محمد دهقانی آرانی در گفتوگو با تاریخ ایرانی: شاه گفت یک عده کمونیست در کیهان جمع شدهاند
مهسا جزینی
***
شما در سال ۱۳۳۹ یعنی ۱۸ سال بعد از تاسیس کیهان وارد این روزنامه شدید. یک حسابدار ۱۹ ساله با آینده کاری روشن چه طور شد که یک دفعه میشود خبرنگار روزنامه کیهان؟
من بعد از اینکه دیپلم گرفتم آمدم تهران در یک بارفروشی در میدان انبار غله قدیم به عنوان حسابدار با دستمزد روزی ۵ تومان مشغول به کار شدم. روزنامه و مجله زیاد میخواندم و از جمله روزنامههایی که میخریدم کیهان بود، گاهی هم برایشان مطلبی مینوشتم و میفرستادم. یادم هست مطلبی نوشتم به نام «تشنه و بیهدف» که درباره مسائل و مشکلات جوانان آن زمان بود. یک روز نامهای به آدرس حجرهای که کار میکردم، به دست من رسید، خواسته بودند در یکی از ساعات اداری روز غیرتعطیل به سردبیر روزنامه مراجعه کنم.
نامه از طرف دکتر سمسارزاده بود؟
خیر، آن زمان هنوز آقای عبدالرحمان فرامرزی سردبیر بود. صبح فردا تاکسی دربست گرفتم سه تومان، به خیابان فردوسی کوچه اتابک رفتم. کیهان آن زمان در یک ساختمان قدیمی متعلق به ورثه قاجار قرار داشت که مصباحزاده اجاره کرده بود. این ساختمان متشکل از یک سالن و سه اتاق بود و یک زیرزمین که محل عکاسی و لابراتوار روزنامه بود و دستگاه حروفچینی سربی که به آن انترتایپ میگفتند آنجا قرار داشت. من ابتدا رفتم پیش منشی سردبیر خودم را معرفی کردم، گفت فکر میکردیم یک آدم مسنی باشید، بعد هم که رفتم پیش فرامرزی از پشت شیشه عینک نگاه کرد و گفت خودت این مطالب را مینویسی، گفتم بله، گفت دیگر چی بلدی بنویسی، گفتم بالاخره یک چیزهایی مینویسیم، گفت گزارش هم بلدی بنویسی؟ گفتم بله، گفت خیلی زود هست برای بله گفتن، گزارش نوشتن کار سختی است.
حالا بلد بودید؟
خیر، هیچ وقت گزارش ننوشته بودم (با خنده)، من را به آقای محمد بلوری معرفی کرد که دو سه سال بود در سرویس حوادث کار میکرد. آقای بلوری گفت فرض کن در شهر شما زلزله شده، یک گزارش دربارهاش بنویس، سه روز هم فرصت داری. گفتم چرا سه روز، من همین الان هم میتوانم بنویسم. نشستم و در ۱۶ صفحه کاغذ کاهی گزارش نوشتم. بلوری نگاهی به گزارش کرد و برد نزد فرامرزی. بعد فرامرزی من را صدا کرد و گفت کجا کار میکنی؟ گفتم در یک بارفروشی، گفت چه قدر حقوق میگیری، گفتم ماهی ۱۵۰ تومان، گفت ما ماهی ۲۵۰ تومان به تو میدهیم بیا اینجا کار کن، گفتم من نمیتوانم کارم را یک دفعه رها کنم، باید حساب کتاب را تحویل بدهم بعد بیایم. دقیقا خاطرم هست روز سه شنبه بود گفت شنبه میتوانی بیایی، گفتم بله. رفتم به کارفرمایم گفتم میخواهم بروم کیهان خبرنگار شوم، گفت اشتباه میکنی، همه اینهایی که الان اینجا بارفروشی دارند شاگرد من بودهاند، پول توی این کار است، گفت من ۳۰۰ تومان به تو میدهم همین جا بمان، گفتم نه. متاسفانه کار در بارفروشی را رها کردم و رفتم کیهان خبرنگار شدم.
متاسفانه؟
بله (با خنده) و کارم را با استاد بلوری از سرویس حوادث شروع کردم. بلوری حق بزرگی به گردن من دارد، او الفبای روزنامهنگاری را به من یاد داد. مدتی در سرویس حوادث بودم، بعد دکتر مصباحزاده تصمیم گرفت سازمان شهرستانهای کیهان را زیر نظر مرحوم محمدعلی کاوه ایجاد کند. به من ماموریت دادند که اخبار و گزارشهای منطقه مرکزی ایران را جمعآوری کنم و برای همین منتقل شدم تحریریه شهرستانها و خودم کاشان را انتخاب کردم. منطقه مرکزی شامل کاشان، قم، اراک و قزوین بود. یک موتور هم به ما دادند که سوار میشدیم و از این شهر به آن شهر میرفتیم و خبر میگرفتیم.
