تفرشی: کودتای رضاخان با نقشه‌های بریتانیا همراه بود/ زیباکلام: روح انگلیس از کودتا خبر نداشت

۱۸ شهریور ۱۳۹۷ | ۲۱:۲۴ کد : ۶۴۴۵ دیگر رسانه‌ها
همایش یک روزه «کارنامه و زمانه رضاشاه پهلوی» به مناسبت هفتاد و هفتمین سالگرد اشغال نظامی ایران و سوم شهریور ۱۳۲۰ روز سوم شهریور ۱۳۹۷ در ساختمان آرشیو ملی، پژوهشکده اسناد، سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد. در این همایش دو دیدگاه درباره روی کار آمدن رضاشاه مطرح شد. به اعتقاد صادق زیباکلام برآمدن رضاخان میرپنج بیش از آنکه محصول اراده غربی‌ها باشد معلول شرایط سیاسی و اجتماعی ایران بود و در دیدگاهی متفاوت، مجید تفرشی از تأثیر قدرت‌های خارجی و نقش تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی در به قدرت رسیدن رضاشاه سخن گفت. 

 

 

تقدیر مشرق یا عزم پهلوی
مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ معاصر و سندپژوه

 

شاید برخلاف عرف مرسوم پژوهشی، بهتر باشد که حرف آخر را اول بزنم. با توجه به وجود تقریباً ۳۵۰ هزار برگ سندی که در آرشیو انگلستان در مورد تحولات ایران بین سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۱ میلادی موجود است؛ حیرت‌انگیز و تعجب‌آور است که فکر کنیم دولت‌های خارجی هیچ نقشی در تحولات ایران نداشته و عوامل داخلی نقش‌آفرینی داشتند و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بدون آگاهی، حمایت و تسهیلات قدرت‌های بزرگ خارجی، بخصوص بریتانیا به انجام رسید.

 

یکی از مشکلات جدی در قضاوت‌های تاریخی ایرانیان این است که ما در یک بحران قضاوت تاریخی به سر می‌بریم که همیشه وجود داشته، ولی از چهل سال قبل به شدت رسیده و آن نگاه اهورایی و اهریمنی است. نگاهی که در مقولاتی چون دوران رضاشاه و شخص او آشکارتر و شدیدتر می‌شود. کسانی که مخالف رضاشاه بودند وی را یک مزدور و دست‌پرورده خارجی می‌دیدند که تمام اقداماتش با دستور مستقیم بریتانیا انجام می‌شده است. از سوی دیگر موافقان رضاشاه‌اند که او را فرشته نجات و فاقد هرگونه لغزش و خطایی می‌دانند که همه اعمال او قابل توجیه است. 

 

در زمینه کودتای ۱۲۹۹ هم عده‌ای معتقدند همه مشکلات و تصمیمات داخلی بوده و دولت‌های خارجی مطلقاً دخالتی در آن عملیات نداشته‌اند. این نوع روایات و دیدگاه‌های افراطی و تفریطی، منجر به یک دعوای سیاسی شده است؛ دعوایی که یک سر آن دروغ‌های خارجی، ادعاهای تاریخدان‌های هیچ‌ندان و شبکه‌های مجازی و تاریخ‌نگاری دروغ و مغرضانه شماری از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور است و یک سر دیگر آن، روایت ۴۰ ساله حکومت داخلی. هر دو یک روایت نادرست و مخدوش را ارائه کرده‌اند که تاریخ در اینجا ذبح شرعی شده است.

 

اگر از من می‌پرسید سیدضیا و رضاخان می‌خواستند که در ایران کودتا کنند و به آن‌ها دستور داده شد، من می‌گویم حتماً می‌خواستند و کارشان جنبه دستوری از سوی دیگران نداشته، اما این تصمیم با اراده و عزم و نقشه‌های راهبردی شاکله قدرت و حکومت بریتانیا کاملاً همراه شد. منظورم از بریتانیا مقامات و نهادهای دست بالای آنان در لایه‌ها و سطوح مختلف در حکومت آن امپراتوری است.

