دفتر آیتالله منتظری پایگاه مهدی هاشمی نبود
گفتوگو با عمادالدین باقی - ۳
***
متن کامل گفتوگوی عمادالدین باقی
در بازه زمانی سالهای ۶۲ تا ۶۷ نگاه شما و تحلیلتان از دفتر آقای منتظری چه بود؟ چقدر دفتر آقای منتظری را در معادلات مؤثر میدانستید؟ مثل همین مثالی که زدید که رابطه ما با امام کم شده بود. آیا این معلول تحلیل و جمعبندی آیتالله منتظری و دفترشان بود یا به نظرتان مشکل به بیت امام و سید احمد آقا برمیگشت؟
تحلیلم شبیه به تحلیلی بود که راجع به دفتر امام و بقیه بیوت داشتم. شاید فرق نگاه من و شما در این باشد که شما طوری مینگرید که انگار همه چیز در کشور بر منهج صواب بوده و فقط آنجا مشکل داشته است. اتفاقاً آن موقع که نگاه میکردم میدیدم مشابه مشکلاتی که در دفتر آقای منتظری شاهد بودم در بیت امام هم بود و در بیوت دیگر هم همینطور بود و در بعضی از بیوت خیلی بدتر از بیت آقای منتظری بود. چرا بدتر؟ برای اینکه آقای منتظری یک فرقی با بقیه داشت که باعث میشد این ضعفها کمرنگتر بشوند و آن هم این بود که ایشان شخصاً با افراد ارتباط میگرفت. مثلاً خودم از کسانی بودم که ارتباطم خیلی ربطی به دفتر نداشت. باز برایم جالب بود که ایشان خودش به دفتر میآمد و رفتارها را نظارت میکرد. مثلاً اگر بعضیها نمیآمدند، خودشان مطلع میشدند. مثلاً کسی به اسم آقا مرتضی، دامادشان و مسئول نامهها بود. آیتالله منتظری دائم تأکید میکرد (این داماد ایشان هم جایگاهشان طوری نبود که در دفتر نادیدهاش بگیرند) باید غیر از خلاصه نامهها اصل نامهها را هم بدهید، حتی اگر فحش رکیک به من داده باشند. نه تنها خلاصه نامهها را بلکه موظف بودند اصل نامهها را هم بدهند و ایشان واقعاً روزی یکی، دو ساعت وقت میگذاشت و این نامهها را میخواند. خیلی از این نامهها اصلاً از طریق دفتر نمیآمد، بلکه از طریق پست میآمد. یکسری، دستی میرسید. ایشان چون خودش اهل ارتباط بود، مشکلاتی که دفتر داشت گشوده میشد. از مجاری مستقل از دفتر نقدهایی به ایشان میرسید، ولی در بسیاری از بیوت خارج از کانال بیت امکان هیچ ارتباطی نداشتید. همین الان هم همینطور است؛ حتی بیت رهبری. آقای منتظری اصرار داشت باید دیگران را ببیند، حتی کسانی را که مخالفش بودند.
آقای دکتر پیمان در دوره قائممقامی رهبری آقای منتظری جزوه بسیار شدیداللحنی نسبت به جنگ و نظام و به شخص آقای منتظری داشت و قبل از اینکه آن را پخش کند، آورد که آقای منتظری ببیند. ایشان دید و گفت خیلی خوب است که مردم اینها را ببینند و بخوانند و این مسئله را تشویق میکرد. این نوع ارتباط را واقعاً در هیچ کس دیگری ندیدم. اصلاً یکی از دلایلی که ارتباط خودم با ایشان نزدیک شد همین بود. ما یک روحیهای داشتیم که با هیچ کس نمیتوانستیم دوام بیاوریم. با تنها کسی که توانستیم دوام بیاوریم ایشان بود.
