شاه دلمرده است و رنگپریده
روزهای خونین تهران ۵۷ به روایت اشپیگل
تاریخ ایرانی: محمدرضاشاه پهلوی حاکم ایران، دیگر رابطهای با ملت خود ندارد. ظاهرا او همواره بهترینها را برای ملتش خواسته اما اینک از همان ملت ناامید شده است. به همین خاطر شاید بهتر باشد که ملت دیگری برای خود دستوپا کند.
مردی که از اعضای هیات مدیره یکی از بانکهای نیویورک است و در ضیافت شام کاخ نیاوران دعوت داشت، در مورد وضع و حال قیصر ایران چنین گزارش داد: «دلمرده بود و صورتش به زردی میزد. برداشتهای مالیخولیایی داشت اما میشد دید که به تختطاووس گند زده است.»
تردید نمیتوان کرد که نظام سلطنتی ایران در وضعیت دشوار و پیچیدهای قرار دارد؛ زیرا همین چند روز پیش بود که سربازان قیصر در کشتاری که از بسیاری جهات دستکمی از کشتار مایلای [ویتنام] نداشت، به سوی مردم غیرنظامی پایتخت آتش گشودند و یک حمام خون به راه انداختند اما اعلیحضرت به شدت تلخکام است زیرا مردم دیگر به این حاکم خود عشق نمیورزند.
با این حال همه چیز تا اولین دوشنبه ماه سپتامبر هنوز هم مسالمتآمیز و آرام بود. حتی سربازانی که در بخش قدیمی شهر از خواب بیدار شدند نیز در کنار مردم غیرنظامی نماز پایان ماه رمضان یعنی نماز عید فطر را خواندند. روز سهشنبه روزنامهها عکسهایی را چاپ کردند که دختران کوچک را در حال قرار دادن گل در لولههای تفنگ سربازان نشان میداد. روز هفتم سپتامبر ۱۹۷۸ هم تصویری از رهبر تبعیدی شیعه یعنی آیتالله خمینی روی صفحه نخست روزنامهها چاپ شد. البته در خلال همین روزها اتفاقات تلخی هم افتاد اما اصلا جدی نبود.
در بازار، مردان جوان یک الاغ را در حالی که بر روی یک طرف بیموی بدنش با اسپری واژه «شاهنشاه» نوشته شده بود و یک کلاه بوقی شبیه به تاج بر سر داشت، در خیابانها میگرداندند. اما حتی آن روز هم همه چیز غیرسیاسی باقی ماند.
فقط چند روحانی تندرو در همان روز بار دیگر از مردم دعوت کردند که روز پنجشنبه در یک تظاهرات شرکت کنند. در آغاز کار چند صد نفر در اتوبان شمال به جنوب تهران حاضر شدند اما چیزی نگذشت که شمار این عده به چند هزار نفر رسید. در نهایت نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر از شرق و غرب شهر گرد آمدند.
ساختار دقیق جمعیت هرگز مشخص نشد اما بیتردید میتوان گفت که شمار زیادی از متعصبین مذهبی که با برخی از گروههای به شدت هرجومرج طلب پیوند دارند در این تظاهرات شرکت داشتهاند. در آن ضیافت دربار نیز به این موضوع اشاره شده بود.
با این حال از همه اردوگاهها در آن تظاهرات شرکت داشتهاند یعنی از لیبرالها و مارکسیستها گرفته تا ناراضیان چپی و راستی. به عبارت دیگر میتوان گفت که شرکتکنندگان در آن تظاهرات از مذهبیون طرفدار حجاب اجباری و ممنوعیت الکل تا مخالفان حجاب اجباری و ممنوعیت الکل را دربرمیگرفته است.
جمعیت برای ادای نماز در مقابل مسجد الجواد توقف کردند. بسیاری از آنها نخستین بار بود که نماز میخواندند و معلوم نیست که چگونه این افراد ناگهان به باورهای مذهبی و راستگرایانه روی آوردهاند. این نماز هم البته ابزاری برای اعتراض بود.
در این راهپیمایی روحانیان ریشو و زنان سراپا پوشیده در «چادر مشکی» در کنار دختران جینپوش و دانشجویان موبلند یکصدا فریاد میزدند: «شاه و دارودستهاش باید بروند.» صد البته همراه با آنها ۴۰ هزار آمریکایی نیز باید بروند، همان آمریکاییهایی که همه چیز از تجارت نفت و هتلها و سوپرمارکتهای زنجیرهای تا ارتش را در اختیار خود دارند.
این که جیمی کارتر نگونبخت به آن حاکم مطلق برای دادن کمی آزادی به مردمش اصرار میکرد هم به اندازه کافی پوچ و مضحک بود، زیرا آن آزادی محدود و کنترلشده نه تنها برای شاه بلکه برای مردم نیز امری غیرمعمول بود: چون مردم با وجود آن که از آمدن به خیابانها و تظاهرات منع شده بودند، اما به خیابانها آمدند؛ و این یک انقلاب بود.