 

 

 

در اینجا، من شش عنصر و شش شاکله را که در روی کار آمدن رضاشاه نقش داشته است بازگو می‌کنم. اولین عنصر، مسائل و جنگ داخلی، مصائب اقتصاد و ناامنی‌هایی است که در داخل کشور به‌ شدت وجود داشت. شاید ناامنی، یکی از مهم‌ترین معضلات ایران، در سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ میلادی است که هم در داخل و هم در مراودات منطقه‌ای، کشور را فلج کرده و همه مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بین‌المللی ایران را تحت تأثیر قرار داده بود.

 

دومین موضوع، بحران موجود در خاندان قاجار، ضعف دربار و مشکلات شخص احمدشاه بود که ادامه کار را با او و خاندانش دشوار کرده بود و قدرت‌های خارجی را درباره تأیید تداوم سلطنت قاجار به تردید جدی واداشته بود.

 

سومین عنصر، ظهور یک طبقه متوسط جدید جوان از نخبگان قاجاری و غیرقاجاری بود که مصمم بودند تا برای تغییر حکومت و وضع موجود، به یک دیکتاتور فرهمند و مستبد مصلح کمک کنند.

 

چهارم شخصیت و توانایی‌های بالقوه شخص رضاشاه و جنمی که وی داشت که باید به آن توجه داشت و نمی‌شود و نباید آن را در سیر تحولات آن زمان نادیده گرفت.

 

پنجمین عنصر مسائل راهبردی منطقه‌ای، از جمله مسأله خلیج فارس، تحولات شبه‌قاره هند و موضوع نفت در منطقه است که خواسته یا ناخواسته ایران را در کانون توجهات قدرت‌های مهم حاضر در منطقه و ساکنان این منطقه قرار می‌داد. در پرتو این تحولات بود که حتی مسلمان تحول‌خواه شبه‌قاره از جمله علامه محمداقبال لاهوری در اوان قدرت گرفتن رضاشاه، در شعری از او این‌گونه تمجید می‌کند: آن چه بر تقدیر مشرق قادر است/ عزم جزم پهلوی و نادر است. البته در سال‌های پایانی سلطنت رضاشاه، اقبال نیز همانند شماری دیگر از فرهیختگان استعمارستیز، از رضاشاه ناامید شد و اقدامات او را به حال مردمان منطقه، خطرناک و مضر تشخیص داد.

 

در اینجا، بحث من عمدتاً فقط معطوف به مهم‌ترین محور و عنصر ششم تأثیرگذار در کودتا، یعنی نقش راهبردی و عملیاتی نیروها و قدرت‌های خارجی بخصوص بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی است که من عمدتاً محورهای اصلی که به بریتانیا مربوط می‌شود، بازگو می‌کنم. سؤالی که برای من مطرح است این است که چرا توجه به دلایل خارجی کودتا، به اندازه جدی و لازم و کافی مورد توجه قرار نگرفته و تنها در حد اتهام و ناسزاگویی و پرونده‌سازی یا حدس و گمان مطرح بوده است؟

 

به نظر می‌رسد که، اولاً بررسی‌های تاریخی، نوع قضاوت‌های توطئه‌انگارانه، که عمدتاً از تاریخ‌نگاری توده‌ای شروع شده و با تداوم آن در نگاه‌های دیگر منتشر شده، آنقدر مقتدر بوده است که پس از انبوه انتشار این نوع نگرش به تاریخ، همه به نوعی از آن فرار می‌کنند و پرهیز می‌کنند که نقش جدی و جایگاه واقعی و مهم عوامل خارجی در تحولات داخلی را بررسی کنند. از ترس اینکه مبادا در دام تئوری توطئه نیفتند و به‌ طور کلی ترجیح می‌دهند که مسأله برنامه‌ریزی بین‌المللی و منطقه‌ای در مسائل ایران را نادیده بگیرند. دوم اینکه در تاریخ‌نگاری عصر پهلوی، نقش بیگانگان کمرنگ جلوه داده شده و پس از آن نیز اغلب توجیهی برای تثبیت قرائت رسمی و نادیده گرفتن واقعیت‌ها و ضعف‌های داخلی در جریان کودتا و پس از آن بوده است.