یعنی با موتور خبر میگرفتید؟
بله، چند سالی کار ما این بود تا سال ۴۸ که دیگر برگشتم تحریریه کیهان. هر کسی ابتدا وارد روزنامه میشد و میخواست کاری یاد بگیرد میآمد تحریریه شهرستانهای کیهان. آنجا ما از خبر و گزارش گرفته تا طنز و شعر که از شهرستانهای مختلف میآمد کار میکردیم، برای همین هر کسی میآمد این صفحه چکیده کار روزنامهنگاریاش میشد. چند تا استان یک صفحه داشت و به جای نیازمندیها که تهران منتشر میشد، این صفحات میرفت برای استانها که برای مدتی هم من مسوول یکی از این صفحات شدم.
ما خیلی از رقابت بین دو روزنامه اطلاعات و کیهان شنیدهایم و بازیهایی که بین خبرنگاران این دو روزنامه برای سبقت گرفتن در ارسال اخبار شکل میگرفت. این رقابت به بخش تحریریه شهرستانها هم کشیده شده بود؟
من خاطرات زیاد و قشنگی از این رقابتها دارم. یک مورد آن خاطرم هست وقتی کاشان بودم به من خبر دادند مرد جنایتکاری دختری را کشته و جنازهاش را انداخته داخل چاه، ما عکس و گزارش این واقعه را تهیه کردیم. خبرنگار اطلاعات به من گفت فلانی الان دیروقت است بیا فردا خبر را بفرستیم. من حس کردم این خبرنگار اطلاعات راستش را نمیگوید، به همکارم در کیهان گفتم باید من شبانه با اتوبوس راه بیفتم بروم تهران. آن زمان هم رفت و آمد از کاشان به تهران به راحتی نبود، من اول رفتم قم، آنجا سوار یک اتوبوس شدم که عدهای سرباز را به تهران میبرد. دیدم از صندلی پشت سرم صدای سرفه میآید، صدای سرفه برایم خیلی آشنا بود، برگشتم دیدم پیرمردی نشسته و پالتویی کرم رنگ کشیده روی سرش، شناختمش، به کنار دستیاش گفتم فکر کنم این آقا بیمار است، بهش بگویید من هم همان بیماری را دارم، بهتر است کنار هم بنشینیم. پیرمرد که پدر همان خبرنگار اطلاعات بود با آن لهجه کاشیاش گفت آقای دهقانی شمایید؟، گفتم بله. همان وقت یک شیطنتی کردم، پاکت خبر و عکس را که در جیب پالتوی پیرمرد بود و میبرد تهران، از جیب پالتویش یواشکی برداشتم. من رسیدم کیهان، پاکت را باز کردم دیدم عجب عکسهای خوبی گرفته، آخر خبرنگار اطلاعات عکاس خوبی هم بود. رفتم خبر و عکس را دادم به آقای بلوری و جریان را تعریف کردم. فردا خبر با این عنوان کار شد «جنایتی که کاشان را تکان داد». یادم میآید دبیر سرویس شهرستانهای اطلاعات خبرنگارش را به خاطر این سهلانگاری جریمه کرد. از این ماجراها بسیار اتفاق میافتاد. بعد هم که برگشتم کاشان به خبرنگار اطلاعات گفتم فکر کنم پدرت اشتباهی به جای اینکه برود اطلاعات، عکسهایت را برده بود کیهان!!
اطلاعات ۱۵ تا ۲۰ سالی زودتر از روزنامه کیهان راه افتاده بود و تجربه بیشتری در کار روزنامهنگاری داشت اما کیهان در دهه ۳۰ و ۴۰ گوی رقابت را از اطلاعات میرباید و به روایتی در پوشش اخبار و گزارشها تندتر و بیپرواتر از اطلاعات عمل میکرد. این سبقت کیهان چه دلیلی داشت؟
آن زمان چند اتفاق افتاد که به نظرم نمیتوان اسمش را تندروی گذاشت بلکه به دلایلی کیهان سوژهها و اخباری را به خوبی پوشش میداد و همین باعث جلو افتادنش از اطلاعات شد. یکی کشته شدن دکتر خانعلی در میدان بهارستان به دست سرهنگ شهرستانی بود که اطلاعات این خبر را پوشش نداد اما کیهان از خانعلی به عنوان یک فرهنگی شریف یاد کرد و خبر را پوشش داد و همین باعث شد که کیهان تبدیل به صدای فرهنگیان شود. تا آن زمان تیراژ اطلاعات ۵۰ هزار و کیهان ۳۰ هزار تا بود اما بعد کم کم این برعکس شد، اتفاقات دیگری هم بود مثل رخدادهایی که برای جبهه ملی اتفاق افتاد و کیهان آنها را پوشش داد.