کسی بود که دادستان [اقتصادی] و دوست صمیمی ما بود. مواقعی که به تهران میآمدم و ایشان مطلع میشد که آمدم ولی به او خبر ندادهام یا او را ندیدهام، معترض میشد. یک بار به دفترش رفتم و دیدم مردم نشستهاند و او هم جلسه داشت. معمولاً هم وقتی میرفتم، حتی جلسه هم که داشت، به مسئول دفترش سپرده بود ـ دو ایستگاه داشت و مسئول دفترش یک مسئول دفتر دیگر هم داشت. حالا که بدتر هم شده است ـ که هر وقت آمدم مرا راهنمایی کند و حتی وسط جلسه هم که بود داخل میشدم. آن روز جلسهای بود که معطل شدم و دیدم یکی میگوید دو هفته است دارم میآیم، یکی میگوید ده روز است که دارم میآیم این نامه را به ایشان بدهم. به قدری متأثر شدم که وقتی رفتم ایشان را ببینم، اولین حرفم این بود که این چه سیستمی است که شما درست کردهاید که مردم باید مثل توپ فوتبال در ساختمان شما این طرف و آن طرف پرتاب شوند؟ خلاصه برخوردی کردیم و بعد از آن ارتباط قطع و آنقدر منفی شد که حتی وقتی در قم هم ایشان را میدیدیم، پشتمان را میکردیم و رد میشدیم. به خاطر روحیه خاصی که داشتم با بسیاری از آدمها نتوانستم کنار بیایم. تنها کسی که توانستم ادامه بدهم ایشان بود. دلیلش این بود که وقتی بار اول یک نامه انتقادی به ایشان دادم، جلسه بعد که دیدمشان رفتم در گوشهای نشستم که چشم ایشان به من نیفتد. همهاش نگران بودم ایشان چیزی بگوید یا متلکی بیندازد. آقای دعایی هم آن روز آمده بود دیدن ایشان و گزارشی از روزنامه اطلاعات داد. بعد آقای منتظری خم شد و به آقای دعایی گفت این آقای باقی قلم بسیار خوب و دیدگاه خوبی دارد، از او زیاد استفاده کنید. آقای دعایی گفت ما که داریم مسلسل از ایشان مطلب چاپ میکنیم.
بعد هم هر بار که انتقاد میکردیم، ایشان نه تنها برافروخته نمیشد، بلکه تشویق هم میکرد. شاید اینها چون شفاهی بود من نتوانم به شما ثابت کنم، ولی اگر روزی نامههای شیخ جعفر محمودی منتشر شود خواهید دید؛ با دستخط خودش که دستخط عجیب غریبی هم داشت. بعضی از این نامهها مال قبل از زمانی است که ایشان مسئول کتابخانه سیاسی بود. بعضیها مال بعد از حکم است. باورتان نخواهد شد کسی این نامهها را به آقای منتظری داده باشد و ایشان حکم داده و او را مسئول کتابخانه سیاسی کرده باشد. همین باعث میشد اگر دفتر ایشان اشکالاتی داشت که همه دفاتر دارند، این اشکالات بالانس شوند.
اشکالاتی که در دفتر آقای منتظری میدیدید چه بود؟ دفتر امام ممکن است ده اشکال داشته باشد. دفتر آقای گلپایگانی هشت تا. دفتر آقای منتظری چه اشکالاتی داشت؟
معتقدم بزرگترین مشکل در دفتر ایشان این بود که خیلی آیندهبینی در آن نبود، اما در مجموع دفترشان را کماشکالتر از دفاتر دیگر میدیدم. اگر این امکان به وجود میآمد که همه اشکالاتی را که در دفاتر دیگر بود بیان کنید، آن وقت این حرفم را بهتر متوجه میشدید. آنچه که باعث میشود ذهن شما خیلی با موضوع درگیر شود، بحث سید مهدی هاشمی است. اینکه توانستند به ضرب و زور تبلیغات این موضوع را جا بیندازند که دفتر ایشان پایگاه سید مهدی است. من به عنوان کسی که بیشترین ارتباط را با دفتر آقای منتظری داشتم، شاید در طول چند سالی که به دفتر ایشان میرفتم بیشتر از یک یا دو بار سید مهدی را در آنجا ندیدم. وقتی میگویند پایگاه سید مهدی، یعنی خودش حضور فعال باید در آنجا داشته باشد. در دفتر ایشان تیپهای مختلفی میآمدند. هم آدمهایی بودند که رفقای سید مهدی بودند و هم آدمهایی مثل شیخ جعفر محمودی بودند که علیه سید مهدی برای آقای منتظری نامه مینوشتند؛ یعنی همه تیپی بودند و تکثر وجود داشت.