 

مسأله مهم دیگر نبود دسترسی عمومی و حتی خاص به منابع مهم بین‌المللی در این‌گونه پژوهش‌ها است. وقتی شما با این واقعیت مواجه هستید که ۳۵۰ هزار برگ سند فقط در آرشیو ملی بریتانیا در مورد دوران بیست ساله حکومت رضاشاه وجود دارد و یک صدم آن هم در ایران دیده نشده و مورد استفاده واقع نشده است، ابعاد و عمق این ناآگاهی مشخص می‌شود. دسترسی به این اسناد برای محققان داخلی اغلب دشوار است و حتی به فرض دسترسی محدود و احتمالی، خواندن و استفاده از این اسناد، کاری بسیار پرمشقت و دشوار است.

 

برای همین راحت‌ترین کار این است که صورت مسأله را پاک کنیم و بگوییم عوامل خارجی دخالتی در ماجرا نداشته‌اند. در حالی که اگر به این انبوه مدارک و سیر تحولات سال‌های پایانی جنگ جهانی اول و دو یا سه سال پس از آن توجه کنیم، می‎بینیم که اساساً غیرممکن است که بریتانیا در این تحولات بی‌تفاوت و خنثی بوده و نقش کلیدی نداشته باشد. در واقع این نقش، بسیار عمیق و گسترده بوده و نادیده گرفتن آن امری خطرناک و گمراه‌کننده است. هم از جهت قضاوت تاریخی و هم از جهت توجه به مناسبات منطقه‌ای و جهانی ایران و هم از منظر منافع راهبردی ملی ایران در مناسبات با قدرت‌های بزرگ.

 

علاوه بر این عوامل، البته می‌توان به مسأله زمان‌پریشی در قضاوت تاریخی نیز اشاره کرد که در بحث توجیه روی کار آمدن رضاشاه این رخدادهای تاریخی از بعد زمانی و مکانی نامرتبط موضوعی و نامتقارن با یکدیگر ادغام می‌شود تا دیدگاه‌های مختلف در قضاوت‌های گوناگون این دوره توجیه پیدا کند و این مسأله نیز همانند دیگر موضوعات، کاملاً غیرتخصصی و غیرعلمی شده و به ابزاری در جهت مناقشات روزمره سیاسی جاری تبدیل شود.

 

به‌ طور کلی، علاوه بر اسناد آرشیو ملی بریتانیا، منابع بسیار زیاد و مهم دیگری در این موضوع در آرشیو دیوان هند در کتابخانه ملی بریتانیا، آرشیو موزه سلطنتی جنگ، آرشیو بانک شاهنشاهی ایران در مؤسسه مالی اچ.اس.بی.سی و آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم در دانشگاه واریک وجود دارد. سوای این مجموعه‌ها، باید از مجموعه اسناد خصوصی رجال و نهادهای دیپلماتیک، نظامی و حتی دینی بریتانیا در مراکز مختلف آرشیوی در لندن و دیگر مناطق بریتانیا یاد کنیم که البته اسناد شخصی سر پرسی لورن موجود در آرشیو ملی بریتانیا و دیگر اسناد در آرشیوهای دانشگاه‌های آکسفورد، کمبریج، ذارام و هال از موارد مهم‌تر هستند. سوای این اسناد، باید به اسناد پارلمانی، مطالب مهم روزنامه‌های وقت بریتانیایی و امریکایی، خاطرات و یادداشت‌های روزانه منتشر شده و همچنین مقالات و پایان‌نامه‌های مختلف، بخصوص آثار ارزشمند مایکل زیرینسکی، هوشنگ صباحی، سیروس غنی و محمدقلی مجد نیز توجه جدی داشته باشیم.

 

بدون توجه به شرایط منطقه‌ای بریتانیا در سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ که مصادف با اواخر جنگ جهانی اول و تبعات آن است، نمی‌توان به دلایل توجیهی و ضرورت‌های تغییر در ایران، از نظر بریتانیا دست ‌یابیم. بریتانیا در جنگ جهانی اول پیروز جنگ بود. این نکته درستی است اما توجه نمی‌کنیم که بر اساس منابع گوناگون، این قدرت استعماری پیروز جنگ، به ‌شدت تضعیف شده و ورشکسته بود. این پیروزی به بهای ورشکستگی و شدیداً ضعیف شدن به دست آمده بود که تبعات گسترده‌ای از جمله، بروز مشکلات اقتصادی داخلی و بحران مشروعیت و حضور در مناطق تحت نفوذ و مستعمره بخصوص در مناطقی چون شبه‌قاره هند، آسیای مرکزی، خاورمیانه، خلیج فارس و محیط پیرامونی ایران داشت.