چه طور کیهانی که به دستور خود شاه و کمک مالی او راهاندازی شده بود، میتوانست به این مسائل بپردازد اما اطلاعات نمیتوانست؟
مصباحزاده سعی میکرد افرادی را انتخاب کند که سرشان به تنشان بیارزد، واقعیت این است که اطلاعات چنین وضعیتی نداشت، نمونهاش هم اینکه گردانندگان بسیاری از روزنامهها تا چند سال قبل همین بچههای قدیمی کیهان بودند.
پس میشود گفت اشخاص بودند که کیهان را کیهان کردند؟
بله همین طور است.
و نقش مدیریت خود مصباحزاده چه بود؟
به نظر من مصباحزاده در آن سیستم بهترین مدیر بود، کسی از اتاقش ناراضی برنگشت. من خاطرهای از او به یاد دارم. آن زمان گاهی خبرنگارها آگهی هم میگرفتند، سال ۴۶ من یک آگهی گرفته بودم به قیمت ۳ هزار تومان اما خب پولش را خرج کرده بودم و به روزنامه نداده بودم. رئیس حسابداری کیهان مدام از من وجه این آگهی را مطالبه میکرد. من یک روز رفتم اتاق دکتر مصباحزاده و جریان را برایش تعریف کردم. دکتر مصباحزاده دو تا تلفن دستش بود، با یکی فارسی صحبت میکرد با آن یکی فرانسه. گوشیای که فرانسه صحبت میکرد را گذاشت زمین و به من اشاره کرد که حرفم را بزنم، من هم ماجرا را برایش تعریف کردم که پول این آگهی تمام شده و آقای محسنی ما را تحت فشار گذاشته برای پرداختش، اگر میشود این را از حساب ما بردارید. او همان طور که صحبت میکرد سرش را تکان داد، بعد که صحبتش با تلفن تمام شد من باز تکرار کردم که متوجه شدید من چه عرض کردم؟ گفت بله آگهی گرفتی پولش را خوردی دیگه، همین را بنویس. من هم همین را نوشتم، او هم پایش نوشت از حساب آقای دهقانی کم شود. آوردم دادم به رئیس حسابداری، گفت حتما نمیدانسته که مبلغش چه قدر است، فکر کرده ۳۰۰ تومان است. تماس گرفت گفت آقای مصباحزاده میدانید مبلغی که دهقانی باید پرداخت میکرد چه قدر است؟ مصباحزاده پشت گوشی گفته بود بله یک میلیون تومان و گوشی را گذاشته بود. سعهصدر او بسیار بود. یا مثلا یادم میآید یک زمانی در دوره نخستوزیری امینی رابطه دولت با کیهان خیلی خوب نبود و یک دفعه آگهیهای دولتی قطع شد، در حالی که یکی از عمدهترین منابع درآمدی ما بود. مصباحزاده آمد تحریریه و قضیه را تعریف کرد، بعد گفت کدامیک از شماها حاضرید که دو ماه حقوق نگیرید، همه ما بلند شدیم. بعد از مدتی دولت عوض شد، مصباحزاده آمد گفت حقوق شما پرداخت میشود. این مدیریت باعث شده بود که بچهها هم از دل و جان با او همکاری داشته باشند.
در سال ۱۳۴۸ در تحریریه شهرستانهای کیهان چه افرادی بودند؟
سال ۱۳۴۸ دبیر سرویس شهرستانها محمدتقی اسماعیلی بود که طنزنویس هم بود. معروفترین طنزی که نوشت «خانه قمر خانم» بود که سریال تلویزیونی هم بر اساس آن ساخته شد. او هر هفته یک ستون داشت به نام پشت چراغ قرمز. انسان بسیار خوبی بود و رابطهاش با بچههای تحریریه شهرستانها بسیار صمیمانه و خوب بود. در تحریریه ما خانم آراکس آوانسیان، علی خیرخواهان، ابراهیم رستمیان، جواد طالعی، خانم نبوی، خانم هریتاش و صالح نیکبخت که الان وکیل دادگستری است کار میکردند. یادم هست یکی از خوانندههای معروف که اسم نمیبرم آمده بود کیهان، صدای خوبی داشت، سردبیر به او گفت تو اینجا پیشرفت نمیکنی بهتر است بروی کار آواز را ادامه بدهی که رفت و پیشرفت هم کرد. در کیهان اگر کسی اهل نوشتن نبود میرفت قسمت اداری یا آگهیها که درآمدش هم ده برابر ما بود.
مصباحزاده جنبشی به نام رستاخیز ملی در همه شهرها به راه انداخت که گویا یکی از اهداف این جنبش جمعآوری مسائل و مشکلات مردم و انتقال آن به روزنامه بود. به نظر شما این حرکت چقدر واقعی و چقدر سمبلیک یا سیاسی بود؟ خود مصباحزاده در خاطراتش میگوید در راستای انقلاب شاه و مردم این جنبش را ایجاد کرده بود.
بله قبل از راهاندازی حزب رستاخیز توسط شاه، مصباحزاده دست به راهاندازی چنین تشکیلاتی زد، البته من یادم نمیآید اسمی از این برده شده باشد که این جنبش در ادامه انقلاب شاه و مردم است. بیشتر فعالیت این جنبش در شهرستانها بود که اعضا آن معتمدین و بزرگان شهر و سرپرست کیهان در آن استان دبیر شورا بود. کیهان از طریق این شوراها مسائل و مشکلات مردم را منعکس میکرد؛ البته در کنار آن مصباحزاده اهداف سیاسی خودش را هم دنبال میکرد.
به نظر شما این شوراها در انتقال مسائل و مشکلات مردم به کیهان موفق بودند و هرچه منتقل میشد شما منعکس میکردید؟
بیشتر مسائل و مشکلات روبنایی منعکس میشد که فلان روستا آب ندارد یا فلان خیابان آسفالت نیست اما مسائل زیربنایی و مشکلات اقتصادی و کلان منعکس نمیشد. زمان شاه ما سانسور عجیبی داشتیم، به خصوص در اوایل دهه ۵۰ برخی اسامی و کلماتی مثل سازمانهای آزادیبخش، گل سرخ، استکبار، امپریالیسم و... امکان چاپ در روزنامه را نداشت. روزی مصباحزاده آمد و به تیتری که یکی از دبیران سرویسها زده بود اعتراض کرد و گفت این تیتر تند است، تغییرش بدهید، آن دبیر سرویس گفت که این تیتر خوبی است و مردم دوست دارند، مصباحزاده به عکس شاه اشاره کرد و گفت ما میخواهیم این دوست داشته باشد. بالاخره کیهانی بود که با اعانه شاه راه افتاده بود.
مرزها در کیهان چگونه تعیین میشد؟ شما به دو مورد پیش از این اشاره کردید که در حالی که اطلاعات جرات نمیکند اما کیهان مینویسد. پس نمیتوانیم بگوییم کیهان صد در صد در اختیار دربار بوده است. از طرفی مصباحزاده میگوید ما میخواهیم چیزی بنویسیم که شاه خوشش بیاید، همین روزنامه چنین قدرت یا اجازهای پیدا میکند که زیر مجموعه خودش شورا و عضو داشته باشد، در حالی که اینها عرف اختیارات یک روزنامه نیست بلکه بیشتر شبیه یک حزب است. اینها تصویرهای مبهم یا مخدوشی از میزان وابستگی کیهان و مصباحزاده به حکومت و از طرفی استقلال او از دربار و قدرت به دست میدهد. تصویر درست به نظر شما کدام است؟
هر دو. کیهان برخی از مسائل جامعه را منعکس میکرد تا جایی که با منویات شاه تباینی نداشته باشد.
خب مگر اطلاعات هم همین کار را نمیکرد؟ پس چرا میگویند کیهان در مقطعی تندتر از کیهان میشود؟
اطلاعات حتی این مسائل راهم منتشر نمیکرد. ببینید کیهان گزارشگران برجستهای داشت. همکاری به نام فریدون گیلانی داشتیم که به هنگام زلزله قیر و کارزین فهمیده بود که روستاییان اطراف میآیند اموال زلزلهزدگان را میدزدند، گزارشی نوشت و تیتر زد: «نه بر مرده، بر زنده باید گریست». نوشته بود هر چه گزارش شده دروغ است و کسی نیامده به داد این مردم برسد. فردا تاثیرش را دیدیم که یک پل هوایی برای کمک به مردم ایجاد شد. یک بار هم چهارمحال و بختیاری زلزله شده بود. عکاس عکسی فرستاد که زنی را بر تخته چوبی سوار بر الاغی نشان میداد، من در سرویس شهرستانها کارم تنظیم این گزارشها و شرح عکسنویسی بود. برای عکس نوشتم این زن مجروح را با الاغ میبرند اما معلوم نیست جان سالم به در ببرد یا نه. صبح فردا پیش خدمت آمد گفت امیرخان (طاهری)، سردبیر روزنامه کارت دارد، رفتم دیدم عصبانی است، گفت برو وسایلت را جمع کن و از کیهان برو، گفتم ماجرا چیست؟ گفت این عکس را تو کار کردهای؟ گفتم بله، گفت این قاطر است نه الاغ، گفتم نه گوشهایش نشان میدهد که الاغ است، گفت این برانکارد است نه تخته، گفتم گل میخهایش نشان میدهد که تخته یک در قدیمی است، گفت او را میبرند سوار هلیکوپتر کنند، گفتم در زمینه عکس هلیکوپتری نبود که من بنویسم. ضمنا عکس را من به شما نشان دادم، گفت من حواسم نبود. بعد هم گفت که من دیشب تا صبح نخوابیدم، رفته بودم پیش شاه، او پایش را میکوبید بر زمین که این عکس چیست کار کردید، یک عده کمونیست جمع شدهاند در کیهان. من به طاهری گفتم کمونیست کجا بود، ما فقط یک عکس کار کردیم، گفت به آن دو نفر عکاس و گزارشگر بگو سریع بروند فرودگاه نزد تیمسار خسروداد با هلیکوپتر دوباره بروند. بعد هم خودش یک گزارش نوشت با این عنوان «پل ارتباطی ارتش برای کمک به زلزلهزدگان به فرمان شاهنشاه شروع شده است». بعد هم یک عکس مربوط به یک زلزله دیگر که نشان میداد چادرهای امدادی برپا شده کنارش کار کرد.
یعنی دروغ؟
بله دروغ. گزارش به اسم رضا قویفکر منتشر شد و عکس هم از صادق ثمودی یعنی همانهایی که فرستاده بود بروند در منطقه. امیر طاهری یک ستون داشت به اسم «هیس ساواک میشنود». میخواست عظمت ساواک را نشان دهد. یک بار هم بعد از اینکه محرمعلیخان مریض بود و نمیتوانست بیاید روزنامه، مامور قد بلند کله طاسی به اسم عظیمی میآمد سرکشی روزنامه، امیر طاهری دستور داد او را حبس کنند تا اینکه روزنامه منتشر شود، قصدم این است که بگویم امیر طاهری چنین قدرتی داشت.
شما سردبیری چهار نفر مثل عبدالرحمان فرامرزی، حسین عدل، دکتر سمسارزاده و امیر طاهری را در آن دوره کیهان شاهد بودید. مقایسهای میتوانید بین اینها بکنید؟
بهترینشان دکتر سمسارزاده بود، اولا به آن شکل وابسته به دربار و شاه نبود در حالی که امیر طاهری وابسته بود، با هویدا که صحبت میکرد عباس عباس میگفت. سمسارزاده نه خودش دلش میخواست وابسته باشد و تا جایی هم که امکان داشت بالاخره مطالبی را در کیهان منتشر میکرد مگر مواردی که دیگر خیلی تند بود و مصباحزاده جلویش را میگرفت، اما مواردی شده بود که مصباحزاده میخواست دخالت کند و سمسارزاده مقامت میکرد. گاهی که مصباحزاده میخواست در مطلبی یا تیتری دخالت کند دکتر سمسارزاده خیلی مودب و متین میگفت دکتر شما بفرمایید داخل اتاقتان من الان میآیم.
مدیریت رحمان هاتفی را چه طور میدیدید؟
رحمان هاتفی را بچهها خیلی دوست داشتند، خیلی خوش برخورد بود، روزنامهنگار خوبی هم بود و تیترهای خوبی میزد و ما بعدها فهمیدیم که تودهای است.
وقتی انقلاب شد شما هم جزو خبرنگارانی بودید که از طرف کیهان همراه امام شدند؟
بله، ۱۱ اسفند ۵۷ امام که به قم رفت، یک ستاد خبری به سرپرستی من در قم تشکیل شد و در هتلی به اسم ارم مستقر شدیم، امام هم دو خانه در اختیارش بود، یکی خانه دامادشان آقای اشراقی و یک خانه برای سخنرانی و جمع شدن مردم. یک روز در همان روزها جلود مرد شماره دو لیبی آمد نزد امام. امام اول او را نپذیرفت چون همان زمان مساله امام موسی صدر مطرح بود. بعدا امام قبول کرد. امام و جلود و فردی که بعد سفیر ایران در عربستان شد، در این دیدار حضور داشتند. ما ضبط صوت را توسط آقای محتشمیپور فرستادیم داخل اتاق. جلود به عربی صحبت میکرد و امام فارسی جواب میداد و همزمان ترجمه میشد، ما متن این گفتوگو را سریع پیاده کردیم و شد تیتر اول روزنامه در حالی که روزنامه اطلاعات این خبر را نداشت.
من میخواهم اشارهای بکنم همین جا به جریان تصفیه روزنامهنگاران کیهان. گفته شده که در جریان تصفیه عدهای هم از داخل تحریریه با انجمن اسلامی همکاری کرده بودند، این درست است؟
خیر درست نیست، زمانی که عدهای از کارگران کیهان روزنامه را منتشر کردند فقط یکی دو نفر با آنها همکاری کردند، یکی احمد ریاحی، یکی آقای کاظم فتیق که کارهای فنی را انجام داد. تحریریه اصلا حضور نداشتند و روزنامه را دو سه شماره بیشتر منتشر نکردند. بعد که دیدند روزنامه درآوردن کار اینها نیست رفتند سراغ هاتفی که برگردد، هاتفی گفت وقتی بر میگردم که بقیه هم برگردند و بقیه هم قرار شد برگردند اما افرادی که رفته بودند گفتند نه ما اصلا برنمیگردیم از جمله آقای بلوری.
البته گویا آقای بلوری مدتی بعد برگشت.
نه دیگر برنگشت و در دوره مهدیان بازخرید کرد و رفت و کیهان ماند برای عدهای که راه به جایی نداشتند و باید میماندند از جمله بنده (با خنده)، اگر میرفتیم آخر چیزی دستمان را نمیگرفت، فرضا۵۰۰ هزار تومان میدادند. من، فریدون صدیقی، شهامیپور، بدیعی و فرقانی ماندیم.
خانم مینو بدیعی (از روزنامهنگاران باسابقه کیهان) معتقد است ماندنش اشتباه بوده و باید میرفت، حداقل درباره خودش که چنین نظری دارد، شما هم چنین اعتقادی دارید؟
چرا باید میرفت، اگر میرفت عدهای دیگر میآمدند جای ما را میگرفتند. باز مدتی ماندگار شدیم که همان هم غنیمت بود. وقتی هم دیگر نتوانستیم تحمل کنیم رفتیم.
تا آخرین روز کاریتان در سرویس شهرستانهای کیهان بودید؟
خیر، زمانی که دکتر ابراهیم یزدی سرپرست روزنامه بود روزی داشت درباره شخصیت امام سخنرانی میکرد اما خطی که ترسیم کرد بیشتر نگاهی میانهرو و لیبرالی از تفکر و شخصیت امام بود، من بلند شدم گفتم مخالف صحبت شما هستم، به نظر من امام خمینی با این تصویری که شما ترسیم میکنید خیلی تفاوت دارد و آریاش آری است و نهاش هم نه است. حرف من به مذاق او خوش نیامد، فردای آن روز نامه به دست ما رسید که به علت عدم امکان مالی به خدمت شما پایان داده میشود. نامه را یکی از کارمندان روزمزد کارگزینی امضا کرده بود. بعد یزدی حس کرد کار بدی کرده، در راهروی پل بین دو ساختمان من را دید، گفتم این نامه به دست من رسیده از طرف شما، گفت نه من نگفتم. گفت اگر جایی دیگر به غیر از سرویس شهرستانها هست میتوانید بروید آنجا و رئیس کارگزینی را صدا کرد و گفت نامه کان لم یکن تلقی شود و برگرد سرکارت، گفتم نمیروم حتی اگر اخراج هم شوم دیگر بر نمیگردم. این بود که بعد از اینکه سازمان انتشارات کیهان راه افتاد من رفتم آنجا و تا سال ۷۳ آنجا بودم و دقیقا ۵ روز بعد از آمدن شریعتمداری پس از ۳۴ سال تقاضای بازخرید کردم.
نظر شما :