نفرت ایرانیها از کارتر دوره اسارت ما را طولانی کرد
دربارهٔ اصل ماجرای گروگانگیری حق نوشتن نداشتیم...تجربهٔ گروگانگیری مطلقاً همهٔ زندگی من نیست.
ادامه مطلبدربارهٔ اصل ماجرای گروگانگیری حق نوشتن نداشتیم...تجربهٔ گروگانگیری مطلقاً همهٔ زندگی من نیست.
ادامه مطلباحساس بدی نسبت به گروگانگیرها نداشتهام...گروگانها از آزادشدنشان شاد و مسرور بودند اما از رفتار قدرتهای بزرگ خوشحال نبودند...دانشجوها به ما مجلههای خبری سانسور شده میدادند...دانشجوها نان خشکها را میریختند توی توالتها یا وسایل آمریکایی را میزدند به پریزهای برق ۲۲۰ ولت، همینها بود که باعث شد لولهها بگیرند و بخاری برقیهایمان خراب بشوند...اگر ما زندانیهای بچه دانشگاهیهای آمریکایی بودیم که قرار بود بهمان غذا بدهند و از ما مراقبت کنند، بدتر از اینها با ما رفتار میکردند.
ادامه مطلبیکی از چیزهایی که دانشجوها همان اول فهمیدند این بود که برای جلوگیری از درگیری و نزاع باید سر ما را گرم کنند. بنابراین کلی تلاش داشتند تا از کتابخانهٔ سفارت به ما کتاب بدهند...ما را انداختند توی یکی از زندانهای بدنام زمان شاه که میگفتند دیگر زندان نیست چون کنارش گذاشتهاند و دیگر ازش استفاده نمیکنند...پزشکان الجزایری ما را معاینه کردند، چون ایرانیها نمیخواستند گروگانهای سابقشان بروند بعداً ادعاهای دروغ کنند...خوابیدن با دستبند خیلی سخت است، ولی آدم به راه رفتن بدون کفش عادت میکند.
ادامه مطلببهترین راه برای بینتیجه کردن بازجویی این است که با هر چیز و همه چی موافق باشی...دانشجوهای اسیرکننده نگران حال و روز ما بودند چون آیتالله خمینی مشخصاً آنها را مسئول سلامتی ما دانسته بود...ما را منتقل میکردند جای دیگر چون میترسیدند برای آزادی ما حملهای بشود. آنجا گروههای مسلح مخالف آنها هم بود و ما را زیر آتش گرفتند...دانشجوها موهایشان را با شامپو فرش میشستند...یکی از گروگانها سعی کرد خودکشی کند...حدس من این بود که بیشترمان کشته میشویم.
ادامه مطلبگمان میکردم شب خانه خواهم بود تا شام حسابی بخورم...یکی از افراد نیروی دریایی روی یکی از کرکرهها نوشت: «آمریکایی رفت خانهاش»...گروه دیگری از آمریکاییها توانستند به کمک کاناداییها مخفیانه از ایران خارج شوند...طی آن سال من را سی باری با کامیون از محوطهٔ سفارت بیرون بردند، همیشه هم شبها...مردانی مسلسل به دست و نقابدار گفتند: «تو معلم نیستی. تو رئیس اصلی هستی!»...نمیگذاشتند بخوابم و مجبورم میکردند تمام مدت سرپا بمانم...بیشتر کارمندان بومی سفارت مسلمان نبودند و بیشتر از ما ترسیده بودند.
ادامه مطلببسیاری از سرکردههای دانشجویان در آمریکا زندگی کرده بودند...تسخیر سفارت توطئهای روسی نبود.
ادامه مطلباز نفرت ایرانیها از آمریکا باخبر بودیم...کتاب عملیات سیا علیه مصدق گم شد...مدتی که از اقامتم در ایران گذشت، چندتایی کلمهٔ فارسی یاد گرفتم، از جمله «طاغوتی» که معنایش میشد «آدم آلوده و فاسد»...من با حکومت سرکوبگر شاه خیلی همدلی نداشتم...ایالات متحده نباید از حکومتهای بد و دیکتاتوریها حمایت کند...ما شاه را دوباره به تخت طاووسش برگرداندیم...جلوی باجههای کنسولگری هر روز صفهای طولانی داشتیم از آدمهایی که میخواستند ویزای ورود به خاک ایالات متحده بگیرند.
ادامه مطلب