشخص فساد محکوم شد.
یک دیپلمات آلمانی که تجربه سالها کار و اقامت در ایران را دارد، میگوید: «ایران بیتردید کشوری با یک حکومت پلیسی است که البته از جهاتی لیبرالترین کشوری است که من سراغ دارم.» سرویس مخفی موسوم به «ساواک» و وزارت اطلاعات که وظیفه مشترک نظارت و رصد مخالفان شاه را بر عهده دارند همزمان باید تصویری مثبت از شاه را به جامعه القا کنند، امری که در بسیاری از موارد موفقیتی به همراه نداشته است. به عنوان مثال ساواک دو ماه تمام تلاش کرد که کتاب ضد سلطنتی برومند به ایران نرسد اما امروز این کتاب به راحتی سر از کتاب فروشیهای تهران درآورده است.
وزارت اطلاعات نه تنها روزنامههای ایرانی بلکه نشریات و کتابهای خارجی را نیز سانسور میکند و چنانچه کتاب یا نشریهای از شاه انتقاد کرده باشد، صفحات مربوطه بلافاصله حذف خواهند شد. حذف مخالفان و دشمنان مؤثر شاه در عمل بسیاری از ایرانیان را دلسرد کرده و امروزه مقاومت واقعی در برابر تاجوتخت شاه صورت نمیگیرد. ساواک به دقت همه کودتاگران بالقوه را زیر نظر دارد و افسران ارتش همگی وفادار به شاه و دودمان پهلوی هستند. به باور این عده شاه تنها کسی است که میتواند آیندهای زیبا برای ایران رقم بزند.
محمدرضا پهلوی در هفته جاری سلسلهای را تثبیت میکند که ۴۲ سال پیش توسط پدرش بنیان گذاشته شد. شاه به گفته خودش «برای تضمین و دوام رژیم فعلی» فرح را به عنوان شهبانو انتخاب کرده و بر سر او نیز تاج میگذارد. چنانچه اتفاقی برای شاه بیافتد این فرح است که تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی جانشین شاه خواهد شد. شاه در واقع خود را سایه خدا میداند و همین مساله را جشن میگیرد اما اصلاحات او میتواند برای ایران فرصت و در عین حال خطرناک باشد.
برای برگزاری جشنهای تاجگذاری تماشای فیلم تاجگذاری ملکه الیزابت دوم برای درباریان و وزرا امر شده است زیرا شاه عقیده دارد که انگلیسیها به خوبی آن مراسم را برگزار کردند و افزون بر آن میخواهد ولیعهدش یعنی شاهزاده رضا نیز به مانند همتای خود یعنی پرنس چارلز بر روی پرده سینما دیده شود.
از هفتهها پیش خیابانهای تهران مانند خیابانهای آلمان در جشن کریسمس رنگارنگ و آذینبندی شده است. قرار است مردم ایران شاهد کارناوالی پر زرق و برق باشند و به همین خاطر چراغانی خیابانها از اولویت برخوردار بوده و شش میلیون لامپ سفارش داده شده است. افزون بر آن چهار میلیون لامپ نیز توسط دولت از پاکستان، ژاپن، ایتالیا، انگلستان و آلمان وارد شده تا به این صورت این کالا سر از بازار سیاه درنیاورد. به این صورت هیچ مسالهای نباید بر جشنهای تاجگذاری سایه بیاندازد و در این راستا گداهای پایتخت نیز جمعآوری و به اردوگاه کار بدرآباد انتقالیافته و روزنامهها با چاپ تصاویری از دختران تلاش میکنند که چهرهای زیبا از این وحشت را ارائه دهند.
شاه شخصاً به «یوزف کلیکمان» سازنده معروف کالسکههای تشریفاتی در وین سفارش ساخت یک کالسکه مخصوص به قیمت ۷۵۰ هزار مارک داده است. این کالسکه که با هواپیما به تهران انتقال یافت، در واقع تقلیدی است از کالسکه سلطنتی خاندان هابسبورگ؛ همان کالسکهای که زمانی قیصر امپراطوری مقدس رومی آلمان در آن مینشست.
منبع: اشپیگل، شماره ۴۴، سال ۱۹۶۷
نظر شما :