 

حکومت بریتانیا از سال ۱۹۱۷ یعنی از زمان آغاز روی کار آمدن بلشویک در روسیه و تشکیل حکومت شوروی، به مرور به این نتیجه رسیده بود که سیاستی را باید اتخاذ کند که بتواند در منطقه حضور متفاوتی داشته و بیش از پیش و با شیوه‌های جدیدی به ایران توجه کند. ما وقتی از حکومت بریتانیا صحبت می‌کنیم باید توجه داشته باشیم که با پدیده‌ای واحد و یکپارچه تحت امر دولت بریتانیا  مواجه نبودیم. در منطقه ما، دولت بریتانیا یعنی دولت و وزارت خارجه بریتانیا از یک سو، وزارت هند و مستعمرات و نایب‌السلطنه از سوی دیگر مؤثر و حاضر بودند. در بسیاری مواقع نایب‌السلطنه بریتانیا در هند و دستگاه رسمی دیپلماتیک تحت امر دولت مرکزی در لندن، هماهنگ نبوده و هماهنگ عمل نمی‌کردند و حتی به طور همزمان در ایران نمایندگان مستقل و مختلفی داشتند. ضمن آن که، دوایر دفاتر و سازمان‌های امنیت بریتانیایی نیز به طور موازی یا هماهنگ، در ایران نیز نفوذ داشتند. دستگاه‌هایی که از آغاز قرن بیستم و بخصوص جنگ جهانی اول، شکل نوینی به خود گرفت و تحت سه بخش امنیت داخلی (ام.آی.فایو)، امنیت خارجی (ام.آی.سیکس) و شنود (جی.سی.اچ.کیو) فعال شده بودند. در کنار این عناصر باید از امور نظامی و دوایر وابسته به وزارت جنگ یاد کرد که در دوران جنگ جهانی اول و پس از آن، در ایران حضور جدی گسترده و تأثیرگذار داشتند.

 

ضمناً باید توجه داشت که همیشه دولت‌های بریتانیا از نیروهای غیررسمی و کمپانی‌های تجاری و اقتصادی که در ایران حضور داشتند کمک می‌گرفتند. این کمپانی‌ها اگرچه به‌طور مستقیم دخالت نداشتند اما عملاً تصمیم‌ساز بودند. کمپانی‌هایی چون شرکت نفت انگلیس و ایران، بانک شاهنشاهی ایران، کمپانی قالی شرق و شرکت کشتیرانی برادران لینچ.

 

از حدود سال ۱۹۱۷ به بعد و بخصوص پس از انقلاب اکتبر روسیه، بریتانیا مصمم شده بود که در ایران تغییرات جدی انجام دهد یا از تغییرات جدید حمایت کند. در واقع پیشنهاد و تلاش برای تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ که در مورد آن صحبت زیادی شده است، نتیجه این تصمیم است. درست است که این قرارداد یک قرارداد از بالا به پایین و تحمیلی به ایران بود و شخص جورج کرزن وزیر امور خارجه وقت بریتانیا و نایب‌السلطنه پیشین آن کشور در هند، بسیار تلاش کردند تا آن را به ایران تحمیل کنند؛ ولی در واقع این قرارداد، محصول نیاز و ضعف دوران پس از جنگ بریتانیا در جهت حفظ ایران برای خود، در برابر شوروی و دیگر خطرات بود. زمانی که بریتانیا برخلاف گذشته، پول زیادی نداشت و می‌خواست با این قرارداد، از طریق ایران و با یک برنامه راهبردی حضور در ایران و ارائه کمک‌های مالی و نظامی به ایران، منافع منطقه‌ای خود را تداوم بخشیده و تضمین کند. 