همان شب اعضای کابینه از سوی شاه احضار و به دستور شاه اعلام حکومت نظامی شد. بر این اساس محدودیتهایی از جمله منع آمدوشد از ساعت ۱۰ شب تا ساعات اولیه صبح وضع شد و افزون بر آن هرگونه تجمع ممنوع اعلام گردید.
به فرموده قیصر صبح روز بعد اعلامیه حکومت نظامی در اولین بخش خبری صبح رادیو پخش شد اما در همان زمان عده زیادی از مردم مقابل مسجدی در نزدیکی میدان ژاله جمع شده بودند و لحظه به لحظه به تعدادشان افزوده میشد. هنگامی که فرمانده یگانی که آن خیابان را به محاصره خود درآورده بود به مردم دستور داد محل را تخلیه کنند، هیچ کس به این فرمان اعتنایی نکرد و همه به همان صورت نشسته ماندند. از قرار معلوم این عده هنوز خبر نداشتند که حکومت نظامی برقرار شده است.
بعدها گفته شد که نیروهای نظامی در مرحله نخست اقدام به شلیک تیر هوایی و پرتاب گاز اشکآور کردهاند. اما مردی به نام زکریا که از ناحیه زانو هدف گلوله قرار گرفت و از بازماندگان آن روز به شمار میآید، حکایت دیگری داشت: «آنها به سوی جمعیت نشسته در خیابان شلیک کور کردند. ناگهان همه سربازها با مسلسلهای سنگین اقدام به تیراندازی کردند. ما هم از جایمان پریدیم و فرار کردیم. اما آنها هم به دنبالمان دویدند و شلیک کردند. پشت سر ما در میدان ژاله پر از جنازه شده بود.» به گفته این شاهد عینی تعدادی از مجروحان نیز با تیر خلاص سربازان کشته شدند.
سربازان حاضر در میدان ژاله همان یونیفرمهای سربازان حاضر در راهپیمایی روز دوشنبه قبل را بر تن داشتند. اما این سربازان به هیچ عنوان به خوشاخلاقی سربازانی نبودند که دختران در لوله تفنگ آنها گل میگذاشتند. فرماندهان ارتش برای اجتناب از هر گونه احساس دوستی و همدردی میان نیروهای نظامی و مردم معترض، سربازانی را از مناطق دوردست جنوب شرقی ایران به تهران منتقل کرده بودند.
سربازان میدان ژاله با لهجه غریبی حرف میزدند که برای کسی مفهوم نبود. برای چند روزی این شایعه پخش شد که از آن جایی که شمار اندکی از نظامیان حاضر به سرکوب و کشتار مردم میشوند، شاه اقدام به تقویت نیروهای وفادار به خود از طریق به خدمت گرفتن سربازانی از دولت دوست یعنی اسرائیل کرده است.
کشتار ژاله اما مانند یک جرقه برای انفجار عمل کرد. در عرض دو ساعت بسیاری از مغازههای جنوب شهر یعنی همان منطقهای که مردمش از درآمدهای میلیاردی نفتی سهمی ندارند، به آتش کشیده شد. شعبات بانکهای ملی و بانک عمران که نهادی متعلق به شاه است نیز از این آتشها مصون نماند.
بازاریان خشمگین به همراه خردهفروشان و پیشهورانی که از بابت وجود فروشگاههای زنجیرهای و سوپرمارکتها، موجودیت شغلی خود را در معرض خطر جدی میدیدند نیز به خیابانها ریخته و اتوبوسهای شهری را به آتش کشیدند.
تظاهرکنندگان به «همبرگرفروشی امپریال پرسپولیس» نیز حمله برده و با سس کچاپ بر روی میزها و پیشخوانها همان شعاری را نوشتند که در تقریبا همه چهارراههای شهر دیده میشود: «مرگ بر شاه».
افزون بر آن یک فروشگاه بزرگ لوازم خانگی در خیابان شاهعباس هدف حمله معترضان قرار گرفت و همه کالاهای آن در آتش سوخت و لوازمی چون وان حمام و شبیه به آن شکسته و به وسط خیابان پرتاب شد.
در بخش کالای کودک همه ماکتهای بلوند از بین رفت، ماکتهایی که قیمت هر یک از آنها بیشتر از درآمدی است که یک باربر بازار در دو ماه به دست میآورد. همسر مالک فرانسوی این فروشگاه در مورد این تخریب گفت: «اینها اصلا فرهنگ ندارند.»
مردی به نام اصغر امیسی که پسر یک نانوا به نان کوروش امیسی است توضیح میدهد که چرا پدرش با شاه مخالفت است و به چه دلیلی خودش در حمله به آن فروشگاه همراه حملهکنندگان بوده است: «درست است که شاه پیشرفت میخواهد. اما فقط برای ثروتمندان پیشرفت میخواهد. این پیشرفت پدر من را نابود کرد.»