نکته جالب اینجاست که خود آقا سید هادی هاشمی خیلی هم با آقا مهدی همسو نبودند، جوری که یک بار همان موقعها به ایشان گفتم که فرق شما دو برادر این است که او عالمتر است و شما عاقلترید. آقا مهدی خیلی اهل مطالعه بود. یک وقتی آقای [عطاءالله] مهاجرانی ـ یادم نیست نماینده دور اول بود یا نمایندگیاش تمام شده بود ـ مرا در روزنامه اطلاعات دید و گفت اخیراً یک کتاب از منیر شفیق با مقدمه ایشان [سیدمهدی] دیدم. چه قلم شیوایی دارد و شروع به تعریف کردن از قلم، سلیقه و سبک ایشان کرد.
میخواهم بگویم آنقدر به ضرب و زور تبلیغات این مسئله را جا انداختهاند که دفتر آقای منتظری پایگاه مهدی هاشمی بوده و این جو به قدری سنگین بود که شما به سختی میتوانید خودتان را از آن خلاص کنید و حتی شاید بعضی از حرفها باعث تعجبتان شود. اصلاً میگویم آقا! نفس اینکه من با آنجا ارتباط داشتم به تنهایی برای تکذیب این ادعا کافی است. آقای امینی در کتاب خاطراتشان بخشی به نام مدارس دارد و در آنجا راجع به مدرسه بعثت میگوید در اینجا بیش از ۹۰ درصد طرفدار سید مهدی هستند. ضمن اینکه اینها را میگوید، مینویسد که چند مورد استثنا هم داشتیم. اسم نمیبرد، ولی میگوید این خصوصیات را داشتند. بعد به ترتیب شماره میزند ـ شاید هم برایش شماره زدهاند ـ که اینها نظام و انقلاب را قبول و به امام انتقاد هم داشتند، سید مهدی را هم قبول نداشتند. اهل قلم و اهل مطالعه هم بودند. ایشان گفته چهار، پنج نفر بودند. مصاحبهای که با آقای منتظری کردم و بیبیسی بخشی از آن را پخش کرد و کاملش در سایت آقای منتظری هست. چیزی را قبلاً از زبان دیگران، آیتالله ایازی و دوستان دیگر شنیده بودم که می گفتند دو، سه بار این را از ایشان شنیدیم اما خودم اولین بار در مصاحبه از ایشان شنیدم. ایشان میگفت بحث مدارس که پیش آمد، یک روز آقای امینی پیشم آمد و گفت طلبه خیلی فاضلی هست که اهل قلم و مطالعه است و خلاصه خیلی به آینده شما امیدوار بود. این بخش از خاطرات آقای امینی با این بخش از فرمایشهای آقای منتظری مکمل هم هستند. خلاصه پیش ایشان از یک نفر اسم برده بود.
میخواهم بگویم کسانی بودند که آقای امینی اینها را کاملاً جدا میکند که این مواضع و دیدگاهها را داشتند و کاملاً هم از آنها دفاع میکند. یکی از آنها خود بنده بودم که آقای امینی در خاطرات اسم نبرده اما آقای منتظری در مصاحبه مشخصاً اسم میبرد و میگوید آقای امینی پیشم آمد و گفت کسی به این اسم. خب وقتی کسی با این مشخصات با دفتر آقای منتظری ارتباط داشته، همین حضور سید مهدی را نفی میکند. واقعاً نبود. یک عده علاقهمندانش هم در آنجا بودند، کمااینکه بعضی از این افراد در بیت امام هم بودند، منتهی بعد از قضایای سید مهدی منفصل شدند ولی تا قبل از آن ارتباط داشتند، جلسه داشتند و با هم چای میخوردند و بعضیهایشان بعد از قضایای سال ۱۳۶۵ حکم هم گرفتند.
انتقاد شما به سید مهدی در آن موقع چه بود؟
اگر بخواهم این را بگویم باید مسائل دیگر را هم بگویم، به همین دلیل این قسمت را فاکتور بگیرید. فقط میتوانم بگویم در این زمینه بحثهایی که آقای منتظری در خاطراتشان گفتهاند یا در کتاب «واقعیتها و قضاوتها» آمده، کاملاً قبول دارم.