 

با وجود همه مشکلات و معایب این قرارداد تا زمانی که قرارداد، دچار رسوایی مالی نشد و برای اجرای آن به حسن وثوق‌الدوله رئیس‌الوزرا و دو وزیر ارشد او، فیروزمیرزا نصرت‌الدوله و اکبر میرزا صارم‌الدوله برای پیشبرد آن رشوه داده نشده بود، تلاش برای تصویب و تثبیت آن در تهران و لندن ادامه داشت. سوای شکست بریتانیا در به کرسی نشاندن قرارداد ۱۹۱۹ و تحولات دیگری چون، تشکیل حکومت‌های جدید در حجاز و بین‌النهرین با برنامه‌ریزی لندن و اجرای مأموران منطقه‌ای فرهیخته با نفوذ قدرت استعماری چون تامس لارنس و گرترود بل و طرح نقشه خاورمیانه جدید ضرورت تغییر در ایران را اجتناب‌ناپذیر کرده بود.

 

برای نمونه، تحولات ناشی از سقوط امپراتوری عثمانی، شورش‌های منتهی به انقلاب ۱۹۲۰ شیعیان در عراق و تشکیل حکومت مستقل ولی دست‌نشانده فیصل در عراق با نقش مستقیم گرترود بل از طرف دولت بریتانیا، در تحولات ایران بازتاب و تبعات مستقیم و غیرمستقیمی داشت. در سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱، بریتانیا از راه‌های مختلفی چون تأثیرگذاری و کنترل دولت‌های داخلی ایران، حضور نظامی مستقیم از طریق تشکیل پلیس جنوب، اشغال شماری از مناطق شمالی و جنوبی ایران، اعمال نفوذ از طریق مستشاران مالی و نظامی و همچنین لابی گسترده از طریق شبکه‌های مختلف فرهنگی و تبلیغاتی مأموران و حامیان خود، در ایران حاضر و فعال بود. 

 

در این مرحله و در اینجا، مسأله ایران برای بریتانیا، فقط خود ایران نبود، حفظ ایران، کلید حفظ نفت، خلیج فارس، جنوب غرب آسیا و بخش‌هایی از آسیای مرکزی و جنوب قفقاز بود. در این موقعیت پساجنگ، ادامه وضعیت ناکارآمد موجود در حاکمیت سلطنت قاجار که البته مدافعانی هم در بریتانیا داشت اجازه نمی‌داد این عزم تغییر عملی شود. ولی در داخل ایران عناصری چون هرمن نرمن وزیر مختار دوران کودتا و جانشین او، پرسی لورن و همچنین برخی دیگر از نظامیان و غیرنظامیان بریتانیایی حاضر در ایران، از قبیل ادموند آیرونساید، لیونل دانتسرویل، در نحوه انجام آن اختلاف نظر وجود داشت. این تصور عوامانه و نادقیق است که بگوییم رضاشاه برگزیده و خواسته مستقیم بریتانیا بوده است، ولی ضمناً اشتباه‌تر از آن اینکه تصور کنیم هیچ یک از عناصر در دستگاه بریتانیا به رضاشاه علاقه‌ای نداشتند و به قدرت رسیدن او مرهون حمایت و ایجاد تسهیلات مستقیم و غیرمستقیم بریتانیا نبود.

شخص نرمن وزیرمختار وقت که اساساً چهره‌ای ماجراجو بود، توانست به‌ تدریج لندن را با خود در حمایت از کودتا و ائتلاف رضاخان میرپنج و سیدضیاءالدین طباطبایی همراه کند. این امر با حمایت از دگردیسی دیویزیون قزاق از نیروی سنتی تحت سلطه روس‌ها به نیرویی حامی بریتانیا، کمک مستقیم مالی به کودتاچیان قزاق و رفع موانع مواصلاتی و تدارکاتی نیروهای کودتا انجام شد. اگرچه مناسبات شخصی نرمن با رضاخان خوب بود، ولی جانشین نرمن، پرسی لورن به ‌سرعت مناسبات ویژه و کم‌نظیری را با رضاخان ایجاد کرد و چه در دوران نخست‌وزیری سردار سپه، چه در دوران گذار از قاجار به پهلوی و چه در دوران آغازین سلطنت پهلوی، نه فقط به‌عنوان نماینده کشور دیپلماتیک دوست پهلوی اول، که به‌عنوان دوست و مشاور شخصی رضاشاه عمل کرد. این مناسبات ویژه در مکاتبات رسمی لورن و اوراق شخصی به‌جامانده از او کاملاً مشهود و قابل ردیابی و اثبات است. 

 

لورن کسی است که توانست لندن را به تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی ترغیب کند. او بود که لندن را به دست کشیدن از متحدان قدیمی و سنتی چون شیخ خزعل و خاندان فرمانفرما، به نفع رضاشاه متقاعد کرد و در داخل نیز با شبکه گسترده مالی و تبلیغی خود، شرایط را برای سلطنت پهلوی تسهیل و هموارتر ساخت.

 

در فاصله سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱، اتحاد جماهیر شوروی سیاست متغیر و متفاوتی را در قبال کودتا و تحولات پس از آن داشت. پس از یک دوره مخالفت و حمایت از شورش‌های محلی چون جنبش جنگل، نخست حمایت از میرزا کوچک‌خان متوقف شد. پس از آن که تلاش نافرجام تئودور روتشتین نخستین وزیرمختار رسمی شوروی در ایران برای ایجاد یک ائتلاف پنهان بین مسکو و احمدشاه علیه رضاخان و لندن به نمایندگی میرزارضا بصیرالدوله هروی به نمایندگی از طرف احمدشاه، به دلیل ضعف شخصی و تعلل و ترس ذاتی احمدشاه شکست خورد، به ‌تدریج روتشتین و جانشین او، بوریس شومیاتسکی، نسبت به رضاشاه موضع مثبت و ملایمی اتخاذ کرده و توانستند مسکو را در جهت مماشات با لندن در حمایت از رضاشاه ترغیب کنند. باید توجه داشت که تجربه سی سال زندگی و فعالیت سیاسی و رسانه‌ای مهم روتشتین در بریتانیا، از سال ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۰ به‌ عنوان یک یهودی فراری انقلابی و دوست نزدیک لنین، درک عمیق و جایگاه خاصی در موضوع روابط مسکو و لندن برای او ایجاد کرده بود.

 

این تغییر موضع مسکو البته توأم با پیمان مهم امنیتی تجاری لندن و مسکو برای توقف فعالیت‌های توسعه‌طلبانه بلشویسم در منطقه و گسترش مناسبات تجاری دو طرف بود که برای حکومت بریتانیا نوعی رهایی از کابوس گسترش بلشویسم و برای شوروی نوعی نجات‌بخشی از بحران‌های اقتصادی و رویارویی‌های اجتناب‌ناپذیر بود. در یک سال قبل از کودتا، شرایط ایران آن قدر ناامن، شکننده و خطرناک شده بود که دولت بریتانیا اعلام می‌کند که از بیم گسترش جنگ داخلی و ناامنی نظامی و اقتصادی، همه همسران و کودکان اتباع خود و دیگر کشورهای دوست خود و کسانی که کار ضروری در ایران ندارند را از ایران خارج خواهد کرد. در این شرایط، از جهات مختلف، آمادگی لندن برای حمایت از یک تغییر جدی ناگهانی، از طریق یک حرکت نظامی و ایجاد نوعی نظم نوین و نظام مستقل و مقتدر کاملاً محسوس بوده است. انتخاب رضاخان اگرچه با کمک عوامل انگلیسی چون آیرونساید بوده اما این‌گونه نبوده که تنها تصمیم بریتانیا بوده باشد، ولی حاصل چراغ سبز و تسهیلات سیاسی، مالی و تدارکاتی بود که به رضاخان و عواملش نشان داده شد. این حمایت البته در بستر تحولات داخلی صورت گرفت و بر موج تغییرات ناگزیر سیاست داخلی سوار شد و به آن به ‌عنوان کاتالیزور و مکمل و عنصر تضمینی و تأییدی عمل کرد.

 

نکته جالب در آخر کلام، تناقض آشکار منادیان عدم دخالت بریتانیا در کودتای ۱۲۹۹ در بررسی این حادثه و رخداد شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه است. این دسته از محققان در بررسی کودتای ۱۲۹۹، اصرار زیادی دارند که کودتا کاملاً منشأ داخلی داشته و حاصل سال‌ها کوشش داخلی و ضرورت عوامل کاملاً داخلی بوده ولی همین عده، در بررسی روند سقوط رضاشاه، در رویکردی کاملاً متناقض مدعی می‌شوند که در دوران پایانی سلطنت رضاشاه، هیچ خلل، مشکل و تزلزلی وجود نداشته و ناگهان در یک سپیده‌دم، فقط با مداخله خارجی و بدون وجود عناصر و دلایل داخلی، رضاشاه مجبور به استعفا و خروج از ایران شد. حال آنکه در شهریور ۱۳۲۰ محصول عوامل داخلی و حاصل مسئولیت شخص شاه و زوال تدریجی حکومت او در شش سال پایانی و بخصوص در سال‌های ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ بود. در این میان یورش نیروهای ارتش بیگانه عنصر واپسین و ضربه نهایی بود. به همین دلیل است که در شهریور ۱۳۲۰ مردم ایران از نفوذ جنگ در داخل و اشغال کشورشان توسط بیگانگان ناراحت و معترض بودند، ولی هیچ ناراحتی و اعتراض جدی به سقوط حکومت رضاشاه و رفتن او از ایران از مردم ایران دیده و گزارش نشد.

 

 

رضاخان چرا رضاشاه شد؟

صادق زیباکلام، تحلیلگر سیاسی

 

عنوان مطلب من پاسخ به این پرسش است که آیا رضاشاه و به‌ قدرت رسیدن او (از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۳ شهریور ۱۳۲۰) معلول شرایط تاریخی ایران بود؟ آیا آن ۲۰ سال محصول شرایط سیاسی، اجتماعی اقتصادی و فرهنگی ایران بود؟ یا حسب روایت محصول خواست و اراده انگلستان بود. من معتقدم که روح انگلستان از به قدرت رسیدن رضاشاه خبر نداشت بعلاوه اقدامات رضاشاه را از هر منظر که به آن نگاه شود ارتباطی با منافع انگلستان پیدا نمی‌کند. 

 

این دوگانگی؛ یعنی اینکه دولت انگلستان نقشی در روی کار آمدن رضاشاه نداشت و اینکه اقدامات رضاشاه خوب بود، بد بود، زشت بود، درست بود، غلط بود، ارتباطی به منافع انگلستان پیدا نمی‌کند را نمی‌شود در این کلام کوتاه بیان کرد یعنی از تاریخ اسفند ۱۲۹۹ که کودتا اتفاق می‌افتد و رضاخان میرپنج در رأس سه - چهار هزار لشکر قزاق آقا بابای قزوین وارد تهران می‌شوند و جزء دیگر کودتا، یعنی سید ضیاءالدین طباطبایی تا شهریور ۱۳۲۰ که او دارد به‌سرعت از کشور خارج می‌شود چون انگلستان او را کنار گذاشته و حکومتش را ساقط کرده؛ واقعاً نمی‌شود جز به جز بررسی کرد که آیا این رویداد محصول و معلول شرایط داخلی ایران بوده یا اینکه یک طرح بزرگی بوده است از جانب انگلستان!

 

اما بگذارید با خود کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شروع کنیم. ببینیم زمانی که آن کودتا اتفاق افتاده است و در حدود پنج سالی که به طول می‌انجامد تا در آبان ۱۳۰۴ که رضاخان، رضاشاه می‌شود ایران چه شرایطی داشته، من معتقدم اگر آدم با حوصله و دقت به خود ایران در آن زمان نگاه کند متوجه می‌شود که رضاخان میرپنج و رضاخان سردار سپه و رضاشاه بعدی؛ بیش از آنکه محصول اراده غربی‌ها، انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها و ... باشد معلول شرایط و وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران بود. 

 

مقارن با وقوع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در سیستان و بلوچستان قبایل بلوچ حکمرانی می‌کنند. در بیرجند (خراسان جنوبی) خاندان بزرگ علم جد پدری اسدالله علم در آنجا فرمانروایی می‌کنند. در مشهد و یکی دو سه شهر بزرگ مشهد کلنل محمدخان پسیان که فرمانده ژاندارمری بود، ارتباط خود را با حکومت مرکزی قطع کرده است. همچنین بیرون شهرهای بزرگ ترکمن‌ها و قبایل ترکمن همه‌کاره هستند. در مازندران هم بخشی را تنکابنی‌ها گرفته‌اند و در مابقی نقاط نیز دیگران قدرت را به دست گرفته‌اند. گیلان رسماً دارای حکومتی است که به رهبری میرزا کوچک‌خان جنگلی اعلام جمهوری کرده است. در آذربایجان فرقه دموکرات مدت‌هاست که علم خودمختاری برداشته است. بخش دیگر آذربایجان هم دست اقبال‌السلطنه ماکویی است که رهبری شمال آذربایجان را بر عهده دارد. اسماعیل سیمیتقو مدت‌هاست که بر منطقه‌ای که الان آذربایجان غربی و کردستان نام دارد در حال حکومت است. شیخ خزعل در خوزستان فرمانروایی می‌کند. تکلیف جنوب ایران هم که با بختیاری‌ها، قشقایی‌ها و چهارلنگه‌ها و سایر قبایل جنوب کشور روشن است. 

 

در کنار این قدرت‌های اصلی باید از یک دوجین گردنه‌بگیر، کسانی که قشونی برای خود دارند نام برد. سؤالی که مطرح می‌شود این است که پس حکومت مرکزی کجاست؟ دربار کجاست؟ پاسخ کوتاه: دربار و قدرت مرکزی به آنچنان فلاکتی سقوط کرده، به آنچنان بی‌قدرتی سقوط کرده که دربار شاهنشاهی ممالک محروسه ایران برج به برج ۱۵ هزار تومان دستی از سفارت انگلستان می‌گیرد که دربار سرپا باشد. در این شرایط احمدشاه اصرار دارد تاج پادشاهی را کنار گذارد و ترجیح می‌دهد در اروپا زندگی کند. احمدشاه در تهران هم نمی‌توانست اعمال قدرت کند. در چهار سالی که جنگ جهانی اول است یعنی از سال ۱۲۹۳ تا ۱۲۹۷ دو سال مانده به کودتای نظامی ۱۲۹۹، پانزده بار دولت در ایران تغییر می‌کند. سؤال؟ چرا این‌طور شد؟ من معتقدم اگر قرار باشد برای این وضعیت متهمانی را به دادگاه تاریخ فرابخوانیم با وجود همه عشق و اراده که به مشروطه و انقلاب مشروطه دارم اما مشروطه را به دادگاه فرامی‌خوانم. با آنکه معتقدم بعد از خداوند متعال هر چه که امروز داریم از صدقه سر دوران مشروطه داریم. یعنی ادبیاتمان، گفتمانمان، فرهنگمان، اینکه باید آزادی بیان باشد، اما چرا مشروطه متهم ردیف اول است؟ برای آنکه قاجارها به هر حال بیش از یکصد سال بر ایران حکومت کردند. قبول دارم که خدمات چندانی به ایران نکردند اما قاجارها توانسته بودند ثبات و امنیت و یکپارچگی کشور را برقرار کنند. به هر حال کسی که در کردستان بود، کسی که در خوزستان بود، کسی که در گیلان یا مازندران بود، خود را مطیع پادشاه و حکومت می‌دانست. مشروطه این را متزلزل کرد و این شکاف بزرگ را به وجود آورد. 

 

در این حالت قدرت دو تکه شد قدرتی که تا قبل از انقلاب مشروطه یکپارچه بود و در دربار خلاصه می‌شد، تضعیف شد. در این وضعیت یک فرد گمنام نظامی پادشاه آینده ایران می‌شود که هیچ ارتباطی با انگلستان ندارد.

 

 

منبع: روزنامه ایران (۱۸ شهریور ۱۳۹۷)

کلید واژه ها: رضاشاه تفرشی زیباکلام کودتای سوم اسفند


نظر شما :