امیسی پدر یکی از آن ۵۰۰ نانوای سنتی بود که به دلیل راهاندازی کارخانه بزرگ نان ماشینی که از آلمان وارد شده بود ورشکسته شد. او از زمان این ورشکستگی به عنوان باربر در بازار مشغول به کار شد و چندی بعد هنگامی که با یک میله آهنی در دست به گروهی از دژبانهای ارتش در خیابان عباسآباد حمله برد هدف رگبار گلولهها قرار گرفت و کشته شد.
نظامیان برای سرکوب کامل تظاهرات در پایتخت با تانک چیفتن و هلیکوپترهای جنگی وارد میدان شدند و یک روز کامل برای پراکندن تظاهرکنندگان وقت صرف کردند. البته بازاریان نیز از اعمال خشونت متقابل کم نگذاشتند. دو سرباز که گلولههایشان به اتمام رسیده و از یگان خود دور مانده بودند، به یک پلکان چوبی بسته شده و پس از آن که بنزین رویشان ریختند، زنده زنده در آتش سوختند.
بر پایه آمارهای دولتی از قرار معلوم ۹۷ نفر در جمعه سیاه تهران جان خود را از دست دادند. اما تا صبح روز سهشنبه ۸۰۰ جنازه که گفته میشود همگی از قربانیان میدان ژاله هستند به گورستان مرکزی تهران یعنی بهشتزهرا واقع در ۲۰ کیلومتری جنوب پایتخت تحویل داده شده است.
گفته میشود که شمار زیادی از کشتهشدگان در گورهای دستهجمعی که با بولدوزر در حاشیه جاده قم حفر شده است، دفن شدهاند. بر اساس آماری که توسط یکی از محافل نزدیک به دولت در اختیار محافل دیپلماتیک تهران قرار گرفته و توسط یک گروه راستیآزمایی شده است، تنها در جمعه سیاه تهران ۲۹۵۰ نفر کشته شدهاند.
چهار روز پس از آن کشتار همچنان جنازههای تیرخورده به بهشتزهرا تحویل داده شده است. از آن جایی که سردخانهها گنجایش این تعداد جسد را ندارند همه اجساد روی زمین قرار داده شدهاند. برخی از آنها چندین روز به همین صورت مانده و دفن نشدهاند زیرا وضعیت ظاهریشان به گونهای است که قابل شناسایی نیستند.
در خارج از سردخانه اجساد به صورت گروهی یعنی ۱۰ تا ۲۰ جسد یکجا تشییع میشوند و در خلال مراسم شعارهایی سیاسی از قبیل «مرگ بر شاه» سر داده میشود و سربازان نشسته بر تانکهای چیفتن در ورودی بهشتزهرا، با چشمانی خسته و خوابآلود همه چیز را زیر نظر دارند.
حکومت نظامی موقتی و برای شش ماه اعتبار دارد. اما شاه میخواهد این مدت را کوتاه کند «اگر ملت بار دیگر نظم و قانون را رعایت کنند.» در حال حاضر شاه بار دیگر اوضاع را تحت کنترل خود دارد. شهر پر از نیروهای نظامی است و مخالفان مهم در زندان بسر میبرند. اما با وجود همه آن سرکوبها هنوز هم بهار تهران کامل نشده است.
یکی از همکاران روزنامه کیهان که بزرگترین روزنامه کشور است اقرار میکند: «به هدف نزدیک شدهایم.» این روزنامه مطالبی را چاپ میکند که طی چندین دهه امکان نوشتن آن نبود. البته پس از موج بازداشتهایی که پس از کشتار اخیر آغاز شد، یک سوم از اعضای تحریریه کیهان نیز به زندان افتادند.
تلویزیون دولتی ایران اخبار و گزارشهایی در مورد بحرانها در سرزمینهای دوری مانند نیکاراگوئه و رودزیا را پخش میکند و خبر از ماجرای جاسوسی در آلمان میدهد. ظاهرا همه چیز در این کشور بار دیگر به روال عادی بازگشته است: شهبانو فرح یک بیمارستان کودکان در شیراز افتتاح میکند. شخص قیصر ۱۲۰ بانکدار از اروپا و آمریکا را در کاخ نیاوران میپذیرد.
یکی از دیپلماتهای بریتانیایی که از پنج سال پیش در ایران زندگی میکند میگوید: «برای تخلیه بخارها گاهوبیگاه درپوش این دیگ برداشته خواهد شد. فقط در این تردیدی نیست که شاه هرگز نمیتواند دستش را کاملا از روی درپوش این دیگ بردارد.»
منبع: اشپیگل شماره ۳۸ ، ۱۸ سپتامبر ۱۹۷۸ [ ۲۷ شهریور ۱۳۵۷]
نظر شما :