قتل شمسآبادی را کار سید مهدی میدانستید؟
بحث اینها هم در آن کتاب هست. در سال ۱۳۶۵ هر کسی را که با سید مهدی چای هم خورده بود گرفتند. یکی آقای ابوالفضل شکوری که یک بار سید مهدی را در یکی از جلسات مدارس تخصصی دیده بود گرفتند. همینطور خیلیهای دیگر را که واقعاً ارتباط زیادی با سید مهدی نداشتند. در آن شرایط که همه را میگرفتند، مرا که خیلی بیشتر از آقای شکوری و امثال ایشان ارتباط داشتم نگرفتند. نه تنها نگرفتند که حتی اطلاع دارم شخصی از متنفذین به اداره اطلاعات قم زنگ زد که چرا فلانی را نمیگیرید؟ جالب اینجاست ۷۰، ۸۰ جلد از کتاب «کاوشی درباره روحانیت»ام را که توقیف شده بود در منزل سید مهدی پیدا کرده بودند. با این حال کسی به سراغم نیامد. کسی که در اداره اطلاعات قم بود و از قبل انقلاب با من خیلی بد بود و بعد از انقلاب هم دو، سه تا تنش شدید داشتیم و یک نگاه سنتی به شدت ضد شریعتی هم داشت؛ جوری تعجب میکند که به آن فرد متنفذ میگوید آقا! ما او را از قبل میشناسیم و هر چه که باشد، آدم مستقلی است و خودش است و در هیچ تیمی نمیرود. آدمی که اگر قرار بود مرا بگیرد، بیشتر از او انگیزه داشت چنین جوابی داده بود. واقعاً میخواهم بگویم خود این مسئله دلیلی است بر اینکه چرا این اتفاق نیفتاد. کسانی که در جریان بودند، نوع نگاه و رویکرد انتقادی ما را میدانستند. حداقلش این است که شنیده بودند و در جریان بودند، ولی جزئیاتش را چون نمیشود همهجانبه و منصفانه وارد شد کنار بگذارید.
ارتباط آقای میثمی با حاج آقا چقدر بود؟ در دهه ۸۰ یا قبلتر از آن.
خیلی متعارف. نه اینجور بود که میگفتند بیت ایشان پایگاه اینهاست. این تعبیرات عمدتاً با اهداف سیاسی و تبلیغاتی همراه بود. فکر نمیکنم در آن سالهایی که میگفتند بیت آقای منتظری پایگاه اینهاست، مرحوم بازرگان بیشتر از دو بار به ایشان سر زده باشد. نکتهای که مهم بود و اتفاقاً به بخشی از سؤال قبلی شما بیشتر مربوط میشود که شما درباره ویژگی آقای منتظری میگفتید که گفتم علمیت، صراحت و شجاعت بود، اتفاقاً یکی از ویژگیهایی که ایشان بعد از انقلاب هم داشت و هم باعث رفتار متفاوتش شد، بعدها در نظریههای فقهی ایشان هم آثار خودش را نشان داد، این بود که در خانهاش باز بود. در خانه را به معنای عام میگویم، یعنی هم در خانه ذهنش و هم در خانه خودش باز بود. یعنی از اینکه با دیگران ارتباط داشته باشد نمیهراسید. از اینکه سخن دیگران را بشنود احساس ضعف نمیکرد و خود همین باعث شده بود صداهای مختلف را بشنود و در نتیجه صداهایی را که دیگران نمیشنیدند میشنید. به همین دلیل پیشبینیهایی میکرد که دیگران نمیکردند. نگرانیهایی داشت که دیگران نداشتند و واقعاً هم نگرانی بود. اگر مواضع و نامههایش به امام را ببینید، کاملاً معلوم بود نگران آینده است. حتی در جایی به امام میگوید نگران قداست شما هستم.
بهترین حرف درباره ایشان را همان حرفی میدانم که آقای خامنهای در سال ۱۳۶۵ راجع به ایشان زدند. شاید تنها کسی که در آن موقع دفاع منصفانه و درستی کرد ایشان بود. در آن فضای دروغ و تهمتی که به سید مهدی هم تلقین کرده بودند که بیاید و آنجوری حرف بزند و او هم فکر میکرد به این ترتیب نجات پیدا میکند، ایشان در رد این اتهام که ایشان سادهاندیش و نفوذناپذیر است، استدلال بسیار خوبی کرد. استدلالی بود که کسی جز در سطح ایشان نمیتوانست بکند. ایشان گفت ما به عنوان سران قوا هر بار به دیدن ایشان میرویم، ایشان جزئیاتی از اطلاعات و مسائل کشور و بخشهای تحت اختیار ما دارد که ما نداریم و این به دلیل آن است که با افراد مختلفی ملاقات میکند و نامههای زیادی به دفتر ایشان میرسد. حتی بعضی وقتها اینها را به ما نشان میدهند. میخواهم بگویم به خاطر اینکه در خانه ایشان باز بود، طبیعتاً بسیاری از چهرههای سیاسی نزد ایشان میرفتند. اگر کسی سوءظن داشته باشد که عملکرد آقای منتظری را جور دیگری تعبیر کند، میتواند همه اینها را جور دیگری تحلیل کند و بگوید خانه ایشان پایگاه منافقین و لیبرالها بوده است.
شما جزو منتقدان سید مهدی بودید و ارادتی به او نداشتید. با این حساب حمایت همهجانبه آیتالله منتظری از سید مهدی و هزینه دادن سنگین برای او حتی در این سطح که اگر قرار است او را دستگیر کنند، مرا هم باید دستگیر کنند و تعابیری از این دست را اشتباه نمیدانستید؟
شما چون در این زمینه تخصص دارید، این سؤالتان یک مقدار دور از انتظار است. میدانید چرا؟ چون اگر یک خبرنگار معمولی و کسی که مطالعه ویژهای نداشته باشد، این سؤال را بپرسد به او حق میدهم. ولی کسی که دقیقاً میتواند تمایز سید مهدی قبل از مصاحبه و بعد از مصاحبه تلویزیونی را بفهمد و میداند حتی نگاه امام هم در مورد سید مهدی قبل از مصاحبه آن نبود که بعداً به وجود آمد و نگاه دوستان و حتی خانوادهاش هم همینطور.
به هر حال یک آدمی دستگیر شده است، نه اتهام قتلی متوجه اوست و نه چیز دیگری. هیچ چیزی هم ثابت نشده و شمایی که پروندهاش را خواندهاید میدانید که در آستانه آزادی بود و داشتند آزادش میکردند. آقای ریشهری هم در خاطراتش مینویسد آنچه که باعث شد همه چیز عوض شود کاغذی بود که در توالت رد کرد و اینها دیدند و مسیر پرونده عوض شد. اگر این اتفاق نیفتاده و سید مهدی آزاد شده بود، امروز این ایراد را نمیگرفتید که چرا آقای منتظری گفت حالا که او را گرفتهاید، مرا هم باید بگیرید و این حرف کاملاً از نظر شما موجه بود. ولی بعد از جریان آن کاغذ که آقای ریشهری در خاطراتش جزئیاتش را میگوید و دوباره به بازجویی کشیدن و اینکه معلوم میشود اطلاعاتی داده نشده است. بعد فضایی به وجود میآید که سید مهدی باید بیاید و مصاحبه کند. مصاحبه اول است. سید مهدی دو مصاحبه کرده است. مصاحبه اول مثل تیری بود که طرف را زمین میاندازد. مصاحبه دوم تیر خلاص بود. شما که میدانید موضعی که آقای منتظری گرفت مال چه مقطعی بود، نباید این سؤال را بپرسید. مقطعی بود که بسیاری از کسان دیگر - حتی خود سید احمد هم بهرغم دشمنیای که با سید مهدی داشت - متقاعد شده بود آزاد شود و واقعاً تا آزادیاش یک قدم فاصله بود.
ولی از زمانی که مصاحبهها پخش شد، تمام مواضع آقای منتظری حقوقی است. خاطرات و تمام نامهها و نوشتههای ایشان هست. حرفی که ایشان میزند هنوز هم قابل دفاع است. ایشان در آنجا دیگر درباره شخصیت سید مهدی بحث ندارد. قبلاً که آن مصاحبهها نشده بود میگوید سید مهدی آدم خوب و متدینی است. اینکه فقط حرف آقای منتظری نبود. خود آقای خامنهای، سید مهدی را پیشنهاد کرد که به عضویت شورای عالی سپاه دربیاید. پس ذهنیتی که راجع به سید مهدی وجود داشت این بود تا مصاحبه اول. تا این زمان آقای منتظری حرفهایی میزد که خیلیهای دیگر هم میزدند.
اما بعد از مصاحبه اول و دوم اوضاع فرق کرد و تمام مواضع آیتالله منتظری از اینجا به بعد حقوقی است. مثلاً ایشان میگوید باید وکیل داشته باشد، نباید شکنجهاش کنید، اقرار زیر شکنجه اعتبار ندارد. اینها حرفهایی است که ایشان از سال ۱۳۶۰ هم گفته بود. یکی از آقایان در جایی نوشته بود مسئله آقای منتظری، مسئله سید مهدی است! متوجه نیستند با این کار اعتبار خودشان و قضاوتهای تاریخیشان را هم زیر سؤال میبرند. او میگوید از وقتی قضیه سید مهدی پیش آمد، آقای منتظری در مورد اعدامها و شکنجهها موضع گرفت. میخواهند همه چیز را با سید مهدی زائل کنند.
یک نامه از آقای منتظری دارم به تاریخ ۱۳۶۰.۷.۵ که سید مهدی عضو سپاه است که ایشان درباره بدرفتاری در بازجوییها نامهای به امام نوشته است: «خودمختاری مسئولین بازجویی و بازپرسی سخت نگرانکننده است. اعدامهای اخیر معمولاً از مهرههای ردههای سوم و چهارم سمپاتهاست و مهرههای اصلی به کار خود مشغولند...» ایشان در مورد بدرفتاری در زندانها صحبت کرده که مال سال ۱۳۶۰ است و نشان میدهد اینها اصلاً ربطی ندارد. در سالهای ۱۳۶۱، ۱۳۶۲، ۱۳۶۳ و... نامه داده است. در دیدار با مسئولین همینطور. آقای منتظری جلسات هفتگی داشت و سران قوا و مسئولین قضایی میآمدند. واقعاً اگر بشود بحثهایی را که ایشان در آن جلسات داشت منتشر کرد، خواهید دید نگاه حقوقی آقای منتظری اصلاً ربطی به سید مهدی نداشت و از اول انقلاب این نگاه را داشت که در زندانها در مورد محکومین نباید از چهارچوب خارج شویم و دائماً روی موازین شرعی و قانونی تأکید کرده است. بعد از اینکه آن مصاحبهها پخش شدند، ایشان بحثهای شخصی درباره سید مهدی را کنار گذاشت و فقط بحثهایش حقوقی است. یک نامه به من نشان بدهید که غیر از این باشد.
نامه آقای منتظری قبل از اعدام سید مهدی هست که نوشتهاند اگر سید مهدی را تکهتکه هم بکنید از او دست برنمیدارم.
از چه دست برنمیدارم؟
از اینکه بگویم او آدم خوبی است.
چون مقدمات محاکمه و بازجویی سید مهدی در چهارچوب موازین شرعی و قانونی نبود، ایشان نمیتواند از اعدام او دفاع کند. ایشان از تمام حرفهایی که در این زمینه زد تا آخر عمر و در کتاب «انتقاد از خود» دفاع میکند. بحث ایشان این بود که تشریفات دادرسی سید مهدی رعایت نشده است.
الان در خیابان یک نفر را دیدهاید که با چاقو قتل انجام داده است. نمیتوانید بگویید چون به چشم خودم دیدهام قتل کرده این قاتل است. اگر تشریفات دادرسی عادلانه رعایت شود، ممکن است اصلاً نظر شما عوض و معلوم شود او در مقام دفاع از خود بوده است. بنابراین حرف ایشان این بود که شما تشریفات دادرسی را رعایت نکردهاید. نه آقای رازینی نه هیچ کس دیگری امروز نمیتواند از این موضوع دفاع کند و نمیتوانید کسی را پیدا کنید که بگوید ما مسیر دادرسی را درست طی کردیم. آقای اردبیلی رئیس قوه قضاییه هم آن موقع منتقد بود و آقای منتظری تا آخر هم همین حرف را میزد. بله، تکه تکهاش هم بکنید، از حرفی که زده است برنمیگردد. از کدام حرف؟ از اینکه باید رعایت موازین دادرسی محاکمه شود؟ از این حرف کوتاه نمیآید. ایشان درباره دیانت سید مهدی یک چیزی گفت که مال قبل از مصاحبه او است.
آخرین دیدار شما با آیتالله منتظری کی بود؟
تاریخ دقیقش را نمیدانم، ولی فکر میکنم دو هفته قبل از رحلت ایشان بود.
تصویر یا روایت خاصی از آن دیدار دارید؟
هر بار که ایشان را میدیدم موضوعات مختلفی مطرح میشد، ولی وجه مشترک تمام ملاقاتهایی که با ایشان داشتم این بود که اولین سؤالی که از من میکردند این بود که از زندانیها چه خبر؟ چه کسی آزاد شده است؟ به خانوادههایشان سر زدهاید؟ تقریباً در همه صحبتهایشان این بود. حتی آقا سعید منتظری خاطرهای را تعریف میکرد که اگر او را دیدید شاید برایتان بگوید. جایی ندیدهام گفته باشد. میگفت آخرین جملهای که قبل از فوت از ایشان شنیدم مربوط به شما بود. میگفت به تهران رفته بودم و ۱۲ شب برگشتم که معمولاً ایشان خواب بود. زود میخوابیدند. حاج احمد آقا گفته بودند آقا بیدارند. بیدار شده بودند دارویشان را بخورند. میگفت بالای سرشان رفتم. پرسیدند: «کجا بودی؟» جواب دادم: «تهران». سؤال کردند: «باقی را هم دیدی؟ راجع به زندانیها و خانوادههایشان چه میگفت؟» آقا سعید میگوید: «به تهران رفتم، ولی فرصت نکردم فلانی را ببینم.» میگوید این را گفتم و به خانه آمدم. تا سرم را گذاشتم که بخوابم، زنگ زدند و گفتند آقا تمام کرده است. میخواهم بگویم آخرین کلامی که ایشان گفته بودند درباره من بود. عنایت خاصی (به زندانیها و خانوادههایشان) داشتند. مال این دوره هم نبود. ایشان قبل از انقلاب هم به مسئله زندانیهای سیاسی توجه داشت و این توجه مربوط به دوره مخالفت ایشان با رفتارهای این دوره نبود. هم آقای هاشمی در خاطراتش در سال ۱۳۶۰ نوشته است، هم خودم همراه پدرم هر جا میرفت، میرفتم، از جمله مواقعی که میرفت و به زندانیها سر میزد و از طرف ایشان پولی گرفته بود و میبرد و میداد. ایشان این کار را اول انقلاب هم میکرد و جالب است کسانی که مشکلاتی داشتند و میآمدند و به ایشان سر میزدند و تظلّم هم میکردند، ایشان یواشکی میپرسید خانواده اینها از لحاظ مالی در تنگنا نباشند.
سیاسی بودن هم شرط نبود. خودم از ایشان اجازه کتبی داشتم که میتوانم ثلث سهم امام را برای زندانیها و خانوادههایشان خرج کنم. یک بار به ایشان گفتم کاری که داریم میکنیم عام است. شاید از ۵۰۰ زندانی که کارشان را دنبال کردیم ۳۰ تا سیاسی بودند. یک بار به ایشان گفتم اکثر کسانی که با آنها سروکار داریم زندانیهای عادی هستند. ایشان گفت مهم خانواده اینهاست، یعنی اصلاً قید سیاسی، ایدئولوژیکی، جرم و اینها را نداشت. دغدغه دائمی ایشان خانوادههای اینها بودند و میگفتند خانواده که گناهی نکرده، مردش به زندان رفته است. تقریباً وجه مشترک همه دیدارهایم با ایشان همین بود. در آخرین دیداری هم که با ایشان کردم همین که از راه رسیدم همین سؤال را کردند که چه کسی آزاد شده است؟ از زندانیها چه خبر؟ به خانوادهها سر زدید؟
چگونه از فوت ایشان باخبر شدید؟
اول صبح یک پیامک دریافت کردم. اعتنا نکردم، چون پیامکهای دروغ و شایعات زیاد بود و گفتم مگر میشود برای آیتالله منتظری اتفاقی بیفتد و من از طریق پیامک بفهمم؟ یکی به من تلفن زد و گفت چنین چیزی را شنیدهام. صحت دارد؟ گفتم بعید میدانم. بگذارید بپرسم. به قم زنگ زدم و به آقا سعید گفتم چنین پیامکی آمده است. من هیچ وقت گریه آقا سعید را ندیده بودم. روحیه خاصی دارد. یکدفعه زد زیر گریه. منتهی چون تا به حال گریهاش را ندیده بودم، فکر کردم دارد میخندد. گفت متأسفانه صحت دارد. فکر کردم ایشان دارد تصدیق میکند که شایعه است. گفتم ولی چند نفر به من گفتهاند و یکمرتبه صدای هقهقش بلند شد و متوجه شدم این گریه است و خنده نیست. از آن لحظه باور کردم اتفاق افتاده است و چند دقیقه نکشید که سوار ماشین شدیم و به قم رفتیم. برای همه غیرمنتظره بود.
نظر